Abbas Tiabji Gandhi.pdf
328.8 KB
عباس تیابجی، عبدالغفار خان (پاشا خان)، گاندیهای مسلمان
=============================
پیرِ کبیرِ گُجْرات
گاندی در مرگ "عباس تیابجی" و در وصفِ "پیرِ کبیرِ گُجْرات" در روزنامهی هاریجان چنین نوشت:
"در سن او (حدودِ ۸۰ سالهگی)، برای کسی که اصلا سختی نکشیده، زندان کشیدن شوخی نبود. اما ایماناش بر هر مانعی پیروز میشد ... او خادم کمیابی برای بشریت بود. عباسْ خادمِ هند بود، چرا که خادم بشریت بود. او به خدا اعتقاد داشت اما به چشمِ "داریدرا نارایانا!" (خدمت به خلق، همان خدمت به خداست). عباس معتقد بود که خدا در سرپناه فقیرترین و حقیرترینها پیدا میشود و در میان ستمکشیدهگانِ زمین. "عباس میان" نمرده، هر چند بدناش در گور آرمیده. زیستناش الهامبخش همهی ماست."
در فایل بالا کمی بیشتر میخوانید👆
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4745
سرباز بی خشونت اسلام :
https://bit.ly/3Equrdc
=============================
پیرِ کبیرِ گُجْرات
گاندی در مرگ "عباس تیابجی" و در وصفِ "پیرِ کبیرِ گُجْرات" در روزنامهی هاریجان چنین نوشت:
"در سن او (حدودِ ۸۰ سالهگی)، برای کسی که اصلا سختی نکشیده، زندان کشیدن شوخی نبود. اما ایماناش بر هر مانعی پیروز میشد ... او خادم کمیابی برای بشریت بود. عباسْ خادمِ هند بود، چرا که خادم بشریت بود. او به خدا اعتقاد داشت اما به چشمِ "داریدرا نارایانا!" (خدمت به خلق، همان خدمت به خداست). عباس معتقد بود که خدا در سرپناه فقیرترین و حقیرترینها پیدا میشود و در میان ستمکشیدهگانِ زمین. "عباس میان" نمرده، هر چند بدناش در گور آرمیده. زیستناش الهامبخش همهی ماست."
در فایل بالا کمی بیشتر میخوانید👆
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4745
سرباز بی خشونت اسلام :
https://bit.ly/3Equrdc
عباس تیابجی، عبدالغفار خان (پاشا خان)، گاندیهای مسلمان
=============ه
گاندی در مرگ "عباس تیابجی" و در وصفِ "پیرِ کبیرِ گُجْرات" در روزنامهی هاریجان چنین نوشت:
"در سن او (حدودِ ۸۰ سالهگی)، برای کسی که اصلا سختی نکشیده، زندان کشیدن شوخی نبود. اما ایماناش بر هر مانعی پیروز میشد ... او خادم کمیابی برای بشریت بود. عباسْ خادمِ هند بود، چرا که خادم بشریت بود. او به خدا اعتقاد داشت اما به چشمِ "داریدرا نارایانا!" (خدمت به خلق، همان خدمت به خداست). عباس معتقد بود که خدا در سرپناه فقیرترین و حقیرترینها پیدا میشود و در میان ستمکشیدهگانِ زمین. "عباس میان" نمرده، هر چند بدناش در گور آرمیده. زیستناش الهامبخش همهی ماست."
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4742
(ادامه در لینک بالا)
آشناییِ بیشتر:
سرباز بی خشونت اسلام :
https://bit.ly/3Equrdc
https://www.dropbox.com/s/luict2naj9ieobn/Abbas%20Tiabji%20Gandhi.pdf?dl=0
https://www.dropbox.com/s/hri2erc18kipflf/PALESTINE%20AND%20GANDHI.pdf?dl=0
https://en.wikipedia.org/wiki/Abbas_Tyabji
https://www.facebook.com/gholamali.keshani/posts/10205599717469059
=============ه
گاندی در مرگ "عباس تیابجی" و در وصفِ "پیرِ کبیرِ گُجْرات" در روزنامهی هاریجان چنین نوشت:
"در سن او (حدودِ ۸۰ سالهگی)، برای کسی که اصلا سختی نکشیده، زندان کشیدن شوخی نبود. اما ایماناش بر هر مانعی پیروز میشد ... او خادم کمیابی برای بشریت بود. عباسْ خادمِ هند بود، چرا که خادم بشریت بود. او به خدا اعتقاد داشت اما به چشمِ "داریدرا نارایانا!" (خدمت به خلق، همان خدمت به خداست). عباس معتقد بود که خدا در سرپناه فقیرترین و حقیرترینها پیدا میشود و در میان ستمکشیدهگانِ زمین. "عباس میان" نمرده، هر چند بدناش در گور آرمیده. زیستناش الهامبخش همهی ماست."
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4742
(ادامه در لینک بالا)
آشناییِ بیشتر:
سرباز بی خشونت اسلام :
https://bit.ly/3Equrdc
https://www.dropbox.com/s/luict2naj9ieobn/Abbas%20Tiabji%20Gandhi.pdf?dl=0
https://www.dropbox.com/s/hri2erc18kipflf/PALESTINE%20AND%20GANDHI.pdf?dl=0
https://en.wikipedia.org/wiki/Abbas_Tyabji
https://www.facebook.com/gholamali.keshani/posts/10205599717469059
https://ghkeshani.com/naturebridgeghalehganj/
=============================
لطفا بخش نظرگاه (کامنتها) لینک بالا را حتما ببینید!
نوشتهی دردمندانهی زیر را هم میتوانید ببینید:
=============================
https://www.radiozamaneh.com/526139?unapproved=199045&moderation-hash=9541192e34a7c9d4f3f4adc2b0adac46#comment-199045
=============================
لطفا بخش نظرگاه (کامنتها) لینک بالا را حتما ببینید!
نوشتهی دردمندانهی زیر را هم میتوانید ببینید:
=============================
https://www.radiozamaneh.com/526139?unapproved=199045&moderation-hash=9541192e34a7c9d4f3f4adc2b0adac46#comment-199045
عدم خشونت
پل طبیعتِ تهران و قلعه گنج (باید جوادیه بر پل بنا شود! پل، این شانههای ما!) - عدم خشونت
خوانندهی گرامی، با دادن یک ایمیل، مشترک این وبلاگ شوید(دکمهی دنبال کردن در پایین ستون سمت چپ) آیا دلتان میخواهد فقط مصرفکننده باشید، یا در جریان تولید اندیشه و فرهنگ، شما هم نقشی کوچک یا بزرگ داشته باشید؟ پس لطفا پس از خواندن نوشته، نظرتان را در بخش…
SARVODAYAKholasepeivast.pdf
564 KB
خلاصهی پیوستهای جلد دوم کتاب سارودایا در بارهی اندیشه و عمل در زمینهی:
- حکمرانی درست و
- اقتصادورزیِ درست
متن کامل کتاب ساروُدایا در
www.ghkeshani.com/translations
- حکمرانی درست و
- اقتصادورزیِ درست
متن کامل کتاب ساروُدایا در
www.ghkeshani.com/translations
گاه فرست غلامعلی کشانی
SARVODAYAKholasepeivast.pdf
جناب آقای جلائیپور گرامی،
سلام و درود به شما.
در فرستهی دردمندانهی کوتاه و عبرتانگیزِ خود :
https://t.me/jalaeipour/7513
از سوء حکمرانی یاد کرده اید.
سوء حکمرانی مشکلِ مضاعفی است که ما ایرانیان داریم. اما این مشکل در سراسر جهان هم ساری و جاری است، اما "شاید" نه به این شدت.
اما حکمرانیِ نیک چیست؟
در متن جلد اول و بهخصوص در پیوستهای جلد دوم کتاب سارودایا به انواع مختلفِ راهحلهای جایگزینی اشاره شده که میخواسته و میخواهند اقتصاد و حکمرانیِ درست را هدف بگیرند. وجه مشترکِ این تکاپوها، دل شستن از خیراتِ "وحشِ بزرگ" یا "غولِ نادانِ" دولت است. دولتها در همهی دنیا "حیفِ نان" هستند، از بهترینها تا بدترینهای موجودشان. نوآوریها و ابتکاراتی که در این کتاب اشاره شده اند، همگی در عینِ تعهد به مطالبهگریِ ریشهای و جدی، به "خود توانمند سازی"، "خودیاریگری"، "خودتوانبخشی" و "خودآستینبالازنی" تاکید دارند؛ شاید بتوان گفت، اول به منشور وظایف بشر، و بعد بلافاصله به منشورِ حقوقِ بشر توجه دارند. باید تجدیدِ نظری اساسی در اسطورهی بدیهی و ابدی-ازلی انگاشتهشدهی "دولت-ملت" انجام داد.
عنوانِ بعضی از این تکاپوهای فکری و اجرا شده در زیر میآیند.
(نکته این که این مباحث به هیچ وجه به ترتیبِ اهمیت فهرست نشده اند).
مطلب زیر تقدیم میشود به
کسانی که از درد میگویند، و
راه حل میجویند.
=========================
- بومروستا
- شبکهی جهانی بومروستا (جی ای ان)
- سازمانِ همسود اسکات بادِر (به معرفیِ شوماخر)
- گِرَمین بانک
- خُردِهاعتبار (خُردِه وام)
- کیوا (شبکهی جهانیِ خرده اعتبار)
- بنگاههای تامینِ خدماتِ دو سویه
- تعاونیها
- اقتصادِ سوسیال (کاملا متفاوت با اقتصاد سوسیالیستی)
- شهر گذار
- پولهای محلی
- اقتصادِ محلی – خرید محلی
- اقتصادِ محلی – تولید برای محل
- دولتِ محلی
- محلیگرایی
- بودجهبندیِ مشارکتی
- تولیتِ زمینِ جماعتی
- مالکیتِ مشارکتیِ مسکن
- همزیستی
- همخانهگی
- اَبَرخِشت برای مَسکن
==========================
- نگاهی به تاریخِ کُلخوز، سُوْخوز، کیبوتس و مُشاو – تلاشی فراگیر برای عدالتِ تولیدی و توزیعی
- کلخوز - راهحلِ ایدئولوژیکِ مهندسیِ اجتماعیِ کلان – سازمانی مردمی
- سُوْخوز - راهحلِ ایدئولوژیکِ مهندسیِ اجتماعیِ کلان – سازمانی دولتی
- کیبوتس - راهحلی داوطلبانه و ایدئولوژیک
- مُشاو - راهحلی تعاونی و داوطلبانه
- تجربهی روژاوا
- بومگردانهای زاپاتیستا
==========================
- سادهزیستی
- اقتصاد جایگزین ثورو
- خوسه موخیکا – اقتصاد سیاسی
- جِین گودال – اقتصاد سیاسی
==========================
- ارنست فردریک شوماخر
- مرکز شوماخر برای اقتصاد نو (نو-اقتصاد)
- کوچک زیباست، نوشتهی شوماخر
- سازمانِ همسود اسکات بادِر (به معرفیِ شوماخر)
==========================
- سوسیالیسم آزاداَندیش (لیبرتاریَن سوسیالیسم)
- مورِیْ بوکچین (بومگردانیِ آزاداَندیش)
- کامیونالیسم (کمونمداریِ نوین)
- سوسیالیسم سبز یا اکو سوسیالیسم
- اِکو کامیونالیسم
- پیتر کروپوتکین (یاریگریِ دو سویه)
- آپشینا و میر (کمونِ سنتیِ دهقانانِ روس)
==========================
- تغییرِ اجتماعیِ تحولساز
- جماعتِ هدفمند (جماعتِ تصمیمی)
- سازماندهیِ جماعت
- جماعتسازی
- جماعتگرایی
- جهانی-محلیگردانی
- سوسیوکراسی (بی ربط با سوسیالیسم)
- محلیگرایی
- دولتِ محلی
- بومگردان (شهرداری)
- دو سویهگرایی یا دو سویهگی (نظریهی اقتصادی)
- یاریگریِ دو سویه، پیتر کروپوتکین
- ریزوم و ژیلدلوز
==========================
- نظریهی توسعه
- پساتوسعه
- نظریهی پساتوسعه
- توسعهی پایدار
- مجید رهنما
- ایوان ایلیچ
- هلنا نوربرگ هاج
- سرژ لاتوش
- جهانی-محلیگردانی
- رشدِ معکوس (ضدِ رشد)
- برونفکندهها (اثراتِ جانبیِ محاسبهنشده در قیمتِ یک واحدِ کالا یا خدمت)
- تغییرِ جهتِ مدلواره (تغییرِ جهتِ پارادایم)
- ریزوم و ژیل دِلوز
- همدارها (مشاعات)
شرح کوتاهشدهای از این مباحث در فایل پیوست بالا قابل خواندن است.
اصل کتاب در سایت عدم خشونت قابل دانلود است:
www.ghkeshani.com/translations
سلام و درود به شما.
در فرستهی دردمندانهی کوتاه و عبرتانگیزِ خود :
https://t.me/jalaeipour/7513
از سوء حکمرانی یاد کرده اید.
سوء حکمرانی مشکلِ مضاعفی است که ما ایرانیان داریم. اما این مشکل در سراسر جهان هم ساری و جاری است، اما "شاید" نه به این شدت.
اما حکمرانیِ نیک چیست؟
در متن جلد اول و بهخصوص در پیوستهای جلد دوم کتاب سارودایا به انواع مختلفِ راهحلهای جایگزینی اشاره شده که میخواسته و میخواهند اقتصاد و حکمرانیِ درست را هدف بگیرند. وجه مشترکِ این تکاپوها، دل شستن از خیراتِ "وحشِ بزرگ" یا "غولِ نادانِ" دولت است. دولتها در همهی دنیا "حیفِ نان" هستند، از بهترینها تا بدترینهای موجودشان. نوآوریها و ابتکاراتی که در این کتاب اشاره شده اند، همگی در عینِ تعهد به مطالبهگریِ ریشهای و جدی، به "خود توانمند سازی"، "خودیاریگری"، "خودتوانبخشی" و "خودآستینبالازنی" تاکید دارند؛ شاید بتوان گفت، اول به منشور وظایف بشر، و بعد بلافاصله به منشورِ حقوقِ بشر توجه دارند. باید تجدیدِ نظری اساسی در اسطورهی بدیهی و ابدی-ازلی انگاشتهشدهی "دولت-ملت" انجام داد.
عنوانِ بعضی از این تکاپوهای فکری و اجرا شده در زیر میآیند.
(نکته این که این مباحث به هیچ وجه به ترتیبِ اهمیت فهرست نشده اند).
مطلب زیر تقدیم میشود به
کسانی که از درد میگویند، و
راه حل میجویند.
=========================
- بومروستا
- شبکهی جهانی بومروستا (جی ای ان)
- سازمانِ همسود اسکات بادِر (به معرفیِ شوماخر)
- گِرَمین بانک
- خُردِهاعتبار (خُردِه وام)
- کیوا (شبکهی جهانیِ خرده اعتبار)
- بنگاههای تامینِ خدماتِ دو سویه
- تعاونیها
- اقتصادِ سوسیال (کاملا متفاوت با اقتصاد سوسیالیستی)
- شهر گذار
- پولهای محلی
- اقتصادِ محلی – خرید محلی
- اقتصادِ محلی – تولید برای محل
- دولتِ محلی
- محلیگرایی
- بودجهبندیِ مشارکتی
- تولیتِ زمینِ جماعتی
- مالکیتِ مشارکتیِ مسکن
- همزیستی
- همخانهگی
- اَبَرخِشت برای مَسکن
==========================
- نگاهی به تاریخِ کُلخوز، سُوْخوز، کیبوتس و مُشاو – تلاشی فراگیر برای عدالتِ تولیدی و توزیعی
- کلخوز - راهحلِ ایدئولوژیکِ مهندسیِ اجتماعیِ کلان – سازمانی مردمی
- سُوْخوز - راهحلِ ایدئولوژیکِ مهندسیِ اجتماعیِ کلان – سازمانی دولتی
- کیبوتس - راهحلی داوطلبانه و ایدئولوژیک
- مُشاو - راهحلی تعاونی و داوطلبانه
- تجربهی روژاوا
- بومگردانهای زاپاتیستا
==========================
- سادهزیستی
- اقتصاد جایگزین ثورو
- خوسه موخیکا – اقتصاد سیاسی
- جِین گودال – اقتصاد سیاسی
==========================
- ارنست فردریک شوماخر
- مرکز شوماخر برای اقتصاد نو (نو-اقتصاد)
- کوچک زیباست، نوشتهی شوماخر
- سازمانِ همسود اسکات بادِر (به معرفیِ شوماخر)
==========================
- سوسیالیسم آزاداَندیش (لیبرتاریَن سوسیالیسم)
- مورِیْ بوکچین (بومگردانیِ آزاداَندیش)
- کامیونالیسم (کمونمداریِ نوین)
- سوسیالیسم سبز یا اکو سوسیالیسم
- اِکو کامیونالیسم
- پیتر کروپوتکین (یاریگریِ دو سویه)
- آپشینا و میر (کمونِ سنتیِ دهقانانِ روس)
==========================
- تغییرِ اجتماعیِ تحولساز
- جماعتِ هدفمند (جماعتِ تصمیمی)
- سازماندهیِ جماعت
- جماعتسازی
- جماعتگرایی
- جهانی-محلیگردانی
- سوسیوکراسی (بی ربط با سوسیالیسم)
- محلیگرایی
- دولتِ محلی
- بومگردان (شهرداری)
- دو سویهگرایی یا دو سویهگی (نظریهی اقتصادی)
- یاریگریِ دو سویه، پیتر کروپوتکین
- ریزوم و ژیلدلوز
==========================
- نظریهی توسعه
- پساتوسعه
- نظریهی پساتوسعه
- توسعهی پایدار
- مجید رهنما
- ایوان ایلیچ
- هلنا نوربرگ هاج
- سرژ لاتوش
- جهانی-محلیگردانی
- رشدِ معکوس (ضدِ رشد)
- برونفکندهها (اثراتِ جانبیِ محاسبهنشده در قیمتِ یک واحدِ کالا یا خدمت)
- تغییرِ جهتِ مدلواره (تغییرِ جهتِ پارادایم)
- ریزوم و ژیل دِلوز
- همدارها (مشاعات)
شرح کوتاهشدهای از این مباحث در فایل پیوست بالا قابل خواندن است.
اصل کتاب در سایت عدم خشونت قابل دانلود است:
www.ghkeshani.com/translations
Telegram
محمدرضا جلائیپور🍀Jalaeipour
⭕️ تحریمها و سوء حکمرانیها کار را به جایی رساند که از
«نظام پول نفت را سر سفرهٔ مردم ببرد»
رسیدیم به
«مردم پول نفت را سر سفرهٔ نظام بگذارند».
فاعتبروا!
@jalaeipour
«نظام پول نفت را سر سفرهٔ مردم ببرد»
رسیدیم به
«مردم پول نفت را سر سفرهٔ نظام بگذارند».
فاعتبروا!
@jalaeipour
گاه فرست غلامعلی کشانی
جناب آقای جلائیپور گرامی، سلام و درود به شما. در فرستهی دردمندانهی کوتاه و عبرتانگیزِ خود : https://t.me/jalaeipour/7513 از سوء حکمرانی یاد کرده اید. سوء حکمرانی مشکلِ مضاعفی است که ما ایرانیان داریم. اما این مشکل در سراسر جهان هم ساری و جاری است، اما…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اشرف مخلوقات
=====================
این هم از
اشرف مخلوقاتی که قرار است زمین غارتکدهاش باشد و دیگر هیچ.
به نظر میآید که تنها راهِ بهزیستی، آرامش، رفاه و نجات از دستِ "وحش بزرگ" تامل دوباره و بازبینیِ راهِ زندگیای است که اسطورهی دولت-ملت و شهرنشینیِ انبوه و اقتصاد همهچیزخوار در پیشِ پای ما، آنهم از بدو تولد، گذاشته است، آن چنان که آن را بدیهیِ ازلی و ابدی تصور می کنیم.
به همین دلیل باید به راههایی بیرون از این راهحلنماهای وحشتناک فکر کرد.
فهرستِ پیوستِ بالا، بعضی راهحلهای قابل تامل (و فقط بعضی قابل تاملها را) مختصراً معرفی میکند:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4748
اندیشیدن و عمل کردن به خوبهایشان، دست خودمان است.
=====================
این هم از
اشرف مخلوقاتی که قرار است زمین غارتکدهاش باشد و دیگر هیچ.
به نظر میآید که تنها راهِ بهزیستی، آرامش، رفاه و نجات از دستِ "وحش بزرگ" تامل دوباره و بازبینیِ راهِ زندگیای است که اسطورهی دولت-ملت و شهرنشینیِ انبوه و اقتصاد همهچیزخوار در پیشِ پای ما، آنهم از بدو تولد، گذاشته است، آن چنان که آن را بدیهیِ ازلی و ابدی تصور می کنیم.
به همین دلیل باید به راههایی بیرون از این راهحلنماهای وحشتناک فکر کرد.
فهرستِ پیوستِ بالا، بعضی راهحلهای قابل تامل (و فقط بعضی قابل تاملها را) مختصراً معرفی میکند:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4748
اندیشیدن و عمل کردن به خوبهایشان، دست خودمان است.
Forwarded from هزار خط ناتمام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نیهیلیسم خوشبینانه
#فلسفهورزی، #معنای_زندگی، #Kurzgesagt
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو در آپارات
🍂
#فلسفهورزی، #معنای_زندگی، #Kurzgesagt
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو در آپارات
🍂
گاه فرست غلامعلی کشانی
جناب آقای جلائیپور گرامی، سلام و درود به شما. در فرستهی دردمندانهی کوتاه و عبرتانگیزِ خود : https://t.me/jalaeipour/7513 از سوء حکمرانی یاد کرده اید. سوء حکمرانی مشکلِ مضاعفی است که ما ایرانیان داریم. اما این مشکل در سراسر جهان هم ساری و جاری است، اما…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واماندگیِ ملی، نظارهگریِ صِرف و دیگر هیچ!
لطفا نگاه کنید به:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4754
بخشی از فهرست پیوستهای جلددوم کتاب سارودایا:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4748
لطفا نگاه کنید به:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4754
بخشی از فهرست پیوستهای جلددوم کتاب سارودایا:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4748
گاه فرست غلامعلی کشانی
واماندگیِ ملی، نظارهگریِ صِرف و دیگر هیچ! لطفا نگاه کنید به: https://t.me/GahFerestGhKeshani/4754 بخشی از فهرست پیوستهای جلددوم کتاب سارودایا: https://t.me/GahFerestGhKeshani/4748
واماندگیِ ملی، نظارهگریِ صِرف و دیگر هیچ!
===============================
از جادهی مرزیِ نوکِ کوه با ماشیناش دارد میرود، ناگهان ریسهای از زنان و مردانی تند رو که یخچال و لاستیک و ... بارشان است جاده را قطع میکنند! یک دانه موز دارد، ترمز میکند. سعی میکند آن را به یکیشان برساند، مجبور میشود قدمهایش را تند کند تا با او هم سرعت بشود. موز را دراز میکند به طرف آن یکی. با همان سرعت میگیرد، رو برنمیگرداند، اما تشکر میکند و ادامه میدهد.
اینان نان را با مرگ مخلوط کردهاند:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4753
این وضع با وخامتِ کمتر یا بیشتر در سراسر این خاک مصیبتزده و مفلوک و افلیج جاری و ساری است. از مسافرکشهای موتوری، سوختبرهای بلوچ، کارگر و کارمند و ماهیگیرِ بیکارشدهی جنوبی، مستاجر درمانده، و دستفروشان تا کشاورزی که دلالانْ محصولِ کار یک سال اش را به مفت غارت میکنند.
و مایی که کمی دستمان به دهانمان میرسد و به همسایه هم فکر میکنیم فقط به نظاره ایستادهایم و به شِکوه و آه کشیدن و احساس بیچارهگی مشغول!
آیا راهی برای برون رفت وجود دارد؟
پیوستهای کتابِ سارودایا بهدنبال راهِ حلهای متنوعِ ریشهایِ حکمرانی درست، و معیشت و اقتصادورزیِ درست اند.
این که چطور میشود از این هاویهی فراگیر و رسواییِ همگانی کمی نجات پیدا کرد، هاویهای که کسر شانِ بشر است در کتاب به بحث گذاشته شده.
خود کتاب به اصل نظریِ ماجرای معاش آبرومند و شایستهی بشر میپردازد.
کتاب را میتوانید از سایت عدم خشونت دانلود کنید:
www.ghkeshani.com/translations
برای آشنایی مقدماتی با مطالب کتاب، کافی است
- پیش سخن مترجم؛
- فهرست جلد اول
- بخش آخر جلد اول (در معرفی مطالب جلد دوم)
خوانده شود که نیم ساعت وقت میگیرد.
======================
از تکتکِ شما خوانندگان گرامی فروتنانه و صمیمانه درخواست میکنم که نظرتان را، بعد از تامل عمقی (و نه مرور سطحی و سریع)، اطلاع بدهید، مفصل یا کوتاه؛ نظرتان میتواند با اجازه ی خودتان حتما منتشر شود. اما مهم این است که در موقع خواندن و نظردادن این سخن سیمون وی در جلوی چشمانِ وجدانمان باشد:
«آیا کتب یا مقالات زیادی هستند که این احساس را در ما پدید آورند که نویسنده از خود با دغدغهای واقعی پرسیده باشد:
«آیا در مسیر حقیقتام؟»
آیا خوانندگان زیادی هستند که پیش از گشودن کتاب، از خود با دغدغهای واقعی بپرسند:
"آیا میخواهم در این کتاب، حقیقت را بیابم؟»»
===============================
از جادهی مرزیِ نوکِ کوه با ماشیناش دارد میرود، ناگهان ریسهای از زنان و مردانی تند رو که یخچال و لاستیک و ... بارشان است جاده را قطع میکنند! یک دانه موز دارد، ترمز میکند. سعی میکند آن را به یکیشان برساند، مجبور میشود قدمهایش را تند کند تا با او هم سرعت بشود. موز را دراز میکند به طرف آن یکی. با همان سرعت میگیرد، رو برنمیگرداند، اما تشکر میکند و ادامه میدهد.
اینان نان را با مرگ مخلوط کردهاند:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4753
این وضع با وخامتِ کمتر یا بیشتر در سراسر این خاک مصیبتزده و مفلوک و افلیج جاری و ساری است. از مسافرکشهای موتوری، سوختبرهای بلوچ، کارگر و کارمند و ماهیگیرِ بیکارشدهی جنوبی، مستاجر درمانده، و دستفروشان تا کشاورزی که دلالانْ محصولِ کار یک سال اش را به مفت غارت میکنند.
و مایی که کمی دستمان به دهانمان میرسد و به همسایه هم فکر میکنیم فقط به نظاره ایستادهایم و به شِکوه و آه کشیدن و احساس بیچارهگی مشغول!
آیا راهی برای برون رفت وجود دارد؟
پیوستهای کتابِ سارودایا بهدنبال راهِ حلهای متنوعِ ریشهایِ حکمرانی درست، و معیشت و اقتصادورزیِ درست اند.
این که چطور میشود از این هاویهی فراگیر و رسواییِ همگانی کمی نجات پیدا کرد، هاویهای که کسر شانِ بشر است در کتاب به بحث گذاشته شده.
خود کتاب به اصل نظریِ ماجرای معاش آبرومند و شایستهی بشر میپردازد.
کتاب را میتوانید از سایت عدم خشونت دانلود کنید:
www.ghkeshani.com/translations
برای آشنایی مقدماتی با مطالب کتاب، کافی است
- پیش سخن مترجم؛
- فهرست جلد اول
- بخش آخر جلد اول (در معرفی مطالب جلد دوم)
خوانده شود که نیم ساعت وقت میگیرد.
======================
از تکتکِ شما خوانندگان گرامی فروتنانه و صمیمانه درخواست میکنم که نظرتان را، بعد از تامل عمقی (و نه مرور سطحی و سریع)، اطلاع بدهید، مفصل یا کوتاه؛ نظرتان میتواند با اجازه ی خودتان حتما منتشر شود. اما مهم این است که در موقع خواندن و نظردادن این سخن سیمون وی در جلوی چشمانِ وجدانمان باشد:
«آیا کتب یا مقالات زیادی هستند که این احساس را در ما پدید آورند که نویسنده از خود با دغدغهای واقعی پرسیده باشد:
«آیا در مسیر حقیقتام؟»
آیا خوانندگان زیادی هستند که پیش از گشودن کتاب، از خود با دغدغهای واقعی بپرسند:
"آیا میخواهم در این کتاب، حقیقت را بیابم؟»»
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
واماندگیِ ملی، نظارهگریِ صِرف و دیگر هیچ!
لطفا نگاه کنید به:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4754
بخشی از فهرست پیوستهای جلددوم کتاب سارودایا:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4748
لطفا نگاه کنید به:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4754
بخشی از فهرست پیوستهای جلددوم کتاب سارودایا:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4748
Forwarded from مجلهٔ یوتوپیا
Instagram
مجله یوتوپیا
- با در نظر گرفتن همهٔ هزینههای فردی و اجتماعی و همینطور هزینههای غیرمستقیم، کدام روش حمل و نقل در شهر ارزانتر است: دوچرخه یا ماشین؟ تحقیقی انجام شده در دانشگاه لوندِ سوئد سعی کرده پاسخ این سوال را دربارهٔ شهر کپنهاگ دانمارک بدهد. شهرداری این شهر میخواهد…
utopia.ecoliteracy
دوچرخه، زندگی سالم تر و عادلانه تر:
======================
با در نظر گرفتن همهٔ هزینههای فردی و اجتماعی و همینطور هزینههای غیرمستقیم، کدام روش حمل و نقل در شهر ارزانتر است: دوچرخه یا ماشین؟
تحقیقی انجام شده در دانشگاه لوندِ سوئد سعی کرده پاسخ این سوال را دربارهٔ شهر کپنهاگ دانمارک بدهد. شهرداری این شهر میخواهد بداند که آیا سرمایهگذاری برای مسیرهای دوچرخه در این شهر تصمیم درستی است یا خیر. این در حالی است که شهر کپنهاگ هم اکنون نیز در شمار پر دوچرخهترین شهرهای جهان به شمار میرود.
برای پاسخ دادن به این سوال، محققان یک «تحلیل هزینه-فایده» (cost-benefit analysis) انجام دادند و در آن دوچرخهها و ماشینها را از نظر میزان آلودهکردن هوا، تأثیر بر گرمایش جهانی، کوتاهی و بلندی مسیرهای درونشهری، نویز و صداهای مزاحم، فرسایش جادهها، سلامتی و ترافیک و انسداد معابر با هم مقایسه کردند.
نتیجهٔ این مقایسه چنین است: ماشینها نسبت به دوچرخهها تأثیر بیشتری بر اقتصاد میگذارند.
با در نظر گرفتن همهٔ هزینههای فردی و اجتماعی، تأثیر اقتصادی ماشین حدوداً پنجاه سنت-یورو (نیم یورو) در هر کیلومتر و تأثیر دوچرخه هشت سنت-یورو است. علاوه بر این در این مطالعه مشخص شد که اگر فقط هزینههای اجتماعی را در نظر بگیریم، راندن هر کیلومتر ماشین حدود پانزده سنت برای جامعه هزینه دارد، در حالی که راندن هر کیلومتر دوچرخه باعث سودرسانی به جامعه به میزان ۱۶ سنت میشود. جمعبندی آنکه: سرمایهگذاری های احتمالی شهر کپنهاگ در زیرساختهای مورد نیاز برای دوچرخهسواری داخل شهری و همینطور اتخاذ سیاستهای دوچرخه-پسند (bike-friendly) از نظر اقتصادی سودمند و موفق خواهند بود: 👇👇👇
t.me/GahFerestGhKeshani/4756
دوچرخه، زندگی سالم تر و عادلانه تر:
======================
با در نظر گرفتن همهٔ هزینههای فردی و اجتماعی و همینطور هزینههای غیرمستقیم، کدام روش حمل و نقل در شهر ارزانتر است: دوچرخه یا ماشین؟
تحقیقی انجام شده در دانشگاه لوندِ سوئد سعی کرده پاسخ این سوال را دربارهٔ شهر کپنهاگ دانمارک بدهد. شهرداری این شهر میخواهد بداند که آیا سرمایهگذاری برای مسیرهای دوچرخه در این شهر تصمیم درستی است یا خیر. این در حالی است که شهر کپنهاگ هم اکنون نیز در شمار پر دوچرخهترین شهرهای جهان به شمار میرود.
برای پاسخ دادن به این سوال، محققان یک «تحلیل هزینه-فایده» (cost-benefit analysis) انجام دادند و در آن دوچرخهها و ماشینها را از نظر میزان آلودهکردن هوا، تأثیر بر گرمایش جهانی، کوتاهی و بلندی مسیرهای درونشهری، نویز و صداهای مزاحم، فرسایش جادهها، سلامتی و ترافیک و انسداد معابر با هم مقایسه کردند.
نتیجهٔ این مقایسه چنین است: ماشینها نسبت به دوچرخهها تأثیر بیشتری بر اقتصاد میگذارند.
با در نظر گرفتن همهٔ هزینههای فردی و اجتماعی، تأثیر اقتصادی ماشین حدوداً پنجاه سنت-یورو (نیم یورو) در هر کیلومتر و تأثیر دوچرخه هشت سنت-یورو است. علاوه بر این در این مطالعه مشخص شد که اگر فقط هزینههای اجتماعی را در نظر بگیریم، راندن هر کیلومتر ماشین حدود پانزده سنت برای جامعه هزینه دارد، در حالی که راندن هر کیلومتر دوچرخه باعث سودرسانی به جامعه به میزان ۱۶ سنت میشود. جمعبندی آنکه: سرمایهگذاری های احتمالی شهر کپنهاگ در زیرساختهای مورد نیاز برای دوچرخهسواری داخل شهری و همینطور اتخاذ سیاستهای دوچرخه-پسند (bike-friendly) از نظر اقتصادی سودمند و موفق خواهند بود: 👇👇👇
t.me/GahFerestGhKeshani/4756
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
https://www.instagram.com/p/CATlvGTnM4a/?igshid=18bmt0qdwxcp1
خوانندهی گرامی،
دو فرستهی بالا :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4756
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4757
در بارهی بخشی از مزیتهای دوچرخه است. دوچرخهای که ایوان ایلیچ آن را ابزارِ کمی عدالتِ بیشتر در همین جهان بسیار ناعادلانهی فعلی میشناسد. ( برای آشنایی با ایوان ایلیچ، نک: به سِرچِ همین کانال)
اما پرسشی جدی که مطرح است این است که در سرزمین فلاکتزدهی نفتیِ ما آیا این پروژه قابل اجراست یا نه.
طبعا در شرایط فعلی که اولیاء محترم امور به کارهای دیگری مشغولاند و اصلا علتِ وجودی و بقایشان (علتِ مُبقیهیشان) برای کارهای دیگری است، اجرای این پروژهها از سوی آنان جزو خیالات و توهمات است.
راه چارهی نهایی "خودآستینبالازنی" است به هر طریق ممکن.
انجام این پروژه به طور کامل، نیازمند زیرساختِ اجتماعی-فرهنگی است. تاکید من بر اجتماعی به معنای قوت یابی نهادهای مدنی است، نهادهای مدنی از هر نوع آن.
تا زمانی که خودِ مردم شرایط تازه را بر اولیاء محترمِ امور تحمیل نکنند، به شکلی که نه راه پس داشته باشند، و نه راه پیش، اوضاع به همین روال بدتر خواهد شد.
بعضی از راههای "خودآستینبالازنی" و ایجاد نهادهای مدنیِ در بخشی از جلد اول کتاب سارودایا و تمامی جلد دوم آن معرفی شده است:
http://ghkeshani.com/translations
دو فرستهی بالا :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4756
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4757
در بارهی بخشی از مزیتهای دوچرخه است. دوچرخهای که ایوان ایلیچ آن را ابزارِ کمی عدالتِ بیشتر در همین جهان بسیار ناعادلانهی فعلی میشناسد. ( برای آشنایی با ایوان ایلیچ، نک: به سِرچِ همین کانال)
اما پرسشی جدی که مطرح است این است که در سرزمین فلاکتزدهی نفتیِ ما آیا این پروژه قابل اجراست یا نه.
طبعا در شرایط فعلی که اولیاء محترم امور به کارهای دیگری مشغولاند و اصلا علتِ وجودی و بقایشان (علتِ مُبقیهیشان) برای کارهای دیگری است، اجرای این پروژهها از سوی آنان جزو خیالات و توهمات است.
راه چارهی نهایی "خودآستینبالازنی" است به هر طریق ممکن.
انجام این پروژه به طور کامل، نیازمند زیرساختِ اجتماعی-فرهنگی است. تاکید من بر اجتماعی به معنای قوت یابی نهادهای مدنی است، نهادهای مدنی از هر نوع آن.
تا زمانی که خودِ مردم شرایط تازه را بر اولیاء محترمِ امور تحمیل نکنند، به شکلی که نه راه پس داشته باشند، و نه راه پیش، اوضاع به همین روال بدتر خواهد شد.
بعضی از راههای "خودآستینبالازنی" و ایجاد نهادهای مدنیِ در بخشی از جلد اول کتاب سارودایا و تمامی جلد دوم آن معرفی شده است:
http://ghkeshani.com/translations
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
https://www.instagram.com/p/CATlvGTnM4a/?igshid=18bmt0qdwxcp1
گاه فرست غلامعلی کشانی
خوانندهی گرامی، دو فرستهی بالا : https://t.me/GahFerestGhKeshani/4756 https://t.me/GahFerestGhKeshani/4757 در بارهی بخشی از مزیتهای دوچرخه است. دوچرخهای که ایوان ایلیچ آن را ابزارِ کمی عدالتِ بیشتر در همین جهان بسیار ناعادلانهی فعلی میشناسد. (…
=========================
یکی از پیشنهادات متعدد و متفاوتی که برای ایجاد زیرساختهای لازم برای تغییراتِ تحولساز در کشورهای نسبتا دموکراتیکتر عرضه شده، این ده اصل زیر است. این اصول میتوانند زیرساخت بسازند. ممکن است بعضی شان قابل استفاده در این وضعیتِ دردناک فعلی ما ایرانیان باشد تا شاید از آن هاویهای که در انتظارمان است قِسِر در برویم:
=============================
ده اصل یک سیارهی زنده از نگاه گروه " شکوفاییِ زیستمنطقهای ( The BioRegional Development Group)" :
1- سلامتی و شادمانی
تشویقِ زندگیهای فعالِ اجتماعپذیر برای ترویج سلامتی و بهروزی.
2- عدالت و اقتصادِ محلی
ایجاد اقتصادهای زیستمنطقهای که از عدالت و اشتغال محلیِ متنوع و تجارتِ منصفانهی بینالمللی پشتیبانی میکنند.
3- فرهنگ و جماعت
حرمتگذاری و احیای هویتِ محلی، خرد و فرهنگ؛ تشویقِ دخالتِ مردم در شکلدهی به جماعتشان و آفرینشِ نوعی فرهنگِ نوی پایداری
4- کاربریِ سرزمینی و حیاتِ وحش
حفاظت و برگرداندنِ تنوعِ زیستی و آفرینشِ زیستگاهِ طبیعیِ تازه از راه کاربریِ درستِ زمین و یکپارچهسازی با محیطِزیستِ قبلا تشکیلشده
5- آب پایدار
استفادهی کارآمد از آب در ساختمانها، کشاورزی و تولیدِ صنعتی. طراحی برای جلوگیری از مشکلاتِ محلیای از نوعِ سیل، کمآبی و آلودگیِ چرخهی آب
6- خوراک محلی و پایدار
پشتیبانی از کشت و زرعِ پایدار و انسانوار، ترویج دسترسی به رژیمهای خوراکیِ سالم، کمتاثیر بر روی محیطزیست، محلی، فصلی و اُرگانیک، و کاهش پسماندِ خوراک
7- موادِ پایدار
استفاده از محصولاتِ پایدار و سالم، مثل آنهایی که حاملِ انرژیِ کمتر در تولید اند، منبعشان محلی است، از منابعِ تجدیدپذیر یا پسماند ساخته میشوند
8- حملونقلِ پایدار
کاهشِ نیاز به سفر، و تشویقِ شیوههای کمکربن یا صفرکربنِ حمل و نقل برای کاهشِ انتشار گاز گلخانهای
9- پسماندِ صفر
کاهشِ پسماند، باز مصرف در موارد ممکن، و نهایتا صفر کردن پسماندِ ارسالی به گورستانِ پسماند
10- کربن صفر
کارآمد کردنِ ساختمانها از نظر مصرف انرژی و توزیعِ همهی انرژی با فناوریهای تجدیدپذیر به مصرفکننده.
یکی از پیشنهادات متعدد و متفاوتی که برای ایجاد زیرساختهای لازم برای تغییراتِ تحولساز در کشورهای نسبتا دموکراتیکتر عرضه شده، این ده اصل زیر است. این اصول میتوانند زیرساخت بسازند. ممکن است بعضی شان قابل استفاده در این وضعیتِ دردناک فعلی ما ایرانیان باشد تا شاید از آن هاویهای که در انتظارمان است قِسِر در برویم:
=============================
ده اصل یک سیارهی زنده از نگاه گروه " شکوفاییِ زیستمنطقهای ( The BioRegional Development Group)" :
1- سلامتی و شادمانی
تشویقِ زندگیهای فعالِ اجتماعپذیر برای ترویج سلامتی و بهروزی.
2- عدالت و اقتصادِ محلی
ایجاد اقتصادهای زیستمنطقهای که از عدالت و اشتغال محلیِ متنوع و تجارتِ منصفانهی بینالمللی پشتیبانی میکنند.
3- فرهنگ و جماعت
حرمتگذاری و احیای هویتِ محلی، خرد و فرهنگ؛ تشویقِ دخالتِ مردم در شکلدهی به جماعتشان و آفرینشِ نوعی فرهنگِ نوی پایداری
4- کاربریِ سرزمینی و حیاتِ وحش
حفاظت و برگرداندنِ تنوعِ زیستی و آفرینشِ زیستگاهِ طبیعیِ تازه از راه کاربریِ درستِ زمین و یکپارچهسازی با محیطِزیستِ قبلا تشکیلشده
5- آب پایدار
استفادهی کارآمد از آب در ساختمانها، کشاورزی و تولیدِ صنعتی. طراحی برای جلوگیری از مشکلاتِ محلیای از نوعِ سیل، کمآبی و آلودگیِ چرخهی آب
6- خوراک محلی و پایدار
پشتیبانی از کشت و زرعِ پایدار و انسانوار، ترویج دسترسی به رژیمهای خوراکیِ سالم، کمتاثیر بر روی محیطزیست، محلی، فصلی و اُرگانیک، و کاهش پسماندِ خوراک
7- موادِ پایدار
استفاده از محصولاتِ پایدار و سالم، مثل آنهایی که حاملِ انرژیِ کمتر در تولید اند، منبعشان محلی است، از منابعِ تجدیدپذیر یا پسماند ساخته میشوند
8- حملونقلِ پایدار
کاهشِ نیاز به سفر، و تشویقِ شیوههای کمکربن یا صفرکربنِ حمل و نقل برای کاهشِ انتشار گاز گلخانهای
9- پسماندِ صفر
کاهشِ پسماند، باز مصرف در موارد ممکن، و نهایتا صفر کردن پسماندِ ارسالی به گورستانِ پسماند
10- کربن صفر
کارآمد کردنِ ساختمانها از نظر مصرف انرژی و توزیعِ همهی انرژی با فناوریهای تجدیدپذیر به مصرفکننده.
گاه فرست غلامعلی کشانی
این روزهای سخت ملتِ ما، با عرفانِ در عملِ آلبرت شوایتزر پنج فرستهی بالا در بارهی آلبرت شوایتزر است که به همت قلم و شامهی لطیف "صدیقِ قطبی" تهیه شده و در اختیار ما گذاشته شده. شوایتزر مرد روزهای سخت هم بود. او برای روزهای سخت فلسفه نبافت و نگفت، بل عمل…
✳️ شوایتزر و فَوَرانِ شور و نور!
======================
✅ امروز این خوشوقتی را داشتم که کتابی را بخوانم که جناب آقای صدیق قطبی گرامی، آن را با فَوَرانِ نور توصیفاش کرده بود، یعنی "خاطراتی از کودکی و نوجوانیِ من"، به قلم خود آلبرت شوایتزر. در صحبتی قبلی با ایشان، متاسف بودیم که از او خیلی کم میدانیم و ای کاش که ترجمه و تالیفهای بیشتری داشته باشیم و بخوانیم و یاد بگیریم ازو.
✅ تا این که خودشان این کتاب را خواندند و این چنین متاثر شدند و با گذاشتن داستانِ "موشه" ما را هم حیرت زده باقی گذاشتند. خیلی خیلی مشتاق شدم. همهی فرستههای صدیق گرامی را هم با افتخار در کانال گاه فرست گذاشتم (در پیوست). چندی گذشت تا این که توانستم کتاب را تهیه کنم. امروز شروع به خواندناش کردم. کتاب کوچک است، پس تماماش کردم. اما در حین خواندن چند بار گریه کردم. گریههایی برامده از رویارویی با یک عظمت! و این که چقدر با او همدلام و میخواهم در نزدیکیاش باشم.
✅ او فیلسوف بود، الهیدان هم. مورخ موسیقی هم بود و بهترین نوازندهی ارگ در قرن بیستم. به تعبیر ما همهفنحریف و ذوفنونی بود ستایششده.اما حس وظیفه در تمام کودکیاش سایهبهسایه دنبالاش میکرده. عهد کرده بود که باید هر چه خورده و برده، یک میلیاردیمِ آن را پس بدهد (نک: توماس نِیْگِل). همانی که گاندی میگوید: "به نظر من نوشتن منشورِ وظایفِ بشر، مقدم بر نوشتنِ منشور حقوق بشر است (نقل به مضمون)". در ۲۰ سالگی عهد میکند تا ۳۰ سالگی بیاموزد و یاد بگیرد، اما از ۳۰ سالگی به بعد خود را وقف بشر کند. و همین کار را هم میکند و به حرف مردم اعتنایی نمیکند. پزشکی میخواند و به کشور گابن می رود. این کتاب را در زمانی مینویسد که در لامبارنهی گابن توانسته بود بیمارستانی بسازد. به اروپا میرفت تا از کنسرت و سخنرانی و جایزههای بزرگ، پولی بسازد و لامبارنه را تکمیل کند. بیشترِ آنچه را که در جهان فکری اروپا میگذشت، ناواقعیت میدانست، و واقعیت را در مراقبت از چند بیمار بیشتر میدید.
✅ اما در این کتاب، او کودکی است و نوجوانی که ذهناش درگیرِ نابرابری هاست و نکته این که بهخاطر این که نمیخواهد در چشم کودکان عادی متفاوت و پولدار به نظر برسد، بارها و بارها سرزنش میشود.
✅ شوایتزر این کتاب را هدفمند نوشته. آنطور نوشته که بتواند نتیجهگیریِ آخر کتاب را طبیعیترین نتیجهی تفکرات و مقاومتهای کودکیاش بهحساب بیاوریم. او در آخرِ کارْ ما را به آرمانخواهی و مبارزه و تسلیمنشدن تا آخر عمر دعوت میکند.
✅ اما این که کتاب را سراسر شور و سراسر نور و سراسر آموزه میکند، هم بهدلیلِ قصههایی است واقعی، و هم گفتارهایی از یک مرد جهاندیده که در بین این قصهها میبینیم.
✳️ در این کتاب و دو کتاب دیگر خواهیم دید که شوایتزر یک قدیس واقعی و ملموس است (اگر که به قدوسیت معتقد باشیم)، همینطور یک ناممکنِ ممکنشده است که میتواند الگوی همهی ما باشد و ما را از توهم قدیسهای مبهم و متوهم و خیالی و ساختگی آزاد کند.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4764
یادداشت من در سایت عدم خشونت را در زیر می توانید بخوانید:
https://ghkeshani.com/lonelyspinoza/
======================
✅ امروز این خوشوقتی را داشتم که کتابی را بخوانم که جناب آقای صدیق قطبی گرامی، آن را با فَوَرانِ نور توصیفاش کرده بود، یعنی "خاطراتی از کودکی و نوجوانیِ من"، به قلم خود آلبرت شوایتزر. در صحبتی قبلی با ایشان، متاسف بودیم که از او خیلی کم میدانیم و ای کاش که ترجمه و تالیفهای بیشتری داشته باشیم و بخوانیم و یاد بگیریم ازو.
✅ تا این که خودشان این کتاب را خواندند و این چنین متاثر شدند و با گذاشتن داستانِ "موشه" ما را هم حیرت زده باقی گذاشتند. خیلی خیلی مشتاق شدم. همهی فرستههای صدیق گرامی را هم با افتخار در کانال گاه فرست گذاشتم (در پیوست). چندی گذشت تا این که توانستم کتاب را تهیه کنم. امروز شروع به خواندناش کردم. کتاب کوچک است، پس تماماش کردم. اما در حین خواندن چند بار گریه کردم. گریههایی برامده از رویارویی با یک عظمت! و این که چقدر با او همدلام و میخواهم در نزدیکیاش باشم.
✅ او فیلسوف بود، الهیدان هم. مورخ موسیقی هم بود و بهترین نوازندهی ارگ در قرن بیستم. به تعبیر ما همهفنحریف و ذوفنونی بود ستایششده.اما حس وظیفه در تمام کودکیاش سایهبهسایه دنبالاش میکرده. عهد کرده بود که باید هر چه خورده و برده، یک میلیاردیمِ آن را پس بدهد (نک: توماس نِیْگِل). همانی که گاندی میگوید: "به نظر من نوشتن منشورِ وظایفِ بشر، مقدم بر نوشتنِ منشور حقوق بشر است (نقل به مضمون)". در ۲۰ سالگی عهد میکند تا ۳۰ سالگی بیاموزد و یاد بگیرد، اما از ۳۰ سالگی به بعد خود را وقف بشر کند. و همین کار را هم میکند و به حرف مردم اعتنایی نمیکند. پزشکی میخواند و به کشور گابن می رود. این کتاب را در زمانی مینویسد که در لامبارنهی گابن توانسته بود بیمارستانی بسازد. به اروپا میرفت تا از کنسرت و سخنرانی و جایزههای بزرگ، پولی بسازد و لامبارنه را تکمیل کند. بیشترِ آنچه را که در جهان فکری اروپا میگذشت، ناواقعیت میدانست، و واقعیت را در مراقبت از چند بیمار بیشتر میدید.
✅ اما در این کتاب، او کودکی است و نوجوانی که ذهناش درگیرِ نابرابری هاست و نکته این که بهخاطر این که نمیخواهد در چشم کودکان عادی متفاوت و پولدار به نظر برسد، بارها و بارها سرزنش میشود.
✅ شوایتزر این کتاب را هدفمند نوشته. آنطور نوشته که بتواند نتیجهگیریِ آخر کتاب را طبیعیترین نتیجهی تفکرات و مقاومتهای کودکیاش بهحساب بیاوریم. او در آخرِ کارْ ما را به آرمانخواهی و مبارزه و تسلیمنشدن تا آخر عمر دعوت میکند.
✅ اما این که کتاب را سراسر شور و سراسر نور و سراسر آموزه میکند، هم بهدلیلِ قصههایی است واقعی، و هم گفتارهایی از یک مرد جهاندیده که در بین این قصهها میبینیم.
✳️ در این کتاب و دو کتاب دیگر خواهیم دید که شوایتزر یک قدیس واقعی و ملموس است (اگر که به قدوسیت معتقد باشیم)، همینطور یک ناممکنِ ممکنشده است که میتواند الگوی همهی ما باشد و ما را از توهم قدیسهای مبهم و متوهم و خیالی و ساختگی آزاد کند.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4764
یادداشت من در سایت عدم خشونت را در زیر می توانید بخوانید:
https://ghkeshani.com/lonelyspinoza/
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
✳️ شوایتزر و کتابِ کوچکِ "خاطراتی از کودکی و نوجوانیِ من":
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4766
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4766
Forwarded from هزار خط ناتمام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلید تقلا – راس هریس
#رواندرمانی، #پذیرش_و_تعهد، #اکت، #راس_هریس، #جداسازی
▪️مترجم: گروه شادکامی
▫️لینک ویدئو در آپارات
🍂
#رواندرمانی، #پذیرش_و_تعهد، #اکت، #راس_هریس، #جداسازی
▪️مترجم: گروه شادکامی
▫️لینک ویدئو در آپارات
🍂
Forwarded from هزار خط ناتمام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from تأملات | دانیال
نامه چهاردهم
۹ شهریور ۱۳۹۹
رفیق جانم،
هر روز که میگذرد بیشتر خوابهایم مثل مه غلیظی میپیچد میان بیداریم. نمیدانم که بیدارم یا خواب. قلبم، روحم جایی میان خوابها گیر میکند و روزها که بیدار می شوم قلبم در جایی دیگر جا مانده. در عالمی دیگر، در جهانی موازی که روزگار می توانست جور دیگری باشد اگر هزار اتفاق جور دیگری میافتاد.
*
در این سالها چند باری شده که سرشار از حسرت باشم. بار اول وقتی در گورستان بودم و نام روی گوری را که بر آن ایستاده بودم را خواندم. اسم آقا جان بود، معلم تارم که من را مثل پسرش دوست داشت. چقدر از او بیخبر بودم؟ کجا غیبم زده بود؟ حالا زندگی مرا آورده بود پیش او و در شرمندگی و حیرت، آنجا و میان این دو خط بین تولد و وفات که نام او را داشت ایستاده بودم.
یا این سالهای آخر وقتی در اینترنت دیدم که آنا دوست دختر اسپانیایی آن روزهای پیش از مهاجرت به هند، خیلی وقت است که دیگر نیست. نامش تنها در جایزه ای که به نام او (در شهرش کوردوبا) باقی مانده بود و چقدر وقت کم بود؟ برای ما و برای آن روحی که در آن تابستان برلین دیده بودم… برای آن چند هفته که زیر غبار حوادث بعدش نهان ماند و حالا او – که جوانتر از من بود – سه سال بود که رفته بود و من مانده بودم و حالا چقدر دیر می فهمیدم که زمان برای همه چیز، -برای یک سلام دیگر، برای خداحافظی، برای لبخندی دیگر و برای طلب بخشایشی- چقدر محدود بود و چقدر دوراهی در زندگیمان بود که ما را تا اینجا آورده بود که حالا هستیم. اگر آن روز آن تلفن آخر را نمی زدیم و اگر ایمیل را دیرتر دیده بودیم حالا کجای دنیا بودیم ؟ داستان زندگی هر کدام از ما ساخته چقدر انتخاب ها و دوراهی های مختلف ست؟
*
سیمون وی یک جایی یک تعبیر قشنگی دارد و میگوید این (قصه های) زندگی پیش چشم ما مثل یک صفحه روزنامه است که آدمی که سواد خواندن نداشته باشد آن را سر و ته به دست گرفته باشد: پر از شکل های کوچک و بزرگ و خطوط عجیب. یک جاهایی رنگ و قلم این خطوط با هم فرق میکند، یک جایی سیاه است و یک جایی با خط قرمز نوشته اند. حکمت اما برعکس کردن این روزنامه و توانایی خواندنش است و فهمیدن این که علیرغم رنگ های مختلف و کوچکی و بزرگی نوشتهها، مفهوم جملات چیزی متفاوت از بزرگی و کوچکی خطوط نوشته شان است.
داستان عشق و مرگ و تلاش و تحمل چه به فارسی و عربی و آلمانی قصه «شگفتی» ست و فرقی نمی کند که با خطوط قرمز بنویسندشان یا سیاه و خاکستری. ما اما از داستان غیر منتظره زندگی هامان و از این تغییر ایام و از انتخابهایی که در آن سهمی نداشته ایم، جز به اندازه ی کسی که خواندن نمی داند و به خطوط روزنامه ای نگاه می کند نمیفهمیم و سهممان از این نمایش جز حیرت و دستی خالی نیست…
*
از حکمت میگفتم و حکیم حاج مرتضی بود رفیق. حاج مرتضی که ما را بزرگ کرد: من و تو را. عضو کمونیست ضد دین اقلیتی را حاج مرتضی بزرگ کرد و یادم نمی رود، محرم آن سال را که خبر رفتنش را شنیدم و تمامی ساحل برمنهافن را قدم زدم و گریستم. آن آخرین بار که دیدمش، مست و خراب با خسرو در کوچه میآمدیم و آقا مرتضی با این که میدانست که ما دیگر آن نوجوانان قدیمها نیستیم، نگهمان داشت و دست گذاشت روی شانه ام و عمامه ش را داد عقب و گفت: «آرش خان! حرف این آخوندا رو گوش نکن. همه این جماعت نمازگزار هم اگه تو خانواده مسیحی به دنیا اومده بود الان مسیحی بودن. دین و این حرفها همش حرفه… دینی اگه هست اون خوبی ی که آدمها تو یه آدم خوب دیگه می بینند و براشون اون خوب کامل تجلی می کنه…آرش خان! حرف زدن از خوبی کسی رو خوب نمی کنه. این چیریک بازی های شما هم چیزی رو عوض نمیکنه. یه جوری زندگی کن که اگه زن بقال محل خواست برای بچهش قصهی یه آدم خوب رو بگه قصه تو رو بگه…یاد بگیر که خوب زندگی کنی… تموم دین همینه…»
خیره نگاهش کردم. نمی فهمیدم چه میگوید. یا حقی گفت و راهش را کشید و رفت… رفت و دور شد در غبار خاطرهها و من سالها با باوری که او داشت جنگیدم و سالها طول کشید تا حرفش را بفهمم و حالا میدانم که ورای همه این داستانها و داستان ایمان و افسانه ش، او نمایش تمام آن چیزی بود که من از ایمان دیده ام .
در او، نگاه کرده ام به آن خوبی مطلق که در کالبد آدمی عادی جای گرفته بود. به اویی که وقتی قرار شد پا روی حق بگذارد، ننگ بدنامی و سختی و تنهایی را به جان خرید و زیست اخلاقی را به راحتی دنیا ترجیح داد. به او که او در صلح بود با صورت دنیا و این اسم ها و اسم ایمان و بی ایمانی.او که اسم کفر و اسلام و مسیحیت و بهاییت و شیعه و سنی برایش یکی بود و… او که صورت و باطن ایمان بود برای همه ما بریدگان از دین و… باز «گوشم شنید قصه ایمان و مست شد… کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست…»
*
۹ شهریور ۱۳۹۹
رفیق جانم،
هر روز که میگذرد بیشتر خوابهایم مثل مه غلیظی میپیچد میان بیداریم. نمیدانم که بیدارم یا خواب. قلبم، روحم جایی میان خوابها گیر میکند و روزها که بیدار می شوم قلبم در جایی دیگر جا مانده. در عالمی دیگر، در جهانی موازی که روزگار می توانست جور دیگری باشد اگر هزار اتفاق جور دیگری میافتاد.
*
در این سالها چند باری شده که سرشار از حسرت باشم. بار اول وقتی در گورستان بودم و نام روی گوری را که بر آن ایستاده بودم را خواندم. اسم آقا جان بود، معلم تارم که من را مثل پسرش دوست داشت. چقدر از او بیخبر بودم؟ کجا غیبم زده بود؟ حالا زندگی مرا آورده بود پیش او و در شرمندگی و حیرت، آنجا و میان این دو خط بین تولد و وفات که نام او را داشت ایستاده بودم.
یا این سالهای آخر وقتی در اینترنت دیدم که آنا دوست دختر اسپانیایی آن روزهای پیش از مهاجرت به هند، خیلی وقت است که دیگر نیست. نامش تنها در جایزه ای که به نام او (در شهرش کوردوبا) باقی مانده بود و چقدر وقت کم بود؟ برای ما و برای آن روحی که در آن تابستان برلین دیده بودم… برای آن چند هفته که زیر غبار حوادث بعدش نهان ماند و حالا او – که جوانتر از من بود – سه سال بود که رفته بود و من مانده بودم و حالا چقدر دیر می فهمیدم که زمان برای همه چیز، -برای یک سلام دیگر، برای خداحافظی، برای لبخندی دیگر و برای طلب بخشایشی- چقدر محدود بود و چقدر دوراهی در زندگیمان بود که ما را تا اینجا آورده بود که حالا هستیم. اگر آن روز آن تلفن آخر را نمی زدیم و اگر ایمیل را دیرتر دیده بودیم حالا کجای دنیا بودیم ؟ داستان زندگی هر کدام از ما ساخته چقدر انتخاب ها و دوراهی های مختلف ست؟
*
سیمون وی یک جایی یک تعبیر قشنگی دارد و میگوید این (قصه های) زندگی پیش چشم ما مثل یک صفحه روزنامه است که آدمی که سواد خواندن نداشته باشد آن را سر و ته به دست گرفته باشد: پر از شکل های کوچک و بزرگ و خطوط عجیب. یک جاهایی رنگ و قلم این خطوط با هم فرق میکند، یک جایی سیاه است و یک جایی با خط قرمز نوشته اند. حکمت اما برعکس کردن این روزنامه و توانایی خواندنش است و فهمیدن این که علیرغم رنگ های مختلف و کوچکی و بزرگی نوشتهها، مفهوم جملات چیزی متفاوت از بزرگی و کوچکی خطوط نوشته شان است.
داستان عشق و مرگ و تلاش و تحمل چه به فارسی و عربی و آلمانی قصه «شگفتی» ست و فرقی نمی کند که با خطوط قرمز بنویسندشان یا سیاه و خاکستری. ما اما از داستان غیر منتظره زندگی هامان و از این تغییر ایام و از انتخابهایی که در آن سهمی نداشته ایم، جز به اندازه ی کسی که خواندن نمی داند و به خطوط روزنامه ای نگاه می کند نمیفهمیم و سهممان از این نمایش جز حیرت و دستی خالی نیست…
*
از حکمت میگفتم و حکیم حاج مرتضی بود رفیق. حاج مرتضی که ما را بزرگ کرد: من و تو را. عضو کمونیست ضد دین اقلیتی را حاج مرتضی بزرگ کرد و یادم نمی رود، محرم آن سال را که خبر رفتنش را شنیدم و تمامی ساحل برمنهافن را قدم زدم و گریستم. آن آخرین بار که دیدمش، مست و خراب با خسرو در کوچه میآمدیم و آقا مرتضی با این که میدانست که ما دیگر آن نوجوانان قدیمها نیستیم، نگهمان داشت و دست گذاشت روی شانه ام و عمامه ش را داد عقب و گفت: «آرش خان! حرف این آخوندا رو گوش نکن. همه این جماعت نمازگزار هم اگه تو خانواده مسیحی به دنیا اومده بود الان مسیحی بودن. دین و این حرفها همش حرفه… دینی اگه هست اون خوبی ی که آدمها تو یه آدم خوب دیگه می بینند و براشون اون خوب کامل تجلی می کنه…آرش خان! حرف زدن از خوبی کسی رو خوب نمی کنه. این چیریک بازی های شما هم چیزی رو عوض نمیکنه. یه جوری زندگی کن که اگه زن بقال محل خواست برای بچهش قصهی یه آدم خوب رو بگه قصه تو رو بگه…یاد بگیر که خوب زندگی کنی… تموم دین همینه…»
خیره نگاهش کردم. نمی فهمیدم چه میگوید. یا حقی گفت و راهش را کشید و رفت… رفت و دور شد در غبار خاطرهها و من سالها با باوری که او داشت جنگیدم و سالها طول کشید تا حرفش را بفهمم و حالا میدانم که ورای همه این داستانها و داستان ایمان و افسانه ش، او نمایش تمام آن چیزی بود که من از ایمان دیده ام .
در او، نگاه کرده ام به آن خوبی مطلق که در کالبد آدمی عادی جای گرفته بود. به اویی که وقتی قرار شد پا روی حق بگذارد، ننگ بدنامی و سختی و تنهایی را به جان خرید و زیست اخلاقی را به راحتی دنیا ترجیح داد. به او که او در صلح بود با صورت دنیا و این اسم ها و اسم ایمان و بی ایمانی.او که اسم کفر و اسلام و مسیحیت و بهاییت و شیعه و سنی برایش یکی بود و… او که صورت و باطن ایمان بود برای همه ما بریدگان از دین و… باز «گوشم شنید قصه ایمان و مست شد… کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست…»
*
Forwarded from تأملات | دانیال
و می دانی؟ این روزها که این همه خشم بر دین و دینداری و بر آسمانها را می بینم، فکر میکنم به جنگها که در جوانی م کرده ام و بعد از سالها جنگیدن با آن بالا، تنها میدانم که نباید تسلیم مطلق هیچ امر مقدسی شد که اندیشهات را و عقلانیتت را از تو میگیرد و (می توان و باید در هر روایت تاریخیی و در هر بیان انسانی از امر مقدس تردید کرد و اما در عین حال) نباید به جنگ آسمانها رفت که قلبت و روحت را از تو خواهد گرفت.
***
مارتین لوتر کینگ میگوید که «با عصبانیت میتوان بپا خواست اما نمیتوان طولانی ایستاد». زود باشد و -نوجوانان این روزها آن روز را خواهند دید- که دیوارهای زندان سیاست فرو بریزد و آن روز خشم از آسمان همه جا را پر می کند. این سوال که چرا نبودی؟ که چرا ابری نیامد و بارانی نبارید و چرا سیاست خدا را از ما دزدید و هیچ معجزه ای نشد؟ خداوند و آسمانها کجا بودند در تیرهترین و تلخترین شبها؟ و اینجاست که سیمون وی می نویسد: «…راهی برای پاک شدن: که خدا را بخوانیم و نه تنها در نهان… که با این اندیشه که خدایی وجود ندارد…» ۱
می دانی که مادر ترزا، بعد از سالها عبادت و تلاش و خدمت بارها و بارها در طول زندگیش در «شب سیاه روح» گرفتار شد و خسته شد از پاسخی نشنیدن و شک کردن به همه چیز؟ «دوست دارد یار این آشفتگی»؟
تو که می دانی بگو که «دوست» دارد رفیق!
***
آدمها خشمگینند از آسمان و خشم، مثل هوس و مثل خشونت گذراست و حکایت آسمانها حکایت امر گذرا نیست. حکایت عشق، حکایت زندگی، حکایت دلهای شکسته و ارواح آرام، حکایت مانایی و ماندگاری ست و دیر یا زود، آدم به گذشته نگاه میکند و از زخمهایش می آموزد. از زخمهای شخصی ش و از آن زخم ها که همگیمان برداشتیم. ما نتیجه محتوم و بی اختیار آن چیزها نیستیم که بر ما اتفاق افتاده اند و این انتخابهای ما و پاسخ ما به رنج هایمان است که ما را شکل میدهد.
***
نوشته است که: ۲ you must consider yourself a pilgrim, an exile on earth. که خود را زائری و تبعیدی بر زمین حساب کن. که «کن فی الدنیا کانک غریب»… که غریب باش و غریبانه بزی. که «انگار کن که این نقش دنیا هیچ وقت نبوده و آن جهان ماندگار هیچ وقت از پیش چشمانمان پنهان نشده…»۳ و ما میدانیم که مسافر بودن و غریب بودن و دل نبستن به اسباب این خانه دنیا چقدر سخت است که ما آدمها را در تبعیدی ابدی دیده ایم و سهراب را که ۲۸ سال کنار بازارچه اوسدورپ پلین خرت و پرت فروخت و با حسرت دیدن دوباره بازارچه شاهپور و شهر خاطرات کودکیش گوشه بیمارستان رفت و آن روز بارانی -وقتی حسرت دیدن خانه را برای همیشه با خود برد- تنها من حاضر بودم و مددکار شهرداری و چه کسی می فهمد رنج او را و آدمها همیشه یگانه و منحصر به خود رنج میبرند…
***
می دانم که این حرفها چقدر سخت است و چقدر خانهای نداشتن. چقدر سخت است مثل یک مسافر زیستن. ما میدانیم که آدمی به همین دلبستگیهای کوچک ست که زنده میماند: به صدای دوستی و امید رسیدن سحری… به انتظار معجزه ای! به گرمی لیوان چای در سوز سرمای زمستان. به هوای پاییز ماسال و صدای جنگلهای فومنات. به آسمان کویر و گرمای شط و بوی پیاز داغ و غذای در حال جا افتادن و آن ارتباطات سالم انسانی که بودن ما را در ما زنده نگه میدارد. آن شمعها و آتش آن روحها و جانها، آن حکایتها و داستان آن زندگیها که ما را زندگی می بخشند و «شب سیاه روح» مان را سحر میکنند.
با مهر
آرش
شمال آلمان
۱- A method of purification: to pray to God, not only in secret as far as men are concerned, but with the thought that God does not exist. Excerpted from Simone Weil‘s Gravity and Grace. First French edition 1947.
۲- تشبه به مسیح، توماس آکمپیس ترجمه سایه میثمی
۳- آخرین نامه منسوب به حسین بن علی از کربلا به محمد حنفیه در مدینه
***
مارتین لوتر کینگ میگوید که «با عصبانیت میتوان بپا خواست اما نمیتوان طولانی ایستاد». زود باشد و -نوجوانان این روزها آن روز را خواهند دید- که دیوارهای زندان سیاست فرو بریزد و آن روز خشم از آسمان همه جا را پر می کند. این سوال که چرا نبودی؟ که چرا ابری نیامد و بارانی نبارید و چرا سیاست خدا را از ما دزدید و هیچ معجزه ای نشد؟ خداوند و آسمانها کجا بودند در تیرهترین و تلخترین شبها؟ و اینجاست که سیمون وی می نویسد: «…راهی برای پاک شدن: که خدا را بخوانیم و نه تنها در نهان… که با این اندیشه که خدایی وجود ندارد…» ۱
می دانی که مادر ترزا، بعد از سالها عبادت و تلاش و خدمت بارها و بارها در طول زندگیش در «شب سیاه روح» گرفتار شد و خسته شد از پاسخی نشنیدن و شک کردن به همه چیز؟ «دوست دارد یار این آشفتگی»؟
تو که می دانی بگو که «دوست» دارد رفیق!
***
آدمها خشمگینند از آسمان و خشم، مثل هوس و مثل خشونت گذراست و حکایت آسمانها حکایت امر گذرا نیست. حکایت عشق، حکایت زندگی، حکایت دلهای شکسته و ارواح آرام، حکایت مانایی و ماندگاری ست و دیر یا زود، آدم به گذشته نگاه میکند و از زخمهایش می آموزد. از زخمهای شخصی ش و از آن زخم ها که همگیمان برداشتیم. ما نتیجه محتوم و بی اختیار آن چیزها نیستیم که بر ما اتفاق افتاده اند و این انتخابهای ما و پاسخ ما به رنج هایمان است که ما را شکل میدهد.
***
نوشته است که: ۲ you must consider yourself a pilgrim, an exile on earth. که خود را زائری و تبعیدی بر زمین حساب کن. که «کن فی الدنیا کانک غریب»… که غریب باش و غریبانه بزی. که «انگار کن که این نقش دنیا هیچ وقت نبوده و آن جهان ماندگار هیچ وقت از پیش چشمانمان پنهان نشده…»۳ و ما میدانیم که مسافر بودن و غریب بودن و دل نبستن به اسباب این خانه دنیا چقدر سخت است که ما آدمها را در تبعیدی ابدی دیده ایم و سهراب را که ۲۸ سال کنار بازارچه اوسدورپ پلین خرت و پرت فروخت و با حسرت دیدن دوباره بازارچه شاهپور و شهر خاطرات کودکیش گوشه بیمارستان رفت و آن روز بارانی -وقتی حسرت دیدن خانه را برای همیشه با خود برد- تنها من حاضر بودم و مددکار شهرداری و چه کسی می فهمد رنج او را و آدمها همیشه یگانه و منحصر به خود رنج میبرند…
***
می دانم که این حرفها چقدر سخت است و چقدر خانهای نداشتن. چقدر سخت است مثل یک مسافر زیستن. ما میدانیم که آدمی به همین دلبستگیهای کوچک ست که زنده میماند: به صدای دوستی و امید رسیدن سحری… به انتظار معجزه ای! به گرمی لیوان چای در سوز سرمای زمستان. به هوای پاییز ماسال و صدای جنگلهای فومنات. به آسمان کویر و گرمای شط و بوی پیاز داغ و غذای در حال جا افتادن و آن ارتباطات سالم انسانی که بودن ما را در ما زنده نگه میدارد. آن شمعها و آتش آن روحها و جانها، آن حکایتها و داستان آن زندگیها که ما را زندگی می بخشند و «شب سیاه روح» مان را سحر میکنند.
با مهر
آرش
شمال آلمان
۱- A method of purification: to pray to God, not only in secret as far as men are concerned, but with the thought that God does not exist. Excerpted from Simone Weil‘s Gravity and Grace. First French edition 1947.
۲- تشبه به مسیح، توماس آکمپیس ترجمه سایه میثمی
۳- آخرین نامه منسوب به حسین بن علی از کربلا به محمد حنفیه در مدینه