🔴▪️ما هم یک روز مثل تو بوديم‼️
🔆فقط ننشينيد و داستان موفقيت ديگران را بخوانيد؛ شروع كنيد و داستان موفقيت خودتان را بنويسيد⁉️
#داستان_موفقیت #فرانگر
📍 #مدیریت_تغییر
@franegar
💐💐شاد و پیروز و فرانگر باشیم
Www.franegar.ir
🔆فقط ننشينيد و داستان موفقيت ديگران را بخوانيد؛ شروع كنيد و داستان موفقيت خودتان را بنويسيد⁉️
#داستان_موفقیت #فرانگر
📍 #مدیریت_تغییر
@franegar
💐💐شاد و پیروز و فرانگر باشیم
Www.franegar.ir
🔳⭕️داستان مدیریتی: عتیقه فروش
🔴عتیقهفروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید كاسهای نفیس و قدیمی دارد كه در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت كاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد.
🔸لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من بفروشی؟
🔹رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یك درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی.
🔸عتیقهفروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممكن است در راه تشنهاش شود بهتر است كاسه آب را هم به من بفروشی.
رعیت گفت: امکان ندارد! من با این کاسه تا به حال پنج گربه فروختهام. كاسه ام فروشی نیست!
✅ نتیجه راهبردی:
همیشه نباید راه حل خود را بهترین راه حل دانست."
#داستان_مدیریتی
🌐 ترفند مدیریت
⚜️ @franegar
🔴عتیقهفروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید كاسهای نفیس و قدیمی دارد كه در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت كاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد.
🔸لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من بفروشی؟
🔹رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یك درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی.
🔸عتیقهفروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممكن است در راه تشنهاش شود بهتر است كاسه آب را هم به من بفروشی.
رعیت گفت: امکان ندارد! من با این کاسه تا به حال پنج گربه فروختهام. كاسه ام فروشی نیست!
✅ نتیجه راهبردی:
همیشه نباید راه حل خود را بهترین راه حل دانست."
#داستان_مدیریتی
🌐 ترفند مدیریت
⚜️ @franegar
🔳⭕️ داستان مدیریتی: تخت مرگ در بیمارستان
🔴چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت.
↙️این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.
↙️به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
↙️در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ... دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که «پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات (Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!!
✅ نتیجه راهبردی:
1️⃣بیشتر مسائلی که عجیب و ناشناخته به نظر می رسند علت های پیچیده و ناشناخته ندارند.
2️⃣نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه چقدر منظم است. شاید این نظم و وقت شناسی به خاطر نظارت و حساسیت مدیریت مربوطه باشد.
3️⃣مدیران مربوط به آموزش نیروی انسانی بیمارستان، آموزش لازم را به نیروی انسانی نداده اند.
#داستان_مدیریتی
🌐 ترفند مدیریت
⚜️ @franegar
💐💐شاد و پیروز و فرانگر باشیم
Www.franegar.ir
🔴چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت.
↙️این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.
↙️به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
↙️در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ... دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که «پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات (Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!!
✅ نتیجه راهبردی:
1️⃣بیشتر مسائلی که عجیب و ناشناخته به نظر می رسند علت های پیچیده و ناشناخته ندارند.
2️⃣نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه چقدر منظم است. شاید این نظم و وقت شناسی به خاطر نظارت و حساسیت مدیریت مربوطه باشد.
3️⃣مدیران مربوط به آموزش نیروی انسانی بیمارستان، آموزش لازم را به نیروی انسانی نداده اند.
#داستان_مدیریتی
🌐 ترفند مدیریت
⚜️ @franegar
💐💐شاد و پیروز و فرانگر باشیم
Www.franegar.ir
🔳⭕️ داستان مدیریتی: درخت الماس
🔴ژنرال در باغ قدم میزد. او درختان، میوه ها و محیط باغ را بررسی کرد و پس از مدتی به باغبان همراهش گفت: کاشت درختان الماس را باید زودتر شروع کنی.
🔸باغبان گفت: چشم قربان. ولی... ولی درخت الماس پس از صد سال میوه میدهد.
🔸ژنرال پیر اندکی در فکر فرو رفت، آنگاه نگاهش را به افق دور دست دوخت و با جدیت تمام به باغبان گفت: اگر اینطور است پس همین حالا شروع کن.
✅ نتیجه راهبردی:
🔸یکی از مصادیق اولویت بندی صحیح، انجام کارهای مهم و دیربازده قبل از بقیه کارها و نیز انجام هر چه سریعتر اینگونه کارهاست.
🔸باغبان به خود و نتایج زودبازده نگاه میکرد ولی ژنرال با دوراندیشی، تصمیم گرفت نتیجه ای که قرار است صد سال دیگر بدست آید، صد سال دیگر بدست آید و نه صد و یک سال دیگر.
#داستان_مدیریتی
🌐ترفند مدیریت
⚜️ @franegar
🔴ژنرال در باغ قدم میزد. او درختان، میوه ها و محیط باغ را بررسی کرد و پس از مدتی به باغبان همراهش گفت: کاشت درختان الماس را باید زودتر شروع کنی.
🔸باغبان گفت: چشم قربان. ولی... ولی درخت الماس پس از صد سال میوه میدهد.
🔸ژنرال پیر اندکی در فکر فرو رفت، آنگاه نگاهش را به افق دور دست دوخت و با جدیت تمام به باغبان گفت: اگر اینطور است پس همین حالا شروع کن.
✅ نتیجه راهبردی:
🔸یکی از مصادیق اولویت بندی صحیح، انجام کارهای مهم و دیربازده قبل از بقیه کارها و نیز انجام هر چه سریعتر اینگونه کارهاست.
🔸باغبان به خود و نتایج زودبازده نگاه میکرد ولی ژنرال با دوراندیشی، تصمیم گرفت نتیجه ای که قرار است صد سال دیگر بدست آید، صد سال دیگر بدست آید و نه صد و یک سال دیگر.
#داستان_مدیریتی
🌐ترفند مدیریت
⚜️ @franegar
🔳⭕️ داستان مدیریتی: احترام به رئیس
🔴یه روز مدیر فروش ، منشی دفتر و مدیر عامل شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند که یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.
🌀جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.
منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من! من میخوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم» پوووف! منشی ناپدید میشه…
🌀بعد مدیر فروش میپره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من! من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم» پوووف! مدیر فروش هم ناپدید میشه…
🌀بعد جن به مدیرعامل میگه: حالا نوبت توست. مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!»
✅ نتیجه راهبردی:
🔸 نتیجه اخلاقی:
اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
🌀اینکه رتبه بالاتر از شما در کسب و کارتان چه نامی دارد و چه اخلاقی مهم است اما همواره به خاطر داشته باشید که چه او خوب باشد و چه بد ، تجربه و دانش او از شما بیشتر است و اگر اجازه دهید او حتی در پیشرفت زندگی شما به شما راهنمایی بدهد، قطعا باختی در کار نخواهد بود.
🌀اگر به رئیس خود اعتقاد ندارید همین الان در فکر کار تازه ای باشید و اگر اعتقاد دارید به او کمک کنید تا به بهترین جایگاه در بازار خویش برسد که بالا رفتن او در گرو بالارفتن شماست و بالعکس … !
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
🔴یه روز مدیر فروش ، منشی دفتر و مدیر عامل شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند که یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.
🌀جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.
منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من! من میخوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم» پوووف! منشی ناپدید میشه…
🌀بعد مدیر فروش میپره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من! من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم» پوووف! مدیر فروش هم ناپدید میشه…
🌀بعد جن به مدیرعامل میگه: حالا نوبت توست. مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!»
✅ نتیجه راهبردی:
🔸 نتیجه اخلاقی:
اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
🌀اینکه رتبه بالاتر از شما در کسب و کارتان چه نامی دارد و چه اخلاقی مهم است اما همواره به خاطر داشته باشید که چه او خوب باشد و چه بد ، تجربه و دانش او از شما بیشتر است و اگر اجازه دهید او حتی در پیشرفت زندگی شما به شما راهنمایی بدهد، قطعا باختی در کار نخواهد بود.
🌀اگر به رئیس خود اعتقاد ندارید همین الان در فکر کار تازه ای باشید و اگر اعتقاد دارید به او کمک کنید تا به بهترین جایگاه در بازار خویش برسد که بالا رفتن او در گرو بالارفتن شماست و بالعکس … !
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
✅داستان های مدیریتی( ستاره هالی و شنود موثر)
✳️رييس يك كارخانه بزرگ معاون خود را احضار و به او مي گويد: «روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالي ديده خواهد شد.
💡نظر به اينكه چنين پديده اي هر 78 سال يكبار تكرار مي شود، به همه كارگران ابلاغ كنيد كه قبل از ساعت 7، با به سر داشتن كلاه ايمني، در حياط كارخانه حضور يابند تا توضيحات لازم داده شود.
🔍در صورت بارندگي مشاهده هالي با چشم عريان (غير مسلح) ممكن نيست و به همين خاطر كارگران را به سالن نهارخوري هدايت كنيد تا از طريق نمايش فيلم با اين پديده شگفت آشنا شوند.»
معاون خطاب به مدير توليد مي گويد: «بنا بدستور جناب آقاي رييس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالاي كارخانه طلوع خواهد كرد. در صورت ريزش باران، كليه كارگران را با كلاه ايمني به سالن نهار خوري ببريد تا فيلم مستندي را درباره اين نمايش عجيب كه هر 78 سال يكبار در برابر چشمان عريان اتفاق مي افتد، تماشا كنند.»
🔎مدير توليد خطاب به سرپرست: «بنا به درخواست آقاي معاون، قرار است يك آدم 78 ساله هالو با كلاه ايمني و بدن عريان در نهارخوري كارخانه فيلم مستندي درباره امنيت در روزهاي باراني نمايش دهد.»
سرپرست خطاب به سركارگر: «همه كارگران بايستي روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عريان در حياط كارخانه جمع شوند و با كلاه ايمني به آهنگ بارون بارونه با صداي يك خواننده پاپ به نام هالو گوش كنن.»
👈سركارگر خطاب به كارگران: «آقاي رييس روز دوشنبه 78 سالش مي شود و قرار است در حياط كارخانه و سالن نهار خوري بزن و بكوب راه بيفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا كنه. هر كس مايل بود ميتونه برهنه بياد ولي كلاه ايمني لازمه.»
✳️نتیجه گیری راهبردی:
بهكارگیری مهارت شنود موثر، ارتباط مستقیمی با زندگی روزمره و زندگی شغلی افراد دارد. بهویژه در زندگی كاری، هنر گوش دادن موثر، كیفیت ارتباطات افراد را در سازمان بالا برده و آنان را قادر میسازد تا بتوانند با همكاری، همدلی و همفكری در كنار یكدیگر به كار بپردازند و سازمان را در جهت رسیدن به اهداف فردی و سازمانی یاری کنند.
#داستان_های_مدیریتی
#هالی
🌐 کانال ترفند مدیریت
@franegar
✳️رييس يك كارخانه بزرگ معاون خود را احضار و به او مي گويد: «روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالي ديده خواهد شد.
💡نظر به اينكه چنين پديده اي هر 78 سال يكبار تكرار مي شود، به همه كارگران ابلاغ كنيد كه قبل از ساعت 7، با به سر داشتن كلاه ايمني، در حياط كارخانه حضور يابند تا توضيحات لازم داده شود.
🔍در صورت بارندگي مشاهده هالي با چشم عريان (غير مسلح) ممكن نيست و به همين خاطر كارگران را به سالن نهارخوري هدايت كنيد تا از طريق نمايش فيلم با اين پديده شگفت آشنا شوند.»
معاون خطاب به مدير توليد مي گويد: «بنا بدستور جناب آقاي رييس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالاي كارخانه طلوع خواهد كرد. در صورت ريزش باران، كليه كارگران را با كلاه ايمني به سالن نهار خوري ببريد تا فيلم مستندي را درباره اين نمايش عجيب كه هر 78 سال يكبار در برابر چشمان عريان اتفاق مي افتد، تماشا كنند.»
🔎مدير توليد خطاب به سرپرست: «بنا به درخواست آقاي معاون، قرار است يك آدم 78 ساله هالو با كلاه ايمني و بدن عريان در نهارخوري كارخانه فيلم مستندي درباره امنيت در روزهاي باراني نمايش دهد.»
سرپرست خطاب به سركارگر: «همه كارگران بايستي روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عريان در حياط كارخانه جمع شوند و با كلاه ايمني به آهنگ بارون بارونه با صداي يك خواننده پاپ به نام هالو گوش كنن.»
👈سركارگر خطاب به كارگران: «آقاي رييس روز دوشنبه 78 سالش مي شود و قرار است در حياط كارخانه و سالن نهار خوري بزن و بكوب راه بيفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا كنه. هر كس مايل بود ميتونه برهنه بياد ولي كلاه ايمني لازمه.»
✳️نتیجه گیری راهبردی:
بهكارگیری مهارت شنود موثر، ارتباط مستقیمی با زندگی روزمره و زندگی شغلی افراد دارد. بهویژه در زندگی كاری، هنر گوش دادن موثر، كیفیت ارتباطات افراد را در سازمان بالا برده و آنان را قادر میسازد تا بتوانند با همكاری، همدلی و همفكری در كنار یكدیگر به كار بپردازند و سازمان را در جهت رسیدن به اهداف فردی و سازمانی یاری کنند.
#داستان_های_مدیریتی
#هالی
🌐 کانال ترفند مدیریت
@franegar
🔳⭕️داستان مدیریتی:
🔴مردي گرسنه و فقير از راهي عبور مي كرد و با خود مي گفت: «خداي من چرا من بايد اينگونه گرسنه باشم. من بنده تو هستم و امروز از تو غذايي مي خواهم. تو به من دندان داده اي ، نان هم بايد بدهي.»
❇️همانطور كه با خود در فكر بود به رودخانه اي رسيد. او به امواج رودخانه نگاه مي كرد و در افكار مريض و پر از درد خود غرق بود. ناگهان از دور برقي به چشمانش زد. خيلي خوشحال شد. فكر كرد كه حتما سكه طلايي است كه خدا براي او فرستاده تا او سير شود. به سمت نور دويد تا زودتر سكه را بردارد و با آن غذا يي بخرد. اما هر چه قدر نزديك تر مي شد نااميدتر مي شد.
⬅️ وقتي به آن شي فلزي رسيد ديد كه يك قلاب ماهيگيري است. مرد آن را برداشت. نگاهي به آن كرد ولي نفهميد كه آن شي چيست. او قلاب را به گوشه اي انداخت و رفت و در افكار پر از ياس و ناكامي خود غوطه ور شد. نمي دانست آن قلاب براي او آنجا گذاشته شده بود تا ماهي بگيرد و خود را سير كند. خدا به او پاسخ داده بود ولي او آنقدر هوش و ظرفيت نداشت كه آن پاسخ را بشنود.
✅شرح حكايت
قلاب هاي پيش روي خود را شناسايي كرده و از آنها استفاده كنيد.
☑️براي دستيابي به فرصت ها بايد نوع نگاهمان را نسبت به پيرامون خود تغيير دهيم.
☑️براي درك نعمات خدا بايد ديدمان را نسبت به لطف خدا تغيير دهيم.
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
💐💐شاد و پیروز و فرانگر باشیم
Www.franegar.ir
www.instagram.com/franegar.ir
🔴مردي گرسنه و فقير از راهي عبور مي كرد و با خود مي گفت: «خداي من چرا من بايد اينگونه گرسنه باشم. من بنده تو هستم و امروز از تو غذايي مي خواهم. تو به من دندان داده اي ، نان هم بايد بدهي.»
❇️همانطور كه با خود در فكر بود به رودخانه اي رسيد. او به امواج رودخانه نگاه مي كرد و در افكار مريض و پر از درد خود غرق بود. ناگهان از دور برقي به چشمانش زد. خيلي خوشحال شد. فكر كرد كه حتما سكه طلايي است كه خدا براي او فرستاده تا او سير شود. به سمت نور دويد تا زودتر سكه را بردارد و با آن غذا يي بخرد. اما هر چه قدر نزديك تر مي شد نااميدتر مي شد.
⬅️ وقتي به آن شي فلزي رسيد ديد كه يك قلاب ماهيگيري است. مرد آن را برداشت. نگاهي به آن كرد ولي نفهميد كه آن شي چيست. او قلاب را به گوشه اي انداخت و رفت و در افكار پر از ياس و ناكامي خود غوطه ور شد. نمي دانست آن قلاب براي او آنجا گذاشته شده بود تا ماهي بگيرد و خود را سير كند. خدا به او پاسخ داده بود ولي او آنقدر هوش و ظرفيت نداشت كه آن پاسخ را بشنود.
✅شرح حكايت
قلاب هاي پيش روي خود را شناسايي كرده و از آنها استفاده كنيد.
☑️براي دستيابي به فرصت ها بايد نوع نگاهمان را نسبت به پيرامون خود تغيير دهيم.
☑️براي درك نعمات خدا بايد ديدمان را نسبت به لطف خدا تغيير دهيم.
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
💐💐شاد و پیروز و فرانگر باشیم
Www.franegar.ir
www.instagram.com/franegar.ir
🔳⭕️داستان های مدیریتی(نفع دشمن)
⚜ @tarfandemodiriat ™
⭕️◾️مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاهپوست)، در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی...
زن سیاهپوست به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم؛
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد.
به سوی گارسون خم شد و از او پرسید:
این زن سیاهپوست دیوانه است؟
من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.
«شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد»👍
#داستان_های_مدیریتی
#سود_دشمنان
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
⚜ @tarfandemodiriat ™
⭕️◾️مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاهپوست)، در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی...
زن سیاهپوست به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم؛
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد.
به سوی گارسون خم شد و از او پرسید:
این زن سیاهپوست دیوانه است؟
من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.
«شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد»👍
#داستان_های_مدیریتی
#سود_دشمنان
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
🔳⭕️داستان مدیریتی:دسته کلید پای تیر چراغ برق
🔴در یک شب تاریک مردی در پیاده رو خیابانی پای تیر چراغ برق دنبال چیزی میگشت.
↙️رهگذری او را دید و پرسید: دنبال چه میگردی؟
↙️مرد گفت: دنبال دسته کلیدم میگردم.
↙️رهگذر پرسید: آن را اینجا گم کردی؟
↙️مرد گفت: نه، فکر میکنم چند قدمی عقبتر، از دستم افتاده باشد.
↙️رهگذر پرسید: پس چرا اینجا دنبال آن میگردی؟
↙️مرد گفت: چون اینجا نور بیشتر است.
✅نتیجه راهبردی
🔹شرکتها و سازمانها اغلب در حوزه دانش و تجربیات خود دنبال راه حل مسائل میگردند در حالیکه ممکن است یافتن راه حل به دانش، رویکرد و تفکر متفاوتی نیاز داشته باشد.
🔸بهتر است برای دستیابی به نوآوری، جستجو پای تیر چراغ برق را متوقف کنیم.
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
🔴در یک شب تاریک مردی در پیاده رو خیابانی پای تیر چراغ برق دنبال چیزی میگشت.
↙️رهگذری او را دید و پرسید: دنبال چه میگردی؟
↙️مرد گفت: دنبال دسته کلیدم میگردم.
↙️رهگذر پرسید: آن را اینجا گم کردی؟
↙️مرد گفت: نه، فکر میکنم چند قدمی عقبتر، از دستم افتاده باشد.
↙️رهگذر پرسید: پس چرا اینجا دنبال آن میگردی؟
↙️مرد گفت: چون اینجا نور بیشتر است.
✅نتیجه راهبردی
🔹شرکتها و سازمانها اغلب در حوزه دانش و تجربیات خود دنبال راه حل مسائل میگردند در حالیکه ممکن است یافتن راه حل به دانش، رویکرد و تفکر متفاوتی نیاز داشته باشد.
🔸بهتر است برای دستیابی به نوآوری، جستجو پای تیر چراغ برق را متوقف کنیم.
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
🔳⭕️داستان های مدیریتی(ایمان به خواسته ها)
⭕️▪️روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
👈به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت❗️
😳همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی❓
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی❓
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری 20 سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم،
〰در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو به آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن❗️
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل❗️
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی️
🗯یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
☝️فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد،
فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه... خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست،
ولی به خواسته ات ایمان داشته باش.
#داستان_های_مدیریتی
#ایمان_به_خواسته_ها
🌐کانال ترفند مدیریت
#فرانگر
#آموزش
#مشاوره
#کسب_و_کار
#بازاریابی_و_فروش
@franegar
💐💐شاد و پیروز و #فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
www.instagram.com/franegar.ir
⭕️▪️روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
👈به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت❗️
😳همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی❓
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی❓
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری 20 سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم،
〰در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو به آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن❗️
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل❗️
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی️
🗯یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
☝️فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد،
فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه... خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست،
ولی به خواسته ات ایمان داشته باش.
#داستان_های_مدیریتی
#ایمان_به_خواسته_ها
🌐کانال ترفند مدیریت
#فرانگر
#آموزش
#مشاوره
#کسب_و_کار
#بازاریابی_و_فروش
@franegar
💐💐شاد و پیروز و #فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
www.instagram.com/franegar.ir
🔳⭕️داستان های مدیریتی (اخراج استیو جابز از اپل، شرکتی که خود از صفر ساخته بود!)
⭕️▪️وقتی كه فقط 30 سال داشتم هيات مديرهی اپل من را از شركت اخراج كرد. چطور يک نفر میتواند از شركتی كه خودش تاسيس کرده اخراج شود❓
خيلی ساده. در مورد استراتژی آينده شركت اختلاف پيدا كردیم و هيات مديره از شخص دیگری حمايت كرد. احساس میكردم كل دستاورد زندگیام را از دست دادهام، ولی يک احساس در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خيلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خيلی تغييرش نداده بود.
〰احساس شروع كردن از نو.
سنگينی موفقيت با سبكی يک شروع تازه جايگزين شده بود و من كاملا آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقيت بود.
➰در طول پنج سال بعد يک شركت به اسم نكست تاسيس كردم و يک شركت ديگر به اسم پيكسار و با يک زن خارقالعاده آشنا شدم كه بعدا با او ازدواج كردم.
👤پيكسار اولين انيميشن كامپيوتری دنيا را با اسم "توی استوری" به وجود آورد و الان موفقترين استوديوی توليد انيميشن در دنياست. در يک سير خارقالعادهی اتفاقات، شركت اپل نكست را خريد و اين باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ايجاد كرد.
📱اگر من از اپل اخراج نمیشدم شايد هيچكدام از اين اتفاقات نمیافتاد. اين اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به يک مريض میدهند ولی مريض واقعا به آن احتياج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ بر سر شما میكوبد ولی شما ايمانتان را از دست ندهيد. من مطمئن هستم تنها چيزی كه باعث شد من در زندگیام هميشه در حركت باشم، اين بود كه كاری را انجام میدادم كه واقعا دوستش داشتم.
#داستان_های_مدیریتی
#اخراج_استیو_جابز
منبع : جایزه مدیریت ایران
#فرانگر
#آموزش
#مشاوره
#کسب_و_کار
#بازاریابی_و_فروش
@franegar
💐💐شاد و پیروز و #فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
⭕️▪️وقتی كه فقط 30 سال داشتم هيات مديرهی اپل من را از شركت اخراج كرد. چطور يک نفر میتواند از شركتی كه خودش تاسيس کرده اخراج شود❓
خيلی ساده. در مورد استراتژی آينده شركت اختلاف پيدا كردیم و هيات مديره از شخص دیگری حمايت كرد. احساس میكردم كل دستاورد زندگیام را از دست دادهام، ولی يک احساس در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خيلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خيلی تغييرش نداده بود.
〰احساس شروع كردن از نو.
سنگينی موفقيت با سبكی يک شروع تازه جايگزين شده بود و من كاملا آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقيت بود.
➰در طول پنج سال بعد يک شركت به اسم نكست تاسيس كردم و يک شركت ديگر به اسم پيكسار و با يک زن خارقالعاده آشنا شدم كه بعدا با او ازدواج كردم.
👤پيكسار اولين انيميشن كامپيوتری دنيا را با اسم "توی استوری" به وجود آورد و الان موفقترين استوديوی توليد انيميشن در دنياست. در يک سير خارقالعادهی اتفاقات، شركت اپل نكست را خريد و اين باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ايجاد كرد.
📱اگر من از اپل اخراج نمیشدم شايد هيچكدام از اين اتفاقات نمیافتاد. اين اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به يک مريض میدهند ولی مريض واقعا به آن احتياج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ بر سر شما میكوبد ولی شما ايمانتان را از دست ندهيد. من مطمئن هستم تنها چيزی كه باعث شد من در زندگیام هميشه در حركت باشم، اين بود كه كاری را انجام میدادم كه واقعا دوستش داشتم.
#داستان_های_مدیریتی
#اخراج_استیو_جابز
منبع : جایزه مدیریت ایران
#فرانگر
#آموزش
#مشاوره
#کسب_و_کار
#بازاریابی_و_فروش
@franegar
💐💐شاد و پیروز و #فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
🔳⭕️ داستان مدیریتی: احترام به رئیس
🔴یه روز مدیر فروش ، منشی دفتر و مدیر عامل شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند که یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.
🌀جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.
منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من! من میخوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم» پوووف! منشی ناپدید میشه…
🌀بعد مدیر فروش میپره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من! من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای مالی داشته باشم و تمام عمرم حال کنم» پوووف! مدیر فروش هم ناپدید میشه…
🌀بعد جن به مدیرعامل میگه: حالا نوبت توست. مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!»😳😳😳😳😳😳😳😳😳
✅ نتیجه راهبردی:
🔸 نتیجه اخلاقی:
اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
🌀اینکه رتبه بالاتر از شما در کسب و کارتان چه نامی دارد و چه اخلاقی مهم است اما همواره به خاطر داشته باشید که چه او خوب باشد و چه بد ، تجربه و دانش او از شما بیشتر است و اگر اجازه دهید او حتی در پیشرفت زندگی شما به شما راهنمایی بدهد، قطعا باختی در کار نخواهد بود.
🌀اگر به رئیس خود اعتقاد ندارید همین الان در فکر کار تازه ای باشید و اگر اعتقاد دارید به او کمک کنید تا به بهترین جایگاه در بازار خویش برسد که بالا رفتن او در گرو بالارفتن شماست و بالعکس … !
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
🔴یه روز مدیر فروش ، منشی دفتر و مدیر عامل شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند که یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.
🌀جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.
منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من! من میخوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم» پوووف! منشی ناپدید میشه…
🌀بعد مدیر فروش میپره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من! من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای مالی داشته باشم و تمام عمرم حال کنم» پوووف! مدیر فروش هم ناپدید میشه…
🌀بعد جن به مدیرعامل میگه: حالا نوبت توست. مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!»😳😳😳😳😳😳😳😳😳
✅ نتیجه راهبردی:
🔸 نتیجه اخلاقی:
اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
🌀اینکه رتبه بالاتر از شما در کسب و کارتان چه نامی دارد و چه اخلاقی مهم است اما همواره به خاطر داشته باشید که چه او خوب باشد و چه بد ، تجربه و دانش او از شما بیشتر است و اگر اجازه دهید او حتی در پیشرفت زندگی شما به شما راهنمایی بدهد، قطعا باختی در کار نخواهد بود.
🌀اگر به رئیس خود اعتقاد ندارید همین الان در فکر کار تازه ای باشید و اگر اعتقاد دارید به او کمک کنید تا به بهترین جایگاه در بازار خویش برسد که بالا رفتن او در گرو بالارفتن شماست و بالعکس … !
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
🟣 دو نفر شکارچی در جنگلی مورد حمله گرگی واقع شدند.یکی از آن دو به سرعت کوله پشتی و بارش را به زمین گذاشت تا راحت تر بدود.
🔸 دومی گفت :هر چقدر هم خودت را سبک کنی بازهم نمی توانی از گرگ سریعتر بدوی.
شکارچی اول گفت:
من نمی خواهم از گرگ سریعتر بدوم بلکه،فقط می خواهم از تو سریعتر بدوم.
🔵 نتیجه:این است قانون رقابت جهانی.
🔸یک قدم جلوتر بودن از رقیب مساوی است با پیروزی و یک قدم عقب ماندن ...
#داستان_دو_شکارچی #کوله_پشتی #گرگ #قانون_رقابت_جهانی #فرانگر #فروش #کوچینگ #محمد_رضا_گیاه_پرور #بازاریابی #مشاوره #رشت #گیلان #آموزش #کسب_و_کار
💐 #شاد_و_پیروز_و_فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
🔸 دومی گفت :هر چقدر هم خودت را سبک کنی بازهم نمی توانی از گرگ سریعتر بدوی.
شکارچی اول گفت:
من نمی خواهم از گرگ سریعتر بدوم بلکه،فقط می خواهم از تو سریعتر بدوم.
🔵 نتیجه:این است قانون رقابت جهانی.
🔸یک قدم جلوتر بودن از رقیب مساوی است با پیروزی و یک قدم عقب ماندن ...
#داستان_دو_شکارچی #کوله_پشتی #گرگ #قانون_رقابت_جهانی #فرانگر #فروش #کوچینگ #محمد_رضا_گیاه_پرور #بازاریابی #مشاوره #رشت #گیلان #آموزش #کسب_و_کار
💐 #شاد_و_پیروز_و_فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
✅ داستان موفقیت یک رستوران ورشکست شده که توسط عده ای از معلمان راه اندازی شده است
#داستان_یک_رستوران_موفق #ونکور_کانادا #رستوران_معمولی_ورشکست_شده #معلمان_مدرسه #دور_دنیا_با_۸۰_نوشابه_مختلف #گذرنامه #تیشرت_مخصوص #فرانگر #فروش #کوچینگ #محمد_رضا_گیاه_پرور #بازاریابی #مشاوره #رشت #گیلان #آموزش #کسب_و_کار
💐 #شاد_و_پیروز_و_فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
#داستان_یک_رستوران_موفق #ونکور_کانادا #رستوران_معمولی_ورشکست_شده #معلمان_مدرسه #دور_دنیا_با_۸۰_نوشابه_مختلف #گذرنامه #تیشرت_مخصوص #فرانگر #فروش #کوچینگ #محمد_رضا_گیاه_پرور #بازاریابی #مشاوره #رشت #گیلان #آموزش #کسب_و_کار
💐 #شاد_و_پیروز_و_فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
✅ داستان مدیریتی: جلسه موشها
🔴تعدادی موش در یک مزرعه زندگی می کردند. موشها روزگار خوشی نداشتند چرا که گربه ای در مزرعه بود که آنها را شکار می کرد. موشها در یک ترس همیشگی به سر می بردند و ممکن بود در هر وقت از شب و روز در چنگالهای تیز گربه چابک قرار گیرند.
🔰موشها جلسه ای تشکیل دادند تا حداقل راهی پیدا کنند که از وجود گربه در اطراف خود باخبر شوند و بتوانند عکس العمل مناسب از خود بروز دهند. طرح های مختلفی مورد بررسی قرار گرفت اما هیچکدام پذیرفته نشد.
🔰در آخر یک موش جوان ایستاد و گفت: «من یک طرح خیلی ساده دارم اما کاملاً مؤثر خواهد بود. همه کاری که باید انجام دهیم این است که یک زنگوله به گردن گربه ببندیم. وقتی صدای زنگوله را می شنویم خواهیم فهمید که دشمن در حال آمدن است.»
🔰همه موشها از طرح ارائه شده شگفت زده شده بودند و آن را تحسین می کردند. در بین همهمه موشها، یک موش پیر بلند شد و گفت: «من هم قبول دارم که طرح موش جوان، طرح بسیار خوبی است. اما اجازه دهید بپرسم: «چه کسی زنگوله را به گردن گربه خواهد بست؟»
🔰موشها به یکدیگر نگاه می کردند و هیچ کس حرفی نمی زد. سپس موش پیر گفت: «ارائه راهکارهای غیرممکن خیلی ساده است.»
✅ نتیجه راهبردی:
🔸از یک دیدگاه:
1️⃣ به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
2️⃣ گفتن اینکه کاری انجام شود یک چیز است، اما انجام دادن آن چیز دیگری است.
3️⃣ پیشنهاد دهنده طرح را مجری اجرای آن کنید.
4️⃣ جلسات اثربخش تشکیل دهید.
🔸از دیدگاه دیگر:
1️⃣ اجازه دهید در جلسات از تکنیک های طوفان فکری و حل مسئله به خوبی استفاده شود.
2️⃣ ایده کشی نکنید.
3️⃣به همه اعضاء جلسه اجازه فکر کردن و صحبت کردن بدهید.
4️⃣راهکاری که از نظر یک فرد غیرممکن است، می تواند از نظر فرد دیگری دارای روش عملی و ممکن باشد.
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
🔴تعدادی موش در یک مزرعه زندگی می کردند. موشها روزگار خوشی نداشتند چرا که گربه ای در مزرعه بود که آنها را شکار می کرد. موشها در یک ترس همیشگی به سر می بردند و ممکن بود در هر وقت از شب و روز در چنگالهای تیز گربه چابک قرار گیرند.
🔰موشها جلسه ای تشکیل دادند تا حداقل راهی پیدا کنند که از وجود گربه در اطراف خود باخبر شوند و بتوانند عکس العمل مناسب از خود بروز دهند. طرح های مختلفی مورد بررسی قرار گرفت اما هیچکدام پذیرفته نشد.
🔰در آخر یک موش جوان ایستاد و گفت: «من یک طرح خیلی ساده دارم اما کاملاً مؤثر خواهد بود. همه کاری که باید انجام دهیم این است که یک زنگوله به گردن گربه ببندیم. وقتی صدای زنگوله را می شنویم خواهیم فهمید که دشمن در حال آمدن است.»
🔰همه موشها از طرح ارائه شده شگفت زده شده بودند و آن را تحسین می کردند. در بین همهمه موشها، یک موش پیر بلند شد و گفت: «من هم قبول دارم که طرح موش جوان، طرح بسیار خوبی است. اما اجازه دهید بپرسم: «چه کسی زنگوله را به گردن گربه خواهد بست؟»
🔰موشها به یکدیگر نگاه می کردند و هیچ کس حرفی نمی زد. سپس موش پیر گفت: «ارائه راهکارهای غیرممکن خیلی ساده است.»
✅ نتیجه راهبردی:
🔸از یک دیدگاه:
1️⃣ به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
2️⃣ گفتن اینکه کاری انجام شود یک چیز است، اما انجام دادن آن چیز دیگری است.
3️⃣ پیشنهاد دهنده طرح را مجری اجرای آن کنید.
4️⃣ جلسات اثربخش تشکیل دهید.
🔸از دیدگاه دیگر:
1️⃣ اجازه دهید در جلسات از تکنیک های طوفان فکری و حل مسئله به خوبی استفاده شود.
2️⃣ ایده کشی نکنید.
3️⃣به همه اعضاء جلسه اجازه فکر کردن و صحبت کردن بدهید.
4️⃣راهکاری که از نظر یک فرد غیرممکن است، می تواند از نظر فرد دیگری دارای روش عملی و ممکن باشد.
#داستان_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅ داستان برند اولکر ترکیه
داستان این برند، برام جذاب بود خصوصا جایی که می بینیم فرزند یک خانواده پولدار را که به این راحتی ها بهش تو شرکت سمتی نمی دهند.
این برند موفق در حال حاضر به طور مستقیم ۴۶ هزار کارمند دارد
#اولکر
#داستان_برند
#کسب_و_کار
#کسب_کار
#بیزنس
#ترکیه
داستان این برند، برام جذاب بود خصوصا جایی که می بینیم فرزند یک خانواده پولدار را که به این راحتی ها بهش تو شرکت سمتی نمی دهند.
این برند موفق در حال حاضر به طور مستقیم ۴۶ هزار کارمند دارد
#اولکر
#داستان_برند
#کسب_و_کار
#کسب_کار
#بیزنس
#ترکیه
چگونه بهتر بفروشید/محمدرضاگیاه پرور
Photo
⭕️ داستان مدیریتی: جلسه موشها
🔴تعدادی موش در یک مزرعه زندگی می کردند. موشها روزگار خوشی نداشتند چرا که گربه ای در مزرعه بود که آنها را شکار می کرد. موشها در یک ترس همیشگی به سر می بردند و ممکن بود در هر وقت از شب و روز در چنگالهای تیز گربه چابک قرار گیرند.
🔰موشها جلسه ای تشکیل دادند تا حداقل راهی پیدا کنند که از وجود گربه در اطراف خود باخبر شوند و بتوانند عکس العمل مناسب از خود بروز دهند. طرح های مختلفی مورد بررسی قرار گرفت اما هیچکدام پذیرفته نشد.
🔰در آخر یک موش جوان ایستاد و گفت: «من یک طرح خیلی ساده دارم اما کاملاً مؤثر خواهد بود. همه کاری که باید انجام دهیم این است که یک زنگوله به گردن گربه ببندیم. وقتی صدای زنگوله را می شنویم خواهیم فهمید که دشمن در حال آمدن است.»
🔰همه موشها از طرح ارائه شده شگفت زده شده بودند و آن را تحسین می کردند. در بین همهمه موشها، یک موش پیر بلند شد و گفت: «من هم قبول دارم که طرح موش جوان، طرح بسیار خوبی است. اما اجازه دهید بپرسم: «چه کسی زنگوله را به گردن گربه خواهد بست؟»
🔰موشها به یکدیگر نگاه می کردند و هیچ کس حرفی نمی زد. سپس موش پیر گفت: «ارائه راهکارهای غیرممکن خیلی ساده است.»
نتیجه راهبردی:
🔸از یک دیدگاه:
1️⃣ به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
2️⃣ اینکه کاری انجام شود یک چیز است، اما انجام دادن آن چیز دیگری است.
3️⃣پیشنهاد دهنده طرح را مجری اجرای آن کنید.
4️⃣ جلسات اثربخش تشکیل دهید.
از دیدگاه دیگر:
1️⃣اجازه دهید در جلسات از تکنیک های طوفان فکری و حل مسئله به خوبی استفاده شود.
2️⃣ایده کشی نکنید.
3️⃣به همه اعضاء جلسه اجازه فکر کردن و صحبت کردن بدهید.
4️⃣راهکاری که از نظر یک فرد غیرممکن است، می تواند از نظر فرد دیگری دارای روش عملی و ممکن باشد.
#داستان_مدیریتی
#جلسه_موشها
کانال تلگرامی ترفند مدیریت
🔴تعدادی موش در یک مزرعه زندگی می کردند. موشها روزگار خوشی نداشتند چرا که گربه ای در مزرعه بود که آنها را شکار می کرد. موشها در یک ترس همیشگی به سر می بردند و ممکن بود در هر وقت از شب و روز در چنگالهای تیز گربه چابک قرار گیرند.
🔰موشها جلسه ای تشکیل دادند تا حداقل راهی پیدا کنند که از وجود گربه در اطراف خود باخبر شوند و بتوانند عکس العمل مناسب از خود بروز دهند. طرح های مختلفی مورد بررسی قرار گرفت اما هیچکدام پذیرفته نشد.
🔰در آخر یک موش جوان ایستاد و گفت: «من یک طرح خیلی ساده دارم اما کاملاً مؤثر خواهد بود. همه کاری که باید انجام دهیم این است که یک زنگوله به گردن گربه ببندیم. وقتی صدای زنگوله را می شنویم خواهیم فهمید که دشمن در حال آمدن است.»
🔰همه موشها از طرح ارائه شده شگفت زده شده بودند و آن را تحسین می کردند. در بین همهمه موشها، یک موش پیر بلند شد و گفت: «من هم قبول دارم که طرح موش جوان، طرح بسیار خوبی است. اما اجازه دهید بپرسم: «چه کسی زنگوله را به گردن گربه خواهد بست؟»
🔰موشها به یکدیگر نگاه می کردند و هیچ کس حرفی نمی زد. سپس موش پیر گفت: «ارائه راهکارهای غیرممکن خیلی ساده است.»
نتیجه راهبردی:
🔸از یک دیدگاه:
1️⃣ به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
2️⃣ اینکه کاری انجام شود یک چیز است، اما انجام دادن آن چیز دیگری است.
3️⃣پیشنهاد دهنده طرح را مجری اجرای آن کنید.
4️⃣ جلسات اثربخش تشکیل دهید.
از دیدگاه دیگر:
1️⃣اجازه دهید در جلسات از تکنیک های طوفان فکری و حل مسئله به خوبی استفاده شود.
2️⃣ایده کشی نکنید.
3️⃣به همه اعضاء جلسه اجازه فکر کردن و صحبت کردن بدهید.
4️⃣راهکاری که از نظر یک فرد غیرممکن است، می تواند از نظر فرد دیگری دارای روش عملی و ممکن باشد.
#داستان_مدیریتی
#جلسه_موشها
کانال تلگرامی ترفند مدیریت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✨ اولین سفارش آمازون ✨
اولین سفارشی که آمازون دریافت کرد، آغازگر سفری بود که دنیای خرید آنلاین را برای همیشه تغییر داد!
در سال ۱۹۹۵، یکی از مشتریان اولین سفارش آمازون را ثبت کرد. شاید آن زمان کسی فکرش را نمیکرد که این سفارش ساده، جرقهای برای بزرگترین فروشگاه آنلاین جهان شود.
4⃣5⃣6⃣
اشتراک محتوای خوب با دیگران را تبدیل به عادت کنیم
💐 الهی که همواره شاد و سلامت و #فرانگر باشیم.
#آمازون #خرید_آنلاین #اولین_سفارش #دوباره_بساز #داستان_موفقیت #جف_بزوس
#محمد_رضا_گیاه_پرور
#مشاوره_کسب_وکار
https://t.me/franegar
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
www.instagram.com/mo_giahparvar
اولین سفارشی که آمازون دریافت کرد، آغازگر سفری بود که دنیای خرید آنلاین را برای همیشه تغییر داد!
در سال ۱۹۹۵، یکی از مشتریان اولین سفارش آمازون را ثبت کرد. شاید آن زمان کسی فکرش را نمیکرد که این سفارش ساده، جرقهای برای بزرگترین فروشگاه آنلاین جهان شود.
4⃣5⃣6⃣
اشتراک محتوای خوب با دیگران را تبدیل به عادت کنیم
💐 الهی که همواره شاد و سلامت و #فرانگر باشیم.
#آمازون #خرید_آنلاین #اولین_سفارش #دوباره_بساز #داستان_موفقیت #جف_بزوس
#محمد_رضا_گیاه_پرور
#مشاوره_کسب_وکار
https://t.me/franegar
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
www.instagram.com/mo_giahparvar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅ راز متقاعدسازی در زندگی روزمره
👈در این ویدیو، داستانی از یک پسر و پدرش را میبینید که چگونه با سوالات درست و توضیحات منطقی، پدر را متقاعد میکند تا سوئیچ ماشین را به او بدهد.
❇️این داستان نه تنها به ما میآموزد که چگونه میتوانیم دیگران را متقاعد کنیم، بلکه نشان میدهد که درک نیازها و نگرانیهای دیگران چقدر مهم است. شما چه تجربهای در متقاعدسازی دارید؟
#متقاعدسازی #روابط_خانوادگی #توسعه_فردی #داستان_آموزنده #مهارتهای_زندگی
1⃣3⃣
اشتراک محتوای خوب با دیگران را تبدیل به عادت کنیم
💐 الهی که همواره شاد و سلامت و #فرانگر باشیم.
https://t.me/franegar
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
www.instagram.com/mo_giahparvar
👈در این ویدیو، داستانی از یک پسر و پدرش را میبینید که چگونه با سوالات درست و توضیحات منطقی، پدر را متقاعد میکند تا سوئیچ ماشین را به او بدهد.
❇️این داستان نه تنها به ما میآموزد که چگونه میتوانیم دیگران را متقاعد کنیم، بلکه نشان میدهد که درک نیازها و نگرانیهای دیگران چقدر مهم است. شما چه تجربهای در متقاعدسازی دارید؟
#متقاعدسازی #روابط_خانوادگی #توسعه_فردی #داستان_آموزنده #مهارتهای_زندگی
1⃣3⃣
اشتراک محتوای خوب با دیگران را تبدیل به عادت کنیم
💐 الهی که همواره شاد و سلامت و #فرانگر باشیم.
https://t.me/franegar
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
www.instagram.com/mo_giahparvar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅یک تصمیم جسورانه...
به روایت امیررضا ثابتپی بنیانگذار و مدیرعامل نامینو.
#داستان تاسیس نامینو، داستان یک جسارت و #ریسک متفاوته!
امیررضا ثابتپی وقتی پیشنهادش رد شد، به جای تسلیم شدن، توی مسیری حرکت کرد که امروز نامینو رو به یکی از شناخته شده ترین برندها تبدیل کرده!
شما تا به حال با چه چالشهایی روبرو شدید که به رشد و پیشرفتتون کمک کرده!؟
1⃣9⃣
اشتراک محتوای خوب با دیگران را تبدیل به عادت کنیم
💐 الهی که همواره شاد و سلامت و #فرانگر باشیم.
https://t.me/franegar
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
www.instagram.com/mo_giahparvar
به روایت امیررضا ثابتپی بنیانگذار و مدیرعامل نامینو.
#داستان تاسیس نامینو، داستان یک جسارت و #ریسک متفاوته!
امیررضا ثابتپی وقتی پیشنهادش رد شد، به جای تسلیم شدن، توی مسیری حرکت کرد که امروز نامینو رو به یکی از شناخته شده ترین برندها تبدیل کرده!
شما تا به حال با چه چالشهایی روبرو شدید که به رشد و پیشرفتتون کمک کرده!؟
1⃣9⃣
اشتراک محتوای خوب با دیگران را تبدیل به عادت کنیم
💐 الهی که همواره شاد و سلامت و #فرانگر باشیم.
https://t.me/franegar
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
www.instagram.com/mo_giahparvar