This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عارفان آهسته راه می روند
عارفان روی زمین آهسته راه می روند، نه برای اینکه دویدن بلد نیستند. آهسته راه می روند تا خاک را نیازارند زیرا می دانند این خاک نیست، این تن هزاران هزار عاشق و معشوق است که پیش از ما زاده شدند، که پیش ما زندگی کردند، که پیش از ما خاک شدند.
این خاک نیست این مزار خیال و خاطره است.
ما پا می گذاریم روی دستها و پاها و چشم ها و سرها. ما پا می گذاریم روی قلب هایی که روزی می تپدیدند. ما پا می گذاریم روی سینه هایی که روزی از نفس پر بودند. ما پا می گذاریم روی لب هایی که روزی از آنها بوسه و لبخند می چکید.
عارفان آهسته راه می روند، زیرا می خواهند زمین را رعایت کنند و به زندگان احترام بگذارند، به مردگان نیز.
زدم تیشه یک روز بر تلِ خاک
به گوش آمدم ناله ای دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر
که چشم و بناگوش و روی است و سر
#عرفان نظر آهاری
#به امروز خوش آمديد
#زندگي جاريست و ميگذرد
#سخت بگيري سخت
#راحت بگيري راحت و روان
#پس لبخند بزن به خداوند اعتمادكن و حركت كن
#روزتون قشنگ
عارفان روی زمین آهسته راه می روند، نه برای اینکه دویدن بلد نیستند. آهسته راه می روند تا خاک را نیازارند زیرا می دانند این خاک نیست، این تن هزاران هزار عاشق و معشوق است که پیش از ما زاده شدند، که پیش ما زندگی کردند، که پیش از ما خاک شدند.
این خاک نیست این مزار خیال و خاطره است.
ما پا می گذاریم روی دستها و پاها و چشم ها و سرها. ما پا می گذاریم روی قلب هایی که روزی می تپدیدند. ما پا می گذاریم روی سینه هایی که روزی از نفس پر بودند. ما پا می گذاریم روی لب هایی که روزی از آنها بوسه و لبخند می چکید.
عارفان آهسته راه می روند، زیرا می خواهند زمین را رعایت کنند و به زندگان احترام بگذارند، به مردگان نیز.
زدم تیشه یک روز بر تلِ خاک
به گوش آمدم ناله ای دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر
که چشم و بناگوش و روی است و سر
#عرفان نظر آهاری
#به امروز خوش آمديد
#زندگي جاريست و ميگذرد
#سخت بگيري سخت
#راحت بگيري راحت و روان
#پس لبخند بزن به خداوند اعتمادكن و حركت كن
#روزتون قشنگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من
شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من
بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین
میکند کار سمندر، بلبل بستان من
طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست
صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من
گفتمش: از کاو کاو سینهام، مقصود چیست؟
گفت: میترسم که بگذارد در آن پیکان من
بس که بردم آبروی خود به سالوسی و زرق
ننگ میدارند اهل کفر، از ایمان من
با خیالت دوش، بزمی داشتم، راحت فزا
از برای مصلحت بود اینهمه افغان من
رفتم و پیش سگ کویت، سپردم جان و دل
ای خوش آن روزی که پیشت، جان سپارد جان من
از دل خود، دارم این محنت، نه از ابنای دهر
کاش بودی این دل سرگشته در فرمان من
چون بهائی، صدهزاران درد دارم جانگداز
صدهزاران، درد دیگر هست سرگردان من
#شیخ_بهایی
#زندگي_جاريست_و_ميگذرد
#سخت_بگيري_سخت
#راحت_بگيري_راحت_و_روان
#پس_لبخند_بزن_به_خداوند_اعتمادكن_و_حركت_كن
#صبحتون_بخیر
شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من
بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین
میکند کار سمندر، بلبل بستان من
طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست
صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من
گفتمش: از کاو کاو سینهام، مقصود چیست؟
گفت: میترسم که بگذارد در آن پیکان من
بس که بردم آبروی خود به سالوسی و زرق
ننگ میدارند اهل کفر، از ایمان من
با خیالت دوش، بزمی داشتم، راحت فزا
از برای مصلحت بود اینهمه افغان من
رفتم و پیش سگ کویت، سپردم جان و دل
ای خوش آن روزی که پیشت، جان سپارد جان من
از دل خود، دارم این محنت، نه از ابنای دهر
کاش بودی این دل سرگشته در فرمان من
چون بهائی، صدهزاران درد دارم جانگداز
صدهزاران، درد دیگر هست سرگردان من
#شیخ_بهایی
#زندگي_جاريست_و_ميگذرد
#سخت_بگيري_سخت
#راحت_بگيري_راحت_و_روان
#پس_لبخند_بزن_به_خداوند_اعتمادكن_و_حركت_كن
#صبحتون_بخیر