۲۵ سالش بود که به خواستگاریام آمد. یک افسر جوان بود و میدانستم زندگی با یک فرد نظامی آنهم او که سادهزیست هم بود خیلی سخت است اما برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آیندهاش مهم بود و از بین همهی خواستگارهایم با علی بیشتر موافق بود.
برای من هم تقوای علی خیلی مهم بود؛ اینکه به هیچ دختری نگاه نمیکرد و نماز و روزهاش در سختترین شرایط ترک نمیشد.🌈
از همان روزی که به قول معروف «بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحلهی جدیدی از زندگی شدهام که در آن، اخلاص و ایمان، حرف اوّل را میزند، و هر چه از ازدواجمان میگذشت، این حقیقت برایم روشن و روشنتر میشد.
نماز شبش ترک نمیشد، هر روز صبح دعای عهد میخواند و آرزوی بزرگش این بود که سرباز امام زمان (عج) باشد.🕊
دلی نترس و شجاع داشت، برای همین چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، دست از مبارزه با ظلم و دفاع از وطنش بر نداشت.
بعد از پيروزی انقلاب بود که ستاد عملیات مشترک سپاه و ارتش را تشکیل داد و با همین کار، حصر شهرهای سنندج و پادگانهای مريوان، بانه و سقز بعد از ۲۱ روز مقاومت شکستهشد، و با پیروزی این طرح، او به فرماندهی عمليات غرب كشور منصوب شد. بعد از جنگ هم فعالیتهای نظامیاش را ادامه داد و از کشورش در هر موقعیتی دفاع کرد.
علی، مرد رزم و جنگ بود، امّا قلبی مهربان داشت و حال خوشِ من و مهدی و مریم (فرزندانمان) به لبخندهایش وابسته بود☘. برایش مهم بود فرزندانش هم دلی خدایی داشته باشند، برای همین به مریم و مهدی یاد داده بود هر کاری را با وضو انجام دهند و برای خدا کار کنند.
یادم است آن روزهای آخر، خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمد و او را با خود بُرد. خوابش را که برایم تعریف کرد، قلبم بیتاب شد؛ مگر میشد من باشم و علی نباشد... مگر زندگی بی او معنا داشت...؟!
بعد از آن خواب، یک ماه بیشتر نگذشته بود که مرد زندگی من در برابر چشمهای مهدی و مریم، هدف تیرهای منافقین قرار گرفت و به شهادت، یعنی همان آرزوی دیرینهاش رسید...❣
یادش گرامی🌱
* خاطرهای به نقل از همسر شهید #صیاد_شیرازی
#رنگ_حماسه
دخترونه نورالهدی
http://t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
برای من هم تقوای علی خیلی مهم بود؛ اینکه به هیچ دختری نگاه نمیکرد و نماز و روزهاش در سختترین شرایط ترک نمیشد.🌈
از همان روزی که به قول معروف «بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحلهی جدیدی از زندگی شدهام که در آن، اخلاص و ایمان، حرف اوّل را میزند، و هر چه از ازدواجمان میگذشت، این حقیقت برایم روشن و روشنتر میشد.
نماز شبش ترک نمیشد، هر روز صبح دعای عهد میخواند و آرزوی بزرگش این بود که سرباز امام زمان (عج) باشد.🕊
دلی نترس و شجاع داشت، برای همین چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، دست از مبارزه با ظلم و دفاع از وطنش بر نداشت.
بعد از پيروزی انقلاب بود که ستاد عملیات مشترک سپاه و ارتش را تشکیل داد و با همین کار، حصر شهرهای سنندج و پادگانهای مريوان، بانه و سقز بعد از ۲۱ روز مقاومت شکستهشد، و با پیروزی این طرح، او به فرماندهی عمليات غرب كشور منصوب شد. بعد از جنگ هم فعالیتهای نظامیاش را ادامه داد و از کشورش در هر موقعیتی دفاع کرد.
علی، مرد رزم و جنگ بود، امّا قلبی مهربان داشت و حال خوشِ من و مهدی و مریم (فرزندانمان) به لبخندهایش وابسته بود☘. برایش مهم بود فرزندانش هم دلی خدایی داشته باشند، برای همین به مریم و مهدی یاد داده بود هر کاری را با وضو انجام دهند و برای خدا کار کنند.
یادم است آن روزهای آخر، خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمد و او را با خود بُرد. خوابش را که برایم تعریف کرد، قلبم بیتاب شد؛ مگر میشد من باشم و علی نباشد... مگر زندگی بی او معنا داشت...؟!
بعد از آن خواب، یک ماه بیشتر نگذشته بود که مرد زندگی من در برابر چشمهای مهدی و مریم، هدف تیرهای منافقین قرار گرفت و به شهادت، یعنی همان آرزوی دیرینهاش رسید...❣
یادش گرامی🌱
* خاطرهای به نقل از همسر شهید #صیاد_شیرازی
#رنگ_حماسه
دخترونه نورالهدی
http://t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw