⚜احمدرضا آجلو حافظ کل قرآن کریم
در دو سالگی دعای توسل را از حفظ کرد.👏 و از ۴ سالگی با پیگیری و تلاش مادرش با قرآن کریم مأنوس شده و در مهد قرآن استان مرکزی(اراک) برای آموزش حفظ قرآن ثبت نام می شود.
این نوجوان افتخار آفرین میهن اسلامی، آقای احمدرضا آجلو متولد سال ۱۳۸۵ شهرستان اراک با اشتیاق و ابراز توانمندی قریب دو سال موفق به حفظ کل قرآن می شود. 🌷
احمدرضا در هفتمین دوره آزمون سراسری حفظ، ترجمه و تفسیر کل قرآن «ترنم وحی» بسیار درخشید و توانست با موفقیت در این آزمون گواهینامه قبولی حفظ کل قرآن را دریافت نماید.✨
مادر احمدرضا دربارهی نحوه حفظ قرآن فرزندش، میگوید: الگوی احمدرضا در حفظ تلاوت استاد پرهیزگار بود و کاستهای جزءهای مختلف قرآن را با صدای استاد پرهیزگار مرتب گوش میداد و اول صفحه مربوط به حفظش را با نوار چندبار گوش میداد بعد همزمان روخوانی و بعد هم حفظ میکرد.💐
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
در دو سالگی دعای توسل را از حفظ کرد.👏 و از ۴ سالگی با پیگیری و تلاش مادرش با قرآن کریم مأنوس شده و در مهد قرآن استان مرکزی(اراک) برای آموزش حفظ قرآن ثبت نام می شود.
این نوجوان افتخار آفرین میهن اسلامی، آقای احمدرضا آجلو متولد سال ۱۳۸۵ شهرستان اراک با اشتیاق و ابراز توانمندی قریب دو سال موفق به حفظ کل قرآن می شود. 🌷
احمدرضا در هفتمین دوره آزمون سراسری حفظ، ترجمه و تفسیر کل قرآن «ترنم وحی» بسیار درخشید و توانست با موفقیت در این آزمون گواهینامه قبولی حفظ کل قرآن را دریافت نماید.✨
مادر احمدرضا دربارهی نحوه حفظ قرآن فرزندش، میگوید: الگوی احمدرضا در حفظ تلاوت استاد پرهیزگار بود و کاستهای جزءهای مختلف قرآن را با صدای استاد پرهیزگار مرتب گوش میداد و اول صفحه مربوط به حفظش را با نوار چندبار گوش میداد بعد همزمان روخوانی و بعد هم حفظ میکرد.💐
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔶🔸🔸رتبه 1⃣ کنکور
زهرا سادات موسوی رتبه یک کنکور علوم انسانی از تهران در گفتوگو با خبرنگار حوزه دانشگاهی گروه علمی پزشكی باشگاه خبرنگاران جوان گفت: صرفا با اکتفا به مدرسه و متن کتابهای درسی روزانه 8 الی 9 ساعت مطالعه داشتم و فقط در آزمونهای سنجش شرکت کردم.💐
وی افزود: تلاش مضاعف، مشورت با افراد داوطلبان کنکور سالهای گذشته و افراد با تجربه در این حرفه، استفاده از کتابهای تست و توکل به خدا بهترین نتیجه را برای داوطلبان کنکور به دنبال دارد. ✨
موسوی ادامه داد: مطالعه برای کنکور را از دوره پیش دانشگاهی آغاز کردم و در روزهای پایانی درسهایی که در آنها مهارت بیشتری داشتم را مرور کردم.🍃
وی به داوطلبان کنکور 96 توصیه کرد: از مشاورههای غیر معقول استفاده نکنید.✖️
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
زهرا سادات موسوی رتبه یک کنکور علوم انسانی از تهران در گفتوگو با خبرنگار حوزه دانشگاهی گروه علمی پزشكی باشگاه خبرنگاران جوان گفت: صرفا با اکتفا به مدرسه و متن کتابهای درسی روزانه 8 الی 9 ساعت مطالعه داشتم و فقط در آزمونهای سنجش شرکت کردم.💐
وی افزود: تلاش مضاعف، مشورت با افراد داوطلبان کنکور سالهای گذشته و افراد با تجربه در این حرفه، استفاده از کتابهای تست و توکل به خدا بهترین نتیجه را برای داوطلبان کنکور به دنبال دارد. ✨
موسوی ادامه داد: مطالعه برای کنکور را از دوره پیش دانشگاهی آغاز کردم و در روزهای پایانی درسهایی که در آنها مهارت بیشتری داشتم را مرور کردم.🍃
وی به داوطلبان کنکور 96 توصیه کرد: از مشاورههای غیر معقول استفاده نکنید.✖️
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔷🔹شاهزادهی افسانهها
-برادر، چرا هر وقت عمهجان میخواهند به زیارت حرم جدمان رسولالله برود، همهی شما باهم میروید تا همراهیاش کنید؟
خوب نمیشود، فقط عمو عباس برود؟ یا علی اکبر برود، اصلا خودم میروم همراه عمه!🌸🍃
-الهی قربانت بشوم، با آن زبان شیرینت، الهی فدایت بشوم که خودت را با عمو عباس ،قیاس میکنی عزیز دلم، برادر کوچک دوست داشتنیام ، این را از پدربزرگمان امیرالمومنین یاد گرفتهایم!
- این راکه همه باهم بروید دنبال عمهجان؟
- نه، یعنی شاید هم آری، آن روزها، هر وقت عمهجان قصد زیارت میکردند، پدربزرگمان علی(ع)، پدرمان و عمو حسین، را صدا میزند تا با هم عمهجان را همراهی کنند. امیرالمومنین(ع) جلوتر از عمهجان راه میرفت، و حسنین دو طرف عمهجان، عمه نازدانهی همه بوده و هست، امیرالمومنین(ع) خیلی برایشان احترام قائل بود.🌾
-برادر، خوب شما که خیلی بیشتر هستید، اینقدر زیادید که من هیچ وقت نمیتوانم عمهجان را در میان شما ببینم!
- از دست شیرین زبانیهای تو، بگذار بقیهاش را بگویم،
میگویند، بعد از انکه به حرم رسولالله میرسیدند، امیرالمومنین جلوتر از بقیه، قندیلهایی که در حرم روشن بود را خاموش میکرد تا سایهی عمهجان روی دیوار نیوفتد! اینقدر حواسشان به همه چیز بود.✨
-از بین شما چه کسی قندیلها را خاموش میکند؟
-خودت چه فکر میکنی؟
-من فکر کنم عمو عباس این کار را بکند، هر چه باشد، عمو به آسمان هم دستش میرسد!
- درست حدس زدی، معلوم است عمو نمیگذارد کسی جلوتر راه برود.
- برادر من همیشه فکر میکنم عمهجان مانند شاهزادههای افسانههاست، با این همه شکوه و عظمت، آنها را که ندیدهام، فقط داستانشان را شنیدهام، ولی عمهجان را که در میان شما میبنم یاد آنها میافتم، راستی یادت رفت بگویی چرا همه باهم میروید؟
- زیرا ما، همهی ما عمهجان را دوست داریم و دلمان میخواهد همه باهم نزد عمهجان باشیم، علاوه برآن هم هر چه بیشتر باشیم احترام و شکوه عمهجان در شهر بیشتر میشود.🍀
- برادر من هم که بزرگ شدم اجازه میدهی با شما بیایم؟
معلوم است که میتوانی همراه ما بیایی، عزیز دلم، حالا میگذاری که بروم؟ دیر شده است!
- برو ، ولی بعد سریع برگرد مرا نزد عمه ببر، دلم برایش تنگ شده است.
-تو که دیروز عمهجان را زیارت کردی؟
-خب دلم برایش تنگ شد، چه کار کنم، مگر تقصیر من است!💐
- از دست تو عبدالله،میآیم، حتما میآیم، منتظرم باش..
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
-برادر، چرا هر وقت عمهجان میخواهند به زیارت حرم جدمان رسولالله برود، همهی شما باهم میروید تا همراهیاش کنید؟
خوب نمیشود، فقط عمو عباس برود؟ یا علی اکبر برود، اصلا خودم میروم همراه عمه!🌸🍃
-الهی قربانت بشوم، با آن زبان شیرینت، الهی فدایت بشوم که خودت را با عمو عباس ،قیاس میکنی عزیز دلم، برادر کوچک دوست داشتنیام ، این را از پدربزرگمان امیرالمومنین یاد گرفتهایم!
- این راکه همه باهم بروید دنبال عمهجان؟
- نه، یعنی شاید هم آری، آن روزها، هر وقت عمهجان قصد زیارت میکردند، پدربزرگمان علی(ع)، پدرمان و عمو حسین، را صدا میزند تا با هم عمهجان را همراهی کنند. امیرالمومنین(ع) جلوتر از عمهجان راه میرفت، و حسنین دو طرف عمهجان، عمه نازدانهی همه بوده و هست، امیرالمومنین(ع) خیلی برایشان احترام قائل بود.🌾
-برادر، خوب شما که خیلی بیشتر هستید، اینقدر زیادید که من هیچ وقت نمیتوانم عمهجان را در میان شما ببینم!
- از دست شیرین زبانیهای تو، بگذار بقیهاش را بگویم،
میگویند، بعد از انکه به حرم رسولالله میرسیدند، امیرالمومنین جلوتر از بقیه، قندیلهایی که در حرم روشن بود را خاموش میکرد تا سایهی عمهجان روی دیوار نیوفتد! اینقدر حواسشان به همه چیز بود.✨
-از بین شما چه کسی قندیلها را خاموش میکند؟
-خودت چه فکر میکنی؟
-من فکر کنم عمو عباس این کار را بکند، هر چه باشد، عمو به آسمان هم دستش میرسد!
- درست حدس زدی، معلوم است عمو نمیگذارد کسی جلوتر راه برود.
- برادر من همیشه فکر میکنم عمهجان مانند شاهزادههای افسانههاست، با این همه شکوه و عظمت، آنها را که ندیدهام، فقط داستانشان را شنیدهام، ولی عمهجان را که در میان شما میبنم یاد آنها میافتم، راستی یادت رفت بگویی چرا همه باهم میروید؟
- زیرا ما، همهی ما عمهجان را دوست داریم و دلمان میخواهد همه باهم نزد عمهجان باشیم، علاوه برآن هم هر چه بیشتر باشیم احترام و شکوه عمهجان در شهر بیشتر میشود.🍀
- برادر من هم که بزرگ شدم اجازه میدهی با شما بیایم؟
معلوم است که میتوانی همراه ما بیایی، عزیز دلم، حالا میگذاری که بروم؟ دیر شده است!
- برو ، ولی بعد سریع برگرد مرا نزد عمه ببر، دلم برایش تنگ شده است.
-تو که دیروز عمهجان را زیارت کردی؟
-خب دلم برایش تنگ شد، چه کار کنم، مگر تقصیر من است!💐
- از دست تو عبدالله،میآیم، حتما میآیم، منتظرم باش..
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔷🔹نازدانه
همه میدانستیم بابا که بیاید، حساب رقیه (س) با بقیه جداست، از همان هنگام تولدش معلوم بود.
آن روز نزدیک غروب بود که به دنیا آمد ما از ظهر منتطرش بودیم، وقتی نوزاد را به دست بابا دادند، چند ساعت او را در آغوش کشید، اسمش را فاطمه گذاشت، تا مبارک باشد.
هر وقت درِ خانه به صدا در میامد، رقیه (س) با همان زبان شیرین کودکیاش، بلند میگفت: میدانم بابا آمده برایم هدیه آورده است،
از وقتی روی پاهایش میایستاد، پدر جلوی در روی زانو مینشست تا اول او را در آغوش کشد، بعد هم بلندش میکرد، او را روی دوش میگذاشت و با او بازی میکرد.
پدر رقیه را خیلی دوست داشت از همهی ما کوچکتر بود و شیرین زبان، همیشه به او میگفت شاهزادهی بابا، رقیه (س) هم از خوشحالی مدام میخندید.🌺🍃
صدای در آمد، رقیه (س) دوان، دوان به سمت در رفت، روی پاهایش ایستاد تا بتواند در را باز کند، به زور در را باز کرد، پدر طبق معمول منتظر بود تا رقیه خاتون (س) را ببیند .
خودش را در آغوش پدر انداخت، پدر هم محکم او را بغل کرد و بلند شد.
مثل همیشه پرسید:
پدر برایم هدیه آوردی؟
میدانست پدر عادت دارد همیشه برای همهی دختران هدیه میآورد.
پدر نیز گفت: معلوم است که برای شاهزادهی بابا هدیه آوردهام
-پدر چه قدر مرا دوست داری؟
-اندازهی تمام ستارهها✨
-ستارهها خیلی زیادند
- بله عزیز دل بابا
-پس مرا خیلی دوست داری؟
-معلوم است شاهزاده خانوم
- پس میشود اول هدیه ی مرا بدهی؟
همه خندیدیم، پدر هم کلی خندید و قربان صدقهاش رفت، هدیهاش را که داد نمیدانست از خوشحالی چه بکند
آن روز پدر به همهی ما گفت مواظب رقیه خاتون باشید ،خیلی شیرین زبان شده هر روز برایش صدقه بدهید.💐
#بهترین_ها
🏴کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
همه میدانستیم بابا که بیاید، حساب رقیه (س) با بقیه جداست، از همان هنگام تولدش معلوم بود.
آن روز نزدیک غروب بود که به دنیا آمد ما از ظهر منتطرش بودیم، وقتی نوزاد را به دست بابا دادند، چند ساعت او را در آغوش کشید، اسمش را فاطمه گذاشت، تا مبارک باشد.
هر وقت درِ خانه به صدا در میامد، رقیه (س) با همان زبان شیرین کودکیاش، بلند میگفت: میدانم بابا آمده برایم هدیه آورده است،
از وقتی روی پاهایش میایستاد، پدر جلوی در روی زانو مینشست تا اول او را در آغوش کشد، بعد هم بلندش میکرد، او را روی دوش میگذاشت و با او بازی میکرد.
پدر رقیه را خیلی دوست داشت از همهی ما کوچکتر بود و شیرین زبان، همیشه به او میگفت شاهزادهی بابا، رقیه (س) هم از خوشحالی مدام میخندید.🌺🍃
صدای در آمد، رقیه (س) دوان، دوان به سمت در رفت، روی پاهایش ایستاد تا بتواند در را باز کند، به زور در را باز کرد، پدر طبق معمول منتظر بود تا رقیه خاتون (س) را ببیند .
خودش را در آغوش پدر انداخت، پدر هم محکم او را بغل کرد و بلند شد.
مثل همیشه پرسید:
پدر برایم هدیه آوردی؟
میدانست پدر عادت دارد همیشه برای همهی دختران هدیه میآورد.
پدر نیز گفت: معلوم است که برای شاهزادهی بابا هدیه آوردهام
-پدر چه قدر مرا دوست داری؟
-اندازهی تمام ستارهها✨
-ستارهها خیلی زیادند
- بله عزیز دل بابا
-پس مرا خیلی دوست داری؟
-معلوم است شاهزاده خانوم
- پس میشود اول هدیه ی مرا بدهی؟
همه خندیدیم، پدر هم کلی خندید و قربان صدقهاش رفت، هدیهاش را که داد نمیدانست از خوشحالی چه بکند
آن روز پدر به همهی ما گفت مواظب رقیه خاتون باشید ،خیلی شیرین زبان شده هر روز برایش صدقه بدهید.💐
#بهترین_ها
🏴کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
⚜هم قافیه
کوبه در که به صدا درآمد، حضرت رباب، دختر کوچکش را بغل گرفت و رفت پشت در. آرام پرسید: «کیه؟»
ـ سلام بر اهل خانه💐
صدای همسرش را که از پشت در شنید، لبخند روی لبهایش نشست. در را باز کرد و سلام کرد. سکینه کوچک، خودش را در بغل پدر انداخت. پدر آمد داخل خانه و نشست روی زمین. دختر کوچکش را هم نشاند روی زانوهایش. موهای دخترک را با انگشتانش شانه میکرد و میخواند:
ـ خانهای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. 🌿
دوستشان دارم و تمام داراییام را به پای آنها میریزم.
هیچ کس حق ندارد بهخاطر این، مرا سرزنش کند.
تا حضرت رباب برای همسرش لیوان آب بیاورد، سکینه از سر و کول بابا بالا میرفت و شعر پدر را زمزمه میکرد: 🌸🌸
«خانهای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند.
دوستشان دارم و تمام داراییام را به پای آنها میریزم.»
***
ـ من علی پسر ابوطالب، پسرعموی پیامبرم. این دو هم فرزندان من هستند. میخواهیم با تو خویشاوند شویم.🌺🍃
این را علی(ع) به امرءِ القیس گفت. موقعی که با دو پسرش حسن(ع) و حسین(ع) از مسجد بیرون میآمد. زمان خلیفه دوم بود و امرءِ القیس تازه مسلمان شده بود. انگاری که علی(ع) بخواهد با این حرف به او بفهماند که از این پس در جمع خودمانی مسلمانها راه پیدا کرده است.
امرءِ القیس گفت: «سه دختر دارم. رباب را به ازدواج حسین(ع) درمیآورم.»💐💐
حسین(ع) برای رباب گفته بود:
«من به خاطر دوستی او، همه را دوست دارم.
از داییها تا خاندانش و خودش که مرا به وجد آورده است.»
***
تالار بزرگ قصر پر بود از شیوخ و بزرگان قبایل عرب. آتش از آتشدانهای بزرگ زبانه میکشید و قصر بزرگ و سنگی عبیدالله را روشن میکرد. عبیدالله بالای مجلس، روی تخت لم داده بود و کنیز سیاه پشت سرش، پرهای بزرگ طاووس را تکان میداد.🍂
سربازی جلو رفت و گفت: «اسیران شرف حضور می خواهند.»
عبیدالله با دست اشاره کرد تا وارد شوند. زنها و کودکان، دستبسته و پا در غل و زنجیر وارد کاخ شدند و گوشهای نشستند. عبیدالله صاف نشست. سرهای شهدا را هم روی یک طَبَق آوردند و مقابل زنها و کودکان گذاشتند. صدای گریه و ناله زنها و دخترکان بلند شد. حضرت رباب از میان جمع بلند شد و ایستاد. به سر امام حسین(ع) اشاره کرد و شعر خواند:
واحسینا! حسین را از یاد نخواهم برد.
که نیزههای دشمنان، به او هجوم آوردند.
در کربلا به نیرنگ، او را به خون کشیدند.
خداوند، جنایتکاران کربلا را سیراب نکند.
***
حضرت رباب در کربلا همراه امامحسین(ع) بود. با اسرا به شام برده شد و پس از بازگشت به مدینه تا یک سال زیر سقف نرفت و فقط گریه میکرد. تا جایی که اشک چشمش خشک شد. رابطه حضرت رباب و امامحسین(ع) فراتر از رابطههای مادی بود. رابطهای از جنس شعر، لطیف و عاطفی. انگاری که مثل بیتهای یک شعر با هم هم قافیه باشند. شاید برای همین بود که حضرت رباب بعد از امامحسین(ع) یک سال بیشتر دوام نیاورد.🍁🍁
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
کوبه در که به صدا درآمد، حضرت رباب، دختر کوچکش را بغل گرفت و رفت پشت در. آرام پرسید: «کیه؟»
ـ سلام بر اهل خانه💐
صدای همسرش را که از پشت در شنید، لبخند روی لبهایش نشست. در را باز کرد و سلام کرد. سکینه کوچک، خودش را در بغل پدر انداخت. پدر آمد داخل خانه و نشست روی زمین. دختر کوچکش را هم نشاند روی زانوهایش. موهای دخترک را با انگشتانش شانه میکرد و میخواند:
ـ خانهای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. 🌿
دوستشان دارم و تمام داراییام را به پای آنها میریزم.
هیچ کس حق ندارد بهخاطر این، مرا سرزنش کند.
تا حضرت رباب برای همسرش لیوان آب بیاورد، سکینه از سر و کول بابا بالا میرفت و شعر پدر را زمزمه میکرد: 🌸🌸
«خانهای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند.
دوستشان دارم و تمام داراییام را به پای آنها میریزم.»
***
ـ من علی پسر ابوطالب، پسرعموی پیامبرم. این دو هم فرزندان من هستند. میخواهیم با تو خویشاوند شویم.🌺🍃
این را علی(ع) به امرءِ القیس گفت. موقعی که با دو پسرش حسن(ع) و حسین(ع) از مسجد بیرون میآمد. زمان خلیفه دوم بود و امرءِ القیس تازه مسلمان شده بود. انگاری که علی(ع) بخواهد با این حرف به او بفهماند که از این پس در جمع خودمانی مسلمانها راه پیدا کرده است.
امرءِ القیس گفت: «سه دختر دارم. رباب را به ازدواج حسین(ع) درمیآورم.»💐💐
حسین(ع) برای رباب گفته بود:
«من به خاطر دوستی او، همه را دوست دارم.
از داییها تا خاندانش و خودش که مرا به وجد آورده است.»
***
تالار بزرگ قصر پر بود از شیوخ و بزرگان قبایل عرب. آتش از آتشدانهای بزرگ زبانه میکشید و قصر بزرگ و سنگی عبیدالله را روشن میکرد. عبیدالله بالای مجلس، روی تخت لم داده بود و کنیز سیاه پشت سرش، پرهای بزرگ طاووس را تکان میداد.🍂
سربازی جلو رفت و گفت: «اسیران شرف حضور می خواهند.»
عبیدالله با دست اشاره کرد تا وارد شوند. زنها و کودکان، دستبسته و پا در غل و زنجیر وارد کاخ شدند و گوشهای نشستند. عبیدالله صاف نشست. سرهای شهدا را هم روی یک طَبَق آوردند و مقابل زنها و کودکان گذاشتند. صدای گریه و ناله زنها و دخترکان بلند شد. حضرت رباب از میان جمع بلند شد و ایستاد. به سر امام حسین(ع) اشاره کرد و شعر خواند:
واحسینا! حسین را از یاد نخواهم برد.
که نیزههای دشمنان، به او هجوم آوردند.
در کربلا به نیرنگ، او را به خون کشیدند.
خداوند، جنایتکاران کربلا را سیراب نکند.
***
حضرت رباب در کربلا همراه امامحسین(ع) بود. با اسرا به شام برده شد و پس از بازگشت به مدینه تا یک سال زیر سقف نرفت و فقط گریه میکرد. تا جایی که اشک چشمش خشک شد. رابطه حضرت رباب و امامحسین(ع) فراتر از رابطههای مادی بود. رابطهای از جنس شعر، لطیف و عاطفی. انگاری که مثل بیتهای یک شعر با هم هم قافیه باشند. شاید برای همین بود که حضرت رباب بعد از امامحسین(ع) یک سال بیشتر دوام نیاورد.🍁🍁
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔷🔹بانوی ادب
عقیل علم نسبشناسی* داشت. میدانست کدام طایفه شجاعتر است. کدام قبیله مردمانی نیکو اخلاق دارد و کدام سرزمین، مهد ادب است.
علی(ع) آمد نزدش. فاطمه(س) وصیت کرده بود پس از او زنی با ایمان اختیار کند. زنی شجاع، آنقدر که از دامنش فرزندانی دلیر پرورش یابند.⚜
عقیل گفت: خاندان کلاب. اجداد محمد(ص).
علی(ع) پرسید کلاب را چگونه یافتهای؟
عقیل گفت: جوانمرد، شجاع و نجیب. به خواستگاری فاطمه دختر کلاب برو.
کلاب رو کرد به زن. علی(ع) از دخترمان خواستگاری کرده است. نظر فاطمه را جویا شو و بگو سعادت بزرگی به او روی آورده است.
مادر موهای دختر را شانه کشید. ماشاءالله خواند. دختر دستان مادر را بوسید. چشمان زیبایش را به مادر دوخت.
-مادر دیشب خوابی دیدم. میتوانی برایم تعبیر کنی؟🍃
- آری. بگو تا تعبیر کنم.
-دیدم که در باغی سرسبز همچون بهشت نشستهام. نهرهای فراوان در آن باغ جاری و میوههای انبوهش از شاخهها آویزان بود. آنچنان نزدیک که میتوانستی دست دراز کنی و از آن میوهها تناول کنی. ماهی نورانی و ستارگانی درخشان، خودنمایی میکردند. آسمان را تماشا میکردم و در شگفت بودم. به عظمت آفرینش میاندیشیدم. آسمان را نگاه میکردم که بی هیچ ستونی افراشته و ماه و ستارگان که پرنور میدرخشیدند. در این افکار غوطهور بودم که ناگاه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من نشست. نوری از آن ساطع گشت که چشمها از دیدنش خیره میشد. تمام وجودم سرشار از بهت شده بود. ناگاه هاتفی مرا به نام خواند."ای فاطمه! بشارت باد تو را به سیادت و نورانیت."
میدانی تعبیر رویایم چیست؟
مرد وارد اتاق شد."آیا دخترمان را شایستهی همسری بهترین مردان عالم میدانی؟💐💐
سپس رو کرد به دختر. آگاه باش که به خاندان نبوت پا میگذاری.خانهی بهترین زنان عالم.✨
زن دختر را در آغوش کشید"بخدا سوگند رویایت صادق بود".
آنگاه رو کرد به مرد در حالیکه چهرهاش بشاش بود. چونان پرندهای که بال در آورده باشد. "به خدا سوگند همواره در تربیتت کوشیدم و هر صبح و شام از خدایم همسری شایسته و درستکار برایت آرزو کردم."💫
فاطمه به خانهی علی(ع) پا گذاشت. خود را خادمهی علی(ع) خواند و فرزندان او. "بیشک من نه جانشین زهرا(س)، که خادم او هستم."عباس(ع) به دنیا آمد. فاطمه ام البنین لقب گرفت. مادر پسران. کنیز عباس(ع) و حسین(ع).🌾
*نسبشناسی:
علمی است که به شناخت نسبهای مردم میپردازد، این علم گاهی نیز به بررسی نسب قبایل و بهدستآوردن پیوند و ارتباط یک قبیله با قبایل دیگر میپردازد.
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
عقیل علم نسبشناسی* داشت. میدانست کدام طایفه شجاعتر است. کدام قبیله مردمانی نیکو اخلاق دارد و کدام سرزمین، مهد ادب است.
علی(ع) آمد نزدش. فاطمه(س) وصیت کرده بود پس از او زنی با ایمان اختیار کند. زنی شجاع، آنقدر که از دامنش فرزندانی دلیر پرورش یابند.⚜
عقیل گفت: خاندان کلاب. اجداد محمد(ص).
علی(ع) پرسید کلاب را چگونه یافتهای؟
عقیل گفت: جوانمرد، شجاع و نجیب. به خواستگاری فاطمه دختر کلاب برو.
کلاب رو کرد به زن. علی(ع) از دخترمان خواستگاری کرده است. نظر فاطمه را جویا شو و بگو سعادت بزرگی به او روی آورده است.
مادر موهای دختر را شانه کشید. ماشاءالله خواند. دختر دستان مادر را بوسید. چشمان زیبایش را به مادر دوخت.
-مادر دیشب خوابی دیدم. میتوانی برایم تعبیر کنی؟🍃
- آری. بگو تا تعبیر کنم.
-دیدم که در باغی سرسبز همچون بهشت نشستهام. نهرهای فراوان در آن باغ جاری و میوههای انبوهش از شاخهها آویزان بود. آنچنان نزدیک که میتوانستی دست دراز کنی و از آن میوهها تناول کنی. ماهی نورانی و ستارگانی درخشان، خودنمایی میکردند. آسمان را تماشا میکردم و در شگفت بودم. به عظمت آفرینش میاندیشیدم. آسمان را نگاه میکردم که بی هیچ ستونی افراشته و ماه و ستارگان که پرنور میدرخشیدند. در این افکار غوطهور بودم که ناگاه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من نشست. نوری از آن ساطع گشت که چشمها از دیدنش خیره میشد. تمام وجودم سرشار از بهت شده بود. ناگاه هاتفی مرا به نام خواند."ای فاطمه! بشارت باد تو را به سیادت و نورانیت."
میدانی تعبیر رویایم چیست؟
مرد وارد اتاق شد."آیا دخترمان را شایستهی همسری بهترین مردان عالم میدانی؟💐💐
سپس رو کرد به دختر. آگاه باش که به خاندان نبوت پا میگذاری.خانهی بهترین زنان عالم.✨
زن دختر را در آغوش کشید"بخدا سوگند رویایت صادق بود".
آنگاه رو کرد به مرد در حالیکه چهرهاش بشاش بود. چونان پرندهای که بال در آورده باشد. "به خدا سوگند همواره در تربیتت کوشیدم و هر صبح و شام از خدایم همسری شایسته و درستکار برایت آرزو کردم."💫
فاطمه به خانهی علی(ع) پا گذاشت. خود را خادمهی علی(ع) خواند و فرزندان او. "بیشک من نه جانشین زهرا(س)، که خادم او هستم."عباس(ع) به دنیا آمد. فاطمه ام البنین لقب گرفت. مادر پسران. کنیز عباس(ع) و حسین(ع).🌾
*نسبشناسی:
علمی است که به شناخت نسبهای مردم میپردازد، این علم گاهی نیز به بررسی نسب قبایل و بهدستآوردن پیوند و ارتباط یک قبیله با قبایل دیگر میپردازد.
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔷🔹بانوی شهر
مسجد مدینه پر بود از جمعیت؛ از زنان و دخترانی که برای تماشای اسیران ایرانی آمده بودند. خبر فتح ایران به دست مسلمانان، کوچه به کوچه و دهان به دهان میگشت. خلیفه دوم نشسته بود و اسیران را یکییکی میآوردند و معرفی میکردند. نوبت رسید به دختری بلندبالا و زیباروی. جمعیت روی زانوهایشان بلند شدند. همة نگاهها به طرف او بود. صدای همهمه و پچپچ بلند شد. سرباز جلو رفت و دختر را معرفی کرد:
ـ دختر یزدگرد سوم، آخرین پادشاه عجم.☘
نگاه خلیفه و مردها برگشت طرف دختر. دختر لبه سربندش را تا روی بینی بالا آورد و گفت: «اف بیروج بادا هرمز»
خلیفه گفت: «چرا ایستادهاید تا این دختر مجوس به من ناسزا بگوید؟»
دوباره صدای همهمه جمعیت بلند شد.
علی(ع) جلو رفت و گفت: «تو زبانش را نمیدانی. چرا خیال میکنی به تو دشنام داده؟ میگوید: «سیاه باد روز هرمز که به دخترش دست دراز کنند.»🌾
خلیفه ابروهایش را درهم کشید و پرسید: «چه کسی حاضر است این کنیز گستاخ را بخرد؟»
علی(ع) گفت: «فروش دختران پادشاهان جایز نیست، هرچند کافر باشند. بگذار خودش یکی از مسلمانان را انتخاب کند. او را به عقدش درآور و مهرش را از بیتالمال بده.»
خلیفه قبول کرد و گفت: « یکی از حاضرین را اختیار کن.»
همه چشمها به دختر پادشاه ایران خیره شد. دختر جلو رفت. مردی از میان جمعیت نظرش را جلب کرد. چهره مرد به نظرش آشنا میآمد. احساس میکرد قبلاً او را جایی دیده است. چشمهایش را بست. یاد خوابی افتاد که قبل از حمله مسلمانان به ایران دیده بود. 🍂
***
نشسته بود روی تخت. تختی روی ایوان قصر. قصر وسط باغ بود. از لابهلای گلهای صورتی و قرمز باغ، دو مرد بیرون آمدند. یکیشان که مسنتر از دیگری بود، جلو رفت و گفت: «تو را برای پسرم خواستگاری میکنم.»
از خواب بیدار شد. تمام بدنش عرق کرده بود. چهره آن دو مرد اما از جلوی چشمش کنار نمیرفت. احساس میکرد چقدر دوستشان دارد. 🌺
***
گلهای یاس از دیوارههای آلاچیق بالا رفته بود و یک تاق یاسیرنگ بالای سرش ساخته بودند. از انتهای آلاچیق، زنی سپیدپوش به طرفش آمد و گفت: «هرچه میگویم، تکرار کن.»
قلب دختر تندتند میزد.
زن آرام گفت: «بگو اشهد ان لاالهالاالله و اشهد انّ محمداً رسولالله»
دختر تکرار کرد و اشکهایش بیاختیار ریخت پایین. زن جلو رفت و دختر را در آغوش گرفت.
ـ تو از امروز مسلمانی. به زودی لشگر مسلمانان بر پدر تو غالب خواهند شد و تو را اسیر خواهند کرد. طولی نمیکشد که به فرزندم حسین(ع) خواهی رسید. خدا نخواهد گذاشت کسی به حریمت دستدرازی کند تا اینکه به فرزندم برسی.»🍁
از خواب بیدار شد. شب دومی بود که خواب دیده بود. هنوز اما دلیل این خوابهای دنبال هم را نمیفهمید. در دلش اما احساس میکرد چقدر این زن و آن دو مرد را دوست دارد.✨
***
دختر اشاره کرد به مرد جوانی که سربهزیر ایستاده بود. همان بود که در خواب دیده بود. علی علیهالسلام به فارسی نامش را پرسید. دختر گفت: «جهانشاه»
ـ از این به بعد تو را شهربانو صدا میزنیم. 🌹
اباالحسن(ع) این را گفت و سپس به فرزندش، حسین(ع) فرمود: «از این دختر، برای تو فرزندی نیکو به دنیا خواهد آمد که بعد از تو بهترین اهل زمین خواهد شد.»💐💐
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
مسجد مدینه پر بود از جمعیت؛ از زنان و دخترانی که برای تماشای اسیران ایرانی آمده بودند. خبر فتح ایران به دست مسلمانان، کوچه به کوچه و دهان به دهان میگشت. خلیفه دوم نشسته بود و اسیران را یکییکی میآوردند و معرفی میکردند. نوبت رسید به دختری بلندبالا و زیباروی. جمعیت روی زانوهایشان بلند شدند. همة نگاهها به طرف او بود. صدای همهمه و پچپچ بلند شد. سرباز جلو رفت و دختر را معرفی کرد:
ـ دختر یزدگرد سوم، آخرین پادشاه عجم.☘
نگاه خلیفه و مردها برگشت طرف دختر. دختر لبه سربندش را تا روی بینی بالا آورد و گفت: «اف بیروج بادا هرمز»
خلیفه گفت: «چرا ایستادهاید تا این دختر مجوس به من ناسزا بگوید؟»
دوباره صدای همهمه جمعیت بلند شد.
علی(ع) جلو رفت و گفت: «تو زبانش را نمیدانی. چرا خیال میکنی به تو دشنام داده؟ میگوید: «سیاه باد روز هرمز که به دخترش دست دراز کنند.»🌾
خلیفه ابروهایش را درهم کشید و پرسید: «چه کسی حاضر است این کنیز گستاخ را بخرد؟»
علی(ع) گفت: «فروش دختران پادشاهان جایز نیست، هرچند کافر باشند. بگذار خودش یکی از مسلمانان را انتخاب کند. او را به عقدش درآور و مهرش را از بیتالمال بده.»
خلیفه قبول کرد و گفت: « یکی از حاضرین را اختیار کن.»
همه چشمها به دختر پادشاه ایران خیره شد. دختر جلو رفت. مردی از میان جمعیت نظرش را جلب کرد. چهره مرد به نظرش آشنا میآمد. احساس میکرد قبلاً او را جایی دیده است. چشمهایش را بست. یاد خوابی افتاد که قبل از حمله مسلمانان به ایران دیده بود. 🍂
***
نشسته بود روی تخت. تختی روی ایوان قصر. قصر وسط باغ بود. از لابهلای گلهای صورتی و قرمز باغ، دو مرد بیرون آمدند. یکیشان که مسنتر از دیگری بود، جلو رفت و گفت: «تو را برای پسرم خواستگاری میکنم.»
از خواب بیدار شد. تمام بدنش عرق کرده بود. چهره آن دو مرد اما از جلوی چشمش کنار نمیرفت. احساس میکرد چقدر دوستشان دارد. 🌺
***
گلهای یاس از دیوارههای آلاچیق بالا رفته بود و یک تاق یاسیرنگ بالای سرش ساخته بودند. از انتهای آلاچیق، زنی سپیدپوش به طرفش آمد و گفت: «هرچه میگویم، تکرار کن.»
قلب دختر تندتند میزد.
زن آرام گفت: «بگو اشهد ان لاالهالاالله و اشهد انّ محمداً رسولالله»
دختر تکرار کرد و اشکهایش بیاختیار ریخت پایین. زن جلو رفت و دختر را در آغوش گرفت.
ـ تو از امروز مسلمانی. به زودی لشگر مسلمانان بر پدر تو غالب خواهند شد و تو را اسیر خواهند کرد. طولی نمیکشد که به فرزندم حسین(ع) خواهی رسید. خدا نخواهد گذاشت کسی به حریمت دستدرازی کند تا اینکه به فرزندم برسی.»🍁
از خواب بیدار شد. شب دومی بود که خواب دیده بود. هنوز اما دلیل این خوابهای دنبال هم را نمیفهمید. در دلش اما احساس میکرد چقدر این زن و آن دو مرد را دوست دارد.✨
***
دختر اشاره کرد به مرد جوانی که سربهزیر ایستاده بود. همان بود که در خواب دیده بود. علی علیهالسلام به فارسی نامش را پرسید. دختر گفت: «جهانشاه»
ـ از این به بعد تو را شهربانو صدا میزنیم. 🌹
اباالحسن(ع) این را گفت و سپس به فرزندش، حسین(ع) فرمود: «از این دختر، برای تو فرزندی نیکو به دنیا خواهد آمد که بعد از تو بهترین اهل زمین خواهد شد.»💐💐
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
Forwarded from 🌸 دخترونه حرم امام رضا علیهالسلام🌸
🔷🔹نازدانه
همه میدانستیم بابا که بیاید، حساب رقیه (س) با بقیه جداست، از همان هنگام تولدش معلوم بود.
آن روز نزدیک غروب بود که به دنیا آمد ما از ظهر منتطرش بودیم، وقتی نوزاد را به دست بابا دادند، چند ساعت او را در آغوش کشید، اسمش را فاطمه گذاشت، تا مبارک باشد.
هر وقت درِ خانه به صدا در میامد، رقیه (س) با همان زبان شیرین کودکیاش، بلند میگفت: میدانم بابا آمده برایم هدیه آورده است،
از وقتی روی پاهایش میایستاد، پدر جلوی در روی زانو مینشست تا اول او را در آغوش کشد، بعد هم بلندش میکرد، او را روی دوش میگذاشت و با او بازی میکرد.
پدر رقیه را خیلی دوست داشت از همهی ما کوچکتر بود و شیرین زبان، همیشه به او میگفت شاهزادهی بابا، رقیه (س) هم از خوشحالی مدام میخندید.🌺🍃
صدای در آمد، رقیه (س) دوان، دوان به سمت در رفت، روی پاهایش ایستاد تا بتواند در را باز کند، به زور در را باز کرد، پدر طبق معمول منتظر بود تا رقیه خاتون (س) را ببیند .
خودش را در آغوش پدر انداخت، پدر هم محکم او را بغل کرد و بلند شد.
مثل همیشه پرسید:
پدر برایم هدیه آوردی؟
میدانست پدر عادت دارد همیشه برای همهی دختران هدیه میآورد.
پدر نیز گفت: معلوم است که برای شاهزادهی بابا هدیه آوردهام
-پدر چه قدر مرا دوست داری؟
-اندازهی تمام ستارهها✨
-ستارهها خیلی زیادند
- بله عزیز دل بابا
-پس مرا خیلی دوست داری؟
-معلوم است شاهزاده خانوم
- پس میشود اول هدیه ی مرا بدهی؟
همه خندیدیم، پدر هم کلی خندید و قربان صدقهاش رفت، هدیهاش را که داد نمیدانست از خوشحالی چه بکند
آن روز پدر به همهی ما گفت مواظب رقیه خاتون باشید ،خیلی شیرین زبان شده هر روز برایش صدقه بدهید.💐
#بهترین_ها
🏴کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
همه میدانستیم بابا که بیاید، حساب رقیه (س) با بقیه جداست، از همان هنگام تولدش معلوم بود.
آن روز نزدیک غروب بود که به دنیا آمد ما از ظهر منتطرش بودیم، وقتی نوزاد را به دست بابا دادند، چند ساعت او را در آغوش کشید، اسمش را فاطمه گذاشت، تا مبارک باشد.
هر وقت درِ خانه به صدا در میامد، رقیه (س) با همان زبان شیرین کودکیاش، بلند میگفت: میدانم بابا آمده برایم هدیه آورده است،
از وقتی روی پاهایش میایستاد، پدر جلوی در روی زانو مینشست تا اول او را در آغوش کشد، بعد هم بلندش میکرد، او را روی دوش میگذاشت و با او بازی میکرد.
پدر رقیه را خیلی دوست داشت از همهی ما کوچکتر بود و شیرین زبان، همیشه به او میگفت شاهزادهی بابا، رقیه (س) هم از خوشحالی مدام میخندید.🌺🍃
صدای در آمد، رقیه (س) دوان، دوان به سمت در رفت، روی پاهایش ایستاد تا بتواند در را باز کند، به زور در را باز کرد، پدر طبق معمول منتظر بود تا رقیه خاتون (س) را ببیند .
خودش را در آغوش پدر انداخت، پدر هم محکم او را بغل کرد و بلند شد.
مثل همیشه پرسید:
پدر برایم هدیه آوردی؟
میدانست پدر عادت دارد همیشه برای همهی دختران هدیه میآورد.
پدر نیز گفت: معلوم است که برای شاهزادهی بابا هدیه آوردهام
-پدر چه قدر مرا دوست داری؟
-اندازهی تمام ستارهها✨
-ستارهها خیلی زیادند
- بله عزیز دل بابا
-پس مرا خیلی دوست داری؟
-معلوم است شاهزاده خانوم
- پس میشود اول هدیه ی مرا بدهی؟
همه خندیدیم، پدر هم کلی خندید و قربان صدقهاش رفت، هدیهاش را که داد نمیدانست از خوشحالی چه بکند
آن روز پدر به همهی ما گفت مواظب رقیه خاتون باشید ،خیلی شیرین زبان شده هر روز برایش صدقه بدهید.💐
#بهترین_ها
🏴کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
◀️خانمی که دو مدرک لیسانس دارد از شیعه شدنش می گوید▶️
خانم ایوت بالدکینو، در یک خانواده مسیحی متولد شده و اهل استرالیاست. این خانم که نام خود را به ثریا تغییر داده است، از دلایل مسلمان شدنش و نقش امام حسین (ع) در هدایت خود میگوید:
🎙ممکن است خودتان را معرفی کنید؟
نام من ایوت بالدکینو و نام اسلامیام ثریا است. من این نام را ۱۲ سال پیش وقتی برای اولین بار مسلمان شدم انتخاب کردم. من ۱۲ سال است که مسلمانم ، ۶ سال سنی بودم و الحمدلله ۶ سال است شیعه هستم.
من در استرالیا بزرگ شدم . همه خانواده من در آنجا هستند. من آنجا به دنیا آمدم و آنجا تحصیل کردم. به مدت ۶ سال در دانشگاه تحصیل کردم و دو مدرک لیسانس گرفتم، یکی لیسانس انگلیسی و دیگری لیسانس حقوق؛ اکنون در ایران هستم برای آموختن زبان فارسی و انشاء الله پس از آن کسب تحصیلات مذهبی. 🌸
🎙آیا ممکن است از تأثیر امام حسین (ع) و واقعه عاشورا در شیعه شدن خود برای ما بگویید؟
در خصوص ارتباط من با امام حسین (ع)، یک ارتباط عمیق و طولانی مدت و وفادارانه است و با وجود تمام برهانهایی که یافتم، امام حسین (ع) دلیل من برای آنچه که هماکنون هستم اند. میلیونها بار جانم به فدایش؛ او نجاتدهنده و شفیع من نزد الله است و من همه چیز را مدیون ایشان هستم. ✨✨
من معتقدم که امام حسین (ع) از سال ۱۹۹۷ در مصر زمانی که برای اولین بار به مسجد امام حسین در قاهره [رأس الحسین] رفتم با من بودند. من زمانی که آنجا بودم درخواست هدایت کردم با این حال امام حسین (ع) مرا همان آنجا رها نکردند. شش سال بعد زمانی که به تفاوتهای سنی و شیعه نگاه میکردم برای اولین بار به مسجدی شیعی [در استرالیا] برده شدم. با وجود این همه مسجد در دنیا ، من به مرکز اسلامی امام حسین در سیدنی برده شدم؛ و در لحظهای که وارد خانه خدا شدم انرژی قوی و ارتباط محکمی بین قلبم و الله احساس کردم .
دعاهای شیعه که خوانده میشد مانند دعای کمیل و دعای عرفه، بُعدی عمیقتر از معنویت را به روی من گشود و من دری پررمز و راز و صمیمی برای ارتباط با الله یافتم. عرفان شیعی [هدایت امامان معصوم (ع) به شناخت صحیح الله] انگیزه من شد. در این دوران من مفهوم توسل را دریافتم.و نیز شخصیت امام حسین (ع) را که توسط سنیها برای سالهای متمادی در ظلمت نگه داشته شده بود شناختم. زمانی که زیبایی و عمق این شخصیت و آنچه ایشان برای تاریخ انجام داده بودند و جاننثاری ایشان را فهمیدم دریافتم که ایشان شفیع من هستند و به سرعت محبت شدیدی نسبت به ایشان در وجود خود یافتم. 💐💐
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
خانم ایوت بالدکینو، در یک خانواده مسیحی متولد شده و اهل استرالیاست. این خانم که نام خود را به ثریا تغییر داده است، از دلایل مسلمان شدنش و نقش امام حسین (ع) در هدایت خود میگوید:
🎙ممکن است خودتان را معرفی کنید؟
نام من ایوت بالدکینو و نام اسلامیام ثریا است. من این نام را ۱۲ سال پیش وقتی برای اولین بار مسلمان شدم انتخاب کردم. من ۱۲ سال است که مسلمانم ، ۶ سال سنی بودم و الحمدلله ۶ سال است شیعه هستم.
من در استرالیا بزرگ شدم . همه خانواده من در آنجا هستند. من آنجا به دنیا آمدم و آنجا تحصیل کردم. به مدت ۶ سال در دانشگاه تحصیل کردم و دو مدرک لیسانس گرفتم، یکی لیسانس انگلیسی و دیگری لیسانس حقوق؛ اکنون در ایران هستم برای آموختن زبان فارسی و انشاء الله پس از آن کسب تحصیلات مذهبی. 🌸
🎙آیا ممکن است از تأثیر امام حسین (ع) و واقعه عاشورا در شیعه شدن خود برای ما بگویید؟
در خصوص ارتباط من با امام حسین (ع)، یک ارتباط عمیق و طولانی مدت و وفادارانه است و با وجود تمام برهانهایی که یافتم، امام حسین (ع) دلیل من برای آنچه که هماکنون هستم اند. میلیونها بار جانم به فدایش؛ او نجاتدهنده و شفیع من نزد الله است و من همه چیز را مدیون ایشان هستم. ✨✨
من معتقدم که امام حسین (ع) از سال ۱۹۹۷ در مصر زمانی که برای اولین بار به مسجد امام حسین در قاهره [رأس الحسین] رفتم با من بودند. من زمانی که آنجا بودم درخواست هدایت کردم با این حال امام حسین (ع) مرا همان آنجا رها نکردند. شش سال بعد زمانی که به تفاوتهای سنی و شیعه نگاه میکردم برای اولین بار به مسجدی شیعی [در استرالیا] برده شدم. با وجود این همه مسجد در دنیا ، من به مرکز اسلامی امام حسین در سیدنی برده شدم؛ و در لحظهای که وارد خانه خدا شدم انرژی قوی و ارتباط محکمی بین قلبم و الله احساس کردم .
دعاهای شیعه که خوانده میشد مانند دعای کمیل و دعای عرفه، بُعدی عمیقتر از معنویت را به روی من گشود و من دری پررمز و راز و صمیمی برای ارتباط با الله یافتم. عرفان شیعی [هدایت امامان معصوم (ع) به شناخت صحیح الله] انگیزه من شد. در این دوران من مفهوم توسل را دریافتم.و نیز شخصیت امام حسین (ع) را که توسط سنیها برای سالهای متمادی در ظلمت نگه داشته شده بود شناختم. زمانی که زیبایی و عمق این شخصیت و آنچه ایشان برای تاریخ انجام داده بودند و جاننثاری ایشان را فهمیدم دریافتم که ایشان شفیع من هستند و به سرعت محبت شدیدی نسبت به ایشان در وجود خود یافتم. 💐💐
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔶🔸بانوی مبارز انقلابی خستگیناپذیر
مرضیه حدیدچی(دباغ) متولد 1318، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیتها و حرکتهای سیاسی خود را از سال 46 آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندانهای مخوف رژیم پهلوی شکنجههای سختی را تحمل کرد.🌾
این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته و در پاریس نیز به عنوان محافظ، حضرت امام خمینی(ره) را همراهی میکند. مسئولیتهایی چون فرماندهی سپاه همدان، 3 دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران علاوه بر مبارزات ایثارگرانه و شجاعانه در برگهای زرین دفتر زندگی این بانوی مجاهد به چشم میخورد.🍃
🔸🔸برشی از خاطرات مرحومه دباغ از زبان خودش
مرحومه مرضیه حدیدچی دباغ پیشتر در گفتگویی بخشی از خاطراتش در دوران نمایندگی مجلس را اینگونه تشریح کرده بود: «پس از مجلس پنجم بنده حقوقی دریافت نمیکردم و حقوق ناچیزی بهعنوان مستمری بازنشستگی دریافت میکردم. با این وجود باید دو خانواده را هم سرپرستی میکردم. بهدلیل اینکه این حقوق کفایت نمیکرد، شبها با ماشینم مسافرکشی میکردم. وقتی این خبر پخش شد، آقا (رهبر معظم انقلاب) خیلی ناراحت شده بودند و فرمودند: خرج این سه خانه را بنده میدهم و شما دیگر حق ندارید مسافرکشی کنید.»🍂
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
مرضیه حدیدچی(دباغ) متولد 1318، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیتها و حرکتهای سیاسی خود را از سال 46 آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندانهای مخوف رژیم پهلوی شکنجههای سختی را تحمل کرد.🌾
این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته و در پاریس نیز به عنوان محافظ، حضرت امام خمینی(ره) را همراهی میکند. مسئولیتهایی چون فرماندهی سپاه همدان، 3 دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران علاوه بر مبارزات ایثارگرانه و شجاعانه در برگهای زرین دفتر زندگی این بانوی مجاهد به چشم میخورد.🍃
🔸🔸برشی از خاطرات مرحومه دباغ از زبان خودش
مرحومه مرضیه حدیدچی دباغ پیشتر در گفتگویی بخشی از خاطراتش در دوران نمایندگی مجلس را اینگونه تشریح کرده بود: «پس از مجلس پنجم بنده حقوقی دریافت نمیکردم و حقوق ناچیزی بهعنوان مستمری بازنشستگی دریافت میکردم. با این وجود باید دو خانواده را هم سرپرستی میکردم. بهدلیل اینکه این حقوق کفایت نمیکرد، شبها با ماشینم مسافرکشی میکردم. وقتی این خبر پخش شد، آقا (رهبر معظم انقلاب) خیلی ناراحت شده بودند و فرمودند: خرج این سه خانه را بنده میدهم و شما دیگر حق ندارید مسافرکشی کنید.»🍂
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔷🔹شاهزادهی قریش
چهرهاش زرد شده بود و دستهایش از شدت گرسنگی میلرزید. گردنش آویزان شده بود و بر تخته سنگی تکیه کرده بود.🍂
پیامبر (ص)کنارش نشست و به آسمان نگاه کرد."مرا ببخش! خداوند از احوال ما باخبر است و از رنجی که تحمل میکنی آگاه است"زن سرش را تکان داد و گفت ."چه سعادتی از این بالاتر که زندگیم را وقف محمد(ص) و خدای او کنم."💐
زن این را گفت و از هوش رفت. محمد (ص) هراسان شد و در پی آب دوید. توی آن درهی بزرگ و پهناور آب زیادی پیدا نمیشد. کاسهای پیدا کرد.چند قطرهای بیشتر درون کاسه نمانده بود. کاسه را برداشت و به سوی زن دوید. قطرات آب را به صورت زن پاشید.
زن لرزی کرد و به هوش آمد."از من غافل شو و به احوال مسلمانان دیگر برس". پیامبر(ص) از او فارغ شد و به سوی تشنگان و گرسنگان دیگر رفت.
در راه به زن فکر میکرد. به تاجری که اکنون در شعب ابیطالب در کنار او سختیها را به جان میخرید."خدایا تو خود شاهدی که خدیجه سرمایهاش را در اختیار من گذاشت. شترانش را به من بخشید و کلید خزانههای ثروتش را در دستان من قرار داد."🌺🍃
جیره غذایشان تمام شده بود و خورشید به وسط آسمان نزدیک میشد. این سال سومی میشد که توی آن دره محاصره شده بودند. محمد(ص)درمانده شد و دست به آسمان دراز کرد"خدایا به رنج و سختی ما پایان ده و همراهان مرا به لطف خود بهرهمند بدار"
اذان گفتند و زن چشمهایش را باز کرد. نمیتوانست از جا بلند شود. آبی نبود تا با آن وضو بگیرد.
الله اکبر گفت و دستهایش را روی خاک گذاشت. پیامبر(ص) نزدیک آمد و از احوال زن پرسید" به خدای یگانه سوگند هیچگاه مانند حالا خوشحال نبودهام. خدای تو مرا عزت بخشید و توفیق بندگی داد، آیا باید گریستن در پیش گیرم یا هلهله و شادی به پاکنم؟ محمد(ص)، بنگر که خدای تو مرا پذیرفته و اجازه داده تا همراهیت کنم!"
زن این را گفت و استوار ایستاد رو به قبله. روح تازهای در بدنش دمیده شده بود. تکبیرة الاحرام گفت و به نماز ایستاد.✨✨
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
چهرهاش زرد شده بود و دستهایش از شدت گرسنگی میلرزید. گردنش آویزان شده بود و بر تخته سنگی تکیه کرده بود.🍂
پیامبر (ص)کنارش نشست و به آسمان نگاه کرد."مرا ببخش! خداوند از احوال ما باخبر است و از رنجی که تحمل میکنی آگاه است"زن سرش را تکان داد و گفت ."چه سعادتی از این بالاتر که زندگیم را وقف محمد(ص) و خدای او کنم."💐
زن این را گفت و از هوش رفت. محمد (ص) هراسان شد و در پی آب دوید. توی آن درهی بزرگ و پهناور آب زیادی پیدا نمیشد. کاسهای پیدا کرد.چند قطرهای بیشتر درون کاسه نمانده بود. کاسه را برداشت و به سوی زن دوید. قطرات آب را به صورت زن پاشید.
زن لرزی کرد و به هوش آمد."از من غافل شو و به احوال مسلمانان دیگر برس". پیامبر(ص) از او فارغ شد و به سوی تشنگان و گرسنگان دیگر رفت.
در راه به زن فکر میکرد. به تاجری که اکنون در شعب ابیطالب در کنار او سختیها را به جان میخرید."خدایا تو خود شاهدی که خدیجه سرمایهاش را در اختیار من گذاشت. شترانش را به من بخشید و کلید خزانههای ثروتش را در دستان من قرار داد."🌺🍃
جیره غذایشان تمام شده بود و خورشید به وسط آسمان نزدیک میشد. این سال سومی میشد که توی آن دره محاصره شده بودند. محمد(ص)درمانده شد و دست به آسمان دراز کرد"خدایا به رنج و سختی ما پایان ده و همراهان مرا به لطف خود بهرهمند بدار"
اذان گفتند و زن چشمهایش را باز کرد. نمیتوانست از جا بلند شود. آبی نبود تا با آن وضو بگیرد.
الله اکبر گفت و دستهایش را روی خاک گذاشت. پیامبر(ص) نزدیک آمد و از احوال زن پرسید" به خدای یگانه سوگند هیچگاه مانند حالا خوشحال نبودهام. خدای تو مرا عزت بخشید و توفیق بندگی داد، آیا باید گریستن در پیش گیرم یا هلهله و شادی به پاکنم؟ محمد(ص)، بنگر که خدای تو مرا پذیرفته و اجازه داده تا همراهیت کنم!"
زن این را گفت و استوار ایستاد رو به قبله. روح تازهای در بدنش دمیده شده بود. تکبیرة الاحرام گفت و به نماز ایستاد.✨✨
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔷🔹حضرت مریم (س)
نام پدر: عمران
نام مادر: حنا
تاریخ تولد :۱ ذیقعده سال ۱۷۳(قمری)
محل تولد: شهر ناصره
کنیه و القاب: مریم مقدس، عذرا
وارد محراب شد همانجا که محل جنگ با شیطان بود. مثل کسی که به قصد رمی جمره آمده باشد دو زانو نشست.🙏
درحالیکه چهرهاش به زردی میرفت دست کشید روی شکمش."خدایا نذر مرا قبول کن. خدایا فرزندم را آزاد کن و آزاد بدار..مطیع، عابد و پارسا"
انتظار داشت فرزندش مومنی پرهیزگار در معبد شود. از عبادتکنندگان و سجده گذاران مادام پروردگارش.✨
پناه برد به خدا از شر شیطان رانده شده و ذریهاش را به خدا سپرد.🍃
برای کفالتش قرعه انداختند و قرعه به زکریا افتاد. زکریا حالا کفیل مریم(س)، شده بود و نزدیک محراب آمد. ظرف بزرگی از غذا کنار مریم(س)، یافت و چشمانش گرد شد. بدنش به لرزه افتاد وقتی دید غذاها زمینی نبودند. "ای مریم! این رزق از کجا برایت آمده؟
سر از سجده برداشت و نگاهی به آسمان انداخت." از نزد خدای من. اوست که بیحساب روزی میدهد و به هرآنکس خواست روزی میدهد."💐💐
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
نام پدر: عمران
نام مادر: حنا
تاریخ تولد :۱ ذیقعده سال ۱۷۳(قمری)
محل تولد: شهر ناصره
کنیه و القاب: مریم مقدس، عذرا
وارد محراب شد همانجا که محل جنگ با شیطان بود. مثل کسی که به قصد رمی جمره آمده باشد دو زانو نشست.🙏
درحالیکه چهرهاش به زردی میرفت دست کشید روی شکمش."خدایا نذر مرا قبول کن. خدایا فرزندم را آزاد کن و آزاد بدار..مطیع، عابد و پارسا"
انتظار داشت فرزندش مومنی پرهیزگار در معبد شود. از عبادتکنندگان و سجده گذاران مادام پروردگارش.✨
پناه برد به خدا از شر شیطان رانده شده و ذریهاش را به خدا سپرد.🍃
برای کفالتش قرعه انداختند و قرعه به زکریا افتاد. زکریا حالا کفیل مریم(س)، شده بود و نزدیک محراب آمد. ظرف بزرگی از غذا کنار مریم(س)، یافت و چشمانش گرد شد. بدنش به لرزه افتاد وقتی دید غذاها زمینی نبودند. "ای مریم! این رزق از کجا برایت آمده؟
سر از سجده برداشت و نگاهی به آسمان انداخت." از نزد خدای من. اوست که بیحساب روزی میدهد و به هرآنکس خواست روزی میدهد."💐💐
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
💞 دهم ربيع الاول؛ سالروز ازدواج حضرت محمد صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلّم و حضرت خدیجه سلامالله علیها
حضرت محمد درستکردار بود. 💐در دوران جاهلیت تجارت میکرد؛ به شام و یمن میرفت؛ در کاروانهای تجارتی سهیم میشد و شرکایی داشت.
یکی از شرکای او در دوران جاهلیت بعدها میگفت که او بهترین شریکان بود؛ نه لجاجت میکرد، نه جدال میکرد، نه بار خود را بر دوش شریک میگذاشت، نه با مشتری بدرفتاری میکرد، نه به او زیادی میفروخت، نه به او دروغ میگفت؛ درستکردار بود. ✨✨
همین درستکرداری حضرت بود که جناب خدیجه را شیفته او کرد. خود خدیجه هم بانوی اوّل مکه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجستهای بود.🌹
رهبر انقلاب؛ ۷۹/۰۲/۲۳
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
حضرت محمد درستکردار بود. 💐در دوران جاهلیت تجارت میکرد؛ به شام و یمن میرفت؛ در کاروانهای تجارتی سهیم میشد و شرکایی داشت.
یکی از شرکای او در دوران جاهلیت بعدها میگفت که او بهترین شریکان بود؛ نه لجاجت میکرد، نه جدال میکرد، نه بار خود را بر دوش شریک میگذاشت، نه با مشتری بدرفتاری میکرد، نه به او زیادی میفروخت، نه به او دروغ میگفت؛ درستکردار بود. ✨✨
همین درستکرداری حضرت بود که جناب خدیجه را شیفته او کرد. خود خدیجه هم بانوی اوّل مکه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجستهای بود.🌹
رهبر انقلاب؛ ۷۹/۰۲/۲۳
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔷🔹امام علی (ع) در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند:
طبیبی✨ است كه با دانش خود، همواره ميان مردم مىگردد، مرهمهای شفابخش💫 خویش را به خوبى فراهم و ابزار درمانش را آماده كرده تا هر جا دلهای كور باطن و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى گنگ را بدان نیازی باشد، مداوا کند. غفلتگاهها و جايگاههاى حيرت را جستجو و با داروى خود آنها را درمان كند.💐💐
نهج البلاغه 👈خطبه ۱۰۸
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
طبیبی✨ است كه با دانش خود، همواره ميان مردم مىگردد، مرهمهای شفابخش💫 خویش را به خوبى فراهم و ابزار درمانش را آماده كرده تا هر جا دلهای كور باطن و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى گنگ را بدان نیازی باشد، مداوا کند. غفلتگاهها و جايگاههاى حيرت را جستجو و با داروى خود آنها را درمان كند.💐💐
نهج البلاغه 👈خطبه ۱۰۸
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔷🔹نازدانه بود، دردانه بابا، حواسش جمع بود به آدمها. حرفهای آنها را خوب میفهمید. بازیگوشی میکرد. از سر و کول بابا، بالا میرفت و خودش را برای او لوس میکرد.☘
در آن روزگار، علاوه بر معصومه (س) و هم سن و سالانش آدم بزرگهایی هم زندگی میکردند. آدم بزرگها، با آن که بزرگ بودند در جواب سوالاتی گیر کرده بودند، سوالات سخت بزرگ.🍂
فقط یک پیامبر یا یک امام میتوانست جواب سوالاتشان را بدهد. فاطمه معصومه (س) اما پاسخ داد، هر چند کوچک بود. هر چند سنی نداشت.🌱
بابا رفته بود سفر. آدم بزرگها دخترک شیرین زبانی را در خانه امام کاظم(علیه السلام) دیدند. سوالات بدجوری کلافه شان کرده بود. باید از کسی میپرسیدند. دیگر داشتند دیوانه میشدند.
معصومه (س) مشغول بازی بود. بازیهای عجیب و غریب. چیزی متفاوت با بچههای هم سنش.🌾
آدم بزرگها جلو رفتند: اسمت چیه دختر جون؟
معصومه (س) پاسخ داد. آدم بزرگها میخواستند برای امام کاظم(علیه السلام) پیغام بگذارند، میخواستند معصومه (س) جواب سوالاتشان را از پدرش بپرسد.
معصومه (س) شروع کرد به پاسخ دادن. با دقت جواب داد. آدم بزرگها شگفتزده شدند!
آخر از جوابهای معصومه (س) قانع شده بودند، ذهنشان آرام گرفت. جوابهای معصومه (س) به دلشان نشست. باورشان نمیشد دخترکی به این کم سن و سالی، بتواند سوالات به این سختی را جواب بدهد.
خیال آدم بزرگها راحت شده بود. خوشحال به خانههایشان باز میگشتند.💐
در راه امام (ع) را دیدند از معصومه (س) گفتند، از قصه سوالات سختشان و جوابهایی که برای معصومه (س) آسان بود. گل از گل پدر شکفت.
خوشحالی زد زیر پوستش، فرمود: ✨« فداه ابوها، پدرش به قربانش»✨
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
در آن روزگار، علاوه بر معصومه (س) و هم سن و سالانش آدم بزرگهایی هم زندگی میکردند. آدم بزرگها، با آن که بزرگ بودند در جواب سوالاتی گیر کرده بودند، سوالات سخت بزرگ.🍂
فقط یک پیامبر یا یک امام میتوانست جواب سوالاتشان را بدهد. فاطمه معصومه (س) اما پاسخ داد، هر چند کوچک بود. هر چند سنی نداشت.🌱
بابا رفته بود سفر. آدم بزرگها دخترک شیرین زبانی را در خانه امام کاظم(علیه السلام) دیدند. سوالات بدجوری کلافه شان کرده بود. باید از کسی میپرسیدند. دیگر داشتند دیوانه میشدند.
معصومه (س) مشغول بازی بود. بازیهای عجیب و غریب. چیزی متفاوت با بچههای هم سنش.🌾
آدم بزرگها جلو رفتند: اسمت چیه دختر جون؟
معصومه (س) پاسخ داد. آدم بزرگها میخواستند برای امام کاظم(علیه السلام) پیغام بگذارند، میخواستند معصومه (س) جواب سوالاتشان را از پدرش بپرسد.
معصومه (س) شروع کرد به پاسخ دادن. با دقت جواب داد. آدم بزرگها شگفتزده شدند!
آخر از جوابهای معصومه (س) قانع شده بودند، ذهنشان آرام گرفت. جوابهای معصومه (س) به دلشان نشست. باورشان نمیشد دخترکی به این کم سن و سالی، بتواند سوالات به این سختی را جواب بدهد.
خیال آدم بزرگها راحت شده بود. خوشحال به خانههایشان باز میگشتند.💐
در راه امام (ع) را دیدند از معصومه (س) گفتند، از قصه سوالات سختشان و جوابهایی که برای معصومه (س) آسان بود. گل از گل پدر شکفت.
خوشحالی زد زیر پوستش، فرمود: ✨« فداه ابوها، پدرش به قربانش»✨
#بهترین_ها
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
🔘پدر که داشته باشی خیالت همه جوره راحت است. هر اتفاقی هم که بیفتد، همه ی دنیا هم که تو را تنها بگذراند همچنان مثل کوه پشتت ایستاده است.💫
حالا فکر کن او مکارم الاخلاق باشد، رحمهللعالمین✨ باشد؛ آن جاست که حتی اگر خودت هم به خودت پشت کنی او دست بردار نیست. آخر رنج و دشواری تو برای او خیلی سخت است: لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ
" به یقین، رسولى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!
تاجایی غمما برایش سنگین است که خودِ خدا، خدای مهربانتر از مادر! دلداریاش میدهد و میگوید دست بردار؛ و ما انت علیهم بوکیل! تو نگهبان آنها نیستی!
#بهترین_بابای_دنیا
◾️رحلت پیامبر اکرم (ص) تسلیت باد.
🏴دخترونه حرم امام رضاعلیه السلام
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
حالا فکر کن او مکارم الاخلاق باشد، رحمهللعالمین✨ باشد؛ آن جاست که حتی اگر خودت هم به خودت پشت کنی او دست بردار نیست. آخر رنج و دشواری تو برای او خیلی سخت است: لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ
" به یقین، رسولى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!
تاجایی غمما برایش سنگین است که خودِ خدا، خدای مهربانتر از مادر! دلداریاش میدهد و میگوید دست بردار؛ و ما انت علیهم بوکیل! تو نگهبان آنها نیستی!
#بهترین_بابای_دنیا
◾️رحلت پیامبر اکرم (ص) تسلیت باد.
🏴دخترونه حرم امام رضاعلیه السلام
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
Telegram
💌 دخترونه حرم امام رضا علیهالسلام
خوش اومدین به
🎀 #دخترونه ترین کانال رسمی امام رضایی
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 🕊
🌱 کپی آزاد
صفحه ما در اینستاگرام👇
www.instagram.com/dokhtar_razavi/
آدرسهای دیگر👇
https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi/
🎀 #دخترونه ترین کانال رسمی امام رضایی
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 🕊
🌱 کپی آزاد
صفحه ما در اینستاگرام👇
www.instagram.com/dokhtar_razavi/
آدرسهای دیگر👇
https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi/
💌 #داستان_زیبا #حتتما_بخونید
کنار امام نشست،
و آرام، سوالی پرسید:
«آقاجان، دوست دارم عبادتی را
به #نیابت از اهل بیت (ع) 💚 انجام دهم؛
اما مردم شهر، میگویند این، کار درست نیست!» ⚡
امام #جواد (ع) با مهربانی فرمودند:
«ای موسی، هر عبادتی به نیابت از اوصیا انجام بدهی،
درست است»💐
👈 سه سال بعد، موسی
وقتی امام (ع) را دید، گفت:
«آقاجان در این سه سال، بارها به نیابت از اهل بیت
طواف کردم و عبادت انجام دادم:
روزی به نیابت از پیامبر (ص)، 💫
روزی به نیابت از #امیرالمؤمنین (ع)، 💫
روزی به نیابت از حضرت فاطمه (س) و روزی... »✨
🌙 امام (ع) با لبخند رضایت، فرمودند:
«ای موسی بن قاسم، به خدا سوگند، که تو اکنون
در دین خدا هستی؛ همان دین پاک 🍏
✅ ای موسی، این کار را بسیــار انجام بده؛ زیرا
به خواست خدا، این عبادتِ بهنیابت،
#بهترین کاری است که تو
انجام میدهی ...» 🌸
📓کافی. ج ۴. ص ۳۱۴
دخترونه حرم امام رضا(ع)
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
کنار امام نشست،
و آرام، سوالی پرسید:
«آقاجان، دوست دارم عبادتی را
به #نیابت از اهل بیت (ع) 💚 انجام دهم؛
اما مردم شهر، میگویند این، کار درست نیست!» ⚡
امام #جواد (ع) با مهربانی فرمودند:
«ای موسی، هر عبادتی به نیابت از اوصیا انجام بدهی،
درست است»💐
👈 سه سال بعد، موسی
وقتی امام (ع) را دید، گفت:
«آقاجان در این سه سال، بارها به نیابت از اهل بیت
طواف کردم و عبادت انجام دادم:
روزی به نیابت از پیامبر (ص)، 💫
روزی به نیابت از #امیرالمؤمنین (ع)، 💫
روزی به نیابت از حضرت فاطمه (س) و روزی... »✨
🌙 امام (ع) با لبخند رضایت، فرمودند:
«ای موسی بن قاسم، به خدا سوگند، که تو اکنون
در دین خدا هستی؛ همان دین پاک 🍏
✅ ای موسی، این کار را بسیــار انجام بده؛ زیرا
به خواست خدا، این عبادتِ بهنیابت،
#بهترین کاری است که تو
انجام میدهی ...» 🌸
📓کافی. ج ۴. ص ۳۱۴
دخترونه حرم امام رضا(ع)
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
💌 #یه_حرف_خوندنی
بعضی کلمهها سادهاند،
اما کافیه بگی، تا یه دنیا محبت
به قلب یه نفر دیگه هدیه بدی...
مثلا حتی #جان که
پشت اسم دوستمون قرار میدیم:
فاطمه جان، فرزانه جان ...
یا همین
#دوستت_دارم
💜 که به کسی میگیم
یه حرفهایی رو هم، میشه
🔆 با کلمههای دیگه گفت
مثلا به جای اینکه بگیم
ازت متنفرم!!
بگیم فلان رفتارت، خوب نیست
خدای مهربون
🍀 توی قرآن گفت:
#قل_لعبادی_یقولوا_التی_هی_احسن
یعنی:
ای پیامبر
به بندههای من بگو
به همدیگه #بهترین_حرفها رو بزنن،
چون شیطان همیشه دنبال اینه که
با یه حرف ساده، بینشون
فاصله بندازه . . . 🌸🍃
📗 قرآن کریم. سوره اسرا. آیه ۵۳
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهایمون دعوت کن ... 🌸🌸
بعضی کلمهها سادهاند،
اما کافیه بگی، تا یه دنیا محبت
به قلب یه نفر دیگه هدیه بدی...
مثلا حتی #جان که
پشت اسم دوستمون قرار میدیم:
فاطمه جان، فرزانه جان ...
یا همین
#دوستت_دارم
💜 که به کسی میگیم
یه حرفهایی رو هم، میشه
🔆 با کلمههای دیگه گفت
مثلا به جای اینکه بگیم
ازت متنفرم!!
بگیم فلان رفتارت، خوب نیست
خدای مهربون
🍀 توی قرآن گفت:
#قل_لعبادی_یقولوا_التی_هی_احسن
یعنی:
ای پیامبر
به بندههای من بگو
به همدیگه #بهترین_حرفها رو بزنن،
چون شیطان همیشه دنبال اینه که
با یه حرف ساده، بینشون
فاصله بندازه . . . 🌸🍃
📗 قرآن کریم. سوره اسرا. آیه ۵۳
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهایمون دعوت کن ... 🌸🌸
💌 #دوستان_خوب #حتما_بخون
اینکه با یک یا چند نفر
دوست باشیم و
توی جمعهای مختلف
همراه و همزبون هم باشیم
مزایای زیادی داره:
دوستی و دوستان،
💙 تحملِپذیری ما رو در برخورد با
سختیهای زندگی بالا میبرند؛
چون تلخی اتفاقها
در کنار دوستانمون، سادهتره و
همین، تمرین رویارویی با اتفاقای تلختره
💚 روابط دوستانه
باعث میشه تا انسان حس کنه که
به گروهی تعلق داره و این تعلق،
امتیازهای خاصی داره
مثلا
اتحاد آمیخته با اعتماد؛
یعنی پیوندی که در صورت لزوم و
در هنگام بروز مشکل، میشه بهش تکیه کرد
💜 بعلاوه، دوستی
موجب ثبات هیجانی میشه و
به ما کمک میکنه که موقعیتمون رو
در برابر دیگران درک کنیم؛
یعنی عکسالعمل و
برخورد دوستان
درمقابل گفتار، رفتار ما
به شناخت حقیقی ما از خودمون
و تعدیل و تصحیح شخصیتی منجر میشه
برای همین
🔆 توی دین ما هم
به انتخاب دوستان خوب
خیلی سفارش شده...
#بهترین_دوستات_کی_هستند؟ 😍
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
🌸👈 همین حالا، دوستانت رو به دخترونه رضوی دعوت کن و همیار مجازی حرم باش
اینکه با یک یا چند نفر
دوست باشیم و
توی جمعهای مختلف
همراه و همزبون هم باشیم
مزایای زیادی داره:
دوستی و دوستان،
💙 تحملِپذیری ما رو در برخورد با
سختیهای زندگی بالا میبرند؛
چون تلخی اتفاقها
در کنار دوستانمون، سادهتره و
همین، تمرین رویارویی با اتفاقای تلختره
💚 روابط دوستانه
باعث میشه تا انسان حس کنه که
به گروهی تعلق داره و این تعلق،
امتیازهای خاصی داره
مثلا
اتحاد آمیخته با اعتماد؛
یعنی پیوندی که در صورت لزوم و
در هنگام بروز مشکل، میشه بهش تکیه کرد
💜 بعلاوه، دوستی
موجب ثبات هیجانی میشه و
به ما کمک میکنه که موقعیتمون رو
در برابر دیگران درک کنیم؛
یعنی عکسالعمل و
برخورد دوستان
درمقابل گفتار، رفتار ما
به شناخت حقیقی ما از خودمون
و تعدیل و تصحیح شخصیتی منجر میشه
برای همین
🔆 توی دین ما هم
به انتخاب دوستان خوب
خیلی سفارش شده...
#بهترین_دوستات_کی_هستند؟ 😍
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
🌸👈 همین حالا، دوستانت رو به دخترونه رضوی دعوت کن و همیار مجازی حرم باش
💌 فراخوان #بهترین_توصیف
بهترین توصیفی که از حجاب داری چیه...؟
قشنگترین حس که بهش داری...
کلا حجاب رو چطوری تعریف میکنی...؟
جملهها و توصیفهاتون رو
با هشتگ #حجاب 🌱
بفرستین به
🦋 @dokhtar_razavi_admin
این یک مسابقه نیست
اما از بهترین توصیفها و جملات،
توی طرحهای حرم استفاده میشه🌸✨✨
دخترونه رضوی
بهترین توصیفی که از حجاب داری چیه...؟
قشنگترین حس که بهش داری...
کلا حجاب رو چطوری تعریف میکنی...؟
جملهها و توصیفهاتون رو
با هشتگ #حجاب 🌱
بفرستین به
🦋 @dokhtar_razavi_admin
این یک مسابقه نیست
اما از بهترین توصیفها و جملات،
توی طرحهای حرم استفاده میشه🌸✨✨
دخترونه رضوی