📌دختران آفتاب رمانی است جذاب و خواندنی که از زبان ''مریم عطوفت'' روایت می شود.
مریمدختر جوانی است که از بیتوجهی مادرش به کانون خانواده رنج میبرد و میخواهد از خانه فرار کند اما خوب که فکر میکند میبیند آدم این کار نیست، تا اینکه 📄اطلاعیهی اردوی مشهد دانشگاه را میبیند و تصمیم میگیرد بدون هماهنگی قبلی صبح روز حرکت با گروه همراه شود. به لطف "فاطمه" شخصیت قدسی داستان، صندلی خالی نصیبش میشود و همراه با جمعی از دختران دانشجو راهی حرم امام میشود.🍃
اردو ده روز طول میکشد، اما از ابتدای اردو گفتگوهایی دربارهی ازدواج💍، اشتغال زنان، رابطهی دختر و پسر، فمینیسم و مباحثی با محوریت موضوع زنان بین دختران دانشجو شکل میگیرد. گفتگوهایی که بدون ضربه زدن به اصل داستان به شبهات و پرسشهای نسل جوان در رابطه با موضوعات مربوط به زنان پاسخ
می دهد.
روز دهم اردو مصادف می شود با واقعه انفجار💥 در حرم رضوی. فاطمه، شخصیت برتر فرهنگی داستان به شهادت میرسد و چادرش را ثریا دختر بدحجاب اردو یادگاری برمیدارد.
📚دختران آفتاب را امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند نوشته اند و توسط انتشارات سروش به چاپ رسیده است. رهبر معظمانقلاب دربارهی اینکتاب نوشته است:
"پس از نزدیک سه سال توانستم در این روزها ـ ایام شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) ـ این کتاب را بخوانم. در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است این بهترین کتاب از نویسندهای ایرانی است، طرح کلی داستان و درونمایههای داستانی آن خوب و شیرین🌟 است.
حرف ها هم قوی و منطقی است"💐💐
#یه_قاچ_کتاب
دخترونه حرم امام رضا(ع)
@dokhtar_razavi
مریمدختر جوانی است که از بیتوجهی مادرش به کانون خانواده رنج میبرد و میخواهد از خانه فرار کند اما خوب که فکر میکند میبیند آدم این کار نیست، تا اینکه 📄اطلاعیهی اردوی مشهد دانشگاه را میبیند و تصمیم میگیرد بدون هماهنگی قبلی صبح روز حرکت با گروه همراه شود. به لطف "فاطمه" شخصیت قدسی داستان، صندلی خالی نصیبش میشود و همراه با جمعی از دختران دانشجو راهی حرم امام میشود.🍃
اردو ده روز طول میکشد، اما از ابتدای اردو گفتگوهایی دربارهی ازدواج💍، اشتغال زنان، رابطهی دختر و پسر، فمینیسم و مباحثی با محوریت موضوع زنان بین دختران دانشجو شکل میگیرد. گفتگوهایی که بدون ضربه زدن به اصل داستان به شبهات و پرسشهای نسل جوان در رابطه با موضوعات مربوط به زنان پاسخ
می دهد.
روز دهم اردو مصادف می شود با واقعه انفجار💥 در حرم رضوی. فاطمه، شخصیت برتر فرهنگی داستان به شهادت میرسد و چادرش را ثریا دختر بدحجاب اردو یادگاری برمیدارد.
📚دختران آفتاب را امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند نوشته اند و توسط انتشارات سروش به چاپ رسیده است. رهبر معظمانقلاب دربارهی اینکتاب نوشته است:
"پس از نزدیک سه سال توانستم در این روزها ـ ایام شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) ـ این کتاب را بخوانم. در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است این بهترین کتاب از نویسندهای ایرانی است، طرح کلی داستان و درونمایههای داستانی آن خوب و شیرین🌟 است.
حرف ها هم قوی و منطقی است"💐💐
#یه_قاچ_کتاب
دخترونه حرم امام رضا(ع)
@dokhtar_razavi
#یه_قاچ_کتاب
تا حالا شده دلتان بخواهد چیزی که هستید نباشید؟ مثلا دلتان بخواهد به جای یک دختر لباس گل گلی پوش تبدیل به یک پسر با تیپ اسپورت بشوید؟ یا اگر یک پسرید بشوید شبیه قهرمانان توی فیلمها؟ مثلا سوپرمن و بت من با کلی کارهای عجیب و غریب؟🙄
😜هستی قصه ما یک دختر بسیار جسور و بازیگوش است که از قضا اصلا از دختر بودن خودش راضی نیست و هر کاری میکند که بیشتر و بیشر شیه پسرها بشود..
💣 اما با شروع جنگ اتفاقات غیرمنتظرهای میافتد که زندگیاش را از این رو به آن رو میکند و هستی قصه ما به شخصیت واقعی خودش میرسد.
✏️ فرهاد حسنزاده از آن نویسندگان خیلی خوب کودک و نوجوان است با کلی جایزههای داخلی و خارجی که با نوشتهایش دست آدم را میگیرد و درست میبرد و میگذارد وسط یک ماجرای خیلی جذاب و قشنگ!
با هر سن و سالی که هستید اگر یک رمان به درد بخور و حال خوب کن آن هم از جنس ایرانیاش🇮🇷 میخواهید "هستی" را از دست ندهید.
چند خطی هم بخوانید از شروع کتاب خوب هستی:
"دستم شکسته بود. دست شکستهام توی گچ بود و از گردنم آویزان. تازه، درد⚡️ هم میکرد. ولی جرات جیک زدن نداشتم، از ترس بابا. بابا هم جیک نمیزد، به جایش غلغل میکرد. عینهو دیگ آبجوشی که آبش از کنارههای درش بزند بیرون، جیزجیز جوش میزد و راه میرفت. آنقدر عصبانی😡 بود که اگر تمام نخلستانهای آبادان و خرمشهر را هم به نامش میکردی، خوشحال نمیشد. حتی اگر تمام کشتیها و لنجهای بندر را میدادی، یا حتی...
«بیا دیگه اِدبار!»
هر کس نمیدانست فکر میکرد اسم من ادبار است. اسمم ادبار نبود و میدانستم معنیاش خوب نبود. من هم یواش راه میرفتم. چون میترسیدم. میترسیدم از پلهها بیفتم و دوباره شر به پا شود. دلم نمیخواست باز بروم توی اتاق گچ و دکتر آن یکی دستم را هم گچ بگیرد. بابا پایین پلهها ایستاد و نگاهم کرد. آفتاب☀️ دم ظهر چشمهاش را تنگ کرده بود. عینک دودیاش🕶 را یادش رفته بود بیاورد. سفیدی تخم چشمهاش معلوم نبود ولی میدانستم چهقدر از دیدنم برزخ است. همان طور که بدجور نگاهم میکرد، گفت: «بذار برسیم خونه، بلالت میکنم.»
#یار_مهربان
دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
تا حالا شده دلتان بخواهد چیزی که هستید نباشید؟ مثلا دلتان بخواهد به جای یک دختر لباس گل گلی پوش تبدیل به یک پسر با تیپ اسپورت بشوید؟ یا اگر یک پسرید بشوید شبیه قهرمانان توی فیلمها؟ مثلا سوپرمن و بت من با کلی کارهای عجیب و غریب؟🙄
😜هستی قصه ما یک دختر بسیار جسور و بازیگوش است که از قضا اصلا از دختر بودن خودش راضی نیست و هر کاری میکند که بیشتر و بیشر شیه پسرها بشود..
💣 اما با شروع جنگ اتفاقات غیرمنتظرهای میافتد که زندگیاش را از این رو به آن رو میکند و هستی قصه ما به شخصیت واقعی خودش میرسد.
✏️ فرهاد حسنزاده از آن نویسندگان خیلی خوب کودک و نوجوان است با کلی جایزههای داخلی و خارجی که با نوشتهایش دست آدم را میگیرد و درست میبرد و میگذارد وسط یک ماجرای خیلی جذاب و قشنگ!
با هر سن و سالی که هستید اگر یک رمان به درد بخور و حال خوب کن آن هم از جنس ایرانیاش🇮🇷 میخواهید "هستی" را از دست ندهید.
چند خطی هم بخوانید از شروع کتاب خوب هستی:
"دستم شکسته بود. دست شکستهام توی گچ بود و از گردنم آویزان. تازه، درد⚡️ هم میکرد. ولی جرات جیک زدن نداشتم، از ترس بابا. بابا هم جیک نمیزد، به جایش غلغل میکرد. عینهو دیگ آبجوشی که آبش از کنارههای درش بزند بیرون، جیزجیز جوش میزد و راه میرفت. آنقدر عصبانی😡 بود که اگر تمام نخلستانهای آبادان و خرمشهر را هم به نامش میکردی، خوشحال نمیشد. حتی اگر تمام کشتیها و لنجهای بندر را میدادی، یا حتی...
«بیا دیگه اِدبار!»
هر کس نمیدانست فکر میکرد اسم من ادبار است. اسمم ادبار نبود و میدانستم معنیاش خوب نبود. من هم یواش راه میرفتم. چون میترسیدم. میترسیدم از پلهها بیفتم و دوباره شر به پا شود. دلم نمیخواست باز بروم توی اتاق گچ و دکتر آن یکی دستم را هم گچ بگیرد. بابا پایین پلهها ایستاد و نگاهم کرد. آفتاب☀️ دم ظهر چشمهاش را تنگ کرده بود. عینک دودیاش🕶 را یادش رفته بود بیاورد. سفیدی تخم چشمهاش معلوم نبود ولی میدانستم چهقدر از دیدنم برزخ است. همان طور که بدجور نگاهم میکرد، گفت: «بذار برسیم خونه، بلالت میکنم.»
#یار_مهربان
دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
#یه_قاچ_کتاب
فکر میکنید وسط جنگ و در شرایط سخت و حساس، بامزه ترین و پر ماجراترین گردان چه جور جایی میتواند باشد؟🤔
یوسف، شخصیت اصلی داستان، به دلیل اینکه یک خمپاره 120 میلیمتری نزدیکش فرود آمد و بدنش پر از ترکش شد، هجده ماه در بیمارستان بستری بود.
هیچ دکتری انتظار نداشت یوسف با آن همه جراحت زنده بماند ولی او در کمال ناباوری متخصصان زنده ماند و دوباره به جبهه برگشت.
اما فکر میکنید او با آن بدن درب و داغانش میتوانست دوباره مثل قبل خدمت کند و بجنگد؟
طبیعتا نه! و به همین دلیل فرماندهان صلاح دانستند تا مسئولیت گردان جدیدی را به یوسف واگذار کنند. به این ترتیب یوسف مسئولیت یکی از گردان های مهم تدارکاتی را به عهده گرفت:
گردان قاطرچی ها!😳
بنا شد تا یوسف با کمک دوستانش با چند راس قاطر، وسایل مورد نیاز را به سربازان برساند!
كوسه جنوب، بروسلی، تورنادو، رخش و قاطرهای بامزه ی دیگر در گردان قاطرچی ها با ماجراهای هیجان انگیز منتظر شما هستند تا با مطالعه ی یکی از بهترین عنواین طنز دفاع مقدس برای نوجوانان لذت ببرید.
📗گردان قاطرچی ها
✍️نویسنده: داوود امیریان
🔸کتاب با این جملات شروع می شود:
"میگن توی جهنم مارغاشیه چنان بلایی سر اهالی نامحترم اونجا میاره که ملت از دستش به عقرب های جرار پناه می برند. ماهم داریم از دست سیاوش تبریزی به این سرنوشت شوم دچار می شیم! یه ذره بچه اس! اما کل گردان از دستش بیچاره و عاجز شدن. فوقِ فوق اش ۱۴ سالشه. گیرم خودش ادعا میکنه هفده سالشه. هم من و هم شما و تمام مسئولین اعزام نیرو میدونیم که صدی، نودِ این بچه رزمنده ها، با دست بردن توی شناسنامه و هزار جعل سند و رضایت نامه تونستن خودشون رو به جبهه برسونن..."
#یار_مهربان
دخترونه حرم امام رضا(ع)
فکر میکنید وسط جنگ و در شرایط سخت و حساس، بامزه ترین و پر ماجراترین گردان چه جور جایی میتواند باشد؟🤔
یوسف، شخصیت اصلی داستان، به دلیل اینکه یک خمپاره 120 میلیمتری نزدیکش فرود آمد و بدنش پر از ترکش شد، هجده ماه در بیمارستان بستری بود.
هیچ دکتری انتظار نداشت یوسف با آن همه جراحت زنده بماند ولی او در کمال ناباوری متخصصان زنده ماند و دوباره به جبهه برگشت.
اما فکر میکنید او با آن بدن درب و داغانش میتوانست دوباره مثل قبل خدمت کند و بجنگد؟
طبیعتا نه! و به همین دلیل فرماندهان صلاح دانستند تا مسئولیت گردان جدیدی را به یوسف واگذار کنند. به این ترتیب یوسف مسئولیت یکی از گردان های مهم تدارکاتی را به عهده گرفت:
گردان قاطرچی ها!😳
بنا شد تا یوسف با کمک دوستانش با چند راس قاطر، وسایل مورد نیاز را به سربازان برساند!
كوسه جنوب، بروسلی، تورنادو، رخش و قاطرهای بامزه ی دیگر در گردان قاطرچی ها با ماجراهای هیجان انگیز منتظر شما هستند تا با مطالعه ی یکی از بهترین عنواین طنز دفاع مقدس برای نوجوانان لذت ببرید.
📗گردان قاطرچی ها
✍️نویسنده: داوود امیریان
🔸کتاب با این جملات شروع می شود:
"میگن توی جهنم مارغاشیه چنان بلایی سر اهالی نامحترم اونجا میاره که ملت از دستش به عقرب های جرار پناه می برند. ماهم داریم از دست سیاوش تبریزی به این سرنوشت شوم دچار می شیم! یه ذره بچه اس! اما کل گردان از دستش بیچاره و عاجز شدن. فوقِ فوق اش ۱۴ سالشه. گیرم خودش ادعا میکنه هفده سالشه. هم من و هم شما و تمام مسئولین اعزام نیرو میدونیم که صدی، نودِ این بچه رزمنده ها، با دست بردن توی شناسنامه و هزار جعل سند و رضایت نامه تونستن خودشون رو به جبهه برسونن..."
#یار_مهربان
دخترونه حرم امام رضا(ع)
#یه_قاچ_کتاب 📗
فكر ميكنم اين روزها هر جايی كه باشيد و در هر سن و سالی، حتما به لطف تبليغات وسيع و كتابها و انيميشنهای مختلف تنتن را ميشناسيد و دست كم اسمش را شنيدهايد.
اما اينبار اتفاق تازهتری در راه است! تنتن ماجراهایش در سرزمین افسانهها و قصههای مغرب را پشت سر گذاشته و حالا ميخواهد وارد افسانههای مشرق زمين بشود، قصههای آن ها را نيز تصرف كند و قهرمان💪 كل دنيا باشد!
بنابراين سفر شروع ميشود و تنتن و دوستانش _كاپيتان هادوك و ميلو_ با کشتی🛥 به سمت مشرق حرکت میکنند. اما او نميداند كه تصرف قصههای ما آنقدرها هم که فکرش را میکند راحت نیست!
چرا❓
چون از همان ابتدا سندباد تلاش میکند جلوی تنتن را بگیرد! او اول از راه مذاکره وارد ميشود، ولی کمکم کار به جاهای باریک میکشد و هر دو گروه مجبور میشوند از دوستان دیگرشان هم کمک بگیرند. به اين ترتيب پای سوپرمن، تارزان، علاءالدین، رستم، پهلوان پنبه و... هم به اين داستان هیجانانگيز باز ميشود.
فکر میکنید کدام گروه موفق میشود؟ آيا تنتن دست از سر قصههای ما بر ميدارد⁉️
👌توصیه میکنم كتاب تنتن و سندباد نوشتهی محمد ميركيانی را از دست ندهيد.
🔹رهبر عزیزمان حضرت آیت الله خامنهای هم در یادداشتی کتاب تنتن و سندباد را به همه توصیه کردهاند:
"من هم همین قصه را همیشه تعریف میکردم. حیف که خیلیها آن را باور نداشتند. حالا خوب شد. شاهد از غیب رسید! راوی این حکایت که خود همه چیز را به چشم خود دیده، حکایت تنتن و سندباد را چاپ کرده است. حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که یک نسخه این کتاب را به همه بچهها بدهم...."💐💐
#یار_مهربان
دخترونه حرم امام رضا(ع)
فكر ميكنم اين روزها هر جايی كه باشيد و در هر سن و سالی، حتما به لطف تبليغات وسيع و كتابها و انيميشنهای مختلف تنتن را ميشناسيد و دست كم اسمش را شنيدهايد.
اما اينبار اتفاق تازهتری در راه است! تنتن ماجراهایش در سرزمین افسانهها و قصههای مغرب را پشت سر گذاشته و حالا ميخواهد وارد افسانههای مشرق زمين بشود، قصههای آن ها را نيز تصرف كند و قهرمان💪 كل دنيا باشد!
بنابراين سفر شروع ميشود و تنتن و دوستانش _كاپيتان هادوك و ميلو_ با کشتی🛥 به سمت مشرق حرکت میکنند. اما او نميداند كه تصرف قصههای ما آنقدرها هم که فکرش را میکند راحت نیست!
چرا❓
چون از همان ابتدا سندباد تلاش میکند جلوی تنتن را بگیرد! او اول از راه مذاکره وارد ميشود، ولی کمکم کار به جاهای باریک میکشد و هر دو گروه مجبور میشوند از دوستان دیگرشان هم کمک بگیرند. به اين ترتيب پای سوپرمن، تارزان، علاءالدین، رستم، پهلوان پنبه و... هم به اين داستان هیجانانگيز باز ميشود.
فکر میکنید کدام گروه موفق میشود؟ آيا تنتن دست از سر قصههای ما بر ميدارد⁉️
👌توصیه میکنم كتاب تنتن و سندباد نوشتهی محمد ميركيانی را از دست ندهيد.
🔹رهبر عزیزمان حضرت آیت الله خامنهای هم در یادداشتی کتاب تنتن و سندباد را به همه توصیه کردهاند:
"من هم همین قصه را همیشه تعریف میکردم. حیف که خیلیها آن را باور نداشتند. حالا خوب شد. شاهد از غیب رسید! راوی این حکایت که خود همه چیز را به چشم خود دیده، حکایت تنتن و سندباد را چاپ کرده است. حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که یک نسخه این کتاب را به همه بچهها بدهم...."💐💐
#یار_مهربان
دخترونه حرم امام رضا(ع)