💌 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام
3.92K subscribers
12.7K photos
2.75K videos
336 files
1.76K links
خوش اومدین به
🎀 #دخترونه‌ ترین کانال رسمی امام رضایی
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 🕊

🌱 کپی آزاد

صفحه ما در اینستاگرام👇
www.instagram.com/dokhtar_razavi/
آدرس‌های دیگر👇
https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi/
Download Telegram
🍃پارچه تبرکی

می‌گفت دنبال پارچه تبرکی می‌گرده از اون پارچه‌های سبزی که از بالای ضریح می‌یارن همونهایی که به صورت رشته‌ای قیچی شده، از یکی از خادما سوال کردم گفت از دفتر نذورات بپرسین، باهاش رفتم دفتر نذورات و بالاخره تونست چند رشته پارچه سبز که دنبالش بود، به دست بیاره، خیلی خوشحال شده بود؛ برام جالب بود بدونم چرا به دست آوردن این پارچه‌ها براش اینقدر مهمه، اونم خیلی ساده و صمیمی جواب داد:

من یک ایرانی🇮🇷 هستم که چند ساله به همراه خانوادم در خارج از کشور زندگی می‌کنم البته ما مسیحی هستیم اما هر جای دنیا که باشیم اصالت ایرانی و غیرت ملی خودمون رو حفظ می‌کنیم و ادامه داد دلم💞 برای امام رضا (ع) خیلی تنگ شده بود ما امام رضا(ع) و امام حسین(ع) رو خیلی دوست داریم چند وقت پیش یک نفر از فامیل که بیمار بود از همون راه دور متوسل به امام رضا علیه السلام شد و شفای💫 خودش رو از حضرت گرفت؛ وقتی فهمید من دارم می‌یام ایران، ازم خواست سلامش رو به آقا برسونم و حتما براش از این پارچه‌های سبز تبرک ببرم.

حرفای این هموطن مسیحی مرا به فکر فرو برد؛ او کسی بود که فرسنگها راه را به عشق امام رضا علیه السلام پیموده بود؛ کسی که مسلمان نبود اما طوری امام هشتم ما شیعیان را شناخته بود که سال ها‌دوری و فرسنگ‌ها فاصله نتوانسته بود از عشقش بکاهد و شیوه زندگیش را بر مبنای پاکی قرار داده بود.

#خاطرات_خدمت
کانال دخترونه نورالهدی
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
#خاطرات_خدمت #اربعین

1⃣قسمت اول👇👇

ساعت🕙 یک ربع به دوازدهِ شب بود. باید کم کم درمانگاه را تعطیل می‌کردیم. از راه که رسید، گفت حالش خیلی بد است و دیگر نمی‌تواند راه برود. پرسیدم پاهایت تاول هم زده؟ گفت نه. اسمش را نوشتم و گفتم برود توی اتاق پزشک.
چند دقیقه‌ی بعد بیرون آمد و نشست روی صندلی. خواهرش رفت و داروهایش💊 را از داروخانه تحویل گرفت. دکتر جندقی برایش سرم تجویز کرده بود. خودش می‌گفت دو سه روز چیزی نخورده است. بدنش آن‌قدر کم‌آب شده بود که حد نداشت. یکی از پرستارها گفت خیلی بد رگ است، یعنی رگ دستش به این آسانی ها پیدا نمی‌شود.
خانم احمدی و حسین‌نژاد آمدند بالای سرش و با خنده و شوخی آرامَش کردند تا بتوانند رگش را بگیرند و سرم را وصل کنند. خواهرش با همان لهجه‌ی عربی گفت:
She has pain.
یعنی دردش آمده است. اشاره کردیم که چیزی نیست و الان حالش بهتر می‌شود.
زینب گفت: بپرس سردش نیست؟
به انگلیسی گفتم اگر سردش شده، روی پاهایش پتو بیندازم. سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد.
اسمش آیه بود. همان موقع هم که داشتم اسمش را توی لیست پذیرش📝 می‌نوشتم خندیدم و گفتم توی ایران خیلی‌ها اسمشان آیه است، تازه ما آیه را با اسامی دیگر هم ترکیب می‌کنیم، مثل آیه‌زهرا.
بیست و سه ساله بود و آن طور که خودش می‌گفت لیسانس آزمایشگاه داشت و توی یکی از دانشگاه‌های نجف تدریس می‌کرد. برایم عجیب بود یک دختر بیست و سه ساله عراقی با مدرک لیسانس توی دانشگاه🎓 تدریس کند. گفتم لابد مدرس کالج یا دبیرستان است و اشتباهی می‌گوید استاد دانشگاه است. سوالاتم را دقیق‌تر پرسیدم و فهمیدم دانشجوهایش هم سن و سال خودش هستند. مجرد هم بود. شنیده بودم که دختران عرب را معمولا" توی سیزده چهارده سالگی شوهر می‌دهند، گاهی حتی زودتر. پرسیدم چرا تا به حال ازدواج💝 نکرده‌ای؟

گفت خواستگار زیاد داشته‌ام، اما هیچ کدامشان با معیارهایی که من در نظر دارم یکی نبوده اند. حرف‌هایمان ادامه‌دار شد و فهمیدم یک خواستگار🌹 آبادانی هم دارد که به قول خودش کاراکترش را می‌پسندد اما نمی‌تواند با شرایطش کنار بیاید.
وقتی فهمید از قم آمده ایم خیلی خوشحال شد. گفت سلامش را به حضرت معصومه(س) برسانیم. خودش می‌گفت زیاد ایران آمده است. قم و شیراز و مشهد و اصفهان را خوب می‌شناخت. حتی ‌گفت چند سال پیش وقتی چشم‌هایش به عمل لیزر نیاز داشته است، دکترهای عراقی گفته اند فقط باید بروی ایران و چشم‌هایت را پیش یک پزشک ایرانی عمل کنی. گفتیم اگر دوباره به ایران سفر کرد و مسافر قم شد، حتما" به ما هم سر بزند. سر تکان داد و گفت: هر وقت آمدید نجف، در خدمت هستیم.🍃

درمانگاه خلوت بود و منتظر بودیم مراجعه‌ها تمام شوند و برویم استراحت کنیم. آن قدر حرف زدیم و خندیدیم تا سرُم آیه تمام شد. خندید و گفت از بس سرگرم شده که نفهمیده زمان چطور گذشته است. دکتر گفت بپرسید اگر هنوز حالش خوب نیست، داروهای دیگری هم برایش تجویز کند. لبخند زد☺️ و گفت خیلی بهتر شده است.

🔹ادامه دارد...

🏴دخترونه حرم امام رضاعلیه السلام
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
#خاطرات_خدمت #اربعین

2⃣قسمت دوم
برایم عجیب بود🤔 بین عراقی‌هایی که هر روز برای پانسمان می‌آمدند یکی بتواند این قدر خوب انگلیسی صحبت کند. بچه‌ها می‌خندیدند😅 و می‌گفتند معلوم است چقدر ذوق‌زده ای که یک نفر را پیدا کرده‌ای تا با او انگلیسی صحبت کنی. خندیدم😄 و گفتم: معلوم است که خوشحالم! آدم مگر چقدر می‌تواند عربی بگوید و عربی بشنود و عربی بفهمد و عربی نفهمد؟ بالاخره که خسته می‌شود. همین که می‌توانم بیشتر از چهار کلمه‌ی تلگرافی با یک زائر غیر ایرانی حرف بزنم غنیمت است!

هفت روزی می‌شد که توی موکب حضرت فاطمه معصومه(س)🌟 مستقر شده بودیم و اکثر بیمارانی که می‌آمدند و زخم‌هایشان را مرهم می‌گذاشتند یا ایرانی بودند یا عراقی. ایرانی‌ها🇮🇷 را می‌توانستی از شمال و جنوب و شرق و غرب ببینی که عصا به دست و خمیده از نجف راه گرفته بودند سمت حرم. عشق حسین هم که انگار سن و سال و شرط و شروط نمی‌شناخت.
عراقی‌ها اکثرا" از نجف و کربلا و ناصریه و بصره و بغداد می‌آمدند و به لهجه‌ی غلیظ محلی صحبت می‌کردند. تا دلت هم می‌خواست بین کلماتشان از حروف گچ پژ استفاده می‌کردند. یادم هست یک روز اسم یکی از مراجعین عرب را نوشتم که فامیلی‌اش با حرف چ شروع می‌شد. پرسیدم اصالتا" عراقی هستید⁉️ گفت بله. خندیدم😌 و گفتم پس چرا فامیلی‌تان با چ شروع می‌شود؟ ریز ریز خندید و گفت: "ما اَدری والا!". یعنی "نمی‌دونم والا!"
گفتم: تفضل گعدی؛ یعنی بفرمایید بنشینید.
و بعد فکر کردم به همین واژه‌ی گعدی، که اصلا" شبیه لغات عربی نبود، اما محلی‌ها از آن استفاده می‌کردند و من هم به تقلید از خودشان آن را لا به لای حرف‌هایم می‌آوردم‌.🍃


اصلا" از هر طرف که به این سفر نگاه می‌کنم خرق عادت است. از زبان عرب‌های محلی که همه‌ی قانون و قاعده‌ها را می‌شکند گرفته تا پذیرایی مجانیِ موکب‌های مسیر حیدریه از زائران حسین💥 که اصلا" با خلق و خوی منفعت‌طلبِ آدمی سازگاری ندارد. از زائران هفتاد هشتاد ساله و بیماران فشارخونی و دیابتی و باردار گرفته تا کادر پزشکی هلال احمر که کاملا" داوطلبانه آمده‌اند گوشه‌ی اتاق‌های چندوجبی مستقر شده‌اند و با صبر و حوصله روی زخم‌های پیاده‌ی اربعین مرهم می‌گذارند‌.🌷

از هر طرف که به جاده نگاه می‌کنم انگار دستی روی شانه‌ی جمعیت کشیده می‌شود و دردهایشان را تسکین می‌دهد. از هر طرف که نگاه می‌کنم انگار چتری روی سر پیاده‌ها می‌آید و سایه‌ی عنایت اباعبدالله را به عدد آدم‌ها تکثیر می‌کند.
یک نفر می‌گفت اگر همین جمعیت راه بیفتد و برود سمت اسرائیل، بند و بساط صهیونیست از بیخ و بن کنده می‌شود. راست می‌گفت. خیلی راست می‌گفت.
آخر من از هر طرف که به جاده نگاه می‌کنم، این راه از همه‌ی راه‌های جهان، به ظهور💫 مولایمان نزدیک‌تر است.
خیلی نزدیک...💐💐

🔹پایان

🏴دخترونه حرم امام رضاعلیه السلام
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw