#داستان_های_مثنوی_معنوی
حکایت مور و قلم 🐜✏️
مورچه ای كوچك دید كه قلمی روی كاغذ حركت میكند و نقشهای زیبا رسم میكند.
به مور دیگری گفت این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میكند.
نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.🌸
آن مور گفت: این كار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند كه قلم را به نگارش وا میدارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست، بلكه بازو است.
زیرا انگشت از نیروی بازو كمك میگیرد.
مورچه ها همچنان بحث و گفتگو میكردند
و بحث به بالا و بالاتر كشیده شد.
هر مورچه نظر عالمانه تری میداد تا اینكه مسأله به بزرگ مورچگان رسید.
او بسیار دانا و باهوش بود، گفت:
این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست.
این كار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بیخبر میشود.
تن لباس است، این نقشها را عقل آن مرد رسم میكند.
مولانا در ادامه داستان میگوید:
آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی دانست.
عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است.
اگر خدا یك لحظه، عقل را به حال خود رها كند همین عقلِ زیرکِ بزرگ، نادانی ها و خطاهای دردناكی انجام خواهد داد!
@GolAsalshop
حکایت مور و قلم 🐜✏️
مورچه ای كوچك دید كه قلمی روی كاغذ حركت میكند و نقشهای زیبا رسم میكند.
به مور دیگری گفت این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میكند.
نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.🌸
آن مور گفت: این كار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند كه قلم را به نگارش وا میدارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست، بلكه بازو است.
زیرا انگشت از نیروی بازو كمك میگیرد.
مورچه ها همچنان بحث و گفتگو میكردند
و بحث به بالا و بالاتر كشیده شد.
هر مورچه نظر عالمانه تری میداد تا اینكه مسأله به بزرگ مورچگان رسید.
او بسیار دانا و باهوش بود، گفت:
این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست.
این كار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بیخبر میشود.
تن لباس است، این نقشها را عقل آن مرد رسم میكند.
مولانا در ادامه داستان میگوید:
آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی دانست.
عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است.
اگر خدا یك لحظه، عقل را به حال خود رها كند همین عقلِ زیرکِ بزرگ، نادانی ها و خطاهای دردناكی انجام خواهد داد!
@GolAsalshop