اوایل فصل پاییز بود، چند روز دیگر دختری به زیبایی مرجان هجده ساله میشد. پدر و مادرش از داشتن تنها دخترشان نهایت خرسند بود، به او عشق میورزید؛ چون دلبندی بود برای قلب تنهای مادر و گیرندهی بود برای دستان لرزان پدر پیر.
مرجان یک برادر خوردتر از خودش هم داشت، ولی به قول مادرش دختر با احساستر و عاشقتر از پسر است. برادر مرجان صنف هفتم مکتب بود و مرجان صنف دهم؛ البته دو سال قبل صنف دهم بود (بخاطر قوانین گروه جهل و تاریکی ) مرجان نازنین دو سال بود، مکتب نمیرفت.
شب جمعه بود، خانواده چهار نفری مرجان شامِ خوشطعمِ درست کرده بودهاند تا کنار هم اوقات خانوادگی خوشی را بگذرانند و لحظات را ماندگار بسازند.
غذا صرف شد و پدرش با شوق گفت: فردا تاریخ تولد تک دختر من است. گل و سنبل پدر بزرگتر شده، از فردا رقم هجده سالهگی به عمرش اضافه میشود.
مرجان با لبخندی عمیقی به پدر نگاه کرد و گفت: پس حالا به ما کیک تولد نمیگیری؟
#زلزله
#مرجان
#تاریخ_تولد
#هرات
#دختران_زنان
#رسانه_گوهرشاد
ادامه روایت را در سایت بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/44o-2/
مرجان یک برادر خوردتر از خودش هم داشت، ولی به قول مادرش دختر با احساستر و عاشقتر از پسر است. برادر مرجان صنف هفتم مکتب بود و مرجان صنف دهم؛ البته دو سال قبل صنف دهم بود (بخاطر قوانین گروه جهل و تاریکی ) مرجان نازنین دو سال بود، مکتب نمیرفت.
شب جمعه بود، خانواده چهار نفری مرجان شامِ خوشطعمِ درست کرده بودهاند تا کنار هم اوقات خانوادگی خوشی را بگذرانند و لحظات را ماندگار بسازند.
غذا صرف شد و پدرش با شوق گفت: فردا تاریخ تولد تک دختر من است. گل و سنبل پدر بزرگتر شده، از فردا رقم هجده سالهگی به عمرش اضافه میشود.
مرجان با لبخندی عمیقی به پدر نگاه کرد و گفت: پس حالا به ما کیک تولد نمیگیری؟
#زلزله
#مرجان
#تاریخ_تولد
#هرات
#دختران_زنان
#رسانه_گوهرشاد
ادامه روایت را در سایت بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/44o-2/