باغچهبان کیست؟
چگونه یک معلم زنده بماند؟
نگهبان گلها: مروری بر زندگی جبار باغچهبان
قسمت اول - جبار باغچهبان کیست؟
پادکست چگونه یک معلم زنده بماند؟
@saving_a_teacher
#جبار_باغچهبان
#پادکست
قسمت اول - جبار باغچهبان کیست؟
پادکست چگونه یک معلم زنده بماند؟
@saving_a_teacher
#جبار_باغچهبان
#پادکست
کودکی
چگونه یک معلم زنده بماند؟
نگهبان گلها: مروری بر زندگی جبار باغچهبان
قسمت دوم - کودکی
پادکست چگونه یک معلم زنده بماند؟
@saving_a_teacher
#جبار_باغچهبان
#کودکی
#پادکست
قسمت دوم - کودکی
پادکست چگونه یک معلم زنده بماند؟
@saving_a_teacher
#جبار_باغچهبان
#کودکی
#پادکست
افتادن به زندان و آشنایی با وارطان
چگونه یک معلم زنده بماند؟
نگهبان گلها: مروری بر زندگی جبار باغچهبان
قسمت سوم - افتادن به زندان و آشنایی با وارطان
پادکست چگونه یک معلم زنده بماند؟
@saving_a_teacher
#جبار_باغچهبان
#زندان
#پادکست
قسمت سوم - افتادن به زندان و آشنایی با وارطان
پادکست چگونه یک معلم زنده بماند؟
@saving_a_teacher
#جبار_باغچهبان
#زندان
#پادکست
تمرین خویشتنداری
چگونه یک معلم زنده بماند؟
نگهبان گلها: مروری بر زندگی جبار باغچهبان
قسمت چهارم - تمرینِ خویشتنداری
پادکست چگونه یک معلم زنده بماند؟
@saving_a_teacher
#جبار_باغچهبان
#خویشتنداری
#پادکست
قسمت چهارم - تمرینِ خویشتنداری
پادکست چگونه یک معلم زنده بماند؟
@saving_a_teacher
#جبار_باغچهبان
#خویشتنداری
#پادکست
👍3
گاه فرست غلامعلی کشانی
خوانندهی گرامی سرکار خانم ترابی، لطف کردند و به دنبالِ معرفی کتاب خودزندگینامهی باغچهبانِ فرزانه، منابعی را در صفحهی بحث این کانال معرفی کردند که در بالا میبینیدشان. یکیشان همان گزیدهای از خاطراتِ «چهرههایی از پدرم» است که شما میتوانید در جمعهای…
باغچه بان شیراز.pdf
1.6 MB
گوشهای از:
وصف خوبانِ شیراز و
نگاهِ هوشمندانه به حکیم سعدی
از زبانِ جبار باغچهبان،
عارفِ بیمرید، معلمِ پاکدست و عاشقِ خدمت به خلق!
این فرسته در پیِ چندین فرستهی پیوست در بارهی جبار باغچهبان میآید.
فرستهی دوم بالا هم در مورد ایشان هستندکه چند پادکست مفید را از کانالِ "چگونه یک معلم زنده بماند" معرفی میکند.
#باغچهبان
#آموزش
#شیراز
وصف خوبانِ شیراز و
نگاهِ هوشمندانه به حکیم سعدی
از زبانِ جبار باغچهبان،
عارفِ بیمرید، معلمِ پاکدست و عاشقِ خدمت به خلق!
این فرسته در پیِ چندین فرستهی پیوست در بارهی جبار باغچهبان میآید.
فرستهی دوم بالا هم در مورد ایشان هستندکه چند پادکست مفید را از کانالِ "چگونه یک معلم زنده بماند" معرفی میکند.
#باغچهبان
#آموزش
#شیراز
👍2
برگی و درسی و عبرتی مهم از تاریخ برای ما:
========ه
نطق معروف محمدرضا شاه پهلوی، ۱۵ آبان ۱۳۵۷
(من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.)
==================ه
اما چه دیر!
خودکرده را تدبیر نیست!
نگاه کنید به ناآمادگی، سراسیمگی و حالِ ایشان، در حالیکه فرصت نبوده متن نوشتهشدهی رضا قطبی و احسان نراقی، و تاییدشدهی سیدحسین نصر را بازخوانی کند و با لحن درستتر بخواند.
برای درک بهترِ این حال، به فرستهی بعدی هم نگاه کنید.
========================ه
https://bit.ly/36RXbNS
========ه
نطق معروف محمدرضا شاه پهلوی، ۱۵ آبان ۱۳۵۷
(من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.)
==================ه
اما چه دیر!
خودکرده را تدبیر نیست!
نگاه کنید به ناآمادگی، سراسیمگی و حالِ ایشان، در حالیکه فرصت نبوده متن نوشتهشدهی رضا قطبی و احسان نراقی، و تاییدشدهی سیدحسین نصر را بازخوانی کند و با لحن درستتر بخواند.
برای درک بهترِ این حال، به فرستهی بعدی هم نگاه کنید.
========================ه
https://bit.ly/36RXbNS
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
نطق معروف محمدرضا پهلوی (من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم)
Forwarded from پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
روایت هوشنگ نهاوندی از آخرین دیدارهایش با شاه پیش از خروج او از کشور
آخرین روزهای کابینه ازهاری با اولین روزهای کابینه بختیار بود. ولی هنوز ۱۶ ژانویه [روز خروج شاه] نشده بود و بختیار کابینهاش را معرفی نکرده بود. [البته] بختیار مأمور غیررسمی تشکیل کابینه شده بود.
[قرار شد با گروهی از استادهای دانشگاه و اشخاص مختلف] برویم در کاخ و به اعلیحضرت بگوییم که ما میخواهیم اینجا متحصن بشویم که شما از ایران نروید. و برنامه ما این بود که اگر ممکن است شب آنجا اطراق بکنیم همان سیستم قدیمی، و کمکم یک عدهای به ما ملحق بشوند... خلاصه یک قالی راه بیندازیم که جلوی رفتن شاه را از ایران بگیریم.
گروهی رفتیم بههرحال به دربار که عبارت بودند از افرادی که تا جایی که بنده الان خاطرم هست. دکتر باهری، دکتر قاسم معتمدی، بنده دکتر حمید اعتبار استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر رستم میرسپاسی استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر مظاهر مصفا، خانم دکتر مصفا، دختر [کریم] امیری فیروزکوهی که استاد دانشکده ادبیات بود. دکتر جمال رضایی معاون سابق دانشگاه تهران. سیزده چهارده نفر بودیم. بنده صحبت نکردم. قرار بر این شد که من و باهری و معتمدی چون سابق متصدی مقاماتی بودیم صحبت نکنیم، اعتبار و مصفا سخنگوی جمعیت، مصفا هم اصولاً خیلی موافق اعلیحضرت نبود مصدقی بود بهاصطلاح، ولی بههرحال معتقد بود به اینکه الان باید جلوی [رفتن شاه را گرفت] و خیلی هم با [دکتر غلامحسین] صدیقی نزدیک بود.
مصفا شعر خواند و که پدر بچهاش را نمیگذارد و فلان و فلان. دکتر اعتبار خیلی قشنگ صحبت کرد. علیاحضرت شروع کردند به گریه کردن که بنده معنای گریه ایشان را نفهمیدم، و اعلیحضرت عصبانی شدند گفتند «شما به ما دارید درس سیاست میدهید که ما نرویم یا برویم؟» ما هم راستش را بخواهید هنوز از ایشان میترسیدیم. جا زدیم و مثل سگ دممان را گذاشتیم روی کولمان و برگشتیم آمدیم بیرون و خلاصه هیچی.
بنده معذلک گفتم که چه کنیم؟ چه نکنیم؟ فردا با دکتر باهری باز هم تلفنی مشاوره کردیم. دکتر باهری گفت «خوب هر کداممان جداگانه برویم دوباره.» بنده وقت خواستم رفتم پهلوی اعلیحضرت. شبانگاهی بود، سهشنبه قبل از حرکت ایشان بود از ایران. شش هفت روز بود قبل از رفتن. آخرین، گفتم، «بنده والله»، شب بود خیلی هم وضع خراب. شهر تاریک. آخر شبی رفتم و دیدیم اتومبیل سفیر انگلیس و اتومبیل سفیر آمریکا در جلوی کاخ ایستاده. اتفاقاً پرچم هم زده بودند هر دوتایشان.
شاه مدتی با تأخیر مرا پذیرفت. خیلی خسته بود. گفتم «قربان میدانم اعلیحضرت خسته هستید و حرف بنده را هم میدانید. من از روی صمیمیت آمدم با شما صحبت کنم. [از ایران] نروید.» گفتند که «اگر نروم کشتار میشود.» گفتم که «اگر هم تشریف ببرید باز هم کشتار میشود منتها ماها کشته میشویم. ولی اگر تشریف ببرید ارتش متلاشی میشود و اجازه بفرمایید که دیگر این دفعه ارتش اصلاً نه به صورت حکومت ازهاری سابق، [بلکه] به صورت کودتای قانونی کارها را در دست بگیرد بزند وگرنه مملکت از بین میرود. از ایران تشریف نبرید.» گفتند که «بله دکتر صدیقی هم همین را میگفت. محض همین ما قبولش نکردیم. خارجیها هم دلشان میخواهد ما از ایران برویم.» گفتم، «این دو نفر [سفیر انگلیس و امریکا] همین را خواسته بودند؟» گفتند که «بله، شما از کجا میدانید؟» گفتم، «خوب اتومبیلشان پایین بود.» گفت «عجب! با اتومبیل رسمی آمده بودند؟» گفتم، «بله.» گفت، «خجالت نمیکشند؟» «نه خیر.» سؤال جوابها اصلاً خیلی پراکنده بود.
بعد گفتند، «خوب، من اگر بخواهم»، باز هم یک چیزی که اصلاً معلوم بود ایشان دیگر قاطی کرده. «من اگر بخواهم از اینجا بروم به کیش یا بروم به خارک مراسم نظامی در فرودگاه چه میشود؟» هر چه فکر کردم دیدم اصلاً [سوال بیربطی است]. گفتم، «قربان نمیدانم. بنده مراسم نظامی را نمیدانم چطور میشود؟» گفتم، «بنده تمام این مطالب را از روی صمیمیت به شما میگویم و حضور مبارکتان عرض میکنم بههرحال. از بین میرویم همهمان. دیگر حالا مسئله بود و نبود خودمان است.» یک مرتبه شاه با نهایت عصبانیت از پشت میزش بلند شد دستش را اینجوری کرد به کلهاش، گفت، «آقای نهاوندی»، وقتی یک کسی را آقای نهاوندی خطاب میکرد یعنی دیگر خیلی عصبانی است. «آقای نهاوندی؛ این کله را میبینید؟ این دیگر کار نمیکند. ولم کنید. میخواهم بروم. ارتش هم هر غلطی میخواهد بکند خودش بکند از دست من دیگر کاری برنمیآید.» دست دراز کرد به طرف من و من هم ادب کردم به ایشان و از اتاق خارج شدم. و شب بدی را گذراندم.
بخشی از مصاحبه هوشنگ نهاوندی (۱۳۱۲) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم
تاریخ مصاحبه: ۷ فروردین ۱۳۶۵
مصاحبهکننده: شاهرخ مسکوب
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
آخرین روزهای کابینه ازهاری با اولین روزهای کابینه بختیار بود. ولی هنوز ۱۶ ژانویه [روز خروج شاه] نشده بود و بختیار کابینهاش را معرفی نکرده بود. [البته] بختیار مأمور غیررسمی تشکیل کابینه شده بود.
[قرار شد با گروهی از استادهای دانشگاه و اشخاص مختلف] برویم در کاخ و به اعلیحضرت بگوییم که ما میخواهیم اینجا متحصن بشویم که شما از ایران نروید. و برنامه ما این بود که اگر ممکن است شب آنجا اطراق بکنیم همان سیستم قدیمی، و کمکم یک عدهای به ما ملحق بشوند... خلاصه یک قالی راه بیندازیم که جلوی رفتن شاه را از ایران بگیریم.
گروهی رفتیم بههرحال به دربار که عبارت بودند از افرادی که تا جایی که بنده الان خاطرم هست. دکتر باهری، دکتر قاسم معتمدی، بنده دکتر حمید اعتبار استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر رستم میرسپاسی استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر مظاهر مصفا، خانم دکتر مصفا، دختر [کریم] امیری فیروزکوهی که استاد دانشکده ادبیات بود. دکتر جمال رضایی معاون سابق دانشگاه تهران. سیزده چهارده نفر بودیم. بنده صحبت نکردم. قرار بر این شد که من و باهری و معتمدی چون سابق متصدی مقاماتی بودیم صحبت نکنیم، اعتبار و مصفا سخنگوی جمعیت، مصفا هم اصولاً خیلی موافق اعلیحضرت نبود مصدقی بود بهاصطلاح، ولی بههرحال معتقد بود به اینکه الان باید جلوی [رفتن شاه را گرفت] و خیلی هم با [دکتر غلامحسین] صدیقی نزدیک بود.
مصفا شعر خواند و که پدر بچهاش را نمیگذارد و فلان و فلان. دکتر اعتبار خیلی قشنگ صحبت کرد. علیاحضرت شروع کردند به گریه کردن که بنده معنای گریه ایشان را نفهمیدم، و اعلیحضرت عصبانی شدند گفتند «شما به ما دارید درس سیاست میدهید که ما نرویم یا برویم؟» ما هم راستش را بخواهید هنوز از ایشان میترسیدیم. جا زدیم و مثل سگ دممان را گذاشتیم روی کولمان و برگشتیم آمدیم بیرون و خلاصه هیچی.
بنده معذلک گفتم که چه کنیم؟ چه نکنیم؟ فردا با دکتر باهری باز هم تلفنی مشاوره کردیم. دکتر باهری گفت «خوب هر کداممان جداگانه برویم دوباره.» بنده وقت خواستم رفتم پهلوی اعلیحضرت. شبانگاهی بود، سهشنبه قبل از حرکت ایشان بود از ایران. شش هفت روز بود قبل از رفتن. آخرین، گفتم، «بنده والله»، شب بود خیلی هم وضع خراب. شهر تاریک. آخر شبی رفتم و دیدیم اتومبیل سفیر انگلیس و اتومبیل سفیر آمریکا در جلوی کاخ ایستاده. اتفاقاً پرچم هم زده بودند هر دوتایشان.
شاه مدتی با تأخیر مرا پذیرفت. خیلی خسته بود. گفتم «قربان میدانم اعلیحضرت خسته هستید و حرف بنده را هم میدانید. من از روی صمیمیت آمدم با شما صحبت کنم. [از ایران] نروید.» گفتند که «اگر نروم کشتار میشود.» گفتم که «اگر هم تشریف ببرید باز هم کشتار میشود منتها ماها کشته میشویم. ولی اگر تشریف ببرید ارتش متلاشی میشود و اجازه بفرمایید که دیگر این دفعه ارتش اصلاً نه به صورت حکومت ازهاری سابق، [بلکه] به صورت کودتای قانونی کارها را در دست بگیرد بزند وگرنه مملکت از بین میرود. از ایران تشریف نبرید.» گفتند که «بله دکتر صدیقی هم همین را میگفت. محض همین ما قبولش نکردیم. خارجیها هم دلشان میخواهد ما از ایران برویم.» گفتم، «این دو نفر [سفیر انگلیس و امریکا] همین را خواسته بودند؟» گفتند که «بله، شما از کجا میدانید؟» گفتم، «خوب اتومبیلشان پایین بود.» گفت «عجب! با اتومبیل رسمی آمده بودند؟» گفتم، «بله.» گفت، «خجالت نمیکشند؟» «نه خیر.» سؤال جوابها اصلاً خیلی پراکنده بود.
بعد گفتند، «خوب، من اگر بخواهم»، باز هم یک چیزی که اصلاً معلوم بود ایشان دیگر قاطی کرده. «من اگر بخواهم از اینجا بروم به کیش یا بروم به خارک مراسم نظامی در فرودگاه چه میشود؟» هر چه فکر کردم دیدم اصلاً [سوال بیربطی است]. گفتم، «قربان نمیدانم. بنده مراسم نظامی را نمیدانم چطور میشود؟» گفتم، «بنده تمام این مطالب را از روی صمیمیت به شما میگویم و حضور مبارکتان عرض میکنم بههرحال. از بین میرویم همهمان. دیگر حالا مسئله بود و نبود خودمان است.» یک مرتبه شاه با نهایت عصبانیت از پشت میزش بلند شد دستش را اینجوری کرد به کلهاش، گفت، «آقای نهاوندی»، وقتی یک کسی را آقای نهاوندی خطاب میکرد یعنی دیگر خیلی عصبانی است. «آقای نهاوندی؛ این کله را میبینید؟ این دیگر کار نمیکند. ولم کنید. میخواهم بروم. ارتش هم هر غلطی میخواهد بکند خودش بکند از دست من دیگر کاری برنمیآید.» دست دراز کرد به طرف من و من هم ادب کردم به ایشان و از اتاق خارج شدم. و شب بدی را گذراندم.
بخشی از مصاحبه هوشنگ نهاوندی (۱۳۱۲) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم
تاریخ مصاحبه: ۷ فروردین ۱۳۶۵
مصاحبهکننده: شاهرخ مسکوب
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد به کوشش حبیب لاجوردی
این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست.
@AmirHAzad
آدرس سایت:
https://iranhistory.net/
حمایت مالی:
https://hamibash.com/iranhistory
این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست.
@AmirHAzad
آدرس سایت:
https://iranhistory.net/
حمایت مالی:
https://hamibash.com/iranhistory
👍5
Forwarded from هزار خط ناتمام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دَرمۀ الهامبخش – تیک نات هان
#حکمت_شرق، #ذهنآگاهی، #عشق
▪️مترجم: علی بنیاسد
▫️آرشیو ویدئوها در آپارات
🌱
#حکمت_شرق، #ذهنآگاهی، #عشق
▪️مترجم: علی بنیاسد
▫️آرشیو ویدئوها در آپارات
🌱
Forwarded from 🌏 تربیت و توسعه
🗳 مخالفید یا موافق؟
با احترام و آرزوی قبولی طاعات؛
از همه علاقهمندان مسائل آموزش و پرورش به ویژه مربیان، معلمان، مدرسان، دانشجویان و والدین دانشآموزان برای شرکت در نظرسنجی پیرامون گزاره مطرح شده که همینک در صفحه اینستاگرام بنده به نشانی زیر درج شده، دعوت به مشارکت میکنم.
✅ لینک نظرسنجی در استوری👇
https://instagram.com/mortezanazari_edu
🌏 تربیت و توسعه | کیفیت برای همه
@IranHumanDevelopment2
با احترام و آرزوی قبولی طاعات؛
از همه علاقهمندان مسائل آموزش و پرورش به ویژه مربیان، معلمان، مدرسان، دانشجویان و والدین دانشآموزان برای شرکت در نظرسنجی پیرامون گزاره مطرح شده که همینک در صفحه اینستاگرام بنده به نشانی زیر درج شده، دعوت به مشارکت میکنم.
✅ لینک نظرسنجی در استوری👇
https://instagram.com/mortezanazari_edu
🌏 تربیت و توسعه | کیفیت برای همه
@IranHumanDevelopment2
https://farsiland.com/movies/khate-barike-ghermez/
✳️"خط باریک قرمز" مستندی است ایرانی، بسیار راهبردی و آموزشی که ما را درگیر میکند. از ما پرسش میکند، راجع به:
✅ تاثیر آموزشِ درست و واقعی،
✅ تاثیر تاتر درمانی،
✅ افزایشِ عمدیِ جمعیت و در پیِ آن، افزایش جمعیتِ رانده شده به اعماق،
✅ فقر،
✅ مسئولیت ما در قبال فرزندانمان،
✅ نقش ما در بهبود وضعِ کلِ این وضعیت از طریق "کار در مقیاسِ کوچک"!
✅ این فیلم را بهتر است اول بزرگسالان ببینند و در صورت صلاحدید دسته جمعی با کودکان و جم نزدیکان ببینند.
✳️"خط باریک قرمز" مستندی است ایرانی، بسیار راهبردی و آموزشی که ما را درگیر میکند. از ما پرسش میکند، راجع به:
✅ تاثیر آموزشِ درست و واقعی،
✅ تاثیر تاتر درمانی،
✅ افزایشِ عمدیِ جمعیت و در پیِ آن، افزایش جمعیتِ رانده شده به اعماق،
✅ فقر،
✅ مسئولیت ما در قبال فرزندانمان،
✅ نقش ما در بهبود وضعِ کلِ این وضعیت از طریق "کار در مقیاسِ کوچک"!
✅ این فیلم را بهتر است اول بزرگسالان ببینند و در صورت صلاحدید دسته جمعی با کودکان و جم نزدیکان ببینند.
FarsiLand
Khate Barike Ghermez - FarsiLand
A group of juvenile delinquents in prison, with the help of several acting instructors, decide to stage a play and express their unspoken life in this way. When they are supposed to be released from prison one day to perform the play, some people escape ……
فیلم جذاب "رادیوگرافی یک خانواده"👆
================ه
دیدنی و درس آموز!
بهترین فیلم جشنواره فیلم مستند آمستردام، شرح خیلی زیبای تحول یک خانوادهی ایرانی در ایران.
================ه
دیدنی و درس آموز!
بهترین فیلم جشنواره فیلم مستند آمستردام، شرح خیلی زیبای تحول یک خانوادهی ایرانی در ایران.
👍3
Forwarded from Maryam R. Eghbal
#معرفی_فیلم بابوشکاهای چرنوبیل
نگاهی به یک تاریخ زنده
بعضی از فیلمها چراغند و جایشان آن بالاها در چراغدان است که نور بدهند.
مستند بیهمتای "بابوشکاهای چرنوبیل" محصول ۲۰۱۵ آمریکا، در بیش از سی فستیوال جهانی به نمایش درآمد و دل و نگاهها را خیره کرد. هشت بُرد نهایی و یک نامزدی را در کارنامه دارد و توانست به دوستداشتنیترین مستند دربارهی یک فاجعهی هراسافزا تبدیل شود.
بیستوهفت سال پس از فاجعهی اتمی چرنوبیل و پرتوافکنیِ بیوقفهی تشعشُعات هستهای، مادربزرگهایی در زندان بهشتیشان با کیلومترها زمین و درخت، شاداب ماندهاند. بابا یا بابوشکا به روسی و اوکراینی، به معنای «مادربزرگ» است.
به دنبال انفجار هستهای آوریل ۱۹۸۶، مصیبتی زاده شد که تا امروز ادامه دارد: آب و هوا و خاکِ «۲,۶۰۰ کیلومتر مربّع» از زمین، رسماً ممنوع است و اگر هم مادربزرگهای ماورایی(!) در آنجا زندگی میکنند، فقط بخاطر اجازهی نیمهرسمی مقامات است که معتقدند سنّ بالا بسیار زودتر از تشعشُعات، آنها را خواهد کُشت.
#بابوشکاهای_چرنوبیل
#the_babushkas_of_chernobyl
#documentary #holly_morris #anne_bogart
ادامه👇🏻
.
نگاهی به یک تاریخ زنده
بعضی از فیلمها چراغند و جایشان آن بالاها در چراغدان است که نور بدهند.
مستند بیهمتای "بابوشکاهای چرنوبیل" محصول ۲۰۱۵ آمریکا، در بیش از سی فستیوال جهانی به نمایش درآمد و دل و نگاهها را خیره کرد. هشت بُرد نهایی و یک نامزدی را در کارنامه دارد و توانست به دوستداشتنیترین مستند دربارهی یک فاجعهی هراسافزا تبدیل شود.
بیستوهفت سال پس از فاجعهی اتمی چرنوبیل و پرتوافکنیِ بیوقفهی تشعشُعات هستهای، مادربزرگهایی در زندان بهشتیشان با کیلومترها زمین و درخت، شاداب ماندهاند. بابا یا بابوشکا به روسی و اوکراینی، به معنای «مادربزرگ» است.
به دنبال انفجار هستهای آوریل ۱۹۸۶، مصیبتی زاده شد که تا امروز ادامه دارد: آب و هوا و خاکِ «۲,۶۰۰ کیلومتر مربّع» از زمین، رسماً ممنوع است و اگر هم مادربزرگهای ماورایی(!) در آنجا زندگی میکنند، فقط بخاطر اجازهی نیمهرسمی مقامات است که معتقدند سنّ بالا بسیار زودتر از تشعشُعات، آنها را خواهد کُشت.
#بابوشکاهای_چرنوبیل
#the_babushkas_of_chernobyl
#documentary #holly_morris #anne_bogart
ادامه👇🏻
.
👍2