انتهای کمدی
تامی کوپر، کمدین انگلیسی، سال ۱۹۸۴، هنگام نمایش، واقعا سکته قلبی میکند و لحظاتی بعد واقعا میمیرد؛ ولی تماشاگران گمان میکنند که این بخشی از نمایش است و خندهها را ادامه میدهند...
زمین خوردنش و دفرمگی بدن و صورتش، اینبار نه برای خاستگاه کمدی، بلکه واقعیست.
سورن #کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی، جهان را در یک استعارهای چنین توصیف میکند:
"یک نمایش #تئاتر که اتاق پشت صحنهاش آتش گرفته؛ دلقکی رویِ صحنه میآید تا دیگران را خبر کند. تماشاچیان خیال میکنند که این هم یک شوخی است و دلقک را تشویق میکنند. دلقک دوباره هشدار میدهد، ولی تشویق بالاتر میگیرد."
کیرکگارد میگوید، این همان پایانیاست که من برایِ جهان تصور میکنم، یک تشویقِ همگانی از سویِ رندانی که ایمان دارند، این جهان یک شوخی است.
و حال در نمایش تامی کوپر، اوضاع به طرز رعبآوری، کمیکتر از هر زمانی میشود؛ اینبار نه اینکه دلقک از آتش گرفتن جایی خبر بدهد، بلکه خود، آتش میگیرد و تماشاگران، آن سوختن را تماشا میکنند و میخندند و دست میزنند و به لحظات پایانی #زندگی کمدین نگاه میکنند. #نمایش_کمدی به مرحلهی جدیدِ بدون بازگشتی وارد میشود که دیگر قابل تفکیک با واقعیت نیست. اینجا امکان تمایز نمایش و واقعیت از میان میرود و کمدی به انتهای خود میرسد؛ و شاید این پرسش مهم را طرح میکند که آیا همهی ما تماشاگران، در حال تماشای یک نمایش کمدی بزرگِ هستیم که تماشاگرانش امکان تشخیص و تفکیک #نمایش و واقعه را ازدست دادهاند؟
آیا آنکه سقوط میکند، آیا آنکه خبر از حادثه و رخداد میدهد، دلقکیاست که هرچند واقعا حقیقت را میگوید، باید رندانه به آن خندید؟
پایان نمایشهای کمدی یونانی آریستوفان، معمولا مطابق انتظارات متداول مخاطب رخ میداد، ولی پایان نمایشهای بکت، کاملا برعکس، معمولا غیر قابل پیشبینی و غریب، چراکه کمدی بکتی، در انتها گویی نشان میداد که تنها چیز عجیب این است که فکر کنیم همهچیز جدیاست. بکت این جدیت و این فکر را نیز فرو میپاشد، چیزی شبیه پایان این نمایش.
آیا ما، نه تماشاگران، بلکه بازیگرانِ این #کمدی بزرگ نیستیم؟
همانا که انتهای کمدی، به تراژدی ختم میشود...
@chakadclub
تامی کوپر، کمدین انگلیسی، سال ۱۹۸۴، هنگام نمایش، واقعا سکته قلبی میکند و لحظاتی بعد واقعا میمیرد؛ ولی تماشاگران گمان میکنند که این بخشی از نمایش است و خندهها را ادامه میدهند...
زمین خوردنش و دفرمگی بدن و صورتش، اینبار نه برای خاستگاه کمدی، بلکه واقعیست.
سورن #کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی، جهان را در یک استعارهای چنین توصیف میکند:
"یک نمایش #تئاتر که اتاق پشت صحنهاش آتش گرفته؛ دلقکی رویِ صحنه میآید تا دیگران را خبر کند. تماشاچیان خیال میکنند که این هم یک شوخی است و دلقک را تشویق میکنند. دلقک دوباره هشدار میدهد، ولی تشویق بالاتر میگیرد."
کیرکگارد میگوید، این همان پایانیاست که من برایِ جهان تصور میکنم، یک تشویقِ همگانی از سویِ رندانی که ایمان دارند، این جهان یک شوخی است.
و حال در نمایش تامی کوپر، اوضاع به طرز رعبآوری، کمیکتر از هر زمانی میشود؛ اینبار نه اینکه دلقک از آتش گرفتن جایی خبر بدهد، بلکه خود، آتش میگیرد و تماشاگران، آن سوختن را تماشا میکنند و میخندند و دست میزنند و به لحظات پایانی #زندگی کمدین نگاه میکنند. #نمایش_کمدی به مرحلهی جدیدِ بدون بازگشتی وارد میشود که دیگر قابل تفکیک با واقعیت نیست. اینجا امکان تمایز نمایش و واقعیت از میان میرود و کمدی به انتهای خود میرسد؛ و شاید این پرسش مهم را طرح میکند که آیا همهی ما تماشاگران، در حال تماشای یک نمایش کمدی بزرگِ هستیم که تماشاگرانش امکان تشخیص و تفکیک #نمایش و واقعه را ازدست دادهاند؟
آیا آنکه سقوط میکند، آیا آنکه خبر از حادثه و رخداد میدهد، دلقکیاست که هرچند واقعا حقیقت را میگوید، باید رندانه به آن خندید؟
پایان نمایشهای کمدی یونانی آریستوفان، معمولا مطابق انتظارات متداول مخاطب رخ میداد، ولی پایان نمایشهای بکت، کاملا برعکس، معمولا غیر قابل پیشبینی و غریب، چراکه کمدی بکتی، در انتها گویی نشان میداد که تنها چیز عجیب این است که فکر کنیم همهچیز جدیاست. بکت این جدیت و این فکر را نیز فرو میپاشد، چیزی شبیه پایان این نمایش.
آیا ما، نه تماشاگران، بلکه بازیگرانِ این #کمدی بزرگ نیستیم؟
همانا که انتهای کمدی، به تراژدی ختم میشود...
@chakadclub