Forwarded from جمعیت امام علی
🌀 روایتی از شناسایی آرزوهای کودکان زبالهگرد
🔹 علیخان گفت: "آرزو دارم یه نفر باهام حرف بزنه". فکر می کردیم منحصر به فرد ترین آرزوی ممکن را شنیده ایم. چهارده سالش بود. تازه آمده بود ایران و هنوز خیلی خوب فارسی را نمیفهمید. به مصیبتی با هم حرف میزدیم. آدرس گاراژشان را هم بلد نبود. میگفت: "سمتِ مَفروش ..." بعدا فهمیدیم منظورش «ماهیفروشها»ست. اسم و شمارهی موبایلمان را گفتیم و قرار شد هر موقع رفت گاراژ زنگ بزند.
🔹 یکی دو ساعت بعد زنگ زد و گفت:"خاله فاطمه اونجاست؟" داشت با فاطمه حرف میزد که صاحب گاراژ گوشی را گرفت و شروع کرد به داد و بیداد کردن: "شما کی هستید و به چه حقی شماره دادید به کارگر من و چی کار دارید و ... " و قطع کرد. هر چهقدر زنگ زدیم دیگر فایدهای نداشت.
وقتی به بقیهی بچههایی که رفته بودند شناسایی، گفتیم یکی آرزو کرد یه نفر باشه باهاش حرف بزنه، اکثرا تعجب نکردند. انگار بین بچههای زبالهگرد آرزوی پر طرفداری بود.
🌐 مشاهده و برآورده کردن آرزوها:
kariman.sosapoverty.org
#کعبه_کریمان
#زباله_گردی_حق_کودکان_نیست
yon.ir/0wnmg
〰〰〰〰〰〰
🆔 @imamalisociety
🔹 علیخان گفت: "آرزو دارم یه نفر باهام حرف بزنه". فکر می کردیم منحصر به فرد ترین آرزوی ممکن را شنیده ایم. چهارده سالش بود. تازه آمده بود ایران و هنوز خیلی خوب فارسی را نمیفهمید. به مصیبتی با هم حرف میزدیم. آدرس گاراژشان را هم بلد نبود. میگفت: "سمتِ مَفروش ..." بعدا فهمیدیم منظورش «ماهیفروشها»ست. اسم و شمارهی موبایلمان را گفتیم و قرار شد هر موقع رفت گاراژ زنگ بزند.
🔹 یکی دو ساعت بعد زنگ زد و گفت:"خاله فاطمه اونجاست؟" داشت با فاطمه حرف میزد که صاحب گاراژ گوشی را گرفت و شروع کرد به داد و بیداد کردن: "شما کی هستید و به چه حقی شماره دادید به کارگر من و چی کار دارید و ... " و قطع کرد. هر چهقدر زنگ زدیم دیگر فایدهای نداشت.
وقتی به بقیهی بچههایی که رفته بودند شناسایی، گفتیم یکی آرزو کرد یه نفر باشه باهاش حرف بزنه، اکثرا تعجب نکردند. انگار بین بچههای زبالهگرد آرزوی پر طرفداری بود.
🌐 مشاهده و برآورده کردن آرزوها:
kariman.sosapoverty.org
#کعبه_کریمان
#زباله_گردی_حق_کودکان_نیست
yon.ir/0wnmg
〰〰〰〰〰〰
🆔 @imamalisociety