Forwarded from کتاب و نگاه
🔅نگاهی گذرا به #راه_باریک_آزادی
✍مسعود قربانی
تقدیم به سیدعلیرضا بهشتی شیرازی
🔅به نظرم هنر کتاب #راه_باریک_آزادی در آن است، که مخاطبش بعد از خواندن کتاب، میتواند آنچه در جامعهی خویش و دیگر جوامع میگذرد را مدام در فضای نظریهی مورد بحث، زنده و ملموس ببیند و ناظر به گفتگو و تعامل و مقایسهی آنچه خوانده است و آنچه به واقع تجربه میکند، باشد.
#دارون_عجم_اوغلو و #جیمز_ای_رابینسون توانستهاند نظریهیی آکادمیک و علمی، که معمولا چارچوبی خشک و سختخوان دارند را با بهرهگیری از قلمی روان و نوعی روایتگری جذابِ تاریخی، وارد بطن جامعه نمایند و دغدغهمندان که میتوانند حتا، شهروندانی کاملا عادی نیز باشند را همراه و درگیر گفتههای خویش کنند.
🔅با این کتاب است که تو به عنوان خواننده، میتوانی همین لحظه ردِ گامهای "ملکهی سرخ" را در اعتصابات فرانسه ببینی و "لِویاتان کاغذی" را در همین نزدیکیها و به گاهِ مراجعه به ادارات بیابی و "لویاتان غایب" را در جنگی که در سودان برپاست، غمگنانه، به نظاره بنشینی! این کتاب با آنکه تو را با بالهای خود به سفری چهارهزار ساله در تاریخ میبرد ولی سایه و نقشش را در همین حوالی، کناردرِ خانهی تو گسترانده و میخواهد تو نیز روزنی به سوی دالان باریک آزادی پیدا کنی!
دربارهی این کتاب و شرح و معرفی آن تاکنون فراوان نوشتار و گفتارهای ارزنده و خواندنی عرضه شده، که علاقمندان میتوانند به آنها مراجعه نمایند. یکی از دقیقترین و کاملترین اینکارها شرح #محمد_فاضلی است که میتوانید در اینجا چهار جلسهی آنرا بشنوید. همچنین سخنان مترجمان کتاب #سیدعلیرضا_بهشتی_شیرازی و #جعفر_خیرخواهان را نیز میتوانید در اینجا و اینجا ملاحظه فرمایید.
نام کتاب، به تنهایی گویای مسیری طولانی، صعب و شکننده برای یافتن "گوهر" آزادی است. اینکه تصور شود برای صید چنین گوهری با چند فرمول و نظریه، و جمع و تفریق و انقلاب و اصلاح! میشود به مقصود رسید، خیالی کاملا خام اندیشانه است. اینرا در همان ابتدای مواجهه با نام این کتاب در خواهیم یافت:
"راه باریک آزادی"
🔅 «آنچه باعث باریکی این دالان میشود، آن است که رسیدن به این دستآورد آسان نیست.»(ص13) «دالان باریک آزادی فشرده شده میان ترس و سرکوبی که حکومتهای استبدادی ایجاد میکنند و خشونت و بیقانونی ناشی از فقدان آنها قرار دارد. در این دالان است که حکومت و جامعه یکدیگر را متوازن میسازند.»(ص12) آنچه نمایان است، آزادی یک فرایند و پروسه است و صبوری و تلاش برای تحققاش کمترین الزام آن است.
"آزادی" که به "غیبت سلطه" تعبیر شده است؛ «رهایی از هرگونه فرمانبرداری و آزادشدن از بند هرگونه وابستگی است.»(ص22) جامعهی آزاد، جامعهیی است که از هرگونه سلطهی فیزیکی و فکری و عقیدتی و شیوهی زیستن و... خود را رها ساخته و اختیار و انتخاب اعمالش در دست خود اوست و توانایی تحقق آن را نیز دارد.
با این تعریف از آزادی، نویسندگان از واژهیی برگرفته از تورات به نام "لِویاتان" به معنای تحتاللفظی هیولای دریایی که «بر روی زمین هیچ قدرتی وجود ندارد که با او برابری کند»(ص26) و اول بار فیلسوف انگلیسی قرن شانزدهم، هابز، از آن در تاملات خود در خصوص قدرت ومناسباتش استفاده کرد؛ رونمایی میکنند.
لویاتان در منظر نویسندگان کتاب، به سه شکل خود را بروز میدهد...
ادامهی نوشتار...
✍مسعود قربانی
تقدیم به سیدعلیرضا بهشتی شیرازی
🔅به نظرم هنر کتاب #راه_باریک_آزادی در آن است، که مخاطبش بعد از خواندن کتاب، میتواند آنچه در جامعهی خویش و دیگر جوامع میگذرد را مدام در فضای نظریهی مورد بحث، زنده و ملموس ببیند و ناظر به گفتگو و تعامل و مقایسهی آنچه خوانده است و آنچه به واقع تجربه میکند، باشد.
#دارون_عجم_اوغلو و #جیمز_ای_رابینسون توانستهاند نظریهیی آکادمیک و علمی، که معمولا چارچوبی خشک و سختخوان دارند را با بهرهگیری از قلمی روان و نوعی روایتگری جذابِ تاریخی، وارد بطن جامعه نمایند و دغدغهمندان که میتوانند حتا، شهروندانی کاملا عادی نیز باشند را همراه و درگیر گفتههای خویش کنند.
🔅با این کتاب است که تو به عنوان خواننده، میتوانی همین لحظه ردِ گامهای "ملکهی سرخ" را در اعتصابات فرانسه ببینی و "لِویاتان کاغذی" را در همین نزدیکیها و به گاهِ مراجعه به ادارات بیابی و "لویاتان غایب" را در جنگی که در سودان برپاست، غمگنانه، به نظاره بنشینی! این کتاب با آنکه تو را با بالهای خود به سفری چهارهزار ساله در تاریخ میبرد ولی سایه و نقشش را در همین حوالی، کناردرِ خانهی تو گسترانده و میخواهد تو نیز روزنی به سوی دالان باریک آزادی پیدا کنی!
دربارهی این کتاب و شرح و معرفی آن تاکنون فراوان نوشتار و گفتارهای ارزنده و خواندنی عرضه شده، که علاقمندان میتوانند به آنها مراجعه نمایند. یکی از دقیقترین و کاملترین اینکارها شرح #محمد_فاضلی است که میتوانید در اینجا چهار جلسهی آنرا بشنوید. همچنین سخنان مترجمان کتاب #سیدعلیرضا_بهشتی_شیرازی و #جعفر_خیرخواهان را نیز میتوانید در اینجا و اینجا ملاحظه فرمایید.
نام کتاب، به تنهایی گویای مسیری طولانی، صعب و شکننده برای یافتن "گوهر" آزادی است. اینکه تصور شود برای صید چنین گوهری با چند فرمول و نظریه، و جمع و تفریق و انقلاب و اصلاح! میشود به مقصود رسید، خیالی کاملا خام اندیشانه است. اینرا در همان ابتدای مواجهه با نام این کتاب در خواهیم یافت:
"راه باریک آزادی"
🔅 «آنچه باعث باریکی این دالان میشود، آن است که رسیدن به این دستآورد آسان نیست.»(ص13) «دالان باریک آزادی فشرده شده میان ترس و سرکوبی که حکومتهای استبدادی ایجاد میکنند و خشونت و بیقانونی ناشی از فقدان آنها قرار دارد. در این دالان است که حکومت و جامعه یکدیگر را متوازن میسازند.»(ص12) آنچه نمایان است، آزادی یک فرایند و پروسه است و صبوری و تلاش برای تحققاش کمترین الزام آن است.
"آزادی" که به "غیبت سلطه" تعبیر شده است؛ «رهایی از هرگونه فرمانبرداری و آزادشدن از بند هرگونه وابستگی است.»(ص22) جامعهی آزاد، جامعهیی است که از هرگونه سلطهی فیزیکی و فکری و عقیدتی و شیوهی زیستن و... خود را رها ساخته و اختیار و انتخاب اعمالش در دست خود اوست و توانایی تحقق آن را نیز دارد.
با این تعریف از آزادی، نویسندگان از واژهیی برگرفته از تورات به نام "لِویاتان" به معنای تحتاللفظی هیولای دریایی که «بر روی زمین هیچ قدرتی وجود ندارد که با او برابری کند»(ص26) و اول بار فیلسوف انگلیسی قرن شانزدهم، هابز، از آن در تاملات خود در خصوص قدرت ومناسباتش استفاده کرد؛ رونمایی میکنند.
لویاتان در منظر نویسندگان کتاب، به سه شکل خود را بروز میدهد...
ادامهی نوشتار...
Telegram
کتاب و نگاه
کتاب بخوانیم، اگر شده روزی یک سطر ...
گه گداری کتاب میخوانم، گزینهیی از آن و شاید چند خطی دربارهی خوانشهایم را در اینجا مینویسم؛ البته به احساس ...
@M_QK58
گه گداری کتاب میخوانم، گزینهیی از آن و شاید چند خطی دربارهی خوانشهایم را در اینجا مینویسم؛ البته به احساس ...
@M_QK58
👍3
Forwarded from صدانت تیوی
🎥 نکوداشت دزموند توتو با بررسی کتاب مسیر آشتی (از استبداد به دموکراسی)
بهمن احمدیامویی
جمعه دهم دی ماه ۱۴۰۰
نشستهای گفتار و اندیشه|شیراز |جلسه ۵۶
مشاهده در یوتیوب
مشاهده در آپارات
🌾 @Sedanet
🌾 @goftar_andisheh
بهمن احمدیامویی
جمعه دهم دی ماه ۱۴۰۰
نشستهای گفتار و اندیشه|شیراز |جلسه ۵۶
مشاهده در یوتیوب
مشاهده در آپارات
🌾 @Sedanet
🌾 @goftar_andisheh
YouTube
بهمن احمدیامویی؛ بررسی کتاب مسیر آشتی
نشستهای گفتار و اندیشه
جلسه ۵۶
نکوداشت دزموند توتو
با بررسی کتاب مسیر آشتی
(از استبداد به دموکراسی)
با حضور: بهمن احمدیامویی
جمعه دهم دی ماه ۱۴۰۰
حزب اتحاد ملت ایران اسلامی (شعبه فارس)
جلسه ۵۶
نکوداشت دزموند توتو
با بررسی کتاب مسیر آشتی
(از استبداد به دموکراسی)
با حضور: بهمن احمدیامویی
جمعه دهم دی ماه ۱۴۰۰
حزب اتحاد ملت ایران اسلامی (شعبه فارس)
👍1
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✳️ حج فرودستان، سعی بین صفا و مروهی نان و مرگ!
درسی از جامعه شناسی و کتابِ
✅ راه باریک آزادی:
جامعهی ضعیفِ فرودستان در برابرِ قدرتِ غولآسای فرادستان و حاکمان، راهی بهسوی آزادی از سلطه ندارد، جز این که برای تحمیلِ روند نظارت و توازن به هر قیمت اخلاقی سازمان مدنی بیابد و توانمند و قوی شود، تا بتواند وزن خود را تحمیل کند و خود را بیان کند.
✅ در شرایط ضعف شدید جامعهی مدنی، هر گونه تحول سریع و یکشَبِه به شکست یا فاجعه منتهی میشود. فرودستان راهی ندارند جز این که جامعهشان را با سازمانهای متکثر و متنوعِ مردمی توانمند کنند تا هر یک بتوانند بر سر خواستهای محدود، پایداریِ نامحدود کنند!
✅ این پایداری نامحدود برای خواستهی محدود است که غولِ قدرت را مهار میکند و عقب میکشاند!
✅ "قدرت بیقدرتان" "در برابر استبداد" "راه باریک آزادی" است: این سه کتاب پیشنهادهای خیرخواهانه و هوشمندانهی فرهاد میثمی اند: https://t.me/farhadmeysami_news/266
برای اطلاع بیشتر، جستجوی میثمی در همین کانال و دو فرستهی بالاتر.
✅ اپیزود 79، راه باریک آزادی، پادکست دغدغه ایران:
https://castbox.fm/vb/574772283
درسی از جامعه شناسی و کتابِ
✅ راه باریک آزادی:
جامعهی ضعیفِ فرودستان در برابرِ قدرتِ غولآسای فرادستان و حاکمان، راهی بهسوی آزادی از سلطه ندارد، جز این که برای تحمیلِ روند نظارت و توازن به هر قیمت اخلاقی سازمان مدنی بیابد و توانمند و قوی شود، تا بتواند وزن خود را تحمیل کند و خود را بیان کند.
✅ در شرایط ضعف شدید جامعهی مدنی، هر گونه تحول سریع و یکشَبِه به شکست یا فاجعه منتهی میشود. فرودستان راهی ندارند جز این که جامعهشان را با سازمانهای متکثر و متنوعِ مردمی توانمند کنند تا هر یک بتوانند بر سر خواستهای محدود، پایداریِ نامحدود کنند!
✅ این پایداری نامحدود برای خواستهی محدود است که غولِ قدرت را مهار میکند و عقب میکشاند!
✅ "قدرت بیقدرتان" "در برابر استبداد" "راه باریک آزادی" است: این سه کتاب پیشنهادهای خیرخواهانه و هوشمندانهی فرهاد میثمی اند: https://t.me/farhadmeysami_news/266
برای اطلاع بیشتر، جستجوی میثمی در همین کانال و دو فرستهی بالاتر.
✅ اپیزود 79، راه باریک آزادی، پادکست دغدغه ایران:
https://castbox.fm/vb/574772283
👍14
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 بهترین کار در جهان | به مناسبت ۱۲ خرداد، سالروز تولد استاد مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
@gahferestghkeshani
@mostafamalekian
@gahferestghkeshani
👍9
گاه فرست غلامعلی کشانی
عبدالله اوجالان و مانیفستِ او =================ه عبدالله اوجالان تا امروز ۲۱ سال است که تنها زندانیِ جزیرهی اِمرالیِ ترکیه است. او که کرد کُرمانجی است در طی مطالعاتِ بسیار زیادِ خود در زندان توانسته اصلاحاتِ عمیقی را در نظریات پیشیناش اِعمال کند. اوجالان…
از اوجالان تا بوکچین.pdf
294.8 KB
✳️ از اوجالان تا بوکچین، نوشتهی بهرنگ صدیقی
مروری است بر دیدگاه های دو متفکرِ منتقدِ جریانِ مسلطِ اقتصاد و حکمرانی، تمدنِ استثمارِ محیطزیست، تمرکزگرایی، اَبَرشهرسازی، مصرفزدهگی، و لِویاتانِ* بیمهار (غولِ نادانِ حاکمیت) در دنیای امروز.
✅ اوجالان در زندان اِمرالی با بوکچین آشنا شده و سپس خود را شاگرد او اعلام میکند. بر اساس نظرات او دیدگاههایش را متحول میکند.
✅ هر دو متفکر به حاکمیت بومگردانهای محلیِ کوچک (تقریبا همان شهرداریها) معتقدند. بوکچین به شهرنشینی بدون شهر و به دموکراسیِ اکولوژی اجتماعی دعوت میکند تا بشر را از قید پدیدهای به اسم دولت-شهرِ متمرکز رهاشده ببیند.
✅ خیلی از نظرات این دو، با زندگیِ روزمرهی ما هم ربط دارند.
✅ برای آشنایی با نظرات این دو نک: کتاب ساروُدایا و جستجوی اسمشان در این کانال و در سایت عدم خشونت و هم در تلگرام و اینترنت.
کتابِ مهمِ "تمدن دمکراتیکِ" اوجالان در فرستهی پیوست بالا گذاشته شده.
✅ برای آشناییِ تقریبی با یک نمونه از حکمرانیِ بوکچینی، نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4775
* لِویاتان در تورات، نهنگ بزرگی است که قدرتمندترین موجودِ عالم است.
مروری است بر دیدگاه های دو متفکرِ منتقدِ جریانِ مسلطِ اقتصاد و حکمرانی، تمدنِ استثمارِ محیطزیست، تمرکزگرایی، اَبَرشهرسازی، مصرفزدهگی، و لِویاتانِ* بیمهار (غولِ نادانِ حاکمیت) در دنیای امروز.
✅ اوجالان در زندان اِمرالی با بوکچین آشنا شده و سپس خود را شاگرد او اعلام میکند. بر اساس نظرات او دیدگاههایش را متحول میکند.
✅ هر دو متفکر به حاکمیت بومگردانهای محلیِ کوچک (تقریبا همان شهرداریها) معتقدند. بوکچین به شهرنشینی بدون شهر و به دموکراسیِ اکولوژی اجتماعی دعوت میکند تا بشر را از قید پدیدهای به اسم دولت-شهرِ متمرکز رهاشده ببیند.
✅ خیلی از نظرات این دو، با زندگیِ روزمرهی ما هم ربط دارند.
✅ برای آشنایی با نظرات این دو نک: کتاب ساروُدایا و جستجوی اسمشان در این کانال و در سایت عدم خشونت و هم در تلگرام و اینترنت.
کتابِ مهمِ "تمدن دمکراتیکِ" اوجالان در فرستهی پیوست بالا گذاشته شده.
✅ برای آشناییِ تقریبی با یک نمونه از حکمرانیِ بوکچینی، نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4775
* لِویاتان در تورات، نهنگ بزرگی است که قدرتمندترین موجودِ عالم است.
👍8
دوستان سلام،
پادکست «رادیو ماجرا» قسمت ۱۵ -
جازموریان؛ جایی که تنها نیست.
✳️ نکته: مطرح کردن تلاشهای سروش صلواتیان، بهمعنای نقد نکردن ایشان نیست.
✳️ راوی داستانی است تاثیرگذار که مانند کتابهای پیتر سینگر ما را به تهوع دچار میکند، تهوعی که نشانهی آغاز تغییر و تحول است.
این اپیزود علاوه بر ظرفیتِ بالای تغییر در رفتار مخاطب، ممکن است بارها شما را بگریاند!
من خود به جازموریان رفتهام. جازموریان مصداقِ تامِ مرکزگرایی و تهرانزدهگی است.
در آنجا است که میبینی انگار در سیارهای دیگری. تا چشم کار میکند، بیابان نمک و رسوبزده، و تکوتوکی شترانِ سرگردان و دیگر هیچ. بفرمایید قدری نان و چای، غذای همه روزهی بیشتر مردمان این سیاره:
https://castbox.fm/vb/311701808
✳️اپیزودی دیگر در بارهی سروش صلواتیان: پادکستِ راوی، اپیزود 21 بیست و یک
https://ravipodcast.ir/listen/
اما کتابهای پیتر سینگر:
کمی از معرفیشان را در فرستهی بعدی بخوانیم، که در آن کتابی از او معرفی میشود. در این کتاب از کسی به اسم Zell Kravinsky یاد میشود که آشنایی با او برای ملتِ ما الهامبخش هم هست : 👇
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5634
پادکست «رادیو ماجرا» قسمت ۱۵ -
جازموریان؛ جایی که تنها نیست.
✳️ نکته: مطرح کردن تلاشهای سروش صلواتیان، بهمعنای نقد نکردن ایشان نیست.
✳️ راوی داستانی است تاثیرگذار که مانند کتابهای پیتر سینگر ما را به تهوع دچار میکند، تهوعی که نشانهی آغاز تغییر و تحول است.
این اپیزود علاوه بر ظرفیتِ بالای تغییر در رفتار مخاطب، ممکن است بارها شما را بگریاند!
من خود به جازموریان رفتهام. جازموریان مصداقِ تامِ مرکزگرایی و تهرانزدهگی است.
در آنجا است که میبینی انگار در سیارهای دیگری. تا چشم کار میکند، بیابان نمک و رسوبزده، و تکوتوکی شترانِ سرگردان و دیگر هیچ. بفرمایید قدری نان و چای، غذای همه روزهی بیشتر مردمان این سیاره:
https://castbox.fm/vb/311701808
✳️اپیزودی دیگر در بارهی سروش صلواتیان: پادکستِ راوی، اپیزود 21 بیست و یک
https://ravipodcast.ir/listen/
اما کتابهای پیتر سینگر:
کمی از معرفیشان را در فرستهی بعدی بخوانیم، که در آن کتابی از او معرفی میشود. در این کتاب از کسی به اسم Zell Kravinsky یاد میشود که آشنایی با او برای ملتِ ما الهامبخش هم هست : 👇
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5634
d.castbox.fm
Best free podcast app for Apple iOS and Android | Let words move you
Millions of podcasts for all topics. Listen to the best free podcast on Android, Apple iOS, Amazon Alexa, Google Home, Carplay, Android Auto, PC. Create...
👍3🤔1
✳️ محاکمهی خود
✅کتابی از پیتر سینگر که تکلیف ما را با داشتههایمان کمی روشنتر میکند.
کتاب با ما حرف میزند، اما ما را به خودمان وا نمیگذارد. خودبهخود مجبور میشویم که موضع بگیریم و تکلیفِ خود را با خودمان و داشتهها و انتخابهایمان روشن کنیم.
✅مصطفی ملکیان، اندیشمند مطرح اخلاقشناسِ ایرانِ معاصر در بارهی کتابهای او گفته است:
«اگر آثار سینگر را بخوانید، کمکم از زندگیِ خودتان احساس شرم میکنید.
✅ چهقدر خوب است کتابهایی در دسترس ما قرار بگیرند که وقتی آنها را تمام میکنیم، کمی از زندگیِ کنونیِ خودمان احساس تهوع کنیم، بلکه به سوی یک تحول پیش برویم.
تا تهوعی نباشد، به نظر من تحولی نیست.
✅ کتابهای پیتر سینگر همین طور است. وقتی انسان آنها را میخواند از خودش بدش میآید و با خودش میگوید، اگر اینها آدم هستند، پس ما چه هستیم؟" (نقل از یادداشتِ کیوان شعبانی مقدم، مترجم کتاب، نشر طرح نو)
✅ و از جملهی این آدمها:
Zell Kravinsky
و نیز سروش صلواتیان:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5631
این دو در اینترنت میتوانند بیشتر شناخته شوند.
مقدمه این معرفی:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5635
✅کتابی از پیتر سینگر که تکلیف ما را با داشتههایمان کمی روشنتر میکند.
کتاب با ما حرف میزند، اما ما را به خودمان وا نمیگذارد. خودبهخود مجبور میشویم که موضع بگیریم و تکلیفِ خود را با خودمان و داشتهها و انتخابهایمان روشن کنیم.
✅مصطفی ملکیان، اندیشمند مطرح اخلاقشناسِ ایرانِ معاصر در بارهی کتابهای او گفته است:
«اگر آثار سینگر را بخوانید، کمکم از زندگیِ خودتان احساس شرم میکنید.
✅ چهقدر خوب است کتابهایی در دسترس ما قرار بگیرند که وقتی آنها را تمام میکنیم، کمی از زندگیِ کنونیِ خودمان احساس تهوع کنیم، بلکه به سوی یک تحول پیش برویم.
تا تهوعی نباشد، به نظر من تحولی نیست.
✅ کتابهای پیتر سینگر همین طور است. وقتی انسان آنها را میخواند از خودش بدش میآید و با خودش میگوید، اگر اینها آدم هستند، پس ما چه هستیم؟" (نقل از یادداشتِ کیوان شعبانی مقدم، مترجم کتاب، نشر طرح نو)
✅ و از جملهی این آدمها:
Zell Kravinsky
و نیز سروش صلواتیان:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5631
این دو در اینترنت میتوانند بیشتر شناخته شوند.
مقدمه این معرفی:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5635
👍3
✳️ مواجهه با خود
✅ درست یا غلط، اکثر ما خیلی بیشتر به خود، خانواده و دوستانمان اهمیت میدهیم تا به دیگران. هر قدر که آن دیگران از ما دورتر باشند و هر قدر که تفاوت بیشتری با ما داشته باشند، رنجی که میبرند برایمان اهمیت کمتری خواهد داشت.
✅ با اینحال، آستانه و خطی وجود دارد که در آن، نادیدهگرفتن رنج دیگران چنان بزرگ است که باید بگوییم:
نه! این دیگر زیادی است!
✅ کتابِ "قحطی، فراوانی و اخلاق" در جانمایهی خود به این اشاره دارد که چرا برای داشتن یک زندگیِ اخلاقی ما "وظیفهداریم" از رنج و مرارت همنوعانمان بکاهیم.
✅ استدلالهای قانعکنندهی سینگر، الهامبخشِ بسیاری از افراد در سراسر جهان شده تا برای کاستن از رنج دیگران "اقدام" کنند. (از یادداشت کیوان شعبانی مقدم، مترجم کتاب، نشر طرح نو)
✅ لطفا باقی را در لینکهای زیر بخوانید:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5634
و در بارهی سروش صلواتیان
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5631
✅ درست یا غلط، اکثر ما خیلی بیشتر به خود، خانواده و دوستانمان اهمیت میدهیم تا به دیگران. هر قدر که آن دیگران از ما دورتر باشند و هر قدر که تفاوت بیشتری با ما داشته باشند، رنجی که میبرند برایمان اهمیت کمتری خواهد داشت.
✅ با اینحال، آستانه و خطی وجود دارد که در آن، نادیدهگرفتن رنج دیگران چنان بزرگ است که باید بگوییم:
نه! این دیگر زیادی است!
✅ کتابِ "قحطی، فراوانی و اخلاق" در جانمایهی خود به این اشاره دارد که چرا برای داشتن یک زندگیِ اخلاقی ما "وظیفهداریم" از رنج و مرارت همنوعانمان بکاهیم.
✅ استدلالهای قانعکنندهی سینگر، الهامبخشِ بسیاری از افراد در سراسر جهان شده تا برای کاستن از رنج دیگران "اقدام" کنند. (از یادداشت کیوان شعبانی مقدم، مترجم کتاب، نشر طرح نو)
✅ لطفا باقی را در لینکهای زیر بخوانید:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5634
و در بارهی سروش صلواتیان
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5631
👍17
پرسشِ اول:
چه کسی خواستار تغییر اوضاع بیرون خود است؟
پرسشِ دوم:
چه کسی خواستار تغییر اوضاعِ خود است؟
✳️ خودِ من چه نسبتی با این داستان دارم؟
مثلا سعدی،در گلستاناش به درستی میگوید:
به دیناری چو خر در گل بمانند،
ور الحمدی بخواهی صد بخوانند!
و باز هم ازو:
محتسب ...ون برهنه در بازار،
میزند قحبه را که روی بپوش!
آیا خود من از جنس همینها نیستم؟
✅ آیا "من" جزو کسانی هستم که:
موقعی که نوبتِ تغییر رفتار خود با درون و بیرونِ خودم میرسد،تمام دانستهها و ادعاهای خود را به کنار میگذارم و حاضر نمیشوم به آنها عمل کنم؟
✅ یا میدانم که باید تا آن حد دَهِش کنم که خودم به فلاکت نیفتم. اما موقعی که پای دهشِ واقعی میرسد، بهجای آن صد الحمد میخوانم،ولی دست در جیب نمیکنم؟
✅ یا میدانم که باید بهشکل عملی خودم را از زیر چتر دروغِ بزرگ جمعی بیرون بکشم، اما وقتاش که میرسد، با همان دروغ همکاری میکنم یا در برابرش سکوت میکنم؟
✅ یا اگر میدانم که باید اوضاع درون خودم را عوض کنم تا آرامش، رضایتمندی، انصاف، دمکراتمَنِشی، مدارا، صمیمیت، رسیدگی به نزدیکان و ... در من بهتر بشود، از اقدام فرار میکنم؟
چه کسی خواستار تغییر اوضاع بیرون خود است؟
پرسشِ دوم:
چه کسی خواستار تغییر اوضاعِ خود است؟
✳️ خودِ من چه نسبتی با این داستان دارم؟
مثلا سعدی،در گلستاناش به درستی میگوید:
به دیناری چو خر در گل بمانند،
ور الحمدی بخواهی صد بخوانند!
و باز هم ازو:
محتسب ...ون برهنه در بازار،
میزند قحبه را که روی بپوش!
آیا خود من از جنس همینها نیستم؟
✅ آیا "من" جزو کسانی هستم که:
موقعی که نوبتِ تغییر رفتار خود با درون و بیرونِ خودم میرسد،تمام دانستهها و ادعاهای خود را به کنار میگذارم و حاضر نمیشوم به آنها عمل کنم؟
✅ یا میدانم که باید تا آن حد دَهِش کنم که خودم به فلاکت نیفتم. اما موقعی که پای دهشِ واقعی میرسد، بهجای آن صد الحمد میخوانم،ولی دست در جیب نمیکنم؟
✅ یا میدانم که باید بهشکل عملی خودم را از زیر چتر دروغِ بزرگ جمعی بیرون بکشم، اما وقتاش که میرسد، با همان دروغ همکاری میکنم یا در برابرش سکوت میکنم؟
✅ یا اگر میدانم که باید اوضاع درون خودم را عوض کنم تا آرامش، رضایتمندی، انصاف، دمکراتمَنِشی، مدارا، صمیمیت، رسیدگی به نزدیکان و ... در من بهتر بشود، از اقدام فرار میکنم؟
👍18
گاه فرست غلامعلی کشانی
دوستان سلام، پادکست «رادیو ماجرا» قسمت ۱۵ - جازموریان؛ جایی که تنها نیست. ✳️ نکته: مطرح کردن تلاشهای سروش صلواتیان، بهمعنای نقد نکردن ایشان نیست. ✳️ راوی داستانی است تاثیرگذار که مانند کتابهای پیتر سینگر ما را به تهوع دچار میکند، تهوعی که نشانهی…
✳️ ما به هیچ کس نباید چک سفید اعتمادمان را بدهیم، به هیچ کس!
همه کس باید نقدپذیر باشد. هیچ کس نباید از تیغ تیزِ نقد اصلاحگرانه معاف بشود!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5631
اما سروش صلواتیان و داستان زندگیاش از کودکی تا زمانی که جازموریان را تنها دید، داستانی است قابل تامل برای تلاش و امید و عمل.
اپیزود طولانیتری ازو در اینجا اضافه میشود.
اپیزود تازه:
پادکست راوی، اپیزود ۲۱: سروش صلواتیان
https://castbox.fm/vb/482450370
اپیزود قبلی در آدرس زیر است:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5631
همه کس باید نقدپذیر باشد. هیچ کس نباید از تیغ تیزِ نقد اصلاحگرانه معاف بشود!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5631
اما سروش صلواتیان و داستان زندگیاش از کودکی تا زمانی که جازموریان را تنها دید، داستانی است قابل تامل برای تلاش و امید و عمل.
اپیزود طولانیتری ازو در اینجا اضافه میشود.
اپیزود تازه:
پادکست راوی، اپیزود ۲۱: سروش صلواتیان
https://castbox.fm/vb/482450370
اپیزود قبلی در آدرس زیر است:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5631
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
دوستان سلام،
پادکست «رادیو ماجرا» قسمت ۱۵ -
جازموریان؛ جایی که تنها نیست.
✳️ نکته: مطرح کردن تلاشهای سروش صلواتیان، بهمعنای نقد نکردن ایشان نیست.
✳️ راوی داستانی است تاثیرگذار که مانند کتابهای پیتر سینگر ما را به تهوع دچار میکند، تهوعی که نشانهی…
پادکست «رادیو ماجرا» قسمت ۱۵ -
جازموریان؛ جایی که تنها نیست.
✳️ نکته: مطرح کردن تلاشهای سروش صلواتیان، بهمعنای نقد نکردن ایشان نیست.
✳️ راوی داستانی است تاثیرگذار که مانند کتابهای پیتر سینگر ما را به تهوع دچار میکند، تهوعی که نشانهی…
👍1
Forwarded from بحر در کوزه
پروندۀ مطالعاتی لئو تالستوی
▫️آشنایی با تولستوی، پل استراترن
▫️سعادت زناشویی، لیو تالستوی
▫️قزاقها، لف تالستوی
▫️آنا کارنینا، لئون تالستوی
▫️اعتراف، لف تالستوی
▫️مرگ ایوان ایلیچ، لیو تالستوی
▫️شیطان، لیو تالستوی
▫️ارباب و بنده، لیو تالستوی
▫️پدر سرگی، لیو تالستوی
▫️رستاخیز، لییو تالستوی
▫️سونات کرویتسر و یک کوپن جعلی، لیو تالستوی
▫️لئو تالستوی، پاتریشیا کاردن
▫️تولستوی، هنری گیفورد
▫️زندگانی تولستوی، رومن رولان
بازگشت به لیست پروندهها
@SeaInTheJar
▫️آشنایی با تولستوی، پل استراترن
▫️سعادت زناشویی، لیو تالستوی
▫️قزاقها، لف تالستوی
▫️آنا کارنینا، لئون تالستوی
▫️اعتراف، لف تالستوی
▫️مرگ ایوان ایلیچ، لیو تالستوی
▫️شیطان، لیو تالستوی
▫️ارباب و بنده، لیو تالستوی
▫️پدر سرگی، لیو تالستوی
▫️رستاخیز، لییو تالستوی
▫️سونات کرویتسر و یک کوپن جعلی، لیو تالستوی
▫️لئو تالستوی، پاتریشیا کاردن
▫️تولستوی، هنری گیفورد
▫️زندگانی تولستوی، رومن رولان
بازگشت به لیست پروندهها
@SeaInTheJar
سواد سلامت و محیط زیست:
✳️فاجعه بطری های پلاستیکی
⬅️تنها شرکت "کوکاکولا" سالانه بیش از ۱۱۰ میلیارد بطری پلاستیکی تولید میکند.
⬅️درجهان در هر ثانیه بیش از ۲۰ هزار نوشیدنی قابل نگهداری در بطریهای پلاستیکی خریداری میشوند.این مقدار یعنی سالانه حدود ۵۰۰ میلیارد بطری پلاستیکی به مجموعه بطریهای قبلا تولید شده افزوده میشود.بطریهای پلاستیکی اولین آلوده کنندگان مناطق ساحلی در جهان هستند. تکههای ریز پلاستیک به راحتی باعث مرگ پرندگان و آبزیان میشود.بنابراین توجه به توقف افزایش تولید
پلاستیکهای رهاشده در اقیانوسها بسیار قابل اهمیت است.بنابه گزارش سازمانهای جهانی تا سال ۲۰۵۰ نسبت پلاستیکها از ماهیها بیشتر خواهد بود.
جمعآوری و ويرايش:
دکتر برهان ولدبیگی
۱۶ خرداد۱۴۰۲
https://telegram.me/burhanvalad
✳️گاهفرست:
-گفته شده که بیضهوتخمدانِ بشرِ امروزی پر است از نانوپلاستیک.
-در کنیا استفاده از کیسه پلاستیکی ممنوع است.
-در هلند،کیسهپلاستیکی آنقدر گران است که همه با خود کیسه میآورند.
-پلاستیک بهیاریِ مهندسیِ مصرف و الگوی غربی-شمالی،شهرها و مزارعِ ما را پر کرده.بازگشت از این راه حتما دیرهنگام خواهد بود.
✳️فاجعه بطری های پلاستیکی
⬅️تنها شرکت "کوکاکولا" سالانه بیش از ۱۱۰ میلیارد بطری پلاستیکی تولید میکند.
⬅️درجهان در هر ثانیه بیش از ۲۰ هزار نوشیدنی قابل نگهداری در بطریهای پلاستیکی خریداری میشوند.این مقدار یعنی سالانه حدود ۵۰۰ میلیارد بطری پلاستیکی به مجموعه بطریهای قبلا تولید شده افزوده میشود.بطریهای پلاستیکی اولین آلوده کنندگان مناطق ساحلی در جهان هستند. تکههای ریز پلاستیک به راحتی باعث مرگ پرندگان و آبزیان میشود.بنابراین توجه به توقف افزایش تولید
پلاستیکهای رهاشده در اقیانوسها بسیار قابل اهمیت است.بنابه گزارش سازمانهای جهانی تا سال ۲۰۵۰ نسبت پلاستیکها از ماهیها بیشتر خواهد بود.
جمعآوری و ويرايش:
دکتر برهان ولدبیگی
۱۶ خرداد۱۴۰۲
https://telegram.me/burhanvalad
✳️گاهفرست:
-گفته شده که بیضهوتخمدانِ بشرِ امروزی پر است از نانوپلاستیک.
-در کنیا استفاده از کیسه پلاستیکی ممنوع است.
-در هلند،کیسهپلاستیکی آنقدر گران است که همه با خود کیسه میآورند.
-پلاستیک بهیاریِ مهندسیِ مصرف و الگوی غربی-شمالی،شهرها و مزارعِ ما را پر کرده.بازگشت از این راه حتما دیرهنگام خواهد بود.
Forwarded from بهمن دارالشفایی
چیمن:
«مستند فست فشن، دنیای تاریک مد ارزان یکی از تکاندهنده ترین مستندهای آرته درباره صنعت مد است. سالانه ۵۶ میلیون تن پوشاک فروخته میشود. هرگز قبلاً به اندازه امروز این حجم از لباس تولید نشده: ١٠٠ میلیارد در سال.
بسیاری از آنها یکبار هم پوشیده نمیشوند. برند zara پیشگام این صنعت است. جدا از تولید انبوه زباله، مصرف غیرقابل تصور آب و صدمات جبرانناپذیر به محیط زیست، زندگی کارگرانی را به تصویر کشیده که بردهوار در این صنعت غیرانسانی در معرض مواد سمی و بدترین شرایط کاری و جسمی قرار دارند.
در حالیکه سالانه ۴ میلیون تن منسوجات در اروپا به سطل زباله میرود، کمتر از یک درصد از لباس های قدیمی بازیافت میشود. صنعت مد میخواهد این باور را بدهد که در حال پایدارتر شدن است، اما در واقع برعکس این اتفاق میافتد و ترسناکتر آنکه پیشبینی میشود این صنعت تا سال ٢٠٣٠، ۶٠ درصد هم رشد پیدا کند.»
«مستند فست فشن، دنیای تاریک مد ارزان یکی از تکاندهنده ترین مستندهای آرته درباره صنعت مد است. سالانه ۵۶ میلیون تن پوشاک فروخته میشود. هرگز قبلاً به اندازه امروز این حجم از لباس تولید نشده: ١٠٠ میلیارد در سال.
بسیاری از آنها یکبار هم پوشیده نمیشوند. برند zara پیشگام این صنعت است. جدا از تولید انبوه زباله، مصرف غیرقابل تصور آب و صدمات جبرانناپذیر به محیط زیست، زندگی کارگرانی را به تصویر کشیده که بردهوار در این صنعت غیرانسانی در معرض مواد سمی و بدترین شرایط کاری و جسمی قرار دارند.
در حالیکه سالانه ۴ میلیون تن منسوجات در اروپا به سطل زباله میرود، کمتر از یک درصد از لباس های قدیمی بازیافت میشود. صنعت مد میخواهد این باور را بدهد که در حال پایدارتر شدن است، اما در واقع برعکس این اتفاق میافتد و ترسناکتر آنکه پیشبینی میشود این صنعت تا سال ٢٠٣٠، ۶٠ درصد هم رشد پیدا کند.»
👍3
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5643
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5644
✳️ دوستان سلام،
دو فرستهی بالا دو نمونه از برونفکندههای اقتصادِ "یا رشد یا مرگ" (همان بازار آزادِ) را نشان میدهند.
✅شما بطری پلاستیکی یا پیراهنتان را بهشکلی تقلبی ارزان میخرید، یعنی هزینههای آسیب به روح و روانِ میلیونها خانوادهی کارگری، مخصوصا کارگر جهانسومی، آسیب به طبیعت (خاک و آب و هوا و ...)، آسیب به مشاعاتِ (commons) هستی و سیارهای و جماعتی، و ... را با قیمتِ ظاهرا تمامشدهی کارخانه جمع نمیزنند.
✅اگر بازارِِ "یا رشد یا مرگ" اینها را هم جمع بزند، آنوقت مجبورید لباس و ... را با چند برابر قیمتِ فعلی بخرید. آنوقت است که جیبِ تولیدکنندهای که با مهندسیِ مصرف دائما پُر میماند یا پُرتر میشود، نمیتواند به شکل قبل لبریز بشود.
✅ جین گودال (در همین کانال) میگوید بخشی از راه نجاتِ زمین و بشر نخریدن (مصرفِ کمتر) است، بخشی دیگر کاهش جمعیتِ سیاره است.
✅ راه رشدِ همهجانبهی جماعتهای بشری (و نه فقط رشد اقتصادی، آنهم از نوع جی. ان. پی.)، از مسیر توسعهای که جهانِ غربی و شمالی به سایر ملتها معرفی و ترویج کردند و حالا به بنبست رسیده نمیگذرد.
✅این راه شاید از مسیری بگذرد که امثال گودال و موری بوکچین (نک: در همین کانال) به ما معرفی میکنند، یعنی بومگردانهای نسبتا کوچکِ محلیِ نسبتا دموکراتیکترِ تمرکززداییشدهای که بهشدت حرمتِ محیط زیست و نیروی کار را رعایت میکنند.
✅ برای یک نمونه از خودگردانیِ بهشدت نامتمرکز با دموکراسیِ مستقیم به «دهستانهای نیوانگلندی" نگاه کنید: https://t.me/GahFerestGhKeshani/4775
این راه رشد، دقیقا مسئلهی همین ساعت و روز ما ایرانیان (بهمعنای واقعی کلمه) هم هست.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5644
✳️ دوستان سلام،
دو فرستهی بالا دو نمونه از برونفکندههای اقتصادِ "یا رشد یا مرگ" (همان بازار آزادِ) را نشان میدهند.
✅شما بطری پلاستیکی یا پیراهنتان را بهشکلی تقلبی ارزان میخرید، یعنی هزینههای آسیب به روح و روانِ میلیونها خانوادهی کارگری، مخصوصا کارگر جهانسومی، آسیب به طبیعت (خاک و آب و هوا و ...)، آسیب به مشاعاتِ (commons) هستی و سیارهای و جماعتی، و ... را با قیمتِ ظاهرا تمامشدهی کارخانه جمع نمیزنند.
✅اگر بازارِِ "یا رشد یا مرگ" اینها را هم جمع بزند، آنوقت مجبورید لباس و ... را با چند برابر قیمتِ فعلی بخرید. آنوقت است که جیبِ تولیدکنندهای که با مهندسیِ مصرف دائما پُر میماند یا پُرتر میشود، نمیتواند به شکل قبل لبریز بشود.
✅ جین گودال (در همین کانال) میگوید بخشی از راه نجاتِ زمین و بشر نخریدن (مصرفِ کمتر) است، بخشی دیگر کاهش جمعیتِ سیاره است.
✅ راه رشدِ همهجانبهی جماعتهای بشری (و نه فقط رشد اقتصادی، آنهم از نوع جی. ان. پی.)، از مسیر توسعهای که جهانِ غربی و شمالی به سایر ملتها معرفی و ترویج کردند و حالا به بنبست رسیده نمیگذرد.
✅این راه شاید از مسیری بگذرد که امثال گودال و موری بوکچین (نک: در همین کانال) به ما معرفی میکنند، یعنی بومگردانهای نسبتا کوچکِ محلیِ نسبتا دموکراتیکترِ تمرکززداییشدهای که بهشدت حرمتِ محیط زیست و نیروی کار را رعایت میکنند.
✅ برای یک نمونه از خودگردانیِ بهشدت نامتمرکز با دموکراسیِ مستقیم به «دهستانهای نیوانگلندی" نگاه کنید: https://t.me/GahFerestGhKeshani/4775
این راه رشد، دقیقا مسئلهی همین ساعت و روز ما ایرانیان (بهمعنای واقعی کلمه) هم هست.
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
سواد سلامت و محیط زیست:
✳️فاجعه بطری های پلاستیکی
⬅️تنها شرکت "کوکاکولا" سالانه بیش از ۱۱۰ میلیارد بطری پلاستیکی تولید میکند.
⬅️درجهان در هر ثانیه بیش از ۲۰ هزار نوشیدنی قابل نگهداری در بطریهای پلاستیکی خریداری میشوند.این مقدار یعنی سالانه حدود ۵۰۰ میلیارد…
✳️فاجعه بطری های پلاستیکی
⬅️تنها شرکت "کوکاکولا" سالانه بیش از ۱۱۰ میلیارد بطری پلاستیکی تولید میکند.
⬅️درجهان در هر ثانیه بیش از ۲۰ هزار نوشیدنی قابل نگهداری در بطریهای پلاستیکی خریداری میشوند.این مقدار یعنی سالانه حدود ۵۰۰ میلیارد…
✳️آیا جنایتکاران از مریخ میآیند؟
✅معمولا میل داریم کسی را که دست به خلاف میزند، ظلم میکند، حقوق زیر دستاناش را میخورد، بد حکومت میکند، بیرحمانه آدم میکشد، دستور قتل هزاران نفر را میدهد، انسانیتزدایی کنیم و بگوییم او حیوانی بیش نیست، او از جنس ما نیست، او انسان نیست، او از جایی دیگر آمده، او مامورِ حقوقبگیرِ بیگانهگان است، اینها از تووی شکم مادر جانی بودهاند، تخم حرام اند، و ...
به این ترتیب صورت مسئله را آسان میکنیم و اولین جواب دمدستی را به خودمان و دیگران میدهیم تا مسئولیتِ نسبیِ خودمان را از صورت مسئله پاک کنیم.
✅کارل یاسپرس در کتاب مسئلهی تقصیر تاکید میکند که "همه در جنایتی که رخ میدهد دست دارند، منتها یکی آمر است یا عامل است، یکی ناظر است و ساکت، یکی میشنود و دم برنمیآورد، یکی ... " (نقل به مضمون)
و به این ترتیب با کمکِ تبلیغات و تحریکات دیگران، همین آدمکوچولوهایی که در جنایتها فقط کمی شریک اند، در لحظاتِ خاصی مستقیما دست به جنایاتی میزنند که اصلا از آنان انتظار نمیرود.
✅در خیلی از جنایات بزرگِ دولتساخته، در سراسر تاریخ، همهی دستاندرکاران بهانهی دروغینِ خوبی را پیدا میکنند: من فقط مامور بودهام و مامور معذور است (المامور معذور)
===============ه
✳️در کتاب گاندی و استالین (لویی فیشر، غلامعلی کشانی) نوشتهام که:
میخواهی استالینی باشی یک درصدی، یا پنجاه درصدی یا صد در صدی؟
یا گاندیای کوچک باشی در حد وسعِ خود! اما با آستینی بالا زده برای دادن هزینهای برای این انتخابِ دورانسازِ خود!
=====================ه
✳️اپیزود: آدمهای معمولی چه جوری جنایتکار میشن:
پادکست بی پلاس، اپیزود ۳۲
https://castbox.fm/vb/595484935
✳️ ویدئوی چطور تبدیل به هیولا می شویم؟!
درسی از آیشمن و هانا آرنت.
از کانالِ زیست بوم مدیا:
🦋https://t.me/zistboommedia/6212
✳️ ما همه آیشمنها و هیتلرهای بالقوهایم.
شاید آب گیرمان نیامده باشد، وگرنه ممکن است شناگران ماهری بشویم.
مصطفی ملکیان به روایت از هانا آرنت میگوید:
توهم نه، تخیل(و تصور) آری!
آیشمن آدمی بود که قدرت تخیل و تصور خود به جای دیگری (همدلی) را نداشت و به همین دلیل نمیتوانست دنیا را از چشم قربانیان خود و نظام شرارت ببیند.
عمل به توصیههای این دو ویدیو شاید بتواند جلوی ما را از تبدیل شدن به هیولاهای کوچک و بزرگ خانوادگی، اجتماعی و سیاسی بگیرد.
هستههای اولیهی آزادی، عدالت، نقدپذیری، مدارا، دمکراسی و... ، با آموزش و از خانه شکل میگیرند.
متاسفانه با توجه به مشاهدات روزمره(و نه آماریِ مستقل) نشانههای وجود یا تمرین اینها، حتی در میان نخبگان منتقد و معترض و حتی پاکباخته بسیار کمیاب است.
تامس پین، متفکر رادیکال انقلاب آمریکا میگوید:
«جامعه محصول خواست ما است و حکومت محصول شرارتهای ما»
پس ما همگی در اول راه و نیازمند عمل به این توصیهها هستیم!
توماس پین
✅معمولا میل داریم کسی را که دست به خلاف میزند، ظلم میکند، حقوق زیر دستاناش را میخورد، بد حکومت میکند، بیرحمانه آدم میکشد، دستور قتل هزاران نفر را میدهد، انسانیتزدایی کنیم و بگوییم او حیوانی بیش نیست، او از جنس ما نیست، او انسان نیست، او از جایی دیگر آمده، او مامورِ حقوقبگیرِ بیگانهگان است، اینها از تووی شکم مادر جانی بودهاند، تخم حرام اند، و ...
به این ترتیب صورت مسئله را آسان میکنیم و اولین جواب دمدستی را به خودمان و دیگران میدهیم تا مسئولیتِ نسبیِ خودمان را از صورت مسئله پاک کنیم.
✅کارل یاسپرس در کتاب مسئلهی تقصیر تاکید میکند که "همه در جنایتی که رخ میدهد دست دارند، منتها یکی آمر است یا عامل است، یکی ناظر است و ساکت، یکی میشنود و دم برنمیآورد، یکی ... " (نقل به مضمون)
و به این ترتیب با کمکِ تبلیغات و تحریکات دیگران، همین آدمکوچولوهایی که در جنایتها فقط کمی شریک اند، در لحظاتِ خاصی مستقیما دست به جنایاتی میزنند که اصلا از آنان انتظار نمیرود.
✅در خیلی از جنایات بزرگِ دولتساخته، در سراسر تاریخ، همهی دستاندرکاران بهانهی دروغینِ خوبی را پیدا میکنند: من فقط مامور بودهام و مامور معذور است (المامور معذور)
===============ه
✳️در کتاب گاندی و استالین (لویی فیشر، غلامعلی کشانی) نوشتهام که:
میخواهی استالینی باشی یک درصدی، یا پنجاه درصدی یا صد در صدی؟
یا گاندیای کوچک باشی در حد وسعِ خود! اما با آستینی بالا زده برای دادن هزینهای برای این انتخابِ دورانسازِ خود!
=====================ه
✳️اپیزود: آدمهای معمولی چه جوری جنایتکار میشن:
پادکست بی پلاس، اپیزود ۳۲
https://castbox.fm/vb/595484935
✳️ ویدئوی چطور تبدیل به هیولا می شویم؟!
درسی از آیشمن و هانا آرنت.
از کانالِ زیست بوم مدیا:
🦋https://t.me/zistboommedia/6212
✳️ ما همه آیشمنها و هیتلرهای بالقوهایم.
شاید آب گیرمان نیامده باشد، وگرنه ممکن است شناگران ماهری بشویم.
مصطفی ملکیان به روایت از هانا آرنت میگوید:
توهم نه، تخیل(و تصور) آری!
آیشمن آدمی بود که قدرت تخیل و تصور خود به جای دیگری (همدلی) را نداشت و به همین دلیل نمیتوانست دنیا را از چشم قربانیان خود و نظام شرارت ببیند.
عمل به توصیههای این دو ویدیو شاید بتواند جلوی ما را از تبدیل شدن به هیولاهای کوچک و بزرگ خانوادگی، اجتماعی و سیاسی بگیرد.
هستههای اولیهی آزادی، عدالت، نقدپذیری، مدارا، دمکراسی و... ، با آموزش و از خانه شکل میگیرند.
متاسفانه با توجه به مشاهدات روزمره(و نه آماریِ مستقل) نشانههای وجود یا تمرین اینها، حتی در میان نخبگان منتقد و معترض و حتی پاکباخته بسیار کمیاب است.
تامس پین، متفکر رادیکال انقلاب آمریکا میگوید:
«جامعه محصول خواست ما است و حکومت محصول شرارتهای ما»
پس ما همگی در اول راه و نیازمند عمل به این توصیهها هستیم!
توماس پین
👍14
Forwarded from بحر در کوزه
Forwarded from تأملات | دانیال
نامه ۲۶م
5 اردیبهشت 1402
رفیق جانم، مهربانم،
اول اردیبهشت ۱۳۶۸ بود. از سر خاک سیاوش برمی گشتم. به چهره لیلا نگاه میکردم که چطور پیر شده بود و درد، شور زندگی را در چشمانش به افسوسی بینهایت بدل کرده بود. حالا با ناباوری خیره بود به نبودن فرزندی که در روزهای گرم تابستان و سرمای زمستان با دستانی خالی بزرگ کرده بود.
پشت یک میز و بعد از ناهار اداره، (که آن روز قیمه بود و سیبزمینیهایش هم خوب سرخ نشده بود)، حاج آقا عادلی فکر کرده بود که سیاوش پسر ۱۷ ساله لیلا باید درس عبرتی باشد برای هر نوجوانی که قرار است اعلامیه در کیفش پیدا شود، یا لابد مجله و یا هر چیز دیگری و حکم را امضا کرده بود و تمام.
***
و حالا لیلا بود که نشسته بود و انگار برای همیشه از این دنیا جدا شده بود.
از پیش لیلا بر میگشتم. از تهران و قطار جنوب تلق و تلق کنان از میانه کوهها و دشتها و تونلها راه میگشود و پیش میرفت.
قطار انگار تازه از همهمه سربازان جنگ خالی شده بود. از بوی جوراب و چکمه های واکس خورده و کولههای نظامی و شلوغی جوانانی که یک ایستگاه قبل اندیمشک پیاده میشدند.
شب بود و آن ور خیابان جمالزاده، یک نسخه دست دوم «آیدا در آینه» شاملو را پیدا کرده بودم و با خودم تکرار میکردم:
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست،
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند.
نگاهت،
شکست ستمگری ست…
ماه در آسمان بود و شب را روشن کرده بود و «ستمگری» قد خمیده لیلا بود روی گور سیاوش تک پسر لیلا که با نان کارگری بزرگش کرده بود و زندگی چیست اگر جایی ننویسیم که سیاوش «جوان افتاد»؟ ستمگری زندگی لیلا بود که دیگر زندگی نبود وقتی پسرش و دلیل زندگیش دیگر نبود.
شب بود و خسته شدم از فضای کسالت بار داخل کوپه و سر و صدای پیرمرد بغلی و آمدم بیرون. و تو آن میانه شب، آنجا میانه راهرو ایستاده بودی و به تاریکی بیرون نگاه می کردی. محو در چیزی که معلوم نبود.
نمی دانم که چه شد که چیزی گفتم. که اگر تو یک لحظه زودتر بر میگشتی و من یک لحظه دیرتر بیرون می آمدم هیچ وقت هم را نمی دیدیم و کلامی بینمان رد و بدل نمی شد. اتفاقی بود؟ نمی دانم. اما دیدیم و حرف زدیم از همه جا و کلمات مثل جوی جاری بودند و میرفتند و شب ادامه پیدا میکرد و قطار در تاریکی پیش میرفت و در ذهنم تکرار شد:
«شراب باید خورد. و در جوانی یک سایه راه باید رفت، همین.»
انگار که حرف زدنمان اندازه آن صحبت آن شب با فرنگیس در پاریس طول کشید. مثل آن شب که زیر نور شمع و شیشه شراب، کلمات در هوا پخش می شدند. و چه رازی است بین کلمه و آتش که آن همکلامیهای کنار آتش هیزم و شعله شمع چنین ماندگار می مانند؟
شبی دراز بود و تو حرف میزدی و من میپرسیدم و شعر شاملو در ذهنم تکرار میشد.
رفته بودم که برای همیشه بمانم در جنوب و دیدن تو امید فردای دوبارهای بود. خسته بودم از اسارت آن روزها و مریضداری و به انتهای خط رسیده بودم و خدای درونم گم شده بود.
آن قطب نمای شبهای تاریکم رفته بود و تو که شروع به صحبت کردی، که راستش نمیدانم از چه میگفتی و من تنها خیره بودم به فرم صورتت و حضورت بودم. متعجب بودم از جنس حرفها و دیدن آشنایی نادیده در این جای غیر منتظره. و تو از روانشناسی می گفتی و از انسان و یک جایی انگار که سقراط باشی در در قطار درجه دو، از دهانت در آمد که: «من فکر میکنم که ما به اندازهی آمادگی برای هزینه دادن و رنج کشیدنمونه که بزرگ میشیم و رشد میکنیم…شما چی فکر میکنید؟»
سعی می کردم در آن تاریکی به چشمانت نگاه کنم و لب هایت که از نور کوپه ها نور میگرفت.
انگار منتظر تایید من بودی و دستپاچه گفتم: «بله. درسته.»
تاب آوری ما و آنچه از ما بعد از رنج ها میماند است که ارزش حقیقی ما را نشان میدهد. در رنج و رنجکشیدن هیچ ارزش ذاتی نهفته نیست و نباید رنج را ستود. اما در تابآوری دنیاها نهفتهست و ارزش موجودات در آن چیزی ست که از پس گذر شداید از آنها باقی میماند.
بر تو چیزی گذشته بود که ما را، این دو غریبه در راهرو قطار را و قلبهایمان را – حتی بی هیچ کلامی- به هم آشنا میکرد...چیزی شبیه عبور از تونل تاریک بی نهایتی که انتهایی بر آن نبود. عبور کردن از «سوالاتی که از یافتن پاسخ خود نا امیدند» و پس از آن: دیدن نور در پس تاریکی های مطلق.
5 اردیبهشت 1402
رفیق جانم، مهربانم،
اول اردیبهشت ۱۳۶۸ بود. از سر خاک سیاوش برمی گشتم. به چهره لیلا نگاه میکردم که چطور پیر شده بود و درد، شور زندگی را در چشمانش به افسوسی بینهایت بدل کرده بود. حالا با ناباوری خیره بود به نبودن فرزندی که در روزهای گرم تابستان و سرمای زمستان با دستانی خالی بزرگ کرده بود.
پشت یک میز و بعد از ناهار اداره، (که آن روز قیمه بود و سیبزمینیهایش هم خوب سرخ نشده بود)، حاج آقا عادلی فکر کرده بود که سیاوش پسر ۱۷ ساله لیلا باید درس عبرتی باشد برای هر نوجوانی که قرار است اعلامیه در کیفش پیدا شود، یا لابد مجله و یا هر چیز دیگری و حکم را امضا کرده بود و تمام.
***
و حالا لیلا بود که نشسته بود و انگار برای همیشه از این دنیا جدا شده بود.
از پیش لیلا بر میگشتم. از تهران و قطار جنوب تلق و تلق کنان از میانه کوهها و دشتها و تونلها راه میگشود و پیش میرفت.
قطار انگار تازه از همهمه سربازان جنگ خالی شده بود. از بوی جوراب و چکمه های واکس خورده و کولههای نظامی و شلوغی جوانانی که یک ایستگاه قبل اندیمشک پیاده میشدند.
شب بود و آن ور خیابان جمالزاده، یک نسخه دست دوم «آیدا در آینه» شاملو را پیدا کرده بودم و با خودم تکرار میکردم:
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست،
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند.
نگاهت،
شکست ستمگری ست…
ماه در آسمان بود و شب را روشن کرده بود و «ستمگری» قد خمیده لیلا بود روی گور سیاوش تک پسر لیلا که با نان کارگری بزرگش کرده بود و زندگی چیست اگر جایی ننویسیم که سیاوش «جوان افتاد»؟ ستمگری زندگی لیلا بود که دیگر زندگی نبود وقتی پسرش و دلیل زندگیش دیگر نبود.
شب بود و خسته شدم از فضای کسالت بار داخل کوپه و سر و صدای پیرمرد بغلی و آمدم بیرون. و تو آن میانه شب، آنجا میانه راهرو ایستاده بودی و به تاریکی بیرون نگاه می کردی. محو در چیزی که معلوم نبود.
نمی دانم که چه شد که چیزی گفتم. که اگر تو یک لحظه زودتر بر میگشتی و من یک لحظه دیرتر بیرون می آمدم هیچ وقت هم را نمی دیدیم و کلامی بینمان رد و بدل نمی شد. اتفاقی بود؟ نمی دانم. اما دیدیم و حرف زدیم از همه جا و کلمات مثل جوی جاری بودند و میرفتند و شب ادامه پیدا میکرد و قطار در تاریکی پیش میرفت و در ذهنم تکرار شد:
«شراب باید خورد. و در جوانی یک سایه راه باید رفت، همین.»
انگار که حرف زدنمان اندازه آن صحبت آن شب با فرنگیس در پاریس طول کشید. مثل آن شب که زیر نور شمع و شیشه شراب، کلمات در هوا پخش می شدند. و چه رازی است بین کلمه و آتش که آن همکلامیهای کنار آتش هیزم و شعله شمع چنین ماندگار می مانند؟
شبی دراز بود و تو حرف میزدی و من میپرسیدم و شعر شاملو در ذهنم تکرار میشد.
رفته بودم که برای همیشه بمانم در جنوب و دیدن تو امید فردای دوبارهای بود. خسته بودم از اسارت آن روزها و مریضداری و به انتهای خط رسیده بودم و خدای درونم گم شده بود.
آن قطب نمای شبهای تاریکم رفته بود و تو که شروع به صحبت کردی، که راستش نمیدانم از چه میگفتی و من تنها خیره بودم به فرم صورتت و حضورت بودم. متعجب بودم از جنس حرفها و دیدن آشنایی نادیده در این جای غیر منتظره. و تو از روانشناسی می گفتی و از انسان و یک جایی انگار که سقراط باشی در در قطار درجه دو، از دهانت در آمد که: «من فکر میکنم که ما به اندازهی آمادگی برای هزینه دادن و رنج کشیدنمونه که بزرگ میشیم و رشد میکنیم…شما چی فکر میکنید؟»
سعی می کردم در آن تاریکی به چشمانت نگاه کنم و لب هایت که از نور کوپه ها نور میگرفت.
انگار منتظر تایید من بودی و دستپاچه گفتم: «بله. درسته.»
تاب آوری ما و آنچه از ما بعد از رنج ها میماند است که ارزش حقیقی ما را نشان میدهد. در رنج و رنجکشیدن هیچ ارزش ذاتی نهفته نیست و نباید رنج را ستود. اما در تابآوری دنیاها نهفتهست و ارزش موجودات در آن چیزی ست که از پس گذر شداید از آنها باقی میماند.
بر تو چیزی گذشته بود که ما را، این دو غریبه در راهرو قطار را و قلبهایمان را – حتی بی هیچ کلامی- به هم آشنا میکرد...چیزی شبیه عبور از تونل تاریک بی نهایتی که انتهایی بر آن نبود. عبور کردن از «سوالاتی که از یافتن پاسخ خود نا امیدند» و پس از آن: دیدن نور در پس تاریکی های مطلق.
👍14
Forwarded from تأملات | دانیال
***
قطار می رفت و وقتی نیمه شب از تو خداحافظی کردم یادم آمد که هنوز امید هست که آدمی بیاید و متعجبت کند. برای همیشه نا امید بودم که باز قلبم بتپد و حالا دیده بودم که هنوز دنیا از تمامی امکاناتش خالی نشده. خیال میکردم که همه پرده های دنیا را دیده ام و حالا دیده بودم که هنوز چیزهایی باقی مانده که ببینم. خیلی مانده بود که یک روز سقوط صدام را ببینم و تولد بابک را و خیلی چیزهای دیگر را و… حالا سال دیگری شروع شده بود.
اردی بهشت آن سال وصل شده بود به بهار سال بعد. آن سالها همه خاکستری بودند اما همان سالها فریبا عروسی کرد و بابک به دنیا آمد. همان سالها بی بی رفت. همان سالها هزار اتفاق کوچک و بزرگ افتاد و صفورا، تو دلیل جوانه زدن آن قلب مرده بودی.
در آن بهار کوهستان، در آن تیره ترین و زشت ترین سالهای دهه شصت، در آن قطار کثیف که سیستم تهویه ش بوی عجیبی میداد، هم کلامی تو بهانه جوانه های کوچکی بود که بعدها در در فرانسه و در لیون جوانه داد: سالها بعد از مهاجرت و وقتی تدریس را شروع کردم و نقاشی را و زندگی را…
آن شب، تمام شب به تو فکر می کردم. صبح که پاشدم کوپهات خالی بود. پرسیدم: «این خانم؟» گفتند «…ایستگاه قبل پیاده شد سر صبحی. این کتاب رو هم جا گذاشت…» فکر می کنم خوب شد که بیشتر پیش هم نماندیم. فکر می کنم که اگر از سیاهیهای درون من و شاید اخلاق بد اول صبح تو آگاه می شدیم دیگر چیزی جادویی نبود که به خاطر بسپاریم. اگر به جای دو ساعت دو سال حرف می زدیم دیگر شگفتیی باقی نبود که کشفش کنیم. شاید شگفتی نه از تو، که از قلب من بود که مشتاق بود به زندگی.
شاید همان بهتر که از تو درباره سیاست نپرسیدم و هزار چیز دیگر را دربارهت نمی دانم.
عشق تصور آن چیزهاییست که درباره کسی نمی دانیم. تصور نادانسته هاست، با تمامی آن چه که میخواهیم او را با آنها تصور کنیم.
عشق تصور نادانسته هاست و گاهی دانستهها و قبولشان، در آن چه که درباره کسی میدانیم و به تمامی و در آرامش قبول میکنیم: بداخلاقی اول صبحش، خجالتی بودنش و یا دستپاچه بودنش. عشق امید محوی است به دیده شدن، شنیده شدن و به تمامی فهمیده شدن: امید چیزی تمام و امید کمال از دنیای ناتمامها.
شاید بهتر که آن روزها موبایل نبود و آدمها وقتی که میرفتند رفته بودند برای همیشه و پیدا کردنشان محال بود و دیدن دوباره شان معجزه.
آن روزها، مثل امروز دنیا پر از محالات بود و معجزه ها سخت کمیاب بودند.
تو رفته بودی و از آن دیدار و از تو، خاطره ای محو و کتابی باقی مانده بود.
لیلا آنقدر نماند که روزهای بهتری را ببیند اما بابک دید آن روز را و انگار همه اینها یک داستان بود. داستان من و لیلا و صفورا و بابک. داستان سیاوش. جدا جدا کردنشان معنی شان را میگرفت و تنها وقتی میفهمیدیشان که از دور، خیلی دور به داستان همه این زندگیها و آمدن و رنج بردنها و رفتنها بنگری.
رنج را نستاییم اما رنجها می توانند دریچه فهمیدن زندگی باشند و حکمت برای آنان که مشتاق به فهمیدنند. حکمت دیدن نور وقتی که در انتهای تونل جز سیاهی نیست.
نور، حتی وقتی که دیگر ما سوار قطار زندگی نیستیم…
***
قطار جنوب آهسته و خسته شب را می شکافت و مهتاب با سخاوت بر دامنه کوه ها و تپه ها میبارید و زندگی، مصممتر و بسیار آهستهتر از آنچه که ما انتظار داشتیم، پیش میرفت…
در آن شب تیره، موهایت، آشفته از باد پنجره کشویی قطار،
نگاهت،
شکست ستمگری بود رفیق،
شکست تمامی تلخی ها،
حتی برای لحظه ای اندک…
قربانت
آرش
قطار می رفت و وقتی نیمه شب از تو خداحافظی کردم یادم آمد که هنوز امید هست که آدمی بیاید و متعجبت کند. برای همیشه نا امید بودم که باز قلبم بتپد و حالا دیده بودم که هنوز دنیا از تمامی امکاناتش خالی نشده. خیال میکردم که همه پرده های دنیا را دیده ام و حالا دیده بودم که هنوز چیزهایی باقی مانده که ببینم. خیلی مانده بود که یک روز سقوط صدام را ببینم و تولد بابک را و خیلی چیزهای دیگر را و… حالا سال دیگری شروع شده بود.
اردی بهشت آن سال وصل شده بود به بهار سال بعد. آن سالها همه خاکستری بودند اما همان سالها فریبا عروسی کرد و بابک به دنیا آمد. همان سالها بی بی رفت. همان سالها هزار اتفاق کوچک و بزرگ افتاد و صفورا، تو دلیل جوانه زدن آن قلب مرده بودی.
در آن بهار کوهستان، در آن تیره ترین و زشت ترین سالهای دهه شصت، در آن قطار کثیف که سیستم تهویه ش بوی عجیبی میداد، هم کلامی تو بهانه جوانه های کوچکی بود که بعدها در در فرانسه و در لیون جوانه داد: سالها بعد از مهاجرت و وقتی تدریس را شروع کردم و نقاشی را و زندگی را…
آن شب، تمام شب به تو فکر می کردم. صبح که پاشدم کوپهات خالی بود. پرسیدم: «این خانم؟» گفتند «…ایستگاه قبل پیاده شد سر صبحی. این کتاب رو هم جا گذاشت…» فکر می کنم خوب شد که بیشتر پیش هم نماندیم. فکر می کنم که اگر از سیاهیهای درون من و شاید اخلاق بد اول صبح تو آگاه می شدیم دیگر چیزی جادویی نبود که به خاطر بسپاریم. اگر به جای دو ساعت دو سال حرف می زدیم دیگر شگفتیی باقی نبود که کشفش کنیم. شاید شگفتی نه از تو، که از قلب من بود که مشتاق بود به زندگی.
شاید همان بهتر که از تو درباره سیاست نپرسیدم و هزار چیز دیگر را دربارهت نمی دانم.
عشق تصور آن چیزهاییست که درباره کسی نمی دانیم. تصور نادانسته هاست، با تمامی آن چه که میخواهیم او را با آنها تصور کنیم.
عشق تصور نادانسته هاست و گاهی دانستهها و قبولشان، در آن چه که درباره کسی میدانیم و به تمامی و در آرامش قبول میکنیم: بداخلاقی اول صبحش، خجالتی بودنش و یا دستپاچه بودنش. عشق امید محوی است به دیده شدن، شنیده شدن و به تمامی فهمیده شدن: امید چیزی تمام و امید کمال از دنیای ناتمامها.
شاید بهتر که آن روزها موبایل نبود و آدمها وقتی که میرفتند رفته بودند برای همیشه و پیدا کردنشان محال بود و دیدن دوباره شان معجزه.
آن روزها، مثل امروز دنیا پر از محالات بود و معجزه ها سخت کمیاب بودند.
تو رفته بودی و از آن دیدار و از تو، خاطره ای محو و کتابی باقی مانده بود.
لیلا آنقدر نماند که روزهای بهتری را ببیند اما بابک دید آن روز را و انگار همه اینها یک داستان بود. داستان من و لیلا و صفورا و بابک. داستان سیاوش. جدا جدا کردنشان معنی شان را میگرفت و تنها وقتی میفهمیدیشان که از دور، خیلی دور به داستان همه این زندگیها و آمدن و رنج بردنها و رفتنها بنگری.
رنج را نستاییم اما رنجها می توانند دریچه فهمیدن زندگی باشند و حکمت برای آنان که مشتاق به فهمیدنند. حکمت دیدن نور وقتی که در انتهای تونل جز سیاهی نیست.
نور، حتی وقتی که دیگر ما سوار قطار زندگی نیستیم…
***
قطار جنوب آهسته و خسته شب را می شکافت و مهتاب با سخاوت بر دامنه کوه ها و تپه ها میبارید و زندگی، مصممتر و بسیار آهستهتر از آنچه که ما انتظار داشتیم، پیش میرفت…
در آن شب تیره، موهایت، آشفته از باد پنجره کشویی قطار،
نگاهت،
شکست ستمگری بود رفیق،
شکست تمامی تلخی ها،
حتی برای لحظه ای اندک…
قربانت
آرش
👍9