او یک کارگر بود؛ اما مجرم نبود
✍️ سارا کریمی
در گوشهای از شهر، جایی که خانهها نیمساخته بود و بوی خاک خیس در کوچهها پخش میشد، جایی که سیمان هنوز خشک نشده و سطلها از آبِ گلآلود پر بود، دختری خردسال به نام مریم، با چشمهایی که هیچگاه کودکانه نخندیده بود، هر صبح با صدای پاهای برادرش بیدار میشد. صدایی که دیگر نه هشدار ساعت بود و نه آواز پرنده؛ صدایی بود از جنس زندهماندن، صدایی که هر روز پیش از طلوع آفتاب، میگفت: «من هنوز هستم، من هنوز میروم، تا تو نمانی».
مریم، دوازده سال داشت، اما انگار سالهای عمرش، بار سنگین قرنها را بر دوش کشیده بود. از روزی که مادر در راه مهاجرت، در نیمهشب سرد و خاموش، به سکوت رفت و دیگر بازنگشت، تا روزی که پدر در آنسوی مرز، در میان دود و آتش، به تلی از خاکستر مبدل شد، مریم فقط مانده بود با یک برادر. و برادر، نامش رسول بود.
رسول، آن جوان هجدهساله که گاه لباسهایش از بس شسته شده بود، دیگر رنگ نداشت. پسرکی که هنوز لبخندهایش بوی سادگی میداد، اما دستانش مثل مردی پنجاهساله ترک برداشته و زخمی شده بود.
#کارگران
#مریم_رسول
#ایران
#مهاجران
#اخراج_اجباری
#رسانه_گوهرشاد
ادامه مطلب را در سایت بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/?p=23249
✍️ سارا کریمی
در گوشهای از شهر، جایی که خانهها نیمساخته بود و بوی خاک خیس در کوچهها پخش میشد، جایی که سیمان هنوز خشک نشده و سطلها از آبِ گلآلود پر بود، دختری خردسال به نام مریم، با چشمهایی که هیچگاه کودکانه نخندیده بود، هر صبح با صدای پاهای برادرش بیدار میشد. صدایی که دیگر نه هشدار ساعت بود و نه آواز پرنده؛ صدایی بود از جنس زندهماندن، صدایی که هر روز پیش از طلوع آفتاب، میگفت: «من هنوز هستم، من هنوز میروم، تا تو نمانی».
مریم، دوازده سال داشت، اما انگار سالهای عمرش، بار سنگین قرنها را بر دوش کشیده بود. از روزی که مادر در راه مهاجرت، در نیمهشب سرد و خاموش، به سکوت رفت و دیگر بازنگشت، تا روزی که پدر در آنسوی مرز، در میان دود و آتش، به تلی از خاکستر مبدل شد، مریم فقط مانده بود با یک برادر. و برادر، نامش رسول بود.
رسول، آن جوان هجدهساله که گاه لباسهایش از بس شسته شده بود، دیگر رنگ نداشت. پسرکی که هنوز لبخندهایش بوی سادگی میداد، اما دستانش مثل مردی پنجاهساله ترک برداشته و زخمی شده بود.
#کارگران
#مریم_رسول
#ایران
#مهاجران
#اخراج_اجباری
#رسانه_گوهرشاد
ادامه مطلب را در سایت بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/?p=23249
رسانه گوهرشاد
او یک کارگر بود؛ اما مجرم نبود - رسانه گوهرشاد
در گوشهای از شهر، جایی که خانهها نیمساخته بود و بوی خاک خیس در کوچهها پخش میشد، جایی که سیمان هنوز خشک نشده و سطلها از آبِ گلآلود...