🍃 #بفرمایید_روضه ۴ #داستان_کربلا
روز چهارم روضه،
صاحبخانه با حالت اندوه
کنارِ در ایستاده بود
میرزا از راه که رسید،
گفت: خواهرها روضهی امروز
کمی فرق میکند،
روضهی کسی که مثل ما بود
⛅ پر از تیرگی... اما پاک پاک شد...
کاروان سیدالشهدا
🐫 به منطقه ذوحُسم که رسید،
با لشکر حر بن یزید ریاحی روبرو شد
حر، با هزار لشگر...
خواهرها اینجا امام (ع)
به حر فرمودند به دعوت کوفیان
🍁 راهی این سفر شدهاند و اگر آنها
از دعوت خود پشیمانند،
برمیگردیم
حر اما تحت فرمان ابنزیاد بود،
نگذاشت... شاید او آن وقت
که به امام (ع)
سپر بر خاک انداخته
🍃 با التماس میگفت: آقا...
#توبهام_را_بپذیر.... مرا ببخش...
به این فکر میکرد که در ذوحسم،
چه آتشی به قلب دختران و
خواهر امام (ع) انداخته ⚡
صدای بیتابی زنان روضه شنیده میشد
میرزا با چشمهای بارانی گفت:
یا اباعبدلله چه میشود ما را
هم مثل حُر سر به راه کنید...
ما را هم بیاورید توی کاروان خودتون...
صدای گریه خانومها بلند شد
میرزا روضه را تمام کرد:
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله_الحسین 💔💔
📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم
دخترونه رضوی
@dokhtar_razavi
روز چهارم روضه،
صاحبخانه با حالت اندوه
کنارِ در ایستاده بود
میرزا از راه که رسید،
گفت: خواهرها روضهی امروز
کمی فرق میکند،
روضهی کسی که مثل ما بود
⛅ پر از تیرگی... اما پاک پاک شد...
کاروان سیدالشهدا
🐫 به منطقه ذوحُسم که رسید،
با لشکر حر بن یزید ریاحی روبرو شد
حر، با هزار لشگر...
خواهرها اینجا امام (ع)
به حر فرمودند به دعوت کوفیان
🍁 راهی این سفر شدهاند و اگر آنها
از دعوت خود پشیمانند،
برمیگردیم
حر اما تحت فرمان ابنزیاد بود،
نگذاشت... شاید او آن وقت
که به امام (ع)
سپر بر خاک انداخته
🍃 با التماس میگفت: آقا...
#توبهام_را_بپذیر.... مرا ببخش...
به این فکر میکرد که در ذوحسم،
چه آتشی به قلب دختران و
خواهر امام (ع) انداخته ⚡
صدای بیتابی زنان روضه شنیده میشد
میرزا با چشمهای بارانی گفت:
یا اباعبدلله چه میشود ما را
هم مثل حُر سر به راه کنید...
ما را هم بیاورید توی کاروان خودتون...
صدای گریه خانومها بلند شد
میرزا روضه را تمام کرد:
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله_الحسین 💔💔
📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم
دخترونه رضوی
@dokhtar_razavi
🍃 #بفرمایید_روضه ۵ #داستان_کربلا
روز پنجم روضه
میرزا کتابچه قدیمیاش را
دستش گرفته؛ میگفت این
🌙 کتابچه، مقتل سیدالشهداست
👓 عینکش را گذاشت روی چشمش
چندتا ورق زد، گفت:
خواهرها، ماجرای عاشورا
رسیده به ورود سیدالشهدا به کربلا
چشمهایش پر شد از اشک 🌧
گفت: وقتی کاروان حسین (ع)
به نینوا رسید، پیکی از کوفه آمد و
🍁 نامه ابن زیاد را به حر داد
خواهرها، نامه، نامهی کینه بود
به حر گفته بود: وقتی نامه
به دست تو رسید،
#به_حسین_سخت_بگیر!
او را در بیابانی که نه پناهی
⚡ داشته باشد نه آبی! فرود بیاور!
میرزا گفت:
🔆 امام (ع) خواستند کاروان خود را
در نزدیک روستای غاضریه ببرند
حر نگذاشت... حر، گفت
در همین بیابان کربلا فرود آیند...!
کربلا...
تو یادت هست
فردای همان روز، لشگر
⛅ ابن سعد مأمور شد از
امام(ع)، بیعت بگیرد
یادت هست عبیدلله
به او گفت: حسین(ع) بیعت
🐎 نکرد، بر سینهاش اسب بتازان...
صدای گریه خانومها بلند شد...
🍀 میرزا با گوشهی شال،
اشکهای چشمش را
پاک کرد و گفت:
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله_الحسین💔
📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم
دخترونه رضوی
@dokhtar_razavi
روز پنجم روضه
میرزا کتابچه قدیمیاش را
دستش گرفته؛ میگفت این
🌙 کتابچه، مقتل سیدالشهداست
👓 عینکش را گذاشت روی چشمش
چندتا ورق زد، گفت:
خواهرها، ماجرای عاشورا
رسیده به ورود سیدالشهدا به کربلا
چشمهایش پر شد از اشک 🌧
گفت: وقتی کاروان حسین (ع)
به نینوا رسید، پیکی از کوفه آمد و
🍁 نامه ابن زیاد را به حر داد
خواهرها، نامه، نامهی کینه بود
به حر گفته بود: وقتی نامه
به دست تو رسید،
#به_حسین_سخت_بگیر!
او را در بیابانی که نه پناهی
⚡ داشته باشد نه آبی! فرود بیاور!
میرزا گفت:
🔆 امام (ع) خواستند کاروان خود را
در نزدیک روستای غاضریه ببرند
حر نگذاشت... حر، گفت
در همین بیابان کربلا فرود آیند...!
کربلا...
تو یادت هست
فردای همان روز، لشگر
⛅ ابن سعد مأمور شد از
امام(ع)، بیعت بگیرد
یادت هست عبیدلله
به او گفت: حسین(ع) بیعت
🐎 نکرد، بر سینهاش اسب بتازان...
صدای گریه خانومها بلند شد...
🍀 میرزا با گوشهی شال،
اشکهای چشمش را
پاک کرد و گفت:
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله_الحسین💔
📗 حوادث تاریخی برگرفته از کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم
دخترونه رضوی
@dokhtar_razavi