✅ خاطره
👈در ازدحام جمعیت وارد واگن مترو شدم در آن شلوغی فردی گدایی میکرد به قیافه اش نگاهی انداختم و رد شد
👈 پشت سرش نوازنده ای که گیتار میزد و میخواند آمد یک تراول پنجاه هزار تومنی به او دادم
👈 به مقصد رسیدم بالای پله برقی خانمی نی میزد به او هم یک تراول پنجاه تومنی تقدیم کردم.
👈 جوانی کنارم می آمد گفت آقا من از داخل واگن حواسم به شما بود چرا به گداها پولی نمی دی اما به نوازنده ها پرداخت میکنی.
خندیدم گفتم: آخه چون اینها فروشنده اند، منم چون بازاریاب و فروشنده هستم از اینها خوشم میاد
👈 با تعجب گفت اینها که نوازنده اند نه فروشنده.
گفتم: نه اینها فروشنده اند، شادی میفروشند و زحمت میکشند.
گفت :شما چی میفروشی؟ دیگه به خارج ایستگاه رسیدیم و مسیرمان از هم جدا میشد
گفتم من دانایی میفروشم. مات و مبهوت بود که این چه میگوید و من رفتم.
استاد#پرويزدرگى
#معلم_بازاریابی
💐💐الهی که همواره شاد و سلامت و #فرانگر باشیم
👈در ازدحام جمعیت وارد واگن مترو شدم در آن شلوغی فردی گدایی میکرد به قیافه اش نگاهی انداختم و رد شد
👈 پشت سرش نوازنده ای که گیتار میزد و میخواند آمد یک تراول پنجاه هزار تومنی به او دادم
👈 به مقصد رسیدم بالای پله برقی خانمی نی میزد به او هم یک تراول پنجاه تومنی تقدیم کردم.
👈 جوانی کنارم می آمد گفت آقا من از داخل واگن حواسم به شما بود چرا به گداها پولی نمی دی اما به نوازنده ها پرداخت میکنی.
خندیدم گفتم: آخه چون اینها فروشنده اند، منم چون بازاریاب و فروشنده هستم از اینها خوشم میاد
👈 با تعجب گفت اینها که نوازنده اند نه فروشنده.
گفتم: نه اینها فروشنده اند، شادی میفروشند و زحمت میکشند.
گفت :شما چی میفروشی؟ دیگه به خارج ایستگاه رسیدیم و مسیرمان از هم جدا میشد
گفتم من دانایی میفروشم. مات و مبهوت بود که این چه میگوید و من رفتم.
استاد#پرويزدرگى
#معلم_بازاریابی
💐💐الهی که همواره شاد و سلامت و #فرانگر باشیم
✅ خاطره
به مناسبتی باید هدیه ای میخریدم چون برنامه شلوغی در آن روز داشتم تصمیم گرفتم اول وقت گشایش مغازه های پاساژ که ساعت نه صبح بود بروم و سریع خرید کنم. و بعد به کارهایم برسم. ساعت نه چند تایی مغازه تازه باز کرده بودند یکی شان که نزدیکتر بود و مشغول تی کشیدن کف فروشگاه بود را انتخاب کردم و گفتم ببخشید عجله دارم میخوام سریع خرید کنم و بروم میتونم بیام تو؟
مغازه دار با حالتی تمسخر وار گفت شرمنده نمی تونید وارد شین، دارم تی میکشم! من از مغازه کناری هدیه ای به ارزش بیست میلیون تومان در عرض پنج دقیقه خریدم و رفتم. اما خیلی در فکر رفتار مغازه دار اول بودم پیش خودم گفتم خوب برادر من تی را برای چی میکشی؟ غیر از اینکه مشتری بیاید و لذت ببرد.خوب حالا که مشتری امده پس این رفتار چیست؟
اگر من فروشنده بودم میگفتم قدمتان سر چشم،خوش آمدید برای شما داشتم مغازه را آماده میکردم خیلی خوش آمدید.
#پرویزدرگی #معلم_بازاریابی
به مناسبتی باید هدیه ای میخریدم چون برنامه شلوغی در آن روز داشتم تصمیم گرفتم اول وقت گشایش مغازه های پاساژ که ساعت نه صبح بود بروم و سریع خرید کنم. و بعد به کارهایم برسم. ساعت نه چند تایی مغازه تازه باز کرده بودند یکی شان که نزدیکتر بود و مشغول تی کشیدن کف فروشگاه بود را انتخاب کردم و گفتم ببخشید عجله دارم میخوام سریع خرید کنم و بروم میتونم بیام تو؟
مغازه دار با حالتی تمسخر وار گفت شرمنده نمی تونید وارد شین، دارم تی میکشم! من از مغازه کناری هدیه ای به ارزش بیست میلیون تومان در عرض پنج دقیقه خریدم و رفتم. اما خیلی در فکر رفتار مغازه دار اول بودم پیش خودم گفتم خوب برادر من تی را برای چی میکشی؟ غیر از اینکه مشتری بیاید و لذت ببرد.خوب حالا که مشتری امده پس این رفتار چیست؟
اگر من فروشنده بودم میگفتم قدمتان سر چشم،خوش آمدید برای شما داشتم مغازه را آماده میکردم خیلی خوش آمدید.
#پرویزدرگی #معلم_بازاریابی