🌸 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام🌸
3.94K subscribers
13.6K photos
3.25K videos
355 files
1.8K links
🎀 خوش اومدین به
#دخترونه‌ ترین کانال رسمی امام رضایی
ارتباط با ادمین
💌 @dokhtar_razavi_admin

🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 🕊

🌱 کپی آزاد

آدرس‌های دیگر👇
https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi/
Download Telegram
🌀آخر خوش یک داستان

3⃣قسمت سوم
#داستانک

🏴دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
🌀آخر خوش یک داستان
#داستانک

3⃣قسمت سوم:

آقای منوچهری كمی كاغذ📜 را جلوی چشمانش عقب و جلو برد و گفت:
ـ «الحق كه خرچنگ قورباغه كه می‌گويند همين است!»
بعد به طرف كيف چرمی‌اش رفت. دست و يك عينك بزرگ از آن بيرون ‌آورد و به چشمانش زد و گويی نقشه‌ی گنجی را كشف كرده باشد بادقت و شمرده‌شمرده شروع به خواندن كرد.
ـ «خاله‌سوسكه از دست آقاسوسكه خيلی ناراحت بود! يك روز به او گفت: مرد! تو كه در آشپزخانه‌ی پادشاهی👑 رفت و آمد داری نبايد حال و روز ما اين باشد...»
بعد آقای منوچهری مثل اين‌كه از خواندن خط من در عذاب باشد، عينكش را برداشت و كاغذ را به طرف من گرفت و گفت:
ـ «معلوم نيست خط ميخی است يا فارسی! لياقتت اين است كه بچه‌ها بهت بخندند.»
خواستم سر جايم برگردم. كه آقای منوچهری داد زد:
ـ «كجا؟ شاهنامه آخرش خوش است. بايد بقيه‌اش را تمام و كمال بخوانی تا بچه‌ها حسابی به ريش نداشته‌ات بخندند!»😁😆

از نيش و كنايه‌های آقای منوچهری حسابی كُفری شدم. يك‌دفعه انگار تمام دلهره و اضطراب از وجودم دور ريخته شد، كاغذ را جلوی صورتم گرفتم و يك‌ريز‌ مثل بالا كشيدن يك نفس يك ليوان آب، آن را خواندم:
- «خانم‌سوسكه گفت: ما كه توی اين زير‌زمين نمور زندگی می‌كنيم و همين را می‌گوييم و تو هم كه در آشپزخانه‌ی شاهنشاهی هستی كه همين را می‌گويی! بخوربخورت برای خودت است و نقّ و نوقّت واسه‌ی ما؟
آقاسوسكه گفت: ای خانم! توی دربار، بخوربخور هست، اما نه برای ما! صبح☀️ تا شب🌙 يواشكی لابه‌لای اين جرز و اون جرز سوسك‌دو می‌زنيم؛ اما چيزی گيرمان نمی‌آيد.
خانم سوسكه گفت: خوبه خوبه! سوسك هم سوسك‌های قديم! پس اين همه پس‌مانده‌ها را عمه‌ی من می‌‌خورد؟
آقاسوسكه گفت: شنيدم شاهنشاه و دوروبری‌هايش چنان بخوربخوری راه انداخته‌اند كه بيا و ببين! هرچه هست مال خود شاه است و اطرافيانش.»
داستان را تُند می‌خواندم و تنها صدايی كه می‌شنيدم صدای انفجار💥 خنده‌های😂 بچه‌ها بود كه با پايان هر جمله‌ام بلند می‌شد. انگار توی خواب و بيداری بودم. داستان به جايی رسيده بود كه خانم سوسكه و آقاسوسكه خودشان را به دربار شاه رسانده بودند و باعث ترس او شده بودند.
ناگهان سایه‌ی خشمگين آقای منوچهری را ديدم كه مشت‌هايش را گره كرده بود و فرياد می‌زد و به سمت من حمله‌ور شده بود.

ـ «خفه شو پسرهی بی‌تربيت! اين اراجيف را از كجا درآوردی؟ می‌دهم سرب داغ توی دهانت بريزند.»
چشمان آقای منوچهری به خون😡 نشسته بود. می‌دانستم كه اگر به چنگ او بيفتم تكّه‌‌تكّه‌ام می‌كند. حالت جنون به او دست داده بود. فرياد می‌زد و به سمت من می‌دويد.
يك لحظه كاغذ را از دستم قاپيد؛ مثل يك حيوان خشمگين شده بود. ناگهان كاغذ را مچاله كرد و آن را توی دهانش گذاشت؛ درحاليكه آن را می‌جويد، فرياد زد: «می‌خورمت... می‌كُشمت... قيمه‌قيمه‌ات می‌كنم.»

صدای خنده‌ی بچه‌ها به جيغ‌های پُر از ترس و وحشت تبدیل شد. همه به سمت در كلاس هجوم بردند تا فرار كنند. قاطی بچه‌ها شدم و آقای منوچهری مثل گرگی كه به گَلّه زده باشد به سمت ما حمله‌ور شد.

اوج دوران انقلاب🇮🇷 بود و آقای منوچهری هرچه اين در و آن در زد، نتوانست جُرم مرا ثابت كند؛ چون آقای منوچهری مدرك جُرم را از شدّت خشم قورت داده بود!🚩پایان
🔹احمد عربلو
#انقلابی_میمانم
🏴کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi