"هنر، برتر از واقع آمد پدید"
"هنر از نظر ارسطو"
وقتی نظرات ارسطو در کتاب "پوئتیک" را بررسی می کنیم، دو نکته ی اساسی درباره ی "زیبایی و هنر"، جلب توجه می کند: یکی مفهوم "کاتارسیس" و دیگری برتر بودن هنر از واقعیت!
اگر چه ارسطو همانند افلاطون، به هنر از نظر "کارکرد" و فایده، نگاه می کرد، اما بر خلاف افلاطون که کارکرد اجتماعی هنر را مورد توجه قرار می داد، ارسطو بر کارکرد فردی و روان شناسانه ی هنر تاکید می کرد.
نظرات ارسطو در واقع، اعاده ی حیثیت از هنر در قبال افلاطون بود.
افلاطون می گفت، هنر، عواطف و هیجان آدمی را بیدار می کند و روح را دچار آشفتگی می کند. او معتقد بود، هنرمند از واقعیات به دور می افتد و به همین دلیل کارش بی ارزش است.
اما ارسطو با پیش کشیدن مفهوم کاتارسیس و برتری هنر نسبت به واقعیت؛ به مصاف افلاطون رفت:
*کاتارسیس: به معنای پالایش یا تطهیر درون انسان است. ارسطو معتقد بود، هنر، روح آدمی را می پالاید و از بدی ها و زشتی ها پاک می کند.
اما چگونه؟ به نظر ارسطو، اگر روح انسان مستعد آشوب باشد، از راه های دیگری جز هنر به این آشفتگی دچار می شود.
اما هنر، با ایجاد امکان ظهورِ عوامل این آشوب، در واقع روح را آرام می کند و جان آدمی را از آلودگی ها تطهیر می کند.
در واقع، فضای خیال انگیز و خلاقانه ی هنر، جهانی را می آفریند که ابعاد پنهانِ درون انسان را آشکار می کند و انسان را به خودآگاهی و خودشناسی می رساند. وقتی این لایه های مخفی، به سطح بیایند، عملا درون آدمی تزکیه و تطهیر می شود.
شعر، نمایش، نقاشی و موسیقی، انسان را با نا آرامی های درون اش آشنا می کند و وقتی این نا آرامی ها، در ارتباط با آثار هنری، برون فکنی، شوند؛ کاتارسیس شکل می گیرد.
از دل کاتارسیس است که می توان به مقوله ی دومی که ارسطو به آن اشاره می کرد رسید:
*برتری هنر از واقعیت: از نظر ارسطو، آفرینش هنری، الزاما تقلید از واقعیت نیست. بلکه گاه، برداشت ذهنی ما از واقعیت است.
ارسطو می گوید آنچه در دنیای واقعی موجب نفرت ما می شود، اگر خوب، تصویر شود، موجب لذت می شود.
ارسطو، بر خلاف افلاطون، هنر را نیرویی تولیدی می دانست که عقل، راهبر آن است.
این نیروی آفریننده، بصورت مکانیکی، از طبیعت و واقعیت رونویسی و نسخه برداری نمی کند بلکه بازآفرینی و بازسازی خردمندانه صورت می دهد.
هنر نزد ارسطو، با ایده ی زیباییِ افلاطونی هیچ نسبتی ندارد، بلکه با آن زیبایی که بناست در آینده شکل گیرد مرتبط است.
به همین دلیل ارسطو، شاعری را از تاریخ نگاری برتر می دانست: مورخ حوادث را آنگونه حکایت می کند که روی داده اند؛ اما شاعر سخنش در باب حوادث و وقایعی است که امکان روی دادن دارند. پس شعر، از امری کلی و گسترده حکایت می کند و تاریخ از امری جزئی.
اینجاست که جهانِ هنر، بسیار وسیع تر از جهانِ واقع است؛ چرا که جهانِ هنر، جهان امکان هاست و هنرمند دنیاهای ممکن را خلق می کند.
اما ارسطو حتی یک قدم پا را فراتر هم می گذارد و درباره جهان ممکن توضیح می دهد: امر محال و نا ممکن اگر باور کردنی باشد، بهتر از امر ممکنی است که باور کردنی نباشد!
بر این اساس، یک اثر سوررئال که حاکی از رویداد های ناممکن است، می تواند باور کردنی تر، واقعی تر و والاتر از یک اثر رئال که درست ساخته نشده؛ باشد.
پانوشت: مطالب این نوشته مستند است به:
کتاب فن شعر-ارسطو-ترجمه زرین کوب 1358-صفحات: 24-26-27-29-36-37-44-47-48-111-116
در نوشته های آینده، هنر و زیبایی را از منظر سایر فلاسفه بررسی خواهیم کرد.
محمد مهدی نیک بین
#هنر #زیبایی_شناسی #فلسفه_هنر #ارسطو #تاریخ_زیبایی_شناسی
"هنر از نظر ارسطو"
وقتی نظرات ارسطو در کتاب "پوئتیک" را بررسی می کنیم، دو نکته ی اساسی درباره ی "زیبایی و هنر"، جلب توجه می کند: یکی مفهوم "کاتارسیس" و دیگری برتر بودن هنر از واقعیت!
اگر چه ارسطو همانند افلاطون، به هنر از نظر "کارکرد" و فایده، نگاه می کرد، اما بر خلاف افلاطون که کارکرد اجتماعی هنر را مورد توجه قرار می داد، ارسطو بر کارکرد فردی و روان شناسانه ی هنر تاکید می کرد.
نظرات ارسطو در واقع، اعاده ی حیثیت از هنر در قبال افلاطون بود.
افلاطون می گفت، هنر، عواطف و هیجان آدمی را بیدار می کند و روح را دچار آشفتگی می کند. او معتقد بود، هنرمند از واقعیات به دور می افتد و به همین دلیل کارش بی ارزش است.
اما ارسطو با پیش کشیدن مفهوم کاتارسیس و برتری هنر نسبت به واقعیت؛ به مصاف افلاطون رفت:
*کاتارسیس: به معنای پالایش یا تطهیر درون انسان است. ارسطو معتقد بود، هنر، روح آدمی را می پالاید و از بدی ها و زشتی ها پاک می کند.
اما چگونه؟ به نظر ارسطو، اگر روح انسان مستعد آشوب باشد، از راه های دیگری جز هنر به این آشفتگی دچار می شود.
اما هنر، با ایجاد امکان ظهورِ عوامل این آشوب، در واقع روح را آرام می کند و جان آدمی را از آلودگی ها تطهیر می کند.
در واقع، فضای خیال انگیز و خلاقانه ی هنر، جهانی را می آفریند که ابعاد پنهانِ درون انسان را آشکار می کند و انسان را به خودآگاهی و خودشناسی می رساند. وقتی این لایه های مخفی، به سطح بیایند، عملا درون آدمی تزکیه و تطهیر می شود.
شعر، نمایش، نقاشی و موسیقی، انسان را با نا آرامی های درون اش آشنا می کند و وقتی این نا آرامی ها، در ارتباط با آثار هنری، برون فکنی، شوند؛ کاتارسیس شکل می گیرد.
از دل کاتارسیس است که می توان به مقوله ی دومی که ارسطو به آن اشاره می کرد رسید:
*برتری هنر از واقعیت: از نظر ارسطو، آفرینش هنری، الزاما تقلید از واقعیت نیست. بلکه گاه، برداشت ذهنی ما از واقعیت است.
ارسطو می گوید آنچه در دنیای واقعی موجب نفرت ما می شود، اگر خوب، تصویر شود، موجب لذت می شود.
ارسطو، بر خلاف افلاطون، هنر را نیرویی تولیدی می دانست که عقل، راهبر آن است.
این نیروی آفریننده، بصورت مکانیکی، از طبیعت و واقعیت رونویسی و نسخه برداری نمی کند بلکه بازآفرینی و بازسازی خردمندانه صورت می دهد.
هنر نزد ارسطو، با ایده ی زیباییِ افلاطونی هیچ نسبتی ندارد، بلکه با آن زیبایی که بناست در آینده شکل گیرد مرتبط است.
به همین دلیل ارسطو، شاعری را از تاریخ نگاری برتر می دانست: مورخ حوادث را آنگونه حکایت می کند که روی داده اند؛ اما شاعر سخنش در باب حوادث و وقایعی است که امکان روی دادن دارند. پس شعر، از امری کلی و گسترده حکایت می کند و تاریخ از امری جزئی.
اینجاست که جهانِ هنر، بسیار وسیع تر از جهانِ واقع است؛ چرا که جهانِ هنر، جهان امکان هاست و هنرمند دنیاهای ممکن را خلق می کند.
اما ارسطو حتی یک قدم پا را فراتر هم می گذارد و درباره جهان ممکن توضیح می دهد: امر محال و نا ممکن اگر باور کردنی باشد، بهتر از امر ممکنی است که باور کردنی نباشد!
بر این اساس، یک اثر سوررئال که حاکی از رویداد های ناممکن است، می تواند باور کردنی تر، واقعی تر و والاتر از یک اثر رئال که درست ساخته نشده؛ باشد.
پانوشت: مطالب این نوشته مستند است به:
کتاب فن شعر-ارسطو-ترجمه زرین کوب 1358-صفحات: 24-26-27-29-36-37-44-47-48-111-116
در نوشته های آینده، هنر و زیبایی را از منظر سایر فلاسفه بررسی خواهیم کرد.
محمد مهدی نیک بین
#هنر #زیبایی_شناسی #فلسفه_هنر #ارسطو #تاریخ_زیبایی_شناسی