این نگاه را دیدهام.
آن روز که «بلا»ی چند ماهه، از پلههای طبقه دوم #یتیمخانه به پایین سقوط کرد. بغضش کرده بود و ترسیده بود ولی اشک نمیریخت.. منتظر بود تا کسی در آغوشش بگیرد.
یا آن روز که «محمد» سه، چهار ساله اهل #غزه وقتی از زیر آوار بیرونش آوردند؛ تمام بدنش میلرزید، وحشت از صورتش میبارید. اما گریه نمیکرد.
یا در حادثه #میانمار، که وقتی از «محمدریحان» ۴ساله، که خانوادهاش را از دست میدهد و تنها وارد اردوگاه آوارگان میشود، میپرسیدی: «چه بلایی سرت اومده؟» فقط نگاه میکرد و و نه اشکی میریخت و نه حتی لبانش باز میشد که بتواند چیزی بگوید.
یا وقتی «عُمران» ۵ ساله، پسربچه سوری را که انفجار تمام سروصورتش را خاکی کرده، داخل آمبولانس گذاشتند و بهتزده به دوربین خبرنگاران و تماشاچیان نگاه میکرد، بغض کرده بود ولی گریه نمیکرد.
حالا این کودک نازنین اهل #کرمان که ترسیده ولی گریه نمیکند...
کودکان برای اینکه #گریه کنند، آغوش امن میخواهند... #اشک هاشان را به هر کسی تقدیم نمیکنند.
💔 وای!!! اگر کودکی بترسد ولی گریه نکند..
#کودکان_جنگ
#کرمان_تسلیت
#رنگ_زیتون 🫒
آن روز که «بلا»ی چند ماهه، از پلههای طبقه دوم #یتیمخانه به پایین سقوط کرد. بغضش کرده بود و ترسیده بود ولی اشک نمیریخت.. منتظر بود تا کسی در آغوشش بگیرد.
یا آن روز که «محمد» سه، چهار ساله اهل #غزه وقتی از زیر آوار بیرونش آوردند؛ تمام بدنش میلرزید، وحشت از صورتش میبارید. اما گریه نمیکرد.
یا در حادثه #میانمار، که وقتی از «محمدریحان» ۴ساله، که خانوادهاش را از دست میدهد و تنها وارد اردوگاه آوارگان میشود، میپرسیدی: «چه بلایی سرت اومده؟» فقط نگاه میکرد و و نه اشکی میریخت و نه حتی لبانش باز میشد که بتواند چیزی بگوید.
یا وقتی «عُمران» ۵ ساله، پسربچه سوری را که انفجار تمام سروصورتش را خاکی کرده، داخل آمبولانس گذاشتند و بهتزده به دوربین خبرنگاران و تماشاچیان نگاه میکرد، بغض کرده بود ولی گریه نمیکرد.
حالا این کودک نازنین اهل #کرمان که ترسیده ولی گریه نمیکند...
کودکان برای اینکه #گریه کنند، آغوش امن میخواهند... #اشک هاشان را به هر کسی تقدیم نمیکنند.
💔 وای!!! اگر کودکی بترسد ولی گریه نکند..
#کودکان_جنگ
#کرمان_تسلیت
#رنگ_زیتون 🫒