This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی در امتداد بلوط
بذری بودم پای درختی...
در کوله ای چپانده شدم و راهی دور و دراز پیمودم
و در نهایت در کف انباری غنودم!
تا اینکه؛
همان دست سر برآورد و دستم بگرفت ، همراهم برد...
لای دستمال کاغذی سفیدِ خیسی، پیچانده شدم.
حتم داشتم، کارم تمام است تا به ناگاه، در تُنگی پر آب، غرقم کردند!
چندی گذشت و از دو سو احساس می کردم، کشیده می شوم.
انگار رؤیاهایم را از دو سو، بیرون می کشیدند و این هر اول صبحی در دل تاریکی و غرق در آب ادامه داشت تا اینکه...
جان گرفتم و جوانه زدم و رشد کردم و رمقی یافتم
همان دست ، انگشتی چرخاند و ازغرقاب تنگ آبی، نجاتم داد و در دل خاک، در گُلدان جایم داد..
گِلی که رویم را پوشاند، عجیب بوی مادر می داد..
اینک هر روز چشم به راهم، تا مسیحایی دگر سر رسد و مرا به زادگاه اصلی ام و همان پهنه خالی جنگلی برگرداند ...
جنگل به بذر و جوانه همدلی نیازمند است تا ، سبزی را به باغچه امیدش بپاشی وجان افزایی و جان نستانی..
سپاس دستان مهری که به جنگل حیات دوباره می بخشد و به جوانه نیز اعتمادی شگرف...
شک نکنید روزگاران بهتر از امروز را خواهیم ساخت.
#جوانه_های_بلوط_صلح_و_مهربانی
----
بذری بودم پای درختی...
در کوله ای چپانده شدم و راهی دور و دراز پیمودم
و در نهایت در کف انباری غنودم!
تا اینکه؛
همان دست سر برآورد و دستم بگرفت ، همراهم برد...
لای دستمال کاغذی سفیدِ خیسی، پیچانده شدم.
حتم داشتم، کارم تمام است تا به ناگاه، در تُنگی پر آب، غرقم کردند!
چندی گذشت و از دو سو احساس می کردم، کشیده می شوم.
انگار رؤیاهایم را از دو سو، بیرون می کشیدند و این هر اول صبحی در دل تاریکی و غرق در آب ادامه داشت تا اینکه...
جان گرفتم و جوانه زدم و رشد کردم و رمقی یافتم
همان دست ، انگشتی چرخاند و ازغرقاب تنگ آبی، نجاتم داد و در دل خاک، در گُلدان جایم داد..
گِلی که رویم را پوشاند، عجیب بوی مادر می داد..
اینک هر روز چشم به راهم، تا مسیحایی دگر سر رسد و مرا به زادگاه اصلی ام و همان پهنه خالی جنگلی برگرداند ...
جنگل به بذر و جوانه همدلی نیازمند است تا ، سبزی را به باغچه امیدش بپاشی وجان افزایی و جان نستانی..
سپاس دستان مهری که به جنگل حیات دوباره می بخشد و به جوانه نیز اعتمادی شگرف...
شک نکنید روزگاران بهتر از امروز را خواهیم ساخت.
#جوانه_های_بلوط_صلح_و_مهربانی
----