“مرگ هنر”
“فلسفه هنرهای زیبای هگل-قسمت دوم"
هگل تاریخ هنر را به سه دوره تقسیم می کند:
یک) هنر نمادین: که معماری مصر باستان، تجلی گاه اش است. در این هنر، فقط می شد به محتوای متعالی، "اشاره" کرد. در معماری مصر باستان، شکل های هندسی و توازن ها و تقارن ها، فقط اشاراتی هستند به محتوایی بیان نا شده.
در این نوع هنر، هیچ چیز، خودش نیست و چیز دیگری را نیز بیان نمی کند بلکه فقط و فقط به آن اشاره می کند.
دو)هنر کلاسیک: که مجسمه سازی یونان باستان تجلی گاه اش است. در این هنر میان فرم و محتوا، نهایت همخوانی و انطباق وجود دارد. و نیازی به اشاره و نماد نیست.
در هنر نمادین، انسان غایب است و در خدایان هیچ جنبه ی انسانی یافت نمی شود. اما در هنر کلاسیک خدایان ابعادی انسانی دارند و سر انجام انسان مرکز و معیار همه چیز قرار می گیرد.
از نظر هگل، هنر کلاسیک در نهایت رو به زوال گذاشت، چون به تدریج مشخص شد تصور امر مقدس در این هنر، ناقص است و خدایان یونانی آزاد و بی حد و مرز نبودند در حالی که امر مقدس باید روحی بی مرز و آزاد باشد.
سه) هنر رمانتیک: نقاشی و موسیقی و شعر، تجلی گاه این هنر هستند. در این هنر، محتوا از فرم فراتر می رود. روح مطلق در محدودیت جسم، نمی گنجد. و فرم، نمی تواند به چیزی متعالی اشاره کند چون امر متعالی (روح) نا محدود است.
و هر چیزی فقط بیان گر تکامل روح خودش است و نماینده امری کلی و جهانشمول نمی تواند باشد.
زبانِ هنرِ رمانتیک، زبانِ گسست و نا تمامی و حرکت است. در حالی که زبان هنر کلاسیک، زبان هماهنگی و وصل بود.
هگل هنر مطلوب خودش را فقط در هنر کلاسیک می یافت و به همین دلیل برای دوران جدید، حکم به "مرگ هنر" داد و بنا به نگاه تاریخی اش تعابیر زیر را در این باب به کار برد:
امکان انتقال یک اثر از یک دوره ی تاریخی به یک دوره ی تاریخی دیگر وجود ندارد. و ما هرگز مانند یک یونانی در پای یک مجسمه نمی توانیم بایستیم. و از آنچه او درک می کرد بی بهره ایم. پس هنر برای ما می میرد.
هنر یونانی جهان یونانی را به صراحت و دقت بیان می کرد و از فلسفه ی یونان عقب نمی ماند. اما هنر رومانتیک، نمی تواند ادراک ما از امر مطلق را حکایت کند. هنر امروز، توانایی ادراک و بیان پیچیدگی زندگی مدرن را ندارد.
او در نهایت می نویسد: "هنر، والاترین راهی بود که حقیقت در آن می توانست متجلی شود. کاش می شد امیدوار بود که هنر دوباره سر بر آورد و این کار را ادامه دهد. اما فرم های هنری، با نیاز های متعالی روح، همخوانی ندارد."
در پایان باید به جای خالی تئاتر و نمایش نامه (هنرهای دراماتیک) در فهرست هنرهای هگل اشاره کرد.
او از معماری، مجسمه سازی، نقاشی، موسیقی و شعر سخن می گفت و تئاتر و نمایش نامه را در ذیل شعر دسته بندی می کرد و آن را "شعر دراماتیک" می نامید.
هگل شعر را به سه بخش تقسیم می کرد: شعر حماسی، شعر تغزلی و شعر دراماتیک.
شعر حماسی، تجلی گاه روح ابژکتیو (عینی) بود و شعر تغزلی تجلی گاه روح سوبژکتیو (درونی و ذهنی) بود. و شعر دراماتیک کامل ترین شکل شعر بود و تجلی گاه درون و بیرون بود. شعر دراماتیک می توانست هم حالات درونی انسان را به نمایش بگذارد و هم کنش های بین فردی و اجتماعی را.
اما هگل تاکید می کرد در درام جدید، عناصر درونی و ذهنی، بر عناصر بیرونی و عینی، تسلط دارد.
هگل معتقد بود در بزرگ ترین تراژدی های آشیلوس، اوریپید و سوفوکل ما با یک قهرمان تراژیک روبرو نیستیم. بلکه با یک درگیر و اختلاف تراژیک مواجه ایم. این تضاد، میان خوبی و بدی نیست، بلکه اختلاف و تخاصم میان دو دیدگاهی است که هر کدام، جنبه های نیک دارند.
اختلاف تراژیک، از نظر هگل اختلافی میان وظیفه و اخلاق نیست. حتی میان دو وظیفه ی متعارض هم نیست. بلکه اختلافی است میان "دو برنامه ی هستی متفاوت" و دو گونه متفاوت و متعارض از نقشه هایی برای زیستن در جهان.
در قسمت های بعدی فلسفه هنر را از دید سایر فلاسفه بررسی خواهیم کرد...
محمد مهدی نیک بین
#فلسفه_هنر #تاریخ_فلسفه_هنر #زیبایی_شناسی #هگل #هنر
“فلسفه هنرهای زیبای هگل-قسمت دوم"
هگل تاریخ هنر را به سه دوره تقسیم می کند:
یک) هنر نمادین: که معماری مصر باستان، تجلی گاه اش است. در این هنر، فقط می شد به محتوای متعالی، "اشاره" کرد. در معماری مصر باستان، شکل های هندسی و توازن ها و تقارن ها، فقط اشاراتی هستند به محتوایی بیان نا شده.
در این نوع هنر، هیچ چیز، خودش نیست و چیز دیگری را نیز بیان نمی کند بلکه فقط و فقط به آن اشاره می کند.
دو)هنر کلاسیک: که مجسمه سازی یونان باستان تجلی گاه اش است. در این هنر میان فرم و محتوا، نهایت همخوانی و انطباق وجود دارد. و نیازی به اشاره و نماد نیست.
در هنر نمادین، انسان غایب است و در خدایان هیچ جنبه ی انسانی یافت نمی شود. اما در هنر کلاسیک خدایان ابعادی انسانی دارند و سر انجام انسان مرکز و معیار همه چیز قرار می گیرد.
از نظر هگل، هنر کلاسیک در نهایت رو به زوال گذاشت، چون به تدریج مشخص شد تصور امر مقدس در این هنر، ناقص است و خدایان یونانی آزاد و بی حد و مرز نبودند در حالی که امر مقدس باید روحی بی مرز و آزاد باشد.
سه) هنر رمانتیک: نقاشی و موسیقی و شعر، تجلی گاه این هنر هستند. در این هنر، محتوا از فرم فراتر می رود. روح مطلق در محدودیت جسم، نمی گنجد. و فرم، نمی تواند به چیزی متعالی اشاره کند چون امر متعالی (روح) نا محدود است.
و هر چیزی فقط بیان گر تکامل روح خودش است و نماینده امری کلی و جهانشمول نمی تواند باشد.
زبانِ هنرِ رمانتیک، زبانِ گسست و نا تمامی و حرکت است. در حالی که زبان هنر کلاسیک، زبان هماهنگی و وصل بود.
هگل هنر مطلوب خودش را فقط در هنر کلاسیک می یافت و به همین دلیل برای دوران جدید، حکم به "مرگ هنر" داد و بنا به نگاه تاریخی اش تعابیر زیر را در این باب به کار برد:
امکان انتقال یک اثر از یک دوره ی تاریخی به یک دوره ی تاریخی دیگر وجود ندارد. و ما هرگز مانند یک یونانی در پای یک مجسمه نمی توانیم بایستیم. و از آنچه او درک می کرد بی بهره ایم. پس هنر برای ما می میرد.
هنر یونانی جهان یونانی را به صراحت و دقت بیان می کرد و از فلسفه ی یونان عقب نمی ماند. اما هنر رومانتیک، نمی تواند ادراک ما از امر مطلق را حکایت کند. هنر امروز، توانایی ادراک و بیان پیچیدگی زندگی مدرن را ندارد.
او در نهایت می نویسد: "هنر، والاترین راهی بود که حقیقت در آن می توانست متجلی شود. کاش می شد امیدوار بود که هنر دوباره سر بر آورد و این کار را ادامه دهد. اما فرم های هنری، با نیاز های متعالی روح، همخوانی ندارد."
در پایان باید به جای خالی تئاتر و نمایش نامه (هنرهای دراماتیک) در فهرست هنرهای هگل اشاره کرد.
او از معماری، مجسمه سازی، نقاشی، موسیقی و شعر سخن می گفت و تئاتر و نمایش نامه را در ذیل شعر دسته بندی می کرد و آن را "شعر دراماتیک" می نامید.
هگل شعر را به سه بخش تقسیم می کرد: شعر حماسی، شعر تغزلی و شعر دراماتیک.
شعر حماسی، تجلی گاه روح ابژکتیو (عینی) بود و شعر تغزلی تجلی گاه روح سوبژکتیو (درونی و ذهنی) بود. و شعر دراماتیک کامل ترین شکل شعر بود و تجلی گاه درون و بیرون بود. شعر دراماتیک می توانست هم حالات درونی انسان را به نمایش بگذارد و هم کنش های بین فردی و اجتماعی را.
اما هگل تاکید می کرد در درام جدید، عناصر درونی و ذهنی، بر عناصر بیرونی و عینی، تسلط دارد.
هگل معتقد بود در بزرگ ترین تراژدی های آشیلوس، اوریپید و سوفوکل ما با یک قهرمان تراژیک روبرو نیستیم. بلکه با یک درگیر و اختلاف تراژیک مواجه ایم. این تضاد، میان خوبی و بدی نیست، بلکه اختلاف و تخاصم میان دو دیدگاهی است که هر کدام، جنبه های نیک دارند.
اختلاف تراژیک، از نظر هگل اختلافی میان وظیفه و اخلاق نیست. حتی میان دو وظیفه ی متعارض هم نیست. بلکه اختلافی است میان "دو برنامه ی هستی متفاوت" و دو گونه متفاوت و متعارض از نقشه هایی برای زیستن در جهان.
در قسمت های بعدی فلسفه هنر را از دید سایر فلاسفه بررسی خواهیم کرد...
محمد مهدی نیک بین
#فلسفه_هنر #تاریخ_فلسفه_هنر #زیبایی_شناسی #هگل #هنر