This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من زنی را میشناسم که هیچگاه در انتظار ظهور دستی برای برآوردن آرزوهاش نماند، خودش بلند شد، یکتنه ایستاد و برای آرزوهای خودش آستین بالا زد و ذره ذره موفق شد.
من زنی را میشناسم که هم ظریف بود، هم محکم، هم تکیهگاه بود، هم تکیه زدن به شانههای مردانهای را دوست داشت. هم گریه میکرد، هم میخندید، هم دوست داشت، هم دوستداشتنی بود.
من زنی را میشناسم که هم کودکانه شیطنت میکرد، هم بالغانه مدیریت. هم سربهزیر بود، هم جسور. هم عاشق بود، هم فارغ.
من زنی را میشناسم که مستقلانه میزیست و همیشه روی توانمندیهای خودش حساب میکرد. و حال دلش با تابش آفتاب و تماشای گیاه و پرندهها و کتابها و موسیقی خوب میشد. که برای حال خوب خودش میجنگید و از لابلای جزئیات ساده و دست و پاگیر حیات، دلپذیرترین دلخوشیها را برای خودش بیرون میکشید و عمیقا ذوق میکرد.
من زنی را میشناسم که حضورش حال جهان را بهتر میکرد. که عمیق بود و وسیع بود و با گیاهان و با آسمان و با اقیانوسهای آرام و در نوسان، نسبت داشت.
#امروز_آهنگ_زندگیتان_را_خوش_نوا_بنوازید
#پنجره_دل_رابگشایید
#باچشمان_خورشید_دل_رابه_خـنڪای_صبح_پیوندبزنید
من زنی را میشناسم که هم ظریف بود، هم محکم، هم تکیهگاه بود، هم تکیه زدن به شانههای مردانهای را دوست داشت. هم گریه میکرد، هم میخندید، هم دوست داشت، هم دوستداشتنی بود.
من زنی را میشناسم که هم کودکانه شیطنت میکرد، هم بالغانه مدیریت. هم سربهزیر بود، هم جسور. هم عاشق بود، هم فارغ.
من زنی را میشناسم که مستقلانه میزیست و همیشه روی توانمندیهای خودش حساب میکرد. و حال دلش با تابش آفتاب و تماشای گیاه و پرندهها و کتابها و موسیقی خوب میشد. که برای حال خوب خودش میجنگید و از لابلای جزئیات ساده و دست و پاگیر حیات، دلپذیرترین دلخوشیها را برای خودش بیرون میکشید و عمیقا ذوق میکرد.
من زنی را میشناسم که حضورش حال جهان را بهتر میکرد. که عمیق بود و وسیع بود و با گیاهان و با آسمان و با اقیانوسهای آرام و در نوسان، نسبت داشت.
#امروز_آهنگ_زندگیتان_را_خوش_نوا_بنوازید
#پنجره_دل_رابگشایید
#باچشمان_خورشید_دل_رابه_خـنڪای_صبح_پیوندبزنید