💌 #یه_خاطره_شیرین
تعریف میکرد، میگفت:
جبهه که بودیم، خدا خیلی کمکمان میکرد
یک روز،
دو تا از بچههای گردان،
یکی را همراه خودشان آورده بودند و
های های میخندیدند
گفتم: «این کیه؟»
گفتند: «بَعثیه»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» 😃
میخندیدند.
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود.
تشنگی 💦 فشار آورده با لباس بسیجیها آمده
ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود.
پول داده بود!» 😄
اینطوری لو رفته بود.
بچهها هنوز میخندیدند ...
🍏🍰🍏🍰🍏🍰🍏🍰🍏🍰
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
تعریف میکرد، میگفت:
جبهه که بودیم، خدا خیلی کمکمان میکرد
یک روز،
دو تا از بچههای گردان،
یکی را همراه خودشان آورده بودند و
های های میخندیدند
گفتم: «این کیه؟»
گفتند: «بَعثیه»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» 😃
میخندیدند.
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود.
تشنگی 💦 فشار آورده با لباس بسیجیها آمده
ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود.
پول داده بود!» 😄
اینطوری لو رفته بود.
بچهها هنوز میخندیدند ...
🍏🍰🍏🍰🍏🍰🍏🍰🍏🍰
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
🍁 #یه_خاطره_شیرین
در حرم،
زیارتهایشان را
بیش از یکساعت، ایستاده
میخواندند و حتی تکیه هم
نمیدادند 🌙
ما که جوان بودیم،
خسته میشدیم و مینشستیم؛
ولی ایشان اصلاً حس خستگی
نداشتند 🍀
یکبار یکی از شاگردان گفت:
«آقا، ما که جوان هستیم، قدرت نداریم؛
شما چطور در زیارت خسته نمیشوید؟!»
حاج آقا #بهجت
آنجا، چیزی نگفتند؛
از حرم 💫 که بیرون آمدیم،
پولی به شاگرد دادند و
با ملاحت، گفتند:
جوان، برو به عطاری، و داروی «عین. شین. قاف»
بگیر و بخور، تا تو هم مثل من، در #زیارت خسته
نشوی ... ❤
🌸 #داروی_عشق
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
در حرم،
زیارتهایشان را
بیش از یکساعت، ایستاده
میخواندند و حتی تکیه هم
نمیدادند 🌙
ما که جوان بودیم،
خسته میشدیم و مینشستیم؛
ولی ایشان اصلاً حس خستگی
نداشتند 🍀
یکبار یکی از شاگردان گفت:
«آقا، ما که جوان هستیم، قدرت نداریم؛
شما چطور در زیارت خسته نمیشوید؟!»
حاج آقا #بهجت
آنجا، چیزی نگفتند؛
از حرم 💫 که بیرون آمدیم،
پولی به شاگرد دادند و
با ملاحت، گفتند:
جوان، برو به عطاری، و داروی «عین. شین. قاف»
بگیر و بخور، تا تو هم مثل من، در #زیارت خسته
نشوی ... ❤
🌸 #داروی_عشق
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi