سفر در زمان؛ روایتی از افغانستان پس از سقوط
✍️ ماه نور روشن
چه کسی میگوید نمیتوان در زمان سفر کرد؟ ممکن است بسیار تخیلی و غیر ممکن به نظر برسد. اما برای ما اتفاق افتاد. وقتی ما میگویم منظورم من و سی و اندی میلیون انسانی هست که یک شبه و بی آنکه بخواهیم طعمهی سفری در زمان شدیم. سفری که چنان روزگارمان را تغییر داد که هیچ کسی قبل از آن به گمانش هم نمیگنجید.
قبول دارم که قرار نیست تمام سفرها خوب باشد اما میتوانست اینقدر هم بد نباشد. اینقدر که بعد از آن، روزهایمان را چون زندانی حبس ابد خورده، بشماریم و امیدی برای روز بعد نداشته باشیم.
مثل روز روشن، هنوز خاطرات قبل از این سفر اجیاری را به خاطر دارم؛ مثل تمام شبهای معمولی عمرم، خوابیدم تا طبق معمول فردا صبح به مکتب بروم. قرار بود برای امتحان چهار و نیم ماهه مکتب آمادگی بگیرم. اما هرگز صبح نشد. حداقل نه آن صبحی که من به امید آن خوابیده بودم.
من تنها نبودم؛ یکی به این امید که فردا به کارهایش برسد، دیگری که از قضا هم جنس من بود، به این امید خوابید که فردا به دانشگاه برود.
اما صبح ما هرگز نیامد، ما دقیقا همان شب، شبانه به آغوش سفری اجباری رفتیم که تا همین حالا که دارم خاطرات قبل از سفر را مینویسم، ادامه دارد.
راستش را بخواهید ما بیدار شدیم، زمين، همان زمين بود، همان آبی آسمان، همان پرندهها، حیوانات، خانهها، کوچهها و آدمها. اما همه چیز با ما غریبه بود. افغانستان دیگر آن افغانستان نبود، عشق، از خانههای ما رفته بود، آزادی ترک مان کرده بود و ما را چون اسیری در بند، رها کرده و رفته بود، شهرها دیگر بوی زندگی نمیدادند، خیابانها دیگر با ما رفیق نبودند، گویی تمام آن خاطراتی که با هم داشتیم، یک شبه دود شده بود، همه چیز متلاشی بود، همانند چهرهی نابود شده پس از سونامی. از آدمها بگویم، این مهمترین بخشش است.
#زنان_دختران
#آموزش
#مکتب_دانشگاه
#روایت_سقوط
#رسانه_گوهرشاد
ادامه روایت را در سایت رسانهی گوهرشاد بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/93e/
✍️ ماه نور روشن
چه کسی میگوید نمیتوان در زمان سفر کرد؟ ممکن است بسیار تخیلی و غیر ممکن به نظر برسد. اما برای ما اتفاق افتاد. وقتی ما میگویم منظورم من و سی و اندی میلیون انسانی هست که یک شبه و بی آنکه بخواهیم طعمهی سفری در زمان شدیم. سفری که چنان روزگارمان را تغییر داد که هیچ کسی قبل از آن به گمانش هم نمیگنجید.
قبول دارم که قرار نیست تمام سفرها خوب باشد اما میتوانست اینقدر هم بد نباشد. اینقدر که بعد از آن، روزهایمان را چون زندانی حبس ابد خورده، بشماریم و امیدی برای روز بعد نداشته باشیم.
مثل روز روشن، هنوز خاطرات قبل از این سفر اجیاری را به خاطر دارم؛ مثل تمام شبهای معمولی عمرم، خوابیدم تا طبق معمول فردا صبح به مکتب بروم. قرار بود برای امتحان چهار و نیم ماهه مکتب آمادگی بگیرم. اما هرگز صبح نشد. حداقل نه آن صبحی که من به امید آن خوابیده بودم.
من تنها نبودم؛ یکی به این امید که فردا به کارهایش برسد، دیگری که از قضا هم جنس من بود، به این امید خوابید که فردا به دانشگاه برود.
اما صبح ما هرگز نیامد، ما دقیقا همان شب، شبانه به آغوش سفری اجباری رفتیم که تا همین حالا که دارم خاطرات قبل از سفر را مینویسم، ادامه دارد.
راستش را بخواهید ما بیدار شدیم، زمين، همان زمين بود، همان آبی آسمان، همان پرندهها، حیوانات، خانهها، کوچهها و آدمها. اما همه چیز با ما غریبه بود. افغانستان دیگر آن افغانستان نبود، عشق، از خانههای ما رفته بود، آزادی ترک مان کرده بود و ما را چون اسیری در بند، رها کرده و رفته بود، شهرها دیگر بوی زندگی نمیدادند، خیابانها دیگر با ما رفیق نبودند، گویی تمام آن خاطراتی که با هم داشتیم، یک شبه دود شده بود، همه چیز متلاشی بود، همانند چهرهی نابود شده پس از سونامی. از آدمها بگویم، این مهمترین بخشش است.
#زنان_دختران
#آموزش
#مکتب_دانشگاه
#روایت_سقوط
#رسانه_گوهرشاد
ادامه روایت را در سایت رسانهی گوهرشاد بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/93e/
رسانه گوهرشاد
سفر در زمان؛ روایتی از افغانستان پس از سقوط - رسانه گوهرشاد
چه کسی میگوید نمیتوان در زمان سفر کرد؟ ممکن است بسیار تخیلی و غیر ممکن به نظر برسد. اما برای ما اتفاق افتاد. وقتی ما میگویم منظورم من و سی و اندی میلیون انسانی هست که یک شبه و بی آنکه بخواهیم طعمهی سفری در زمان شدیم. سفری که چنان روزگارمان را تغییر داد…