داستان خلاقانه
187 subscribers
99 photos
3 videos
75 files
105 links
ایستایی رفتار مردگان است و تقلید چیزی جز ایستایی نیست. شیوه‌ی بخش بزرگی از داستان‌نویسان امروز ما چیزی جز تکرار کامل شیوه گذشتگان نیست. این آثار حتی در صورت موفقیت، چیزی به گستره ی جهان هنر اضافه نخواهند کرد و همچنان از آنِ دیگری و دیگران باقی خواهند ماند
Download Telegram
Forwarded from فصلنامه داستان شیراز
ادبیاتْ عَرصه‌ی وَهم است_هرج‌ومرجِ موجوداتِ ذهن که دنبالِ زبانند. می‌گردند تا بیابند، تا به زبان بیایند_برسند به صدا و صوت.
اعترافْ برهنگی‌ست. برهنگی کسل‌کننده‌ است. چشم‌زننده است. آدمی که زیاد حرف می‌زند آدمی‌ست که برهنه می‌شود. آدم‌ها که زیاد حرف می‌زنند زود از یاد می‌روند. خودشان اگر نروند حرف‌های‌شان از یاد می‌رود. برهنگی محض، یعنی زوال. با یک نوارِ نخِ نازک زرد بر شانه یا مچ، یا گردنِ باریک اندامِ شخص در یاد می‌ماند. مثلِ فتحه یا کسره زیر و روی حرف که صدا به حرفِ ساکن می‌دهد.
ولی صدا را چه کسی می‌دهد به حروف تا زبانْ شکلی شود ربطی برای رابطه؟ وقتی که من نمی‌دانم این‌ها چی هستند و کیست توی ذهنم این صداهای چیست؟ زبان را چه کسی تعریف می‌کند؟ وقتی که من به توضیحِ همه‌چیز شک کرده‌ام. شک کرده‌ام که چرا به درخت گفتیم درخت و چی بود که وقتِ احساسِ مبهمی در دلْ زبان را_ماهیچه‌های دهان را راه برد به گفتنِ: می‌خواهمت
شکلِ مستعارِ تمنا
یک چیزی توی ذهنم هست که هی می‌گردد ولی نمی‌آید به زبانم کم دارد برای صوتْ برای آن مصوتِ نیست در با و الف چیست که نمی‌آید به زبانِ از ازل تا امروز؟ ولی من یک چیزی می‌خواهم بگویم می‌خواهم بگویم چیزی که اندیشه آن را مستعار نکرده برایم_چه‌طور پیدایش کنم؟ زبانی که بگوید که بود یک که بود یک آفتابی بود و کوچه‌ای در یک پلاک کجْ خانه‌ای قدیم مانده است و راهرو و اتاقی دربسته. همه‌چیز توی آن اتاقِ بسته است که بازش می‌کنم از عنکبوت و تار هی بر چهره‌ام می‌کشم دستْ و دست بند می‌شود تندتند به چهره‌ام تار و عنکبوتی با تکانِ تندِ بندهای پاش اتاق را باز می‌بندد به تار می‌بندد به راهرو و باز می‌گردد هی به خانه و در بَرمی‌گردد به سوراخی بر دیوارِ راهرو تاری تنیده‌اند عنکبوت‌های زبان... .

#کوچه_ابرهای_گم_شده
#کورش_اسدی
#چاپ_سوم
#نشر_نیماژ
پ.ن:
تمام شد خواندنش اما تمام نشد و باز از غارغار کلاغ شروعی دوباره پیدا کرد.
این‌که این‌روزها #کورش_اسدی و #محمدرضا_صفدری توی سرم و جلوی چشم‌هام راه افتاده‌اند و کلمات و تصاویرشان را نشانم می‌دهند روزهای خوبی از عمرم را دارند رقم می‌زنند. #کوچه_ابرهای_گمشده که امشب تمام شد مستقیم رفتم سراغ داستان #کوچه_کرمانشاه و #چاقوی_دسته_قرمز #محمدرضا_صفدری
سردردهای مدامم اینروزها شاید از این حجم نفهمیدن تمام این دوران بود... .
این‌روزها خواندن تمام این داستان‌ها بهتر می‌کندم تا از تو و اون بپرسم حالتان را.
تا صفدری رهایم نکرده و چند داستان مانده‌اش را نخوانده‌ام دوباره به غارغار کلاغ #کورش_اسدی برخواهم گشت که باز شاید... .


https://www.instagram.com/p/BdJAtQIntZm/