عاشق قرآن بود. اگر در محفلی حضور داشت، وقتی زمان طولانی راجعبه مسائل روزمره مثلا دانشگاه و کار و کاسبی و چیزهای متفرقه صحبت میکردیم، میگفت خوب دیگر بس است، حرف مفیدتر بزنید! سوال میکردیم حرف مفیدتر یعنی چه؟ میخندید و میفرمود یا یک حدیث بگویید یا مقداری قرآن بخوانید مجلس با برکت شود.
عشقش به قرآن عمیق و واقعی بود. بیش از یک دهه متولی یک زینبیه، و تمام عمرش معلم قرآن بود. در بچگی و نوجوانی، همه داستانهای پیامبران را برایم تعریف کرده بود. وقتی چند سال پیش مقدار زیادی از بینایی چشمانش را از دست داد، بزرگترین حسرتش این بود که دیگر نمیتواند خطوط نورانی قرآن را ببیند. از من خواسته بود که اگر قرآنی پیدا کردم که با خط بسیار درشت نوشته شده است برایش تهیه کنم تا شاید بتواند دوباره قرآن را به چشمان خودش ببیند. حتی وقتی در بیمارستان بستری بود و برای ملاقات به دیدنش میرفتیم، در همان چند دقیقه کوتاه هم در کنار تختش بجای صحبتهای متفرقه ترجیح میداد با هم قرآن و دعا بخوانیم. یک بار در همان بیمارستان گفت میخواهد از من امتحان بگیرد ببیند فرازهای دعای کمیل را حفظ هستم یا خیر!
آخرین دفعه که در بیمارستان او را هوشیار دیدم صداش در نمیآمد. مجبور شدم گوشم را بچسبانم به دهانش. بریده بریده صحبت میکرد. مجبور بودم حدس بزنم که چه چیزی پچپچ میکند. زورش را جمع کرد و گفت: برایم قرآن بخوان، یک حزب! بعد کمی فکر کرد و انگار میخواهد تقاضای بزرگتری بکند، گفت: یک جزء! گریهام گرفت. تمام خواستهاش از نوهاش همین بود! گفتم قربانتان بروم نگران نباشید، چشم، اصلا یک ختم قرآن میکنم.
برای اینکه حال و هوایش را عوض کنم و خوشحالش کنم گفتم یک خبر خوب دارم، حزبالله توانست اسرائیل را مجبور کند تا به طور کامل از لبنان عقبنشینی کند. خندید و گفت من که متوجه نمیشوم چه میگویی!؟ باورم نمیشد. این جمله را که گفت، فهمیدم کار از کار گذشته است. کسی که در تکتک لحظات زندگیاش، بیوقفه، برای کودکان غزه هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد، دیگر نمیدانست حزبالله کیست. حتی اگر من را نمیشناخت و میگفت تو که هستی انقدر تعجب نمیکردم. کسی که حاضر بود فرش زیر پای خودش را برای کمک به سپاه اسلام بفروشد، چنین حرفی زد. فهمیدم عمیقترین لایههای وجودی حاج خانم دیگر از عالم ماده جدا شده است. دیگر جای حرف نبود. بوسش کردم. نازش کردم. گفتم چقدر خوشگل شدی چقدر موهای سفیدت خوشگل است. آرام جواب داد: چقدر دوستت دارم، قربانت بروم، چقدر خودت خوشگلی. انقدر نازش کردم که وقت ملاقات تمام شد.
داشتم خارج میشدم که پرستار گفت پسرش آمده؟ گفتم پسر ندارد. گفت کسی هست رضایت بدهد بابت لولههایی که وصل میکنیم؟ گفتم نوه میتواند؟ گفت اگر کس دیگری نیست، ایراد ندارد. فرم را گذاشت جلویم. یک حسی به من میگفت که این امضا و انگشت، یک امضا و انگشت عادی نیست.
بعد از آن بیهوش شد و دیگر به هوش نیامد. راست و دروغش را نمیدانم، ولی امروز شنیدم پرستارها میگفتند بعضی اوقات در بیهوشی زیر لب قرآن میخوانده. وصیت کرده بود در روستای پدریاش در اطراف تهران زیر پای مادر یکی از شهدا خاکش کنیم. نمیگفت من را ببرید نجف یا کربلا، زیر پای یک مادر شهید بودن برایش کافی بود.
آخرین دفعه که صورت زیبای حاج خانم را دیدم امروز در بهشت زهرا جهت شناسایی، و سپس درون قبر هنگامی بود که شانههای ایشان را جهت تلقین تکان میدادم. اسمع افهم؟ در آن لحظات پُرفشار، برایم نوعی شفافیت ایجاد شد: کسی که این گونه با قرآن زندگی کرده است، چه ترسی از مرگ دارد؟ صورتش را بر روی خاک گذاشتم، به موهایش دست کشیدم، و با یکی از مومنترین افرادی که در زندگیام دیدهام وداع کردم. عشقی که نسل ما به خدا و پیغمبر دارد، به صدقه سری این چنین جواهرات بوده است.
یک پیرمرد که نمیشناختم سر خاکش بلند میگفت: مادر! شما بر سر همه ما حق داری. بچهها و نوههای ما قرآن را از شما یاد گرفتند، چه حقی از این بالاتر؟
پس من به خوانندگان این جملات میگویم، اگر امشب در خواندن چند خط کلام الله مجید و یا نماز لیلهالدفن این کنیز حضرت زهرا را بدرقه کنید از شما ممنون خواهم بود. بنام "ماهمنیر بهمنی" فرزند "حسینعلی".
شب ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س)
یکم دیماه ۱۴۰۳
عشقش به قرآن عمیق و واقعی بود. بیش از یک دهه متولی یک زینبیه، و تمام عمرش معلم قرآن بود. در بچگی و نوجوانی، همه داستانهای پیامبران را برایم تعریف کرده بود. وقتی چند سال پیش مقدار زیادی از بینایی چشمانش را از دست داد، بزرگترین حسرتش این بود که دیگر نمیتواند خطوط نورانی قرآن را ببیند. از من خواسته بود که اگر قرآنی پیدا کردم که با خط بسیار درشت نوشته شده است برایش تهیه کنم تا شاید بتواند دوباره قرآن را به چشمان خودش ببیند. حتی وقتی در بیمارستان بستری بود و برای ملاقات به دیدنش میرفتیم، در همان چند دقیقه کوتاه هم در کنار تختش بجای صحبتهای متفرقه ترجیح میداد با هم قرآن و دعا بخوانیم. یک بار در همان بیمارستان گفت میخواهد از من امتحان بگیرد ببیند فرازهای دعای کمیل را حفظ هستم یا خیر!
آخرین دفعه که در بیمارستان او را هوشیار دیدم صداش در نمیآمد. مجبور شدم گوشم را بچسبانم به دهانش. بریده بریده صحبت میکرد. مجبور بودم حدس بزنم که چه چیزی پچپچ میکند. زورش را جمع کرد و گفت: برایم قرآن بخوان، یک حزب! بعد کمی فکر کرد و انگار میخواهد تقاضای بزرگتری بکند، گفت: یک جزء! گریهام گرفت. تمام خواستهاش از نوهاش همین بود! گفتم قربانتان بروم نگران نباشید، چشم، اصلا یک ختم قرآن میکنم.
برای اینکه حال و هوایش را عوض کنم و خوشحالش کنم گفتم یک خبر خوب دارم، حزبالله توانست اسرائیل را مجبور کند تا به طور کامل از لبنان عقبنشینی کند. خندید و گفت من که متوجه نمیشوم چه میگویی!؟ باورم نمیشد. این جمله را که گفت، فهمیدم کار از کار گذشته است. کسی که در تکتک لحظات زندگیاش، بیوقفه، برای کودکان غزه هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد، دیگر نمیدانست حزبالله کیست. حتی اگر من را نمیشناخت و میگفت تو که هستی انقدر تعجب نمیکردم. کسی که حاضر بود فرش زیر پای خودش را برای کمک به سپاه اسلام بفروشد، چنین حرفی زد. فهمیدم عمیقترین لایههای وجودی حاج خانم دیگر از عالم ماده جدا شده است. دیگر جای حرف نبود. بوسش کردم. نازش کردم. گفتم چقدر خوشگل شدی چقدر موهای سفیدت خوشگل است. آرام جواب داد: چقدر دوستت دارم، قربانت بروم، چقدر خودت خوشگلی. انقدر نازش کردم که وقت ملاقات تمام شد.
داشتم خارج میشدم که پرستار گفت پسرش آمده؟ گفتم پسر ندارد. گفت کسی هست رضایت بدهد بابت لولههایی که وصل میکنیم؟ گفتم نوه میتواند؟ گفت اگر کس دیگری نیست، ایراد ندارد. فرم را گذاشت جلویم. یک حسی به من میگفت که این امضا و انگشت، یک امضا و انگشت عادی نیست.
بعد از آن بیهوش شد و دیگر به هوش نیامد. راست و دروغش را نمیدانم، ولی امروز شنیدم پرستارها میگفتند بعضی اوقات در بیهوشی زیر لب قرآن میخوانده. وصیت کرده بود در روستای پدریاش در اطراف تهران زیر پای مادر یکی از شهدا خاکش کنیم. نمیگفت من را ببرید نجف یا کربلا، زیر پای یک مادر شهید بودن برایش کافی بود.
آخرین دفعه که صورت زیبای حاج خانم را دیدم امروز در بهشت زهرا جهت شناسایی، و سپس درون قبر هنگامی بود که شانههای ایشان را جهت تلقین تکان میدادم. اسمع افهم؟ در آن لحظات پُرفشار، برایم نوعی شفافیت ایجاد شد: کسی که این گونه با قرآن زندگی کرده است، چه ترسی از مرگ دارد؟ صورتش را بر روی خاک گذاشتم، به موهایش دست کشیدم، و با یکی از مومنترین افرادی که در زندگیام دیدهام وداع کردم. عشقی که نسل ما به خدا و پیغمبر دارد، به صدقه سری این چنین جواهرات بوده است.
یک پیرمرد که نمیشناختم سر خاکش بلند میگفت: مادر! شما بر سر همه ما حق داری. بچهها و نوههای ما قرآن را از شما یاد گرفتند، چه حقی از این بالاتر؟
پس من به خوانندگان این جملات میگویم، اگر امشب در خواندن چند خط کلام الله مجید و یا نماز لیلهالدفن این کنیز حضرت زهرا را بدرقه کنید از شما ممنون خواهم بود. بنام "ماهمنیر بهمنی" فرزند "حسینعلی".
شب ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س)
یکم دیماه ۱۴۰۳
امروز اپ تیکتاک در آمریکا فیلتر شد. بد نیست یک لحظه فکر کنیم چطور شد که این طور شد؟ چطور وقتی یک اپ بیش از ۱۷۰ میلیون مخاطب در آمریکا دارد این طور سرش را زیر آب میکنند؟ مگر غرب طرفدار "آزادی" نیست؟ گناه تیکتاک این است که قدرت مطلق آمریکا را به خطر انداخته، و آزادی تا جایی خوب است که بر وفق مراد باشد! شرط گذاشتهاند که اگر تیکتاک به مالک غربی فروخته شود، در امان خواهد بود. اپ پرمخاطب باید در ید قدرت خودشان باشد. به عبارت دیگر، آزادی تا جایی قابل احترام است که از قدرت و حق و حقوق آنها محافظت کند. اگر خدایی نکرده منافعشان در خطر باشد دیگر همه اینها میشود باد هوا. اگر دقت کنیم در همه ابعاد نظم جهانی این را میبینیم. اپهای غیرآمریکایی باید فدای اپهای آمریکایی شوند، همانطور که صدها بچه فلسطینی باید فدای یک تار موی بچه اسرائیلی شوند. یک سال و نیم نسل کشی با همان استدلال ادامه پیدا کرد که تیکتاک فیلتر شد. از ما باشی در امانی و همه چیز را به پایت قربانی میکنیم. از ما نباشی ارزشت از سگهای ما کمتر است (اشاره به مقالهای که با آه و افسوس نوشته بود سگهای اسرائیلی از صدای آژیر ناراحتند).
@drbazargan
@drbazargan
یادداشتهای علیرضا بازارگان
امروز اپ تیکتاک در آمریکا فیلتر شد. بد نیست یک لحظه فکر کنیم چطور شد که این طور شد؟ چطور وقتی یک اپ بیش از ۱۷۰ میلیون مخاطب در آمریکا دارد این طور سرش را زیر آب میکنند؟ مگر غرب طرفدار "آزادی" نیست؟ گناه تیکتاک این است که قدرت مطلق آمریکا را به خطر انداخته،…
پس از نگارش مطلب قبلی، نظرهای زیادی در بخش کامنتها رد و بدل شد. یکی از نظرات که جنبه انتقاد به نوشته من داشت این بود که برای فیلتر کردن تیکتاک در آمریکا مسیر قانونی طی شده است و در کنگره بر روی آن بحث شده و دادگاه عالی نیز درباره آن حکم داده است. در جواب به این نظر، نظری دیگر مطرح شد که تا به این لحظه از میان همه نظرها بیشترین بازخورد مثبت را دریافت کرده است. با توجه به اینکه بعضی از دوستان بخش نظرات را دنبال نمیکنند، کامنت برتر را در این صفحه نیز به شرح زیر منعکس میکنم:
سلام دوست عزیز امیدوارم حالتان خوب باشد
از متنی که نوشتید معلوم است که مطالب بینالمللی را به خوبی دنبال میکنید. این بسیار ارزشمند است که نسبت به اتفاقات مطلع هستید.
ولیکن انتقاد شما صحیح نیست. خواهشمندم دقت بفرمایید:
شما میفرمایید که برای فیلتر کردن تیکتاک یک فرایند قانونی در آمریکا طی شده است. به عنوان مثال نمایندگان کنگره درباره آن رای دادهاند و یا اینکه دادگاه آمریکا تصمیم به فیلتر کردن آن گرفته است. کسی این را نفی نمیکند. متن دکتر بازارگان هم این را نفی نکرده است. پس نکته شما چیزی نه به بحث اضافه میکند نه از بحث کم میکند. یک نکته صحیح، ولو بی ربط است. [همانطور که فیلتر بودن یا نبودن اپها یا رعایت کردن یا نکردن قانون در ایران ربطی به مطلب نوشته شده ندارد].
مساله این است که "چرا" کنگره یا دادگاه یا هر مرجع دیگری در آمریکا چنین رایهایی دادهاند؟ اگر به بحثهای درون آمریکا مراجعه کنید (که حتما کردهاید) مشخص میشود که دقیقا به همان دلایلی که در متن دکتر بازارگان به آنها اشاره کردهاند، تیکتاک را کلهپا کردند. استدلالهای آنها این بوده که یک اپ موفق در آمریکا نباید متعلق به چینیها باشد و این امنیت آمریکا را به خطر میاندازد! به عبارت دیگر، این یعنی آزادی تا جایی محترم است که کنترل و قدرت آمریکا به خطر نیافتد، که دقیقا همان نکته اصلی متن است. الان هم ترامپ که خودش بخش زیادی از این آتش را بپا کرد، در قالب منجی آمده و با دادن یک پنجره کوتاه زمانی گفته است که اگر تیکتاک به مالک آمریکایی فروخته شود قضیه حل خواهد شد.
شما میفرمایید در آمریکا با ابزار دادگاه و رای کنگره و ... این کار را میکنند. اوکی، قبول، بحثی نیست. آنها با ابزار شیک قلدری میکنند. همانطور که با ابزار "وتو" از جنایت اسرائیل حمایت میکنند. همین کنگره که از آن دم میزنید هفته پیش رای داد که دادگاه icc به دلیل اینکه حکم جلب نتانیاهو جنایتکار را صادر کرده است، باید تحریم شود! یعنی کسی در دنیا حق ندارد با رفیقهای ما در بیافتد حتی اگر جنایت جنگی و نسلکشی کرده باشد. در غیر این صورت با همین ابزار شیک سرش را زیر خاک میکنیم.
تازه بماند که اگر روزی نیاز باشد همین ابزار شیک را هم کنار میگذارند و مانند سلاح شیمیایی که در ویتنام استفاده کردند و یا بمب اتمی که در ژاپن انداختند، مستقیم وحشیگری میکنند. بعدش هم با ساختن فیلم و فلسفهبافی تلاش میکنند در مغز افراد سادهلوح به نوعی خود را تبرئه و توجیه کنند.
سلام دوست عزیز امیدوارم حالتان خوب باشد
از متنی که نوشتید معلوم است که مطالب بینالمللی را به خوبی دنبال میکنید. این بسیار ارزشمند است که نسبت به اتفاقات مطلع هستید.
ولیکن انتقاد شما صحیح نیست. خواهشمندم دقت بفرمایید:
شما میفرمایید که برای فیلتر کردن تیکتاک یک فرایند قانونی در آمریکا طی شده است. به عنوان مثال نمایندگان کنگره درباره آن رای دادهاند و یا اینکه دادگاه آمریکا تصمیم به فیلتر کردن آن گرفته است. کسی این را نفی نمیکند. متن دکتر بازارگان هم این را نفی نکرده است. پس نکته شما چیزی نه به بحث اضافه میکند نه از بحث کم میکند. یک نکته صحیح، ولو بی ربط است. [همانطور که فیلتر بودن یا نبودن اپها یا رعایت کردن یا نکردن قانون در ایران ربطی به مطلب نوشته شده ندارد].
مساله این است که "چرا" کنگره یا دادگاه یا هر مرجع دیگری در آمریکا چنین رایهایی دادهاند؟ اگر به بحثهای درون آمریکا مراجعه کنید (که حتما کردهاید) مشخص میشود که دقیقا به همان دلایلی که در متن دکتر بازارگان به آنها اشاره کردهاند، تیکتاک را کلهپا کردند. استدلالهای آنها این بوده که یک اپ موفق در آمریکا نباید متعلق به چینیها باشد و این امنیت آمریکا را به خطر میاندازد! به عبارت دیگر، این یعنی آزادی تا جایی محترم است که کنترل و قدرت آمریکا به خطر نیافتد، که دقیقا همان نکته اصلی متن است. الان هم ترامپ که خودش بخش زیادی از این آتش را بپا کرد، در قالب منجی آمده و با دادن یک پنجره کوتاه زمانی گفته است که اگر تیکتاک به مالک آمریکایی فروخته شود قضیه حل خواهد شد.
شما میفرمایید در آمریکا با ابزار دادگاه و رای کنگره و ... این کار را میکنند. اوکی، قبول، بحثی نیست. آنها با ابزار شیک قلدری میکنند. همانطور که با ابزار "وتو" از جنایت اسرائیل حمایت میکنند. همین کنگره که از آن دم میزنید هفته پیش رای داد که دادگاه icc به دلیل اینکه حکم جلب نتانیاهو جنایتکار را صادر کرده است، باید تحریم شود! یعنی کسی در دنیا حق ندارد با رفیقهای ما در بیافتد حتی اگر جنایت جنگی و نسلکشی کرده باشد. در غیر این صورت با همین ابزار شیک سرش را زیر خاک میکنیم.
تازه بماند که اگر روزی نیاز باشد همین ابزار شیک را هم کنار میگذارند و مانند سلاح شیمیایی که در ویتنام استفاده کردند و یا بمب اتمی که در ژاپن انداختند، مستقیم وحشیگری میکنند. بعدش هم با ساختن فیلم و فلسفهبافی تلاش میکنند در مغز افراد سادهلوح به نوعی خود را تبرئه و توجیه کنند.
شما را دعوت میکنم به دو روز وبینار با موضوع مدیریت مواد زائد جامد (پسماند) که توسط یکی از قویترین پنلهایی که تا به حال دیدهام ارائه خواهد شد، البته بجز بنده حقیر که خاک پای همگی هستم.
هزینه این برنامه و هماهنگی برای حضور متخصصین، منجمله رییس سابق انجمن بینالمللی پسماند ISWA توسط دفتر توسعه سازمان ملل متحد پوشش داده شده است.
این برنامه به تایید متخصصین مربوطه وزارت کشور نیز رسیده است و ایشان نیز شرکت خواهند کرد. همچنین، برای عزیزانی که ممکن است تسلط بر انگلیسی نداشته باشند، مترجم به زبان فارسی نیز در جلسه حضور خواهد داشت.
در حالی که در سالهای اخیر وبینار و کنفرانس آنلاین بسیار متداول شده است، ولیکن جلساتی در این سطح با این دامنه از موضوعات به شدت نادر است. امیدوارم علاقهمندان وقت خود را خالی کنند تا بتوانند استفاده مکفی از جلسه ببرند.
زمان
کل روز دوشنبه ۲۷ ژانویه و
کل روز چهارشنبه ۲۹ ژانویه ۲۰۲۵
هشتم و دهم بهمن ۱۴۰۳
لینک جلسه در زوم
https://b2n.ir/n10917
@drbazargan
هزینه این برنامه و هماهنگی برای حضور متخصصین، منجمله رییس سابق انجمن بینالمللی پسماند ISWA توسط دفتر توسعه سازمان ملل متحد پوشش داده شده است.
این برنامه به تایید متخصصین مربوطه وزارت کشور نیز رسیده است و ایشان نیز شرکت خواهند کرد. همچنین، برای عزیزانی که ممکن است تسلط بر انگلیسی نداشته باشند، مترجم به زبان فارسی نیز در جلسه حضور خواهد داشت.
در حالی که در سالهای اخیر وبینار و کنفرانس آنلاین بسیار متداول شده است، ولیکن جلساتی در این سطح با این دامنه از موضوعات به شدت نادر است. امیدوارم علاقهمندان وقت خود را خالی کنند تا بتوانند استفاده مکفی از جلسه ببرند.
زمان
کل روز دوشنبه ۲۷ ژانویه و
کل روز چهارشنبه ۲۹ ژانویه ۲۰۲۵
هشتم و دهم بهمن ۱۴۰۳
لینک جلسه در زوم
https://b2n.ir/n10917
@drbazargan
به این عکس که دو سال پیش انداخته شده است دقت کنید. مردی که در وسط تصویر میبینید، جیلِن هرتز هست، کوارتِربَک تیم عقابهای فیلادلفیا که مهمترین بازی فصل، یعنی بازی فینال فوتبال آمریکایی به نام سوپربول را به تیم کانزاس باختهاند. میدانید که کوارتربک مهمترین بازیکن تیم فوتبال آمریکایی هست. همه چیز حول محور کوارتربک میچرخد و باخت تیم یعنی باخت کوارتربک. و میدانید که اهمیت سوپربول در آمریکا به حدی هست که برای پخش فقط ۳۰ ثانیه تبلیغ در نیمه حدود ۸ میلیون دلار باید هزینه کرد. ارزش مالی همه جوانب این بازی حدود ۴ میلیارد دلار است. پس باختن در اینجا میتواند دنیای یک ورزشکار را نابود کند. برگردیم به عکس. این عکس از لحظهای است که دو سال پیش جیلن هرتز در این فینال شکست خورد. همه خبرنگاران و عکاسان بر روی او تمرکز کردهاند. به رنگ آتشبازی و کانفِتی که نگاه کنید میبینید که رنگهای تیم حریف در تمام استادیوم و بر سر و صورت او ریخته است. این لحظه میتوانست لحظه خرد شدن یک مرد باشد. ولی چه شد؟ معروف است که هرتز از هفته بعدش شروع به تمرین کرد و به همه گفت روزی قهرمان خواهد شد. این عکس را میبینید؟ همین عکسِ رسوا کننده را پسزمینه (بکگراند) گوشی تلفنش کرد تا هر روز ببیند و طعم شکست برایش زنده بماند. و حالا، بعد از دو سال، ساعتی پیش تیم فیلادلفیا به رهبری همین جیلِن هرتز، دقیقا همان رقیب یعنی تیم کانزاس را شکست داد و قهرمان سوپربول شد. امشب آتشبازی و کانفتی سبز و سفید بودند. فقط سبز و سفید. بعد از بازی زن و بچهاش را جلوی دوربین بغل کرد و از خدا برای نیرویی که به او داده است تشکر کرد. او گفت امشب شاکرم همان طور که دو سال پیش هنگام شکست شاکر بودم. همه فراز و نشیبها دلیلی دارد.
من نیز برای مدتی این عکس را پس زمینه لپتاپم خواهم کرد. کسی که ایمان و اراده دارد، شکست ناپذیر است.
من نیز برای مدتی این عکس را پس زمینه لپتاپم خواهم کرد. کسی که ایمان و اراده دارد، شکست ناپذیر است.
Telegram
آرشیو ما
https://t.me/drbazargan/1254
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ گلچین شهدا از عید فطر پارسال. هر کس که در فیلم میبینید که در حال شادی و پخش شیرینی است، دیگر در قید حیات نیست، و به دست اسرائیل جنایتکار به درجه شهادت رسیده است.