This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدای پای زندگی است
در خلوت کوچه های صبح!
می شنوی؟
تو نیز ز کلبهٔ شب بیرون آی
و بر روشنایی سر فرود آر
بگذار شعاع لبخند تو
سلامی بر این رسیده ز راه باشد
همچون چراغانی صدها نگاه باشد
سلام و درود صبح دو شنبه تون بخیر
و روز تون سر شار از سر زندگی و شادابی...
زندگی زیباست
و هر روزش آغازی دوباره
برای استفاده از فرصتها و جبران گذشته
میتوان خاطراتی خوب
در ذهن حک کرد
و باقی را فراموش کرد
صبح به ما می آموزد ، که باور داشته باشیم روشنایی با تاریکی معنا میابد ؛ و خوشبختی با عبور از سختی زیباست
#صبحتون_بخیر_دوستااااااان 🌈☀️
در خلوت کوچه های صبح!
می شنوی؟
تو نیز ز کلبهٔ شب بیرون آی
و بر روشنایی سر فرود آر
بگذار شعاع لبخند تو
سلامی بر این رسیده ز راه باشد
همچون چراغانی صدها نگاه باشد
سلام و درود صبح دو شنبه تون بخیر
و روز تون سر شار از سر زندگی و شادابی...
زندگی زیباست
و هر روزش آغازی دوباره
برای استفاده از فرصتها و جبران گذشته
میتوان خاطراتی خوب
در ذهن حک کرد
و باقی را فراموش کرد
صبح به ما می آموزد ، که باور داشته باشیم روشنایی با تاریکی معنا میابد ؛ و خوشبختی با عبور از سختی زیباست
#صبحتون_بخیر_دوستااااااان 🌈☀️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من
شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من
بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین
میکند کار سمندر، بلبل بستان من
طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست
صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من
گفتمش: از کاو کاو سینهام، مقصود چیست؟
گفت: میترسم که بگذارد در آن پیکان من
بس که بردم آبروی خود به سالوسی و زرق
ننگ میدارند اهل کفر، از ایمان من
با خیالت دوش، بزمی داشتم، راحت فزا
از برای مصلحت بود اینهمه افغان من
رفتم و پیش سگ کویت، سپردم جان و دل
ای خوش آن روزی که پیشت، جان سپارد جان من
از دل خود، دارم این محنت، نه از ابنای دهر
کاش بودی این دل سرگشته در فرمان من
چون بهائی، صدهزاران درد دارم جانگداز
صدهزاران، درد دیگر هست سرگردان من
#شیخ_بهایی
#زندگي_جاريست_و_ميگذرد
#سخت_بگيري_سخت
#راحت_بگيري_راحت_و_روان
#پس_لبخند_بزن_به_خداوند_اعتمادكن_و_حركت_كن
#صبحتون_بخیر
شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من
بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین
میکند کار سمندر، بلبل بستان من
طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست
صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من
گفتمش: از کاو کاو سینهام، مقصود چیست؟
گفت: میترسم که بگذارد در آن پیکان من
بس که بردم آبروی خود به سالوسی و زرق
ننگ میدارند اهل کفر، از ایمان من
با خیالت دوش، بزمی داشتم، راحت فزا
از برای مصلحت بود اینهمه افغان من
رفتم و پیش سگ کویت، سپردم جان و دل
ای خوش آن روزی که پیشت، جان سپارد جان من
از دل خود، دارم این محنت، نه از ابنای دهر
کاش بودی این دل سرگشته در فرمان من
چون بهائی، صدهزاران درد دارم جانگداز
صدهزاران، درد دیگر هست سرگردان من
#شیخ_بهایی
#زندگي_جاريست_و_ميگذرد
#سخت_بگيري_سخت
#راحت_بگيري_راحت_و_روان
#پس_لبخند_بزن_به_خداوند_اعتمادكن_و_حركت_كن
#صبحتون_بخیر