#داستان کوتاه
روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تخته کرد:
9×1=7
9×2=18
9×3=27
9×4=36
9×5=45
وقتی کارش تمام شد به دانشآموزان نگاه کرد، آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند.
وقتی او پرسید چرا میخندید،
یکی از دانشآموزان اشاره کرد که جواب اولی اشتباه است.
معلم پاسخ داد: "من معادله اول را عمدا اشتباه نوشتم، تا درسی بسیار مهم به شما دهم...
دنیا با شما همینگونه رفتار خواهد کرد."
همانطور که میبینید من 4 معادله را درست نوشتم، اما شما به آنها هیچ اهمیتی ندادید!
همهی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید.
دنیا همیشه به خاطر موفقیتها و کارهای خوبتان از شما قدردانی نمیکند،
اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما برخورد خواهد کرد.
https://telegram.me/golhayefatemiiyeh
روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تخته کرد:
9×1=7
9×2=18
9×3=27
9×4=36
9×5=45
وقتی کارش تمام شد به دانشآموزان نگاه کرد، آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند.
وقتی او پرسید چرا میخندید،
یکی از دانشآموزان اشاره کرد که جواب اولی اشتباه است.
معلم پاسخ داد: "من معادله اول را عمدا اشتباه نوشتم، تا درسی بسیار مهم به شما دهم...
دنیا با شما همینگونه رفتار خواهد کرد."
همانطور که میبینید من 4 معادله را درست نوشتم، اما شما به آنها هیچ اهمیتی ندادید!
همهی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید.
دنیا همیشه به خاطر موفقیتها و کارهای خوبتان از شما قدردانی نمیکند،
اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما برخورد خواهد کرد.
https://telegram.me/golhayefatemiiyeh
@golhayefatemiiyeh
#داستان کوتاه
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم ، میشود... میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
ادامة داستان را در اینستاگرام گلهای فاطمیه دنبال کنید :
https://www.instagram.com/golhayefatemiiyeh/
#داستان کوتاه
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم ، میشود... میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
ادامة داستان را در اینستاگرام گلهای فاطمیه دنبال کنید :
https://www.instagram.com/golhayefatemiiyeh/
داستان های شاهنامه
راوی :سرکارخانم عاشقی دبیر ادبیات متوسطه اول گلهای فاطمیه
#داستان #داستان_شاهنامه #ادبیات #متوسطه_اول_دخترانه #متوسطه_اول #شاهنامه #مدرسه_گلهای_فاطمیه #مدرسه_کرج #متوسطه_اول_دخترانه #متوسطه_اول #گلهای_فاطمیه
https://www.instagram.com/tv/Cf1mt35gLTC/?igshid=MDJmNzVkMjY=
راوی :سرکارخانم عاشقی دبیر ادبیات متوسطه اول گلهای فاطمیه
#داستان #داستان_شاهنامه #ادبیات #متوسطه_اول_دخترانه #متوسطه_اول #شاهنامه #مدرسه_گلهای_فاطمیه #مدرسه_کرج #متوسطه_اول_دخترانه #متوسطه_اول #گلهای_فاطمیه
https://www.instagram.com/tv/Cf1mt35gLTC/?igshid=MDJmNzVkMjY=