به خواندن کتابها دعوتاید،
دو کتاب در باره جبار باغچهبان، معلمِ بیچشمداشتِ مردم!
کتابهایی که قاعدتا باید در همهی سطوح آموزشی، به اطلاع عموم مردم ایران برسند.
(معرفیِ پشتِ جلدها بسیار قابل تاملاند)
چهرههایی از پدرم، نشر قطره: ۸۸۹۷۳۳۵۱
روشنگران تاریکی، موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان: ۸۸۵۵۳۵۲۸
برای اطلاع بیشتر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4086
دو کتاب در باره جبار باغچهبان، معلمِ بیچشمداشتِ مردم!
کتابهایی که قاعدتا باید در همهی سطوح آموزشی، به اطلاع عموم مردم ایران برسند.
(معرفیِ پشتِ جلدها بسیار قابل تاملاند)
چهرههایی از پدرم، نشر قطره: ۸۸۹۷۳۳۵۱
روشنگران تاریکی، موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان: ۸۸۵۵۳۵۲۸
برای اطلاع بیشتر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4086
جبار باغچهبان👆، همسر، دختر، عروس و پسرش ثمین همهگی خدمتگزارانی بیمزد و منت برای همسایه بودند. دریوزگیِ قدرت نکردند و مستقل زیستند؛ ثروت و قدرتیهم نیندوختند؛ هرچند که جان بر کف نبودند، اما خدمتها کردند، خدمتهایی ماندگار!
روایتاش را از "خدمت" میبینیم که چگونه در اوجِ فروتنیِ شکوهناکِ قلههای "عرفانِ در عمل" به هستی مینگرد!
او را میگذاریم در کنار مدعیانِ خدمت و سلوک و فروتنی و "عرفان در جامه و در کلام" و "جانمازآبکِش"های دینی و ضددینی که چهسان بر سر صدر و ذیل مجلسها، صلهها، وظیفهخواریها و شهریهخواریها برهم میآشفتند و میآشوبند؛ عِرض خود بردند و میبرند، و معنا را آلودند و میآلایند!
با هم بخوانیم:
«من جبارِ باغچهبان هرگز شایسته ندانستهام که بر تلاشها و رنجهای خود، نامِ "خدمت به جامعه" را بگذارم.
در تنهایی، هنگامی که خاطراتِ خود را از روزِ تولد تا کنون مرور میکنم به این نتیجه میرسم که هیچ بهانهای برای آنکه بتوانم خود را خدمتگزارِ جامعه بدانم، وجود ندارد. میبینم این جامعهی بزرگِ بشریت بوده که به من خدمت کردهاست و من را مدیون خود ساختهاست.
چراغی در سرِ راهم گذاشت تا در تاریکیهای شب، گم نشوم. آنچه کردهام و میکنم برای ادای این همه دِیْنی است که به گردن دارم. اگر هزارانسال زندگی کنم و شب و روز زحمت بکشم، هرگز ممکن نیست دِیْنِ یک ساعت از آسایش خود را ادا کرده باشم.»
کلماتاش مصداق خردِ خودبنیاد، اخلاقِ خودبنیاد و معنای خودبنیادند، و نمونهی عینی برای اثباتِ امکانِ آفرینشِ انسانِ معنوی، بیمدد از الهاماتِ غیب.
پیکرتراشیِ معنوی با داشتنِ این نمونههاست که دلیل خود مییابد و ما را از بحثهای بینتیجهی اخلاقی-فلسفی-و... در باب شدنی یا ناشدنی بودنِ ایثار و معنویت، بیالهامِ برونی نجات میدهد.
خاک به واسطهی امثال اینهاست که کمی زیستنی میشود.
ازینان اکنون چندتن داریم؟!
آنک "من در کجای جهان ایستادهام؟"!
================
به خواندن کتابها دعوتاید،
دو کتاب در باره جبار باغچهبان، معلمِ بیچشمداشتِ مردم!
کتابهایی که قاعدتا باید در همهی سنینِ آموزشی، به اطلاع عموم مردم ایران برسند.
(معرفیِ پشتِ جلدها بسیار قابل تاملاند)
چهرههایی از پدرم، نشر قطره: ۸۸۹۷۳۳۵۱
روشنگران تاریکی، موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان: ۸۸۵۵۳۵۲۸
برای اطلاع بیشتر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4082
روایتاش را از "خدمت" میبینیم که چگونه در اوجِ فروتنیِ شکوهناکِ قلههای "عرفانِ در عمل" به هستی مینگرد!
او را میگذاریم در کنار مدعیانِ خدمت و سلوک و فروتنی و "عرفان در جامه و در کلام" و "جانمازآبکِش"های دینی و ضددینی که چهسان بر سر صدر و ذیل مجلسها، صلهها، وظیفهخواریها و شهریهخواریها برهم میآشفتند و میآشوبند؛ عِرض خود بردند و میبرند، و معنا را آلودند و میآلایند!
با هم بخوانیم:
«من جبارِ باغچهبان هرگز شایسته ندانستهام که بر تلاشها و رنجهای خود، نامِ "خدمت به جامعه" را بگذارم.
در تنهایی، هنگامی که خاطراتِ خود را از روزِ تولد تا کنون مرور میکنم به این نتیجه میرسم که هیچ بهانهای برای آنکه بتوانم خود را خدمتگزارِ جامعه بدانم، وجود ندارد. میبینم این جامعهی بزرگِ بشریت بوده که به من خدمت کردهاست و من را مدیون خود ساختهاست.
چراغی در سرِ راهم گذاشت تا در تاریکیهای شب، گم نشوم. آنچه کردهام و میکنم برای ادای این همه دِیْنی است که به گردن دارم. اگر هزارانسال زندگی کنم و شب و روز زحمت بکشم، هرگز ممکن نیست دِیْنِ یک ساعت از آسایش خود را ادا کرده باشم.»
کلماتاش مصداق خردِ خودبنیاد، اخلاقِ خودبنیاد و معنای خودبنیادند، و نمونهی عینی برای اثباتِ امکانِ آفرینشِ انسانِ معنوی، بیمدد از الهاماتِ غیب.
پیکرتراشیِ معنوی با داشتنِ این نمونههاست که دلیل خود مییابد و ما را از بحثهای بینتیجهی اخلاقی-فلسفی-و... در باب شدنی یا ناشدنی بودنِ ایثار و معنویت، بیالهامِ برونی نجات میدهد.
خاک به واسطهی امثال اینهاست که کمی زیستنی میشود.
ازینان اکنون چندتن داریم؟!
آنک "من در کجای جهان ایستادهام؟"!
================
به خواندن کتابها دعوتاید،
دو کتاب در باره جبار باغچهبان، معلمِ بیچشمداشتِ مردم!
کتابهایی که قاعدتا باید در همهی سنینِ آموزشی، به اطلاع عموم مردم ایران برسند.
(معرفیِ پشتِ جلدها بسیار قابل تاملاند)
چهرههایی از پدرم، نشر قطره: ۸۸۹۷۳۳۵۱
روشنگران تاریکی، موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان: ۸۸۵۵۳۵۲۸
برای اطلاع بیشتر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4082
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
به خواندن کتابها دعوتاید،
دو کتاب در باره جبار باغچهبان، معلمِ بیچشمداشتِ مردم!
کتابهایی که قاعدتا باید در همهی سطوح آموزشی، به اطلاع عموم مردم ایران برسند.
(معرفیِ پشتِ جلدها بسیار قابل تاملاند)
چهرههایی از پدرم، نشر قطره: ۸۸۹۷۳۳۵۱
روشنگران تاریکی،…
دو کتاب در باره جبار باغچهبان، معلمِ بیچشمداشتِ مردم!
کتابهایی که قاعدتا باید در همهی سطوح آموزشی، به اطلاع عموم مردم ایران برسند.
(معرفیِ پشتِ جلدها بسیار قابل تاملاند)
چهرههایی از پدرم، نشر قطره: ۸۸۹۷۳۳۵۱
روشنگران تاریکی،…
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
گاه فرست را می توانید به ده نفر از نزدیکان هم معرفی کنید،
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی» و «خودتوانبخشیِ» این ملتِ «درخودمانده» توجه می کند، به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و قطعا به «برون آمدن دستی از غیب» باور ندارد!
لینک به اولِ اولِ این کانال:
t.me/gahferestghkeshani/25
لینک به بخش های میانی:
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/1000
T.me/gahferestghkeshani/1500
T.me/gahferestghkeshani/2074
T.me/gahferestghkeshani/2502
T.me/gahferestghkeshani/3000
T.me/gahferestghkeshani/3532
T.me/gahferestghkeshani/3800
T.me/gahferestghkeshani/3900
آموزش = سیاست
بی تفاوت نباشيم، به اشتراک بگذاریم
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی» و «خودتوانبخشیِ» این ملتِ «درخودمانده» توجه می کند، به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و قطعا به «برون آمدن دستی از غیب» باور ندارد!
لینک به اولِ اولِ این کانال:
t.me/gahferestghkeshani/25
لینک به بخش های میانی:
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/1000
T.me/gahferestghkeshani/1500
T.me/gahferestghkeshani/2074
T.me/gahferestghkeshani/2502
T.me/gahferestghkeshani/3000
T.me/gahferestghkeshani/3532
T.me/gahferestghkeshani/3800
T.me/gahferestghkeshani/3900
آموزش = سیاست
بی تفاوت نباشيم، به اشتراک بگذاریم
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
[Forwarded from جامعه شناسى]
✏️فروغ را باید به عنوان کنشگری که در حوزه ادبیات معاصر، فکر و اندیشه قابل تحلیلی دارد، بررسی کرد. فروغ جامعهشناس نیست، اما نگاه او نسبت به جامعه، آرزوها، و آمالش، به نگاه جامعهشناسی نزدیک شده است.
#ابوالحسن_تنهایی
📝بحث فروغ…
✏️فروغ را باید به عنوان کنشگری که در حوزه ادبیات معاصر، فکر و اندیشه قابل تحلیلی دارد، بررسی کرد. فروغ جامعهشناس نیست، اما نگاه او نسبت به جامعه، آرزوها، و آمالش، به نگاه جامعهشناسی نزدیک شده است.
#ابوالحسن_تنهایی
📝بحث فروغ…
مطلب زیر از کانال ارزنده ی خوب زیستن، بابک عباسی باز نشر شده.
کانال مفیدی یه.
می تونید معرفی کنید 👇
t.me/eudemonia
👇
کانال مفیدی یه.
می تونید معرفی کنید 👇
t.me/eudemonia
👇
Telegram
خوب زيستن|بابک عباسی
آموزش ْ پُر کردن ظرف نیست، برافروختن آتش است.
مهر ۱۳۹۶
@BabakAbbaasi
مهر ۱۳۹۶
@BabakAbbaasi
Forwarded from سیاهمشق
عینِ هفت میلیارد وچند صد میلیون نفر آدمهای روی زمین هم که تصور کنند شما شجاعترین یا داناترین یا پولدارترین یا زرنگترین یا باسوادترین یا خوشگلترین یا خوشاندامترین یا باارادهترین یا احمقترین آدم دنیائید، سر سوزنی با اینی که الآن هستید تفاوت نمیکنید.
زندگیتان را محض تأیید دیگران، محض چیزی که تفاوتی در وجودتان ایجاد نمیکند نابود نکنید محض رضای خدا!
نگید نگفتم!
@mashghesiah
زندگیتان را محض تأیید دیگران، محض چیزی که تفاوتی در وجودتان ایجاد نمیکند نابود نکنید محض رضای خدا!
نگید نگفتم!
@mashghesiah
Forwarded from روزبه فیض | یادداشتها و ترجمهها
گونیلد استوردالن
روزبه فیض
خانم گونیلد استوردالن[۱]، فعال محیطی[۲]، دوستار درختان[۳] و به ویژه فعال در کارزار کاهش مصرف گوشت در جهان است. او گیاهخوار است و به همه توصیه میکند مصرفِ گوشت خود را کاهش دهند و در عوض از غذاهای مبتنی بر حبوبات و میوههای مغزدار استفاده کنند تا آسیب کمتری به محیط زیست برسد. با این حال بسیاری جدیت و صداقت خانم استوردالن را زیر سوال میبرند، چرا که زندگی پرتجمل و پر ریختوپاش او قرابتِ چندانی با توصیههایی که به دیگران میکند ندارد. آن ها به هواپیمای خصوصی او اشاره میکنند و این که او چندین بار در سال به اقصا نقاط جهان سفر میکند. او جشن عروسیاش را با شرکت ۲۳۷ میهمان در مراکش، یعنی در فاصلهٔ چند هزار کیلومتری از محل زندگیاش برگزار کرد؛ مراسمی که در شمار گرانقیمتترین عروسیها در تاریخ کشورهای اسکاندیناوی قرار گرفته است. او طی چند ماه عکسهایی در صفحهٔ اینستاگرامش منتشر کرد که او را در حال آفتاب گرفتن در مکزیک، به آغوش کشیدن درختان در کاستاریکا، مراقبه در سواحل جنوبی فرانسه و خوشگذرانی در کوبا نشان میدهند. در پسزمینهٔ یکی از عکسهای او آسمانخراشهای شهر نیویورک دیده میشوند. منتقدان، خانم استوردالن را به نفاق و ریاکاری متهم میکنند و میگویند تعهد او به محیطِ زیست صرفاً به زمانی محدود میشود که سر میزِ غذا نشسته و به محضِ صرفِ غذا به زندگی پر مصرف خود که ردپایِ اکولوژیک[۴] عظیمی دارد باز میگردد. از نظر آنها چنین زندگی پر ریختوپاشی با موعظههای او دربارهٔ کاهش مصرف گوشت و تلاش برای حفاظت از محیط زیست هماهنگی ندارد.
اما خانم استوردالن تنها ثروتمندِ مدافع محیط زیستی نیست که به ریاکاری متهم میشود. در کنار او میتوانید نامهایی نظیر لئوناردو دیکاپریو[۵]، وودی هارلسون[۶]، جیمز کامرون[۷]، جان تراولتا[۸]، مَدونا[۹]، ال گور[۱۰]، دیوید سوزوکی[۱۱] و صدها و بلکه هزاران سلبریتی، کارآفرین، سرمایهدار و ثروتمندی را که با جتهای شخصی به این سو و آن سوی جهان سفر میکنند تا دیگران را به کاهش مصرفِ سوختهای فسیلی دعوت کنند اضافه کنید. مدافعان این افراد میگویند اینها به واسطه شهرتی که دارند میتوانند بسیار تأثیرگذار باشند، بنابراین پیامی که به دیگران میدهند مهمتر از رفتار شخصیشان است. چه اشکال دارد کسی ثروتمند باشد و سوار جتِ شخصی شود و در عین حال از نفوذ خود برای آگاهیبخشی در راستای کاهشِ تأثیراتِ نامطلوب بر محیط زیست استفاده کند؟ مهم این است که تأثیر او در مجموع مثبت است. چرا وقتی کسی میتواند صدها نفر را به سوی مراقبتِ بیشتر از محیط زیست هول دهد، باید رویِ شخصِ خودش متمرکز شویم؟ در ضمن، مگر نه این است که تقریباً همهٔ ما کموبیش ریا کار هستیم؟ این درست که بیشترِ ما سوارِ هواپیماهای اختصاصی نمیشویم، اما در عوض خیلی کارهای دیگر را انجام میدهیم: بیدغدغه و با آسودگی از منابع فسیلی و سایر محصولات و خدماتِ صنعتی که فشارِ زیادی بر محیطِ زیست وارد میکنند بهره میجوییم و الگوهای زندگیمان عموماً ناپایاست، مگر آنجا که برخی مصداقهای فرعیِ زیستِ پایا را با جسارتِ اندک و سروصدایِ زیاد در زندگیِ خود تزریق کردهایم. در میانِ اطرافیانتان چند نفر را میشناسید که خود را دوستار محیطِ زیست بدانند و در عین حال خودروی شخصی داشته باشند، از منابع ناپایا[۱۲] استفاده کنند، دل به سفرهای توریستی و عمدتاً هوایی به کشورهای دور و نزدیک سپرده باشند و به طور خلاصه زندگیشان سرشار از نمونههایی باشد که از نظرگاه پایایی[۱۳] قابلِ نقد هستند؟ باید انصاف بدهیم که وقتی صحبت از زندگیِ کممصرف و پایا میشود، اغلبِ ما کاملاً صادق و یکرنگ نیستیم، یعنی حرف و عملمان یکی نیست. بنابراین، چطور میتوانیم امثال خانم استوردالن را به ریاکاری متهم کنیم؟
روزبه فیض
خانم گونیلد استوردالن[۱]، فعال محیطی[۲]، دوستار درختان[۳] و به ویژه فعال در کارزار کاهش مصرف گوشت در جهان است. او گیاهخوار است و به همه توصیه میکند مصرفِ گوشت خود را کاهش دهند و در عوض از غذاهای مبتنی بر حبوبات و میوههای مغزدار استفاده کنند تا آسیب کمتری به محیط زیست برسد. با این حال بسیاری جدیت و صداقت خانم استوردالن را زیر سوال میبرند، چرا که زندگی پرتجمل و پر ریختوپاش او قرابتِ چندانی با توصیههایی که به دیگران میکند ندارد. آن ها به هواپیمای خصوصی او اشاره میکنند و این که او چندین بار در سال به اقصا نقاط جهان سفر میکند. او جشن عروسیاش را با شرکت ۲۳۷ میهمان در مراکش، یعنی در فاصلهٔ چند هزار کیلومتری از محل زندگیاش برگزار کرد؛ مراسمی که در شمار گرانقیمتترین عروسیها در تاریخ کشورهای اسکاندیناوی قرار گرفته است. او طی چند ماه عکسهایی در صفحهٔ اینستاگرامش منتشر کرد که او را در حال آفتاب گرفتن در مکزیک، به آغوش کشیدن درختان در کاستاریکا، مراقبه در سواحل جنوبی فرانسه و خوشگذرانی در کوبا نشان میدهند. در پسزمینهٔ یکی از عکسهای او آسمانخراشهای شهر نیویورک دیده میشوند. منتقدان، خانم استوردالن را به نفاق و ریاکاری متهم میکنند و میگویند تعهد او به محیطِ زیست صرفاً به زمانی محدود میشود که سر میزِ غذا نشسته و به محضِ صرفِ غذا به زندگی پر مصرف خود که ردپایِ اکولوژیک[۴] عظیمی دارد باز میگردد. از نظر آنها چنین زندگی پر ریختوپاشی با موعظههای او دربارهٔ کاهش مصرف گوشت و تلاش برای حفاظت از محیط زیست هماهنگی ندارد.
اما خانم استوردالن تنها ثروتمندِ مدافع محیط زیستی نیست که به ریاکاری متهم میشود. در کنار او میتوانید نامهایی نظیر لئوناردو دیکاپریو[۵]، وودی هارلسون[۶]، جیمز کامرون[۷]، جان تراولتا[۸]، مَدونا[۹]، ال گور[۱۰]، دیوید سوزوکی[۱۱] و صدها و بلکه هزاران سلبریتی، کارآفرین، سرمایهدار و ثروتمندی را که با جتهای شخصی به این سو و آن سوی جهان سفر میکنند تا دیگران را به کاهش مصرفِ سوختهای فسیلی دعوت کنند اضافه کنید. مدافعان این افراد میگویند اینها به واسطه شهرتی که دارند میتوانند بسیار تأثیرگذار باشند، بنابراین پیامی که به دیگران میدهند مهمتر از رفتار شخصیشان است. چه اشکال دارد کسی ثروتمند باشد و سوار جتِ شخصی شود و در عین حال از نفوذ خود برای آگاهیبخشی در راستای کاهشِ تأثیراتِ نامطلوب بر محیط زیست استفاده کند؟ مهم این است که تأثیر او در مجموع مثبت است. چرا وقتی کسی میتواند صدها نفر را به سوی مراقبتِ بیشتر از محیط زیست هول دهد، باید رویِ شخصِ خودش متمرکز شویم؟ در ضمن، مگر نه این است که تقریباً همهٔ ما کموبیش ریا کار هستیم؟ این درست که بیشترِ ما سوارِ هواپیماهای اختصاصی نمیشویم، اما در عوض خیلی کارهای دیگر را انجام میدهیم: بیدغدغه و با آسودگی از منابع فسیلی و سایر محصولات و خدماتِ صنعتی که فشارِ زیادی بر محیطِ زیست وارد میکنند بهره میجوییم و الگوهای زندگیمان عموماً ناپایاست، مگر آنجا که برخی مصداقهای فرعیِ زیستِ پایا را با جسارتِ اندک و سروصدایِ زیاد در زندگیِ خود تزریق کردهایم. در میانِ اطرافیانتان چند نفر را میشناسید که خود را دوستار محیطِ زیست بدانند و در عین حال خودروی شخصی داشته باشند، از منابع ناپایا[۱۲] استفاده کنند، دل به سفرهای توریستی و عمدتاً هوایی به کشورهای دور و نزدیک سپرده باشند و به طور خلاصه زندگیشان سرشار از نمونههایی باشد که از نظرگاه پایایی[۱۳] قابلِ نقد هستند؟ باید انصاف بدهیم که وقتی صحبت از زندگیِ کممصرف و پایا میشود، اغلبِ ما کاملاً صادق و یکرنگ نیستیم، یعنی حرف و عملمان یکی نیست. بنابراین، چطور میتوانیم امثال خانم استوردالن را به ریاکاری متهم کنیم؟
Forwarded from روزبه فیض | یادداشتها و ترجمهها
تردیدی نیست که امثال خانم استوردالن جلوهگر پدیدهای متناقض و آزاردهنده هستند که نه میتوان از کنار آن به سادگی عبور کرد و نه میتوان موضعِ همهپسندی در قبالِ آن اتخاذ نمود. بنابراین رویکرد ما آدمهای معمولی که نه ثروتمند و مشهور هستیم، نه قدرت تأثیرگذاری زیادی داریم و نه میتوانیم شیوهٔ زندگیمان را کاملاً سازگار با محیطِ زیست تلقی کنیم در رویارویی با چنین پدیدههای متناقضی چه باید باشد؟ شما را نمیدانم، اما من نه میتوانم نسبت به این پرسش بیاعتنا باشم، نه آنقدر بیگناهم که بتوانم «نخستین سنگ را بردارم» و امثالِ خانم استوردالن را به کلی محکوم کنم و نه آنقدر زوداقناعم که بتوانم مُهر تأییدی بر چنین رفتارهای تناقضآمیزی بزنم. تا همین چند سالِ پیش پاسخِ من به پرسشِ بالا روشن بود: «خانم استوردالن و امثالِ او سرمایهدارانی ریاکار، نادان یا شرور هستند و من و امثالِ من صادق، آگاه و شریف—ولو اندکی هم گناهکار.» اما چیزی بُنیادی در من تغییر کرده است که نمیتوانم آن را در قالبهایی نظیر نسبیگرایی، تکثرگرایی یا میانهروی خلاصه کنم. در واقع فکر میکنم از برخی جهات رادیکالتر شدهام؛ آنقدر رادیکال که دیگر نمیتوانم با قلبی مطمئن پشتِ سنگرهای مقبول و آشنای گذشتهام پنهان شوم و به سوی دشمنانِ ریاکار و شریرِ انسان و طبیعت یکی پس از دیگری تیر بیاندازم. اما ناتوانی من در ارائهٔ پاسخی روشن به این معنی نیست که به کلی از نزدیک شدن با این پدیدهٔ متناقض عاجز هستم. اگر پاسخی ندارم، در عوض ذهنم سرشار از پیشپاسخهایی است که شاید بتوانند طرحی تقریبی و تصویری مبهم از پاسخهایی احتمالی را ارائه دهند.
به یادِ این جملاتِ رالف والدو امرسون[۱۴] میافتم که میگوید «چیزی مگو! کیستیات از تو بالاتر است و چنان بلند میغرد که نمیتوانم صدای مخالفگوییهایت را بشنوم.[۱۵] فارغ از قضاوتها—محکومیتها یا بخششها—چه بپسندیم چه نپسندیم، باید به این قانونِ کهن توجه داشته باشیم که «کیستیِ افراد»—تاریخشان، جایگاه و مسیرشان، دوستیها و دشمنیهایشان، تصمیمهایشان، چیزهایی که میپوشند و مینوشند و میخورند و آنچه برای خود و نزدیکانشان میخواهند—به مراتب رساتر و بلندتر از حرفهایی است که با هزینهٔ اندک در اختیار دیگران قرار میدهند. هواپیمای شخصی و زندگی پر ریختوپاشِ خانم استوردالن چیزهایی را دربارهٔ کیستی او به دیگران میگویند که هیچکدام از کارزارها و سخنرانیهایش نمیتوانند بگویند. این درست که ما نیز فرزندانِ زمانهمان هستیم و کمیابیش گزیر و گریزی از تکیه کردن بر تاروپودِ ناپایای تمدنهای معاصر نداریم. اما در عین حال میتوانیم بپرسیم که آیا برای یک فعال محیطی استفاده از هواپیمای اختصاصی ضروری است؟ آیا یک فعالِ ثروتمندِ محیطِ زیست نمیتواند دستِ کم برخی از افراطیترین شیوههای ریختوپاشِ منابع و اعمالِ خشونت بر طبیعت را کنار بگذارد؟ واضح است که استفاده از هواپیمای اختصاصی کارزارِ هیچ مدعیِ حمایت از محیطِ زیستی را مشروعتر نمیکند.
به یادِ این جملاتِ رالف والدو امرسون[۱۴] میافتم که میگوید «چیزی مگو! کیستیات از تو بالاتر است و چنان بلند میغرد که نمیتوانم صدای مخالفگوییهایت را بشنوم.[۱۵] فارغ از قضاوتها—محکومیتها یا بخششها—چه بپسندیم چه نپسندیم، باید به این قانونِ کهن توجه داشته باشیم که «کیستیِ افراد»—تاریخشان، جایگاه و مسیرشان، دوستیها و دشمنیهایشان، تصمیمهایشان، چیزهایی که میپوشند و مینوشند و میخورند و آنچه برای خود و نزدیکانشان میخواهند—به مراتب رساتر و بلندتر از حرفهایی است که با هزینهٔ اندک در اختیار دیگران قرار میدهند. هواپیمای شخصی و زندگی پر ریختوپاشِ خانم استوردالن چیزهایی را دربارهٔ کیستی او به دیگران میگویند که هیچکدام از کارزارها و سخنرانیهایش نمیتوانند بگویند. این درست که ما نیز فرزندانِ زمانهمان هستیم و کمیابیش گزیر و گریزی از تکیه کردن بر تاروپودِ ناپایای تمدنهای معاصر نداریم. اما در عین حال میتوانیم بپرسیم که آیا برای یک فعال محیطی استفاده از هواپیمای اختصاصی ضروری است؟ آیا یک فعالِ ثروتمندِ محیطِ زیست نمیتواند دستِ کم برخی از افراطیترین شیوههای ریختوپاشِ منابع و اعمالِ خشونت بر طبیعت را کنار بگذارد؟ واضح است که استفاده از هواپیمای اختصاصی کارزارِ هیچ مدعیِ حمایت از محیطِ زیستی را مشروعتر نمیکند.
Forwarded from روزبه فیض | یادداشتها و ترجمهها
میگویند رفتار تناقضآمیزِ امثالِ خانم استوردالن به واسطهٔ شهرت و ثروتی که دارند موثرتر است و تأثیر مثبتِ کارزهای ایشان بر محیط زیست به مراتب بر تأثیراتِ منفی زندگی شخصیِ آنها میچربد. در اینجا صحبت از ارزشی ابزاری است که در نهایت به نوعی محاسبهٔ «فایده و زیان» باز میگردد. قطعاً میتوان با اتخاذ این یا آن رویه به نوعی محاسبهٔ فایده و زیانِ تاریخی دست زد و عددهایی هم به دست آورد، اما اولاً هیچکس نمیتواند آگاهانه و صادقانه ادعا کند که میتواند به شکلِ معناداری تأثیر بلندمدتِ یک کارزارِ اجتماعی را اندازه بگیرد و ثانیاً این نوع نگرش همچون مهی غلیظ دیدهٔ ما را به روی خوبیها میبندد. محاسباتِ ارزشی—فایدهوزیان با در نظر گرفتن هر معیار ابزاری و نسبی—پیش از آنکه بتوانند چیزی دربارهٔ واقعیتِ یک کارزارِ اجتماعی به ما بگویند، منعکس کنندهٔ اولویتها، ترسها و آرزوهای فردِ محاسبهکننده هستند. بنابراین گاهی برای قضاوتِ پدیدهها بهتر است چُرتکهها را کنار بگذاریم و سعی کنیم بدونِ اینکه زیرِ سایهٔ ارزشها قرار بگیریم به «خوبی» بیاندیشیم. برخلافِ ارزشها که صرفنظر از پوششِ ظاهریشان عموماً از جنسِ «فایده و زیان» هستند و باید با معیارهایی عینی اندازهگیری شوند، «خوبی» ذاتاً مطلوب است. همانطور که ایوان ایلیچ تأکید میکند آنچه خوب است، همیشه خوب است؛ در حالی که ارزشِ یک چیز فقط در مقایسه با آنچه ارزشِ کمتری دارد معنا مییابد. «ما در دنیایی زندگی میکنیم که حس و درکش را برای خوبی—امرِ خوب—از دست داده است. ما اعتمادمان به معنادار بودن جهان به این دلیل که چیزها با هم جور و هماهنگ هستند را از دست دادهایم؛ اینکه چشمهای ما مشتاقِ پذیرایی از نور هستند، نه صرفاً دوربینهایی بیولوژیک که پدیدهای اُپتیکی را ثبت میکنند. ما این حس را که رفتارِ با فضیلتْ در هماهنگی و تناسب با انسان است از دست دادهایم؛ حسی که در قرنهای هفدهم، هجدهم و نوزدهم همراه با ظهور مفاهیم و تجربههایِ مربوط به ارزش از دستِ ما رفت. خوبیْ مطلق است: نور و چشم برای یکدیگر ساخته شدهاند و این خوبیِ بیچونوچرا عمیقاً تجربه میشود. اما به محضِ اینکه بگویم چشم برای من ارزشمند است چون به من اجازه میدهد که ببینم یا راهم را در جهان بیابم، دربِ جدیدی را گشودهام… جایگزین شدنِ ایدهٔ ارزش به جایِ «خوبی» با فلسفه شروع شد و به تدریج در حوزههای روزافزونی از اقتصاد ابراز شد که زندگیِ مرا از طلبِ آنچه برایم خوب است—که فقط میتواند در شخصِ دیگری باشد—به جستجویِ ارزشها تبدیل میکند.»[۱۶]
ارسطو یکی از نمایندگانِ جهانِ پیش از قرنِ هفدهم—یعنی جهانِ موردِ اشارهٔ ایلیچ است—روزگاری که راحتتر و بیواسطهتر میشد به «خوبی» اعتماد کرد و دربارهٔ آن اندیشید و حرف زد. او خوبیِ انسان را مرادف با «فعالیتِ قوای روحی و وجودیِ او در هماهنگی با فضیلت یا کمال» میداند.[۱۷] در اینجا صحبت از چرتکهاندازی نیست، بلکه سخن از هماهنگی و تناسب و زیستِ با فضیلت است. اجازه دهید برای لحظهای از ارزشهای ابزاری عبور کنیم و حسابِ فایده و زیان را کنار بگذاریم. آیا رفتارِ انسانی که سوار بر هواپیمای اختصاصی نیمی از کرهٔ زمین را طی میکند تا با نیتی خوب—و چه بسا متفرعنانه—به دیگران بگوید باید مصرف سوختهای فسیلیشان را کاهش دهند، تجسمِ هماهنگی و تناسب با زندگیِ با فضیلت است؟ آیا این رفتار، نمایشگرِ امرِ خوب—خوب؛ مطلق—است؟ پاسخ برای من روشن است، اما در عین حال میدانم که خوب شدن، خوب بودن، و خوب ماندن بسیار دشوار است؛ شاید دشوارتر از دورانهای گذشته—هر چه باشد، امروز حتی نمیتوانیم بدونِ درآوردنِ چرتکههایمان از «خوبی» حرف بزنیم. بنابراین اگر چه نمیتوانم حرفهای خانمِ استوردالن را جدی بگیرم، اما رفتارش هشداری و دعوتی جدی است: هشدار است نسبت به ناخوبیهای خودم که باید خوب شوند و دعوت است به اتخاذِ فروتنی و گذشتِ هر چه بیشتر نسبت به ناخوبیهای دیگران.
📌 توجه: این متن دارای زیرنویس است. به متن اصلی در وبگاه یادداشتها مراجعه کنید: 👇
http://notes.feizonline.com/2019/02/gunhild-stordalen
ارسطو یکی از نمایندگانِ جهانِ پیش از قرنِ هفدهم—یعنی جهانِ موردِ اشارهٔ ایلیچ است—روزگاری که راحتتر و بیواسطهتر میشد به «خوبی» اعتماد کرد و دربارهٔ آن اندیشید و حرف زد. او خوبیِ انسان را مرادف با «فعالیتِ قوای روحی و وجودیِ او در هماهنگی با فضیلت یا کمال» میداند.[۱۷] در اینجا صحبت از چرتکهاندازی نیست، بلکه سخن از هماهنگی و تناسب و زیستِ با فضیلت است. اجازه دهید برای لحظهای از ارزشهای ابزاری عبور کنیم و حسابِ فایده و زیان را کنار بگذاریم. آیا رفتارِ انسانی که سوار بر هواپیمای اختصاصی نیمی از کرهٔ زمین را طی میکند تا با نیتی خوب—و چه بسا متفرعنانه—به دیگران بگوید باید مصرف سوختهای فسیلیشان را کاهش دهند، تجسمِ هماهنگی و تناسب با زندگیِ با فضیلت است؟ آیا این رفتار، نمایشگرِ امرِ خوب—خوب؛ مطلق—است؟ پاسخ برای من روشن است، اما در عین حال میدانم که خوب شدن، خوب بودن، و خوب ماندن بسیار دشوار است؛ شاید دشوارتر از دورانهای گذشته—هر چه باشد، امروز حتی نمیتوانیم بدونِ درآوردنِ چرتکههایمان از «خوبی» حرف بزنیم. بنابراین اگر چه نمیتوانم حرفهای خانمِ استوردالن را جدی بگیرم، اما رفتارش هشداری و دعوتی جدی است: هشدار است نسبت به ناخوبیهای خودم که باید خوب شوند و دعوت است به اتخاذِ فروتنی و گذشتِ هر چه بیشتر نسبت به ناخوبیهای دیگران.
📌 توجه: این متن دارای زیرنویس است. به متن اصلی در وبگاه یادداشتها مراجعه کنید: 👇
http://notes.feizonline.com/2019/02/gunhild-stordalen
روزبه فیض
گونیلد استوردالن - روزبه فیض
خانم گونیلد استوردالن، فعال محیطی، دوستار درختان و به ویژه فعال در کارزار کاهش مصرف گوشت در جهان است. او گیاهخوار است و به همه توصیه میکند مصرفِ گوشت خود را کاهش دهند و در عوض از غذاهای مبتنی بر حبوبات و میوههای مغزدار استفاده کنند تا آسیب کمتری به محیط…
صداقت یا ریا؟
ارزش یا خوبی؟
روزبه فیض آینه را جلوی خودش و خود ما می گیرد.
«ما در کجای جهان ایستاده ایم.»
(سه فرسته ی بالا👆👆👆)
کانال های روزبه فیض، پرتامل اند.
می توانید معرفی شان کنید:
t.me/roozbehfeiz
ارزش یا خوبی؟
روزبه فیض آینه را جلوی خودش و خود ما می گیرد.
«ما در کجای جهان ایستاده ایم.»
(سه فرسته ی بالا👆👆👆)
کانال های روزبه فیض، پرتامل اند.
می توانید معرفی شان کنید:
t.me/roozbehfeiz
Telegram
روزبه فیض | یادداشتها و ترجمهها
اینجا هم دعوت هستید:
یادداشتها: notes.feizonline.com
گزیدهها (فارسی و انگلیسی): t.me/rfselection
بریدهٔ مطالب (انگلیسی): t.me/unorthodoxnewsclippings
مجلهٔ یوتوپیا: eco-literacy.net
توییتر: twitter.com/roozfeiz
ویرگول: https://virgool.io/@roozfeiz
یادداشتها: notes.feizonline.com
گزیدهها (فارسی و انگلیسی): t.me/rfselection
بریدهٔ مطالب (انگلیسی): t.me/unorthodoxnewsclippings
مجلهٔ یوتوپیا: eco-literacy.net
توییتر: twitter.com/roozfeiz
ویرگول: https://virgool.io/@roozfeiz
کانال دیگری از روزبه فیض که سه فرسته بالاتر نوشته ی پر تامل اش را می خوانیم.
کانال ها و سایت های او پر تامل اند.
اما باید از خود پرسید که کانال زیر👇 چرا فقط 146 خواننده دارد.
شاید چون هر یک از نوشته هایش محصول فعالیتی است جدی و دراز مدت؛ شاید چون کیلویی نمی نویسد، شاید چون آوازه گری نمی کند؛ شاید چون...
کارهای او را هم می توانید معرفی کنید:
==========
سیاست= آموزش I @GAHFERESTGHKESHANI
===========
t.me/utopiamag
کانال ها و سایت های او پر تامل اند.
اما باید از خود پرسید که کانال زیر👇 چرا فقط 146 خواننده دارد.
شاید چون هر یک از نوشته هایش محصول فعالیتی است جدی و دراز مدت؛ شاید چون کیلویی نمی نویسد، شاید چون آوازه گری نمی کند؛ شاید چون...
کارهای او را هم می توانید معرفی کنید:
==========
سیاست= آموزش I @GAHFERESTGHKESHANI
===========
t.me/utopiamag
Telegram
مجلهٔ یوتوپیا
هدف ما افزایش دانایی عمومی دربارهٔ مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی است. مجلهٔ یوتوپیا به هیچ دولت یا نهادی وابسته نیست و به صورتِ داوطلبانه، عاشقانه و با هزینهٔ شخصی نگهداری و منتشر میشود.
وب: http://eco-literacy.net
تماس: editor.utopiamag@gmail.com
وب: http://eco-literacy.net
تماس: editor.utopiamag@gmail.com
تسلیم به سلسله مراتب، تسلیم به ارادت سالاری تحمیلی و فاسد!
از ساعد مراغه ای، یکی از نخست وزیران دوران پهلوی - که خیلی هم شوخ طبع بوده و مشهور به تجاهلالعارف کردن- نقل شده که:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم…
اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!»
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه ای حق به جانب…
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»
شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو…؟!»
شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است… خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه، شدیم نخست وزیر و این بار با گام های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم، به من نگاهی کرد، سری جنباند و آهی کشید و گفت:
"خاک بر سرِ ملتی که تو نخست وزیرش باشی!"
====================ه
داستانی مشابه را هم بشنویم از تاریخ اخیرمان:
یکی از ژنرال آجودانهای شاه، زنده یاد ارتشبد کمال نظامی بود.
همکلاسی من، زنده یاد رضا ج. سربازِ رانندهی ایشون بود در سال 1355.
وقتی با ماشینِ آریای تیمسار واردِ درِ جبهه ی پادگانِ چهارراه قصر می شد (ماشینی که ما عصرها باهاش می رفتیم مسافرکشی)، می دیدی در تمام مسیر پادگان، از تیمسار گرفته تا سرباز، خبردار وای میستادند تا ایشون فرمان آزاد بدند.
اما ساعت 2 بعداز ظهر که می شد، و ماشین توو خیابون نفت میرداماد دم در خونه می ایستاد، اوضاع یه جور دیگه ای می شد:
در باز می شد و ارتشبد که درویش بود - هم در رفتار و هم در محفل- زیر باران ناسزاهای همسر محترم شان می رفتند و دم بر نمی آوردند.
رضا شیفته ی اخلاق خوب تیمسار بود. چند بار به تیمسار اعتراض کرده بود که «تیمسار! دستِ کم بذارید من یه چیزی به ایشون بگم.» تیمسار هم از سر متانت گفته بود نه، رضا جان، خونت رو کثیف نکن، می گذره.
آقا رضا این داستان ها را هم هر روز برای من تعریف می کرد و بارها اضافه کرده بود که منتظرم تا حق همسر گرامی را کف دستش بگذارم.
تا این که یه روز با هیجان اومد و گفت امروز دم پلهها، تا اولین ناسزا ها رو شنیدم، دیگه نفهمیدم چی شد، جلوی خودِ تیمسار با مشت کوبیدم تو صورت خانم.
بعد تیمسار اومد وسط و بین من و خانم محترم ایستاد. میانجیگری کرد تا دعوا رو فیصله داد و منو با خواهش و تمنا فرستاد بیرون.
رضا که بعدها درگذشت، تیمسار هم که به ناحق، دادگاهی شد (اون آخرای کار، گذاشته بودنش فرماندار نظامی قم، چون اهل نماز و درویشی و نذری پخش کردن با دستای خودش بود. با (به اصطلاح) علما هم آشناییهایی داشت. رضا هم باهاش نذری پخش می کرد).
دادگاه 15 سال به ایشون داد. با تلاش های پیگیرِ همسر محترم شان برای تبرئه، دادگاه تجدید نظر تشکیل شد، اما به جای تخفیف، حکم اعدام داد و ایشون اعدام شدند.
یاد هر دو گرامی!
امیدوارم همسر محترم شان، اگر در قید حیات اند، سلامت باشند و ما را در سالها رنج و درد خود شریک بدانند.
===============ه
این است قصه ی واقعی آنانی که در بیرون، آوازه ی قدرت یا ثروت یا منزلت یا اطلاعات و سواد شان گوش فلک را پر می کند، اما همه شان، قطعا، یک «خانم»ی دارند تا خاک عالم را به سرشان بریزد و دم بر نیارند، حالا این «خانم»، رئیس بلافصل شان باشد یا پدر خوانده شان، عالیجناب خاکستری شان باشد، یا رقیب شان، رفیق شان، یا همسرشان (شوهر یا زن شان)!
وقتی به ساختار و روال قدرتِ سلسله مراتبی و بخصوص به روال ارادت سالار تن می دهی و تسلیم می شوی، فقط در ظاهر است که «اُلدُرُم، بُلدُرُم» داری و قَدَر قُدرتی، اما فقط خودت (و چند نفر تیزبینِ اهلِ نظر) خبر دارند که خاک عالم به سرت ریخته، ولی فقط به «روی مبارک نمی آوری»، حالا چه بالاترین رئیس باشی یا نباشی!
این حتی در باره ی رضا شاه کبیر هم که رئیس همین جناب آقای ساعد بوده اند، صدق میکرده و از ایشان هم داستانهایی وجود دارد، منتها ساعد آدم بسیار متفاوتی بوده و قضایا را افشا میکرده، اما رضا شاه های عالَم، فقط «به روی مبارک نمی آورند» که از چه کسی ناسزا می خورند و اصلا هم دم بر نمیآورند:
از بُرون چون گور کافر پر حِلل،
وز درون کفر خدا عزَ وَ جلّ!
پسنوشت:
مصداق بیت بالا، به شکل دیگری هم وجود دارد. آدمهایی شهره به نیکی و اخلاق و انصاف و خدمت به مردم، شهره به سواد و دانش و روشنفکری، و شهره به وابسته نبودنْ وقتی که خووب نزدیکشان میشوی، تازه متوجه بوی تعفنشان میشوی، آنطور که آرزو میکنی هرگز دوباره نزدیکشان نشوی.
راستی!
ما در کجای جهان ایستاده ایم؟!
=========ه
آموزش= سیاست
t.me/gahferestghkeshani
از ساعد مراغه ای، یکی از نخست وزیران دوران پهلوی - که خیلی هم شوخ طبع بوده و مشهور به تجاهلالعارف کردن- نقل شده که:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم…
اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!»
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه ای حق به جانب…
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»
شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو…؟!»
شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است… خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه، شدیم نخست وزیر و این بار با گام های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم، به من نگاهی کرد، سری جنباند و آهی کشید و گفت:
"خاک بر سرِ ملتی که تو نخست وزیرش باشی!"
====================ه
داستانی مشابه را هم بشنویم از تاریخ اخیرمان:
یکی از ژنرال آجودانهای شاه، زنده یاد ارتشبد کمال نظامی بود.
همکلاسی من، زنده یاد رضا ج. سربازِ رانندهی ایشون بود در سال 1355.
وقتی با ماشینِ آریای تیمسار واردِ درِ جبهه ی پادگانِ چهارراه قصر می شد (ماشینی که ما عصرها باهاش می رفتیم مسافرکشی)، می دیدی در تمام مسیر پادگان، از تیمسار گرفته تا سرباز، خبردار وای میستادند تا ایشون فرمان آزاد بدند.
اما ساعت 2 بعداز ظهر که می شد، و ماشین توو خیابون نفت میرداماد دم در خونه می ایستاد، اوضاع یه جور دیگه ای می شد:
در باز می شد و ارتشبد که درویش بود - هم در رفتار و هم در محفل- زیر باران ناسزاهای همسر محترم شان می رفتند و دم بر نمی آوردند.
رضا شیفته ی اخلاق خوب تیمسار بود. چند بار به تیمسار اعتراض کرده بود که «تیمسار! دستِ کم بذارید من یه چیزی به ایشون بگم.» تیمسار هم از سر متانت گفته بود نه، رضا جان، خونت رو کثیف نکن، می گذره.
آقا رضا این داستان ها را هم هر روز برای من تعریف می کرد و بارها اضافه کرده بود که منتظرم تا حق همسر گرامی را کف دستش بگذارم.
تا این که یه روز با هیجان اومد و گفت امروز دم پلهها، تا اولین ناسزا ها رو شنیدم، دیگه نفهمیدم چی شد، جلوی خودِ تیمسار با مشت کوبیدم تو صورت خانم.
بعد تیمسار اومد وسط و بین من و خانم محترم ایستاد. میانجیگری کرد تا دعوا رو فیصله داد و منو با خواهش و تمنا فرستاد بیرون.
رضا که بعدها درگذشت، تیمسار هم که به ناحق، دادگاهی شد (اون آخرای کار، گذاشته بودنش فرماندار نظامی قم، چون اهل نماز و درویشی و نذری پخش کردن با دستای خودش بود. با (به اصطلاح) علما هم آشناییهایی داشت. رضا هم باهاش نذری پخش می کرد).
دادگاه 15 سال به ایشون داد. با تلاش های پیگیرِ همسر محترم شان برای تبرئه، دادگاه تجدید نظر تشکیل شد، اما به جای تخفیف، حکم اعدام داد و ایشون اعدام شدند.
یاد هر دو گرامی!
امیدوارم همسر محترم شان، اگر در قید حیات اند، سلامت باشند و ما را در سالها رنج و درد خود شریک بدانند.
===============ه
این است قصه ی واقعی آنانی که در بیرون، آوازه ی قدرت یا ثروت یا منزلت یا اطلاعات و سواد شان گوش فلک را پر می کند، اما همه شان، قطعا، یک «خانم»ی دارند تا خاک عالم را به سرشان بریزد و دم بر نیارند، حالا این «خانم»، رئیس بلافصل شان باشد یا پدر خوانده شان، عالیجناب خاکستری شان باشد، یا رقیب شان، رفیق شان، یا همسرشان (شوهر یا زن شان)!
وقتی به ساختار و روال قدرتِ سلسله مراتبی و بخصوص به روال ارادت سالار تن می دهی و تسلیم می شوی، فقط در ظاهر است که «اُلدُرُم، بُلدُرُم» داری و قَدَر قُدرتی، اما فقط خودت (و چند نفر تیزبینِ اهلِ نظر) خبر دارند که خاک عالم به سرت ریخته، ولی فقط به «روی مبارک نمی آوری»، حالا چه بالاترین رئیس باشی یا نباشی!
این حتی در باره ی رضا شاه کبیر هم که رئیس همین جناب آقای ساعد بوده اند، صدق میکرده و از ایشان هم داستانهایی وجود دارد، منتها ساعد آدم بسیار متفاوتی بوده و قضایا را افشا میکرده، اما رضا شاه های عالَم، فقط «به روی مبارک نمی آورند» که از چه کسی ناسزا می خورند و اصلا هم دم بر نمیآورند:
از بُرون چون گور کافر پر حِلل،
وز درون کفر خدا عزَ وَ جلّ!
پسنوشت:
مصداق بیت بالا، به شکل دیگری هم وجود دارد. آدمهایی شهره به نیکی و اخلاق و انصاف و خدمت به مردم، شهره به سواد و دانش و روشنفکری، و شهره به وابسته نبودنْ وقتی که خووب نزدیکشان میشوی، تازه متوجه بوی تعفنشان میشوی، آنطور که آرزو میکنی هرگز دوباره نزدیکشان نشوی.
راستی!
ما در کجای جهان ایستاده ایم؟!
=========ه
آموزش= سیاست
t.me/gahferestghkeshani
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
اینجا گاهی مطالبی می بینید که شاید در زندگیِ عملیتانْ مفید باشند.
در صورت مفید دیدن، لطفا کانال را معرفی کنید.
کتاب ها در سایت عدم خشونت:
ghkeshani.com
و
t.me/ahestegisadegi
t.me/ghkesh : تماس
در صورت مفید دیدن، لطفا کانال را معرفی کنید.
کتاب ها در سایت عدم خشونت:
ghkeshani.com
و
t.me/ahestegisadegi
t.me/ghkesh : تماس
Forwarded from هزار خط ناتمام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چرا آیین بودا از عشق رمانتیک پشتیبانی نمیکند؟ - تیک نات هان
#آیین_بودا، #ذن، #تیک_نات_هان، #عشق
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
#آیین_بودا، #ذن، #تیک_نات_هان، #عشق
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تولستوی، فرزانه ی روس، می خواست دهقانی فقیر باشد!
نکته اینکه، او الهامبخشِ گاندی برای زندگیِ آزاد، مستقل، معنوی و ساده بود. آنارشیسمِ مذهبیِ پر مهر و عطوفت تولستوی را تزارها و اسقفها هیچگاه خوش نخواهند داشت. تولستوی به تمرکززداییِ شدید و خودگردانی معتقد بود.
===================
کاری از مدرسه ی زندگی (آلن دو باتن)، به همت ایمان فانی (مترجم) که تا به حال، بدور از تجاری سازی ویدئو های خوبی را با صدای گرم اش به ما هدیه کرده.
این بار به معرفیِ کانال محمد رضا جلایی پور:
t.me/jalaeipour
مدرسه زندگی فارسی:
t.me/persianschooloflife
گاه فرست:
t.me/gahferestghkeshani
نکته اینکه، او الهامبخشِ گاندی برای زندگیِ آزاد، مستقل، معنوی و ساده بود. آنارشیسمِ مذهبیِ پر مهر و عطوفت تولستوی را تزارها و اسقفها هیچگاه خوش نخواهند داشت. تولستوی به تمرکززداییِ شدید و خودگردانی معتقد بود.
===================
کاری از مدرسه ی زندگی (آلن دو باتن)، به همت ایمان فانی (مترجم) که تا به حال، بدور از تجاری سازی ویدئو های خوبی را با صدای گرم اش به ما هدیه کرده.
این بار به معرفیِ کانال محمد رضا جلایی پور:
t.me/jalaeipour
مدرسه زندگی فارسی:
t.me/persianschooloflife
گاه فرست:
t.me/gahferestghkeshani
روز جهانی زبان مادری.
اسکناس هندی با ۱۴ خط و زبان رسمی!
دو رسم الخط عربی فقط برای زبانهای کشمیری و اردو. 👇👇👇
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4103
اسکناس هندی با ۱۴ خط و زبان رسمی!
دو رسم الخط عربی فقط برای زبانهای کشمیری و اردو. 👇👇👇
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4103
روز جهانی زبان مادری.
بانویی از قوم یانومامی (ونزوئلا) که برطبق اسطورههایش، همهی غریبهها را غیرِآدم میداند و در عینحال، هستی، تمدن،فرهنگ و زباناش در مخاطرهی تهاجمِ زبان، تمدن، و فرهنگِ همان غیرِآدمهاست. 👇👇👇
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4103
بانویی از قوم یانومامی (ونزوئلا) که برطبق اسطورههایش، همهی غریبهها را غیرِآدم میداند و در عینحال، هستی، تمدن،فرهنگ و زباناش در مخاطرهی تهاجمِ زبان، تمدن، و فرهنگِ همان غیرِآدمهاست. 👇👇👇
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4103
روز جهانی زبان مادری و دولتملتها
=====================
دولتملتها ایدئولوژی و کلان-اسطوره دارند، از هر قماش که باشند و در هرنقطهای از تاریخ و جغرافیا. چسبی میخواهند برای ایجاد پیوندهایی نو. ایدئولوژی و اسطورههای کلان همان چسب است.
این چسبها را همه میسازند و در رسانهها و مدرسهها در کلهی بچهی ژاپنی، ترکیهای، چینی، عراقی، صرب و ... میکارند، آنهم چه کاشتنی که با لودر هم ریشهکن نمیشود!
این چسبهای متنوع، آنچناناند که اگر در کنار هم بگذاریمشان، مجموعهی خندهداری از توهمات بشری را نسبت به "خود" و "دیگری" میبینیم که هر کدام با تمامیِ چسبهای غریبه، کاملا مخالف، متنافر و متضاد و متنافیاند.
یکی میگوید خدا رسالت خوشبختکردن جهان را به قوم یا کشور ما داد، دیگری میگوید از زمان بیگبنگ، این سرزمین اسماش همین بوده که الان هست، سومی میگوید هزارهی سوم مال ماست، و چهارمی میگوید ...
و از همه وحشتناکتر اسطورهی ژاپنیها، که میگوید خدا با نیزهاش ژاپن را آفرید و با تکاندادن نیزهاش، آبهایی را ترشح کرد که با آنها باقی ملتها (مثلا بگو چینیها) آفریدهشدند.
جالب این که سرخپوستان یانومامیِ رودِ اورینوکو در بالای کوهستان گویان ونزوئلا، مدعی میشوند که یانومامی یعنی آدم. سیلی آمد و عدهای را که آدم نبودند با خود به پایین برد، آنها غیرِآدماند. عملا آن پایینیها، همانهایی هستند که اکثریت جمعیتِ کشور را تشکیل میدهند و حکومتها هم دست همان هاست.
طبعا همهی این اسطورهها نمیتوانند در آنِ واحد درست باشند و هر کس هم که ادعای درست بودن یکی و غلط بودن باقیِ آنها را بکند، او هم می رود بغلِ یکی از صدها مدعیِ اسطورهچی.
در این وسط، رسانههایی بهکار میاندازند تا خبرهای واحدِ وحدتبخش را سخنپراکنی کنند و مانع شل شدن چسبِ ساختگی شود. این رسانهها مجبورند که یک زبان را محوری معرفی کنند و بهزبانهای دیگر بیاعتنایی. رسانهی سراسری، "زبانکُش" است، چه عمدی باشد، چه غیرعمد.
دولتملتهای سراسر جهان، بیشترشان چند قومی و چندزبانیاند، اما عملا زبان یک قوم را عمده می کنند و به مردن زبان های خرده فرهنگ ها کمک می کنند.
جهانی شدن اقتصاد، وابسته شدن شدید اقتصاد های سابقا مستقل جماعات قومی و زبانی به بیرون خود، مهاجرت برون مرزی، مهاجرت درون مرزی، شهرنشینی عمده ی جمعیت و ...، همگی در پیوند با دولت ملت های نو هستند و همگی با هم و به کمک رسانه های تک زبان و تک محور، به مردن زبان خرده فرهنگ های قوی و ضعیف کمک می کنند.
این مردنِ زبان به شکلی است که در سال ۲۰۰۷ گزارشی مدعی است هر ساله ۱۰ زبان میمیرد (در زیر بخوانید).
کشور هند، حداقل ۱۴ زبان و خط را به رسمیت میشناسد . کشور چین (فارغ از انواع سرکوبهایی که میکند) چندین زبان و خط را به رسمیت میشناسد، حتی خط اویغوریِ عربی-ترکی را. کنفدراسیون سوییس، چهار زبان را رسمی میداند.
باز هم کشورهای دیگری ازین جنس هستند که دارند کار یومیهشان را انجام میدهند و اتفاقا بهتر از آنهایی که فقط یک زبان را تبلیغ میکنند و به بقیه بیاعتنایی.
زبان، مهمترین شاخصِ هویت انسانی است، در کنار نزدیکانِ خانگی و دوستان. آدم با آن، دنیا را تعریف میکند. آدمی که مجبور میشود در باقیِ عمر، بهزبان غیر مادری ببیند و بگوید و ارتباط برقرار کند، آدمی است دو شَقهشده.
باید هراسِ بیمارگونه و نگرانیِ دولتملتها منتفی شود: حفظ هویت فردی در کنار صلح و آرامشِ سرزمینی، مطلوب و ممکن بودهاست (همانطور که در نمونههای بالا میبینیم) و راهِحل "یک زبان، یک سرزمین"، چیزی نیست جز سرکوبِ هویتهای انسانیِ شهروندانی که دولتملتها به شهروندیشان فخر میفروشند.
پیشنهاد دمِ دست مقالهی زیر:
آموختنِ سه زبانِ مادری، ملی و بینالمللی در مدرسه و حضور رسمی زبان مادری در منطقهی تکلم در کنار زبان ملی.
البته که بخشی از راهحلِ نهایی در اقتصاد مستقل تر و خودکفایی نسبی جماعات، تمرکززداییِ کاملِ و کوچکشدنِ هر چه بیشترِ ساختارِ بوروکراتیک و حکمرانیِ دولتملتهاست، بدون هیچگونه تغییر در مرزهای ملیِ موجود. هر گونه دستکاری در هر مرزی، جز تنش و درد و رنج نتیجهای برای هیچ کس نخواهد داشت.
این است چسبِ حقیقی و رضایتبخشی که میتواند به قوام و دوام دولتملتها کمک بیشتری کند، چسبِ رضایت در خانهی خود!
لینک مقالهی هر ساله ۱۰ زبان میمیرد،
از کتاب ۵۰ واقعیت که جهان را دگرگون می کنند،
جسیکا ویلیامز،
غلامعلی کشانی 👈
https://ghkeshani.com/deathoflanguage/
لینک کل کتاب:👇
https://www.dropbox.com/s/u61grqu8a5ah3n2/50FACTS.pdf?dl=0
(لطفا با کروم باز کنید. صفحه ی پی دی اف که باز شد « اُر کانتینیو» را کلیک کنید.)
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4100 (سه عکس مربوط)
50FACTS.pdf
Shared with Dropbox
=====================
دولتملتها ایدئولوژی و کلان-اسطوره دارند، از هر قماش که باشند و در هرنقطهای از تاریخ و جغرافیا. چسبی میخواهند برای ایجاد پیوندهایی نو. ایدئولوژی و اسطورههای کلان همان چسب است.
این چسبها را همه میسازند و در رسانهها و مدرسهها در کلهی بچهی ژاپنی، ترکیهای، چینی، عراقی، صرب و ... میکارند، آنهم چه کاشتنی که با لودر هم ریشهکن نمیشود!
این چسبهای متنوع، آنچناناند که اگر در کنار هم بگذاریمشان، مجموعهی خندهداری از توهمات بشری را نسبت به "خود" و "دیگری" میبینیم که هر کدام با تمامیِ چسبهای غریبه، کاملا مخالف، متنافر و متضاد و متنافیاند.
یکی میگوید خدا رسالت خوشبختکردن جهان را به قوم یا کشور ما داد، دیگری میگوید از زمان بیگبنگ، این سرزمین اسماش همین بوده که الان هست، سومی میگوید هزارهی سوم مال ماست، و چهارمی میگوید ...
و از همه وحشتناکتر اسطورهی ژاپنیها، که میگوید خدا با نیزهاش ژاپن را آفرید و با تکاندادن نیزهاش، آبهایی را ترشح کرد که با آنها باقی ملتها (مثلا بگو چینیها) آفریدهشدند.
جالب این که سرخپوستان یانومامیِ رودِ اورینوکو در بالای کوهستان گویان ونزوئلا، مدعی میشوند که یانومامی یعنی آدم. سیلی آمد و عدهای را که آدم نبودند با خود به پایین برد، آنها غیرِآدماند. عملا آن پایینیها، همانهایی هستند که اکثریت جمعیتِ کشور را تشکیل میدهند و حکومتها هم دست همان هاست.
طبعا همهی این اسطورهها نمیتوانند در آنِ واحد درست باشند و هر کس هم که ادعای درست بودن یکی و غلط بودن باقیِ آنها را بکند، او هم می رود بغلِ یکی از صدها مدعیِ اسطورهچی.
در این وسط، رسانههایی بهکار میاندازند تا خبرهای واحدِ وحدتبخش را سخنپراکنی کنند و مانع شل شدن چسبِ ساختگی شود. این رسانهها مجبورند که یک زبان را محوری معرفی کنند و بهزبانهای دیگر بیاعتنایی. رسانهی سراسری، "زبانکُش" است، چه عمدی باشد، چه غیرعمد.
دولتملتهای سراسر جهان، بیشترشان چند قومی و چندزبانیاند، اما عملا زبان یک قوم را عمده می کنند و به مردن زبان های خرده فرهنگ ها کمک می کنند.
جهانی شدن اقتصاد، وابسته شدن شدید اقتصاد های سابقا مستقل جماعات قومی و زبانی به بیرون خود، مهاجرت برون مرزی، مهاجرت درون مرزی، شهرنشینی عمده ی جمعیت و ...، همگی در پیوند با دولت ملت های نو هستند و همگی با هم و به کمک رسانه های تک زبان و تک محور، به مردن زبان خرده فرهنگ های قوی و ضعیف کمک می کنند.
این مردنِ زبان به شکلی است که در سال ۲۰۰۷ گزارشی مدعی است هر ساله ۱۰ زبان میمیرد (در زیر بخوانید).
کشور هند، حداقل ۱۴ زبان و خط را به رسمیت میشناسد . کشور چین (فارغ از انواع سرکوبهایی که میکند) چندین زبان و خط را به رسمیت میشناسد، حتی خط اویغوریِ عربی-ترکی را. کنفدراسیون سوییس، چهار زبان را رسمی میداند.
باز هم کشورهای دیگری ازین جنس هستند که دارند کار یومیهشان را انجام میدهند و اتفاقا بهتر از آنهایی که فقط یک زبان را تبلیغ میکنند و به بقیه بیاعتنایی.
زبان، مهمترین شاخصِ هویت انسانی است، در کنار نزدیکانِ خانگی و دوستان. آدم با آن، دنیا را تعریف میکند. آدمی که مجبور میشود در باقیِ عمر، بهزبان غیر مادری ببیند و بگوید و ارتباط برقرار کند، آدمی است دو شَقهشده.
باید هراسِ بیمارگونه و نگرانیِ دولتملتها منتفی شود: حفظ هویت فردی در کنار صلح و آرامشِ سرزمینی، مطلوب و ممکن بودهاست (همانطور که در نمونههای بالا میبینیم) و راهِحل "یک زبان، یک سرزمین"، چیزی نیست جز سرکوبِ هویتهای انسانیِ شهروندانی که دولتملتها به شهروندیشان فخر میفروشند.
پیشنهاد دمِ دست مقالهی زیر:
آموختنِ سه زبانِ مادری، ملی و بینالمللی در مدرسه و حضور رسمی زبان مادری در منطقهی تکلم در کنار زبان ملی.
البته که بخشی از راهحلِ نهایی در اقتصاد مستقل تر و خودکفایی نسبی جماعات، تمرکززداییِ کاملِ و کوچکشدنِ هر چه بیشترِ ساختارِ بوروکراتیک و حکمرانیِ دولتملتهاست، بدون هیچگونه تغییر در مرزهای ملیِ موجود. هر گونه دستکاری در هر مرزی، جز تنش و درد و رنج نتیجهای برای هیچ کس نخواهد داشت.
این است چسبِ حقیقی و رضایتبخشی که میتواند به قوام و دوام دولتملتها کمک بیشتری کند، چسبِ رضایت در خانهی خود!
لینک مقالهی هر ساله ۱۰ زبان میمیرد،
از کتاب ۵۰ واقعیت که جهان را دگرگون می کنند،
جسیکا ویلیامز،
غلامعلی کشانی 👈
https://ghkeshani.com/deathoflanguage/
لینک کل کتاب:👇
https://www.dropbox.com/s/u61grqu8a5ah3n2/50FACTS.pdf?dl=0
(لطفا با کروم باز کنید. صفحه ی پی دی اف که باز شد « اُر کانتینیو» را کلیک کنید.)
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4100 (سه عکس مربوط)
50FACTS.pdf
Shared with Dropbox
Dropbox
50FACTS.pdf
Shared with Dropbox
Forwarded from مدرسه زندگی فارسی
تاریخ علم انفجارات بزرگ و حوادث نادر و لحظههای ناب نیست. اینها کار سینما و ژورنالیسم تجاری است. تاریخ، جوامع را برای خودشان توضیح می دهد.
تاریخ، علم پیمودن دایرههای فراخ و پهناور است: چرخهها و روابط و سازو کارهایی که یک نفر انسان در عمر کوتاه خود نمیبیند و از پدر و پدربزرگش نمیشنود.
کتاب مانیفست تاریخ دعوتی است به این که تاریخ را در هر دو محور زمان و مکان، با دید کلان نگاه کنیم.
این دیدگاه کمک می کند از کُشتی گرفتن و کلنجار رفتن با شخصیتهای تاریخی و نحلههای فلسفی و سیاسی نجات پیدا کنیم: این که فلانکس یا تفکر بدبختمان کرد و فلان کس خوشبختمان کرد. از بدزبانی و انتقاد بی معنا به مردم و ملتمان هم نجاتمان می دهد: این که اگر ملت ایران فلان کتاب را خوانده بودند یا فلان فیلم را دیده بودند یا موقع رانندگی به هم راه می دادند، در آن صورت مشکلات حل می شد...
راه حلها، فرصتها و تهدیدهای واقعی از عمر یک حکومت و یک نسل از ملت فراتر میرود. حتی از مرزهای ملی هم فراتر میرود.
نویسندگان کتاب میپرسند:
چه کسی برای آرام نشستن، نگریستن و ترجمه ارتعاشات عمیق زمان آموزش دیده است؟
در چند یادداشت این کتاب را ترجمه و خلاصه میکنم. https://persianschooloflife.com/%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%81%D8%B3%D8%AA-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A2%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%AA%D8%A7%DA%98-%DA%AF%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C/
تاریخ، علم پیمودن دایرههای فراخ و پهناور است: چرخهها و روابط و سازو کارهایی که یک نفر انسان در عمر کوتاه خود نمیبیند و از پدر و پدربزرگش نمیشنود.
کتاب مانیفست تاریخ دعوتی است به این که تاریخ را در هر دو محور زمان و مکان، با دید کلان نگاه کنیم.
این دیدگاه کمک می کند از کُشتی گرفتن و کلنجار رفتن با شخصیتهای تاریخی و نحلههای فلسفی و سیاسی نجات پیدا کنیم: این که فلانکس یا تفکر بدبختمان کرد و فلان کس خوشبختمان کرد. از بدزبانی و انتقاد بی معنا به مردم و ملتمان هم نجاتمان می دهد: این که اگر ملت ایران فلان کتاب را خوانده بودند یا فلان فیلم را دیده بودند یا موقع رانندگی به هم راه می دادند، در آن صورت مشکلات حل می شد...
راه حلها، فرصتها و تهدیدهای واقعی از عمر یک حکومت و یک نسل از ملت فراتر میرود. حتی از مرزهای ملی هم فراتر میرود.
نویسندگان کتاب میپرسند:
چه کسی برای آرام نشستن، نگریستن و ترجمه ارتعاشات عمیق زمان آموزش دیده است؟
در چند یادداشت این کتاب را ترجمه و خلاصه میکنم. https://persianschooloflife.com/%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%81%D8%B3%D8%AA-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A2%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%AA%D8%A7%DA%98-%DA%AF%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C/
مدرسه زندگی فارسی
صفحه نخست
مقاله، پادکست و ترجمههای فارسی دکتر ایمان فانی از ویدیوهای مدرسه زندگی آلن دوباتن و وبینار و دورههای آموزشی درباره روانشناسی و خودسازی
Forwarded from پادكست چنلبی ChannelB
🔔آرشیو پادکست چنلبی🔔
http://channelbpodcast.com/
✅اپیزود اول: «نامهای از نروژ»
https://t.me/channelbpodcast/95
✅اپیزود دوم: «حقایقی درباره فرار الچاپو»
https://t.me/channelbpodcast/102
✅اپیزود سوم: «فرار کن یا بمیر»
https://t.me/channelbpodcast/119
✅اپیزود چهارم: «بدترین بدترینها؛ بمبگذار ماراتن بستون»
https://t.me/channelbpodcast/121
✅اپیزود پنجم: «69 روز؛ روایت محبوس شدن معدنچیان شیلیایی»
https://t.me/channelbpodcast/198
✅اپیزود ششم: «مذاکره با جلاد»
https://t.me/channelbpodcast/240
✅اپیزود هفتم: «عملیات رد فالکون»
https://t.me/channelbpodcast/252
✅اپیزود هشتم: «برادران مخلوط»
https://t.me/channelbpodcast/264
✅اپیزود نهم: «پرونده عجیب وایت بوی ریک»
https://t.me/channelbpodcast/273
✅اپیزود دهم: «روابط خونی»
https://t.me/channelbpodcast/280
✅اپیزود یازدهم: «برف، ماجرای بهمن مرگبار تونل کریک»
https://t.me/channelbpodcast/288
✅اپیزود دوازدهم: «مسترمایند»
قسمت اول: کشتن با تکبر
https://t.me/channelbpodcast/293
قسمت دوم: از حالا رئیست منم
https://t.me/channelbpodcast/294
قسمت سوم: شیطان درون
https://t.me/channelbpodcast/295
قسمت چهارم: ترس و لرز
https://t.me/channelbpodcast/296
قسمت پنجم: جنون طمع
https://t.me/channelbpodcast/298
قسمت ششم: شکارچی در دام
https://t.me/channelbpodcast/299
قسمت هفتم: در انتظار حرکت بعدی
https://t.me/channelbpodcast/300
✅اپیزود سیزدهم: «برگ برنده»
قسمت اول
https://t.me/channelbpodcast/311
قسمت دوم
https://t.me/channelbpodcast/313
✅اپیزود چهاردهم: «نسلکشی در رواندا»
https://t.me/channelbpodcast/315
✅اپیزود پانزدهم: «پانصد کیلو دینامیت»
قسمت اول
https://t.me/channelbpodcast/322
قسمت دوم
https://t.me/channelbpodcast/323
✅اپیزود شانزدهم: «قتلی که اسپانیا را لرزاند»
https://t.me/channelbpodcast/326
✅اپیزود هفدهم: «جیپسی رز، دیدی بلنچرد»
https://t.me/channelbpodcast/334
✅اپیزود هجدهم: «اولتراها؛ هواداران خطرناک تیمهای ایتالیایی»
https://t.me/channelbpodcast/337
✅اپیزود نوزدهم: «ناپلئون هیل، قسمت اول»
https://t.me/channelbpodcast/344
✅اپیزود بیستم: «ناپلئون هیل، قسمت دوم»
https://t.me/channelbpodcast/345
✅اپیزود بیست و یکم: «آخرین پرواز مکنلی»
https://t.me/channelbpodcast/352
✅اپیزود بیست و دوم: «زندگی مثبت»
https://t.me/channelbpodcast/238
✅اپیزود بیست و سوم: «سیلک رود، قسمت اول»
https://t.me/channelbpodcast/258
✅اپیزود بیست و چهارم: «سیلک رود، قسمت دوم»
https://t.me/channelbpodcast/263
✅اپیزود بیست و پنجم: «سیلک رود، قسمت سوم»
https://t.me/channelbpodcast/271
✅اپیزود بیست و ششم: «سیلک رود، قسمت چهارم»
https://t.me/channelbpodcast/278
✅اپیزود بیست و هفتم: «آنگلا مرکل»
https://t.me/channelbpodcast/308
✅اپیزود بیست و هشتم: «دریای پول»
https://t.me/channelbpodcast/320
✅اپیزود بیست و نهم: «برادران منندز»
https://t.me/channelbpodcast/331
✅اپیزود سیام: «کابینه سایه پوتین»
https://t.me/channelbpodcast/341
✅اپیزود سی و یکم: «گیزموندو»
https://t.me/channelbpodcast/367
✅اپیزود سی و دوم: «داستان بیپایان پرومتهئا»
https://t.me/channelbpodcast/382
✅اپیزود سی و سوم: «دختری به نام میشل»
https://t.me/channelbpodcast/394
✅اپیزود سی و چهارم: «به زبان آتش»
https://t.me/channelbpodcast/411
✅اپیزود سی و پنجم: «دست»
https://t.me/channelbpodcast/430
✅اپیزود سی و ششم: «جان مکافی»
https://t.me/channelbpodcast/463
✅اپیزود سی و هفتم: «جنوبگان»
https://t.me/channelbpodcast/503
✅اپیزود سی و هشتم: «کشتی نوح»
https://t.me/channelbpodcast/538
✅اپیزود سی و نهم: «من کشته خواهم شد»
https://t.me/channelbpodcast/546
✅اپیزود چهلم: «یونابامبر»
https://t.me/channelbpodcast/559
✅اپیزود چهل و یکم: «اوشو: راجنیش»
https://t.me/channelbpodcast/572
✅اپیزود چهل و دوم: «اوشو: شیلا»
https://t.me/channelbpodcast/576
✅اپیزود چهل و سوم: «اوشو: بگوان»
https://t.me/channelbpodcast/581
✅اپیزود چهل و چهارم: «اوشو: آمریکا»
https://t.me/channelbpodcast/591
✅اپیزود چهل وپنجم: «اوشو: اشو»
https://t.me/channelbpodcast/596
✅اپیزود چهل و ششم: «برندگان لوتو»
https://t.me/channelbpodcast/613
✅اپیزود چهل و هفتم: «آرن سوارتز؛ پسر اینترنت»
https://t.me/channelbpodcast/624
✅اپیزود چهل و هشتم: «مانیونگا»
https://t.me/channelbpodcast/628
#آرشیو
@channelbpodcast
http://channelbpodcast.com/
✅اپیزود اول: «نامهای از نروژ»
https://t.me/channelbpodcast/95
✅اپیزود دوم: «حقایقی درباره فرار الچاپو»
https://t.me/channelbpodcast/102
✅اپیزود سوم: «فرار کن یا بمیر»
https://t.me/channelbpodcast/119
✅اپیزود چهارم: «بدترین بدترینها؛ بمبگذار ماراتن بستون»
https://t.me/channelbpodcast/121
✅اپیزود پنجم: «69 روز؛ روایت محبوس شدن معدنچیان شیلیایی»
https://t.me/channelbpodcast/198
✅اپیزود ششم: «مذاکره با جلاد»
https://t.me/channelbpodcast/240
✅اپیزود هفتم: «عملیات رد فالکون»
https://t.me/channelbpodcast/252
✅اپیزود هشتم: «برادران مخلوط»
https://t.me/channelbpodcast/264
✅اپیزود نهم: «پرونده عجیب وایت بوی ریک»
https://t.me/channelbpodcast/273
✅اپیزود دهم: «روابط خونی»
https://t.me/channelbpodcast/280
✅اپیزود یازدهم: «برف، ماجرای بهمن مرگبار تونل کریک»
https://t.me/channelbpodcast/288
✅اپیزود دوازدهم: «مسترمایند»
قسمت اول: کشتن با تکبر
https://t.me/channelbpodcast/293
قسمت دوم: از حالا رئیست منم
https://t.me/channelbpodcast/294
قسمت سوم: شیطان درون
https://t.me/channelbpodcast/295
قسمت چهارم: ترس و لرز
https://t.me/channelbpodcast/296
قسمت پنجم: جنون طمع
https://t.me/channelbpodcast/298
قسمت ششم: شکارچی در دام
https://t.me/channelbpodcast/299
قسمت هفتم: در انتظار حرکت بعدی
https://t.me/channelbpodcast/300
✅اپیزود سیزدهم: «برگ برنده»
قسمت اول
https://t.me/channelbpodcast/311
قسمت دوم
https://t.me/channelbpodcast/313
✅اپیزود چهاردهم: «نسلکشی در رواندا»
https://t.me/channelbpodcast/315
✅اپیزود پانزدهم: «پانصد کیلو دینامیت»
قسمت اول
https://t.me/channelbpodcast/322
قسمت دوم
https://t.me/channelbpodcast/323
✅اپیزود شانزدهم: «قتلی که اسپانیا را لرزاند»
https://t.me/channelbpodcast/326
✅اپیزود هفدهم: «جیپسی رز، دیدی بلنچرد»
https://t.me/channelbpodcast/334
✅اپیزود هجدهم: «اولتراها؛ هواداران خطرناک تیمهای ایتالیایی»
https://t.me/channelbpodcast/337
✅اپیزود نوزدهم: «ناپلئون هیل، قسمت اول»
https://t.me/channelbpodcast/344
✅اپیزود بیستم: «ناپلئون هیل، قسمت دوم»
https://t.me/channelbpodcast/345
✅اپیزود بیست و یکم: «آخرین پرواز مکنلی»
https://t.me/channelbpodcast/352
✅اپیزود بیست و دوم: «زندگی مثبت»
https://t.me/channelbpodcast/238
✅اپیزود بیست و سوم: «سیلک رود، قسمت اول»
https://t.me/channelbpodcast/258
✅اپیزود بیست و چهارم: «سیلک رود، قسمت دوم»
https://t.me/channelbpodcast/263
✅اپیزود بیست و پنجم: «سیلک رود، قسمت سوم»
https://t.me/channelbpodcast/271
✅اپیزود بیست و ششم: «سیلک رود، قسمت چهارم»
https://t.me/channelbpodcast/278
✅اپیزود بیست و هفتم: «آنگلا مرکل»
https://t.me/channelbpodcast/308
✅اپیزود بیست و هشتم: «دریای پول»
https://t.me/channelbpodcast/320
✅اپیزود بیست و نهم: «برادران منندز»
https://t.me/channelbpodcast/331
✅اپیزود سیام: «کابینه سایه پوتین»
https://t.me/channelbpodcast/341
✅اپیزود سی و یکم: «گیزموندو»
https://t.me/channelbpodcast/367
✅اپیزود سی و دوم: «داستان بیپایان پرومتهئا»
https://t.me/channelbpodcast/382
✅اپیزود سی و سوم: «دختری به نام میشل»
https://t.me/channelbpodcast/394
✅اپیزود سی و چهارم: «به زبان آتش»
https://t.me/channelbpodcast/411
✅اپیزود سی و پنجم: «دست»
https://t.me/channelbpodcast/430
✅اپیزود سی و ششم: «جان مکافی»
https://t.me/channelbpodcast/463
✅اپیزود سی و هفتم: «جنوبگان»
https://t.me/channelbpodcast/503
✅اپیزود سی و هشتم: «کشتی نوح»
https://t.me/channelbpodcast/538
✅اپیزود سی و نهم: «من کشته خواهم شد»
https://t.me/channelbpodcast/546
✅اپیزود چهلم: «یونابامبر»
https://t.me/channelbpodcast/559
✅اپیزود چهل و یکم: «اوشو: راجنیش»
https://t.me/channelbpodcast/572
✅اپیزود چهل و دوم: «اوشو: شیلا»
https://t.me/channelbpodcast/576
✅اپیزود چهل و سوم: «اوشو: بگوان»
https://t.me/channelbpodcast/581
✅اپیزود چهل و چهارم: «اوشو: آمریکا»
https://t.me/channelbpodcast/591
✅اپیزود چهل وپنجم: «اوشو: اشو»
https://t.me/channelbpodcast/596
✅اپیزود چهل و ششم: «برندگان لوتو»
https://t.me/channelbpodcast/613
✅اپیزود چهل و هفتم: «آرن سوارتز؛ پسر اینترنت»
https://t.me/channelbpodcast/624
✅اپیزود چهل و هشتم: «مانیونگا»
https://t.me/channelbpodcast/628
#آرشیو
@channelbpodcast
چنل بی و اپیزودهایش👆:
اپیزود 14، نسل کشی در رواندا، قصه ای را با جذابیت زیاد تعریف می کند که:
اولا: چشم های ما را باز می کند تا بعد از این درست تر رفتار کنیم،
ثانیا بفهمیم که از «ما پر مشکل تر» هم در دنیا وجود دارد تا کمی هم نور امید به عمل در دلمان، در دل های تیره شده مان بتابد!
اپیزود های «اوشو» یا «راجنیش» هم به شما بینش و سنجه می دهد تا بهتر و خردمندانه تر بیندیشید و عمل کنید.
هر یک از این دو، به کیفیت چند واحد درسی، اما نه با ملالت و کسالت کلاس درس،
بلکه با نمک و ملاحتی نقّال وار، که بر روی پژوهش و مطالعه ی انتقادی هم بنا شده است،
بسیار شیرین!
امید که همه ی کار های چنل بی با همین قدرت آموزشی و جذابیت باشند.
خودتان امتحان و مزه کنید، اما با چشمانی باز!
=============================
بی تفاوت نگذریم، به اشتراک بگذاریم.
آموزش= سیاست
t.me/gahferestghkeshani
اپیزود 14، نسل کشی در رواندا، قصه ای را با جذابیت زیاد تعریف می کند که:
اولا: چشم های ما را باز می کند تا بعد از این درست تر رفتار کنیم،
ثانیا بفهمیم که از «ما پر مشکل تر» هم در دنیا وجود دارد تا کمی هم نور امید به عمل در دلمان، در دل های تیره شده مان بتابد!
اپیزود های «اوشو» یا «راجنیش» هم به شما بینش و سنجه می دهد تا بهتر و خردمندانه تر بیندیشید و عمل کنید.
هر یک از این دو، به کیفیت چند واحد درسی، اما نه با ملالت و کسالت کلاس درس،
بلکه با نمک و ملاحتی نقّال وار، که بر روی پژوهش و مطالعه ی انتقادی هم بنا شده است،
بسیار شیرین!
امید که همه ی کار های چنل بی با همین قدرت آموزشی و جذابیت باشند.
خودتان امتحان و مزه کنید، اما با چشمانی باز!
=============================
بی تفاوت نگذریم، به اشتراک بگذاریم.
آموزش= سیاست
t.me/gahferestghkeshani
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
اینجا گاهی مطالبی می بینید که شاید در زندگیِ عملیتانْ مفید باشند.
در صورت مفید دیدن، لطفا کانال را معرفی کنید.
کتاب ها در سایت عدم خشونت:
ghkeshani.com
و
t.me/ahestegisadegi
t.me/ghkesh : تماس
در صورت مفید دیدن، لطفا کانال را معرفی کنید.
کتاب ها در سایت عدم خشونت:
ghkeshani.com
و
t.me/ahestegisadegi
t.me/ghkesh : تماس