This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#همراه_با_مربي
🔹 آشنایی با مفاخر تشیع وخدمتگزاران آستان اهل بیت علیهم السلام
(مرحوم سید شهاب الدین مرعشی نجفی)
🔹بیان خاطره ای در مورد مرحوم آیت الله مرعشی از زبان فرزند بزگوار ایشان ( لزوم رزق حلال و اثر سوء لقمه های شبهه ناک)
🔹داستان های #یقین_افزا وبیان حقایقی فراتر از نگاه مادی بشر
🌐 www.b-a-j.ir
🆔 @beitoljavad
🔹 آشنایی با مفاخر تشیع وخدمتگزاران آستان اهل بیت علیهم السلام
(مرحوم سید شهاب الدین مرعشی نجفی)
🔹بیان خاطره ای در مورد مرحوم آیت الله مرعشی از زبان فرزند بزگوار ایشان ( لزوم رزق حلال و اثر سوء لقمه های شبهه ناک)
🔹داستان های #یقین_افزا وبیان حقایقی فراتر از نگاه مادی بشر
🌐 www.b-a-j.ir
🆔 @beitoljavad
شیخ بهایی
اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد علیه السلام
🔸از آن جاکه در آستانه ی دهه ی کرامت و ایام زیارتی حضرت رضا علیه السلام هستیم شنیدن این حکایت #یقین_افزا خالی از لطف نیست!
🎧 #صوتی
🌐 www.b-a-j.ir
🆔 @beitoljavad
🎧 #صوتی
🌐 www.b-a-j.ir
🆔 @beitoljavad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صوتی
#یقین_افزا
🎙شأن و منزلت امام رضا (علیه السلام)
🔺حجت الاسلام عالی
اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد سلام الله علیه
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام:
🆔 @beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
#یقین_افزا
🎙شأن و منزلت امام رضا (علیه السلام)
🔺حجت الاسلام عالی
اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد سلام الله علیه
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام:
🆔 @beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صوتی
#یقین_افزا
🎙علم امام رضا (علیه السلام)
🔺حجت الاسلام فرحزاد
اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد سلام الله علیه
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام:
🆔 @beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
#یقین_افزا
🎙علم امام رضا (علیه السلام)
🔺حجت الاسلام فرحزاد
اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد سلام الله علیه
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام:
🆔 @beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یقین_افزا
📽 یک چشم زدن غافل از آن یار نباشیم...
🔺حجت الاسلام ثمری
اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد سلام الله علیه
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام:
🆔 @beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
📽 یک چشم زدن غافل از آن یار نباشیم...
🔺حجت الاسلام ثمری
اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد سلام الله علیه
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام:
🆔 @beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ویدئو
#یقین_افزا
🎥 روایت شنیدنی از معجزه حضرت رقیه سلام الله علیها
🎤 حاج غلامرضا سازگار
🏴 اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد علیه السلام
◀️ سایت :
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام:
🆔 t.me/beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
#یقین_افزا
🎥 روایت شنیدنی از معجزه حضرت رقیه سلام الله علیها
🎤 حاج غلامرضا سازگار
🏴 اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد علیه السلام
◀️ سایت :
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام:
🆔 t.me/beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
#یقین_افزا
👈🏼👈🏼 هارون الرشید را چندین پسر بود. از میان آنها یکی بنام قاسم موتمن دست از دنیا و ریاست و جاه و جلال پدر شسته و دل به آخرت و پرستش خدا نهاده بود، به طوری که شباهتی از لحاظ پوشاک و وضع ظاهری با پسر سلاطین نداشت.
🔹روزی از جلو هارون رد شد. یکی از خواص او، قاسم را که به آن هیئت دید خنده اش گرفت. هارون از سبب خنده پرسید. گفت این پسر شما را مفتضح و رسوا کرده با این لباسهای ژنده و کهنه که در میان مردم رفت و آمد می کند.
هارون در جواب گفت علت این است که تا کنون ما برای او منصبی معین نکرده ایم. آنگاه او را خواست و شروع به نصیحت و راهنمائی کرد. که با این ظاهر خود، مرا شرمنده می کنی، حکومت یکی از ولایات را برای تو مینویسم در آنجا وزیرى شایسته براى تو قرار مىدهم تا اکثر امور منطقه را به دست گیرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشى.
قاسم گفت پدرجان تو را چندین پسر است دست از من بردار و مرا پیش دوستان خدا شرمنده مکن. آنقدر هارون اصرار ورزید تا قاسم سکوت نمود.
🔹 اشاره کرد حکومت مصر را بنام او بنویسد و فردا صبح بطرف مصر حرکت کند، ولی قاسم شبانه از بغداد به طرف بصره فرار نمود. صبحگاه هر چه از پی او گشتند او را نیافتند، تا اینکه بر اثر رد پا فهمیدند قاسم تا کنار دجله آمده است.
قاسم همان شب فرار کرد و خود را به بصره رسانید.
🔹 عبدالله بصری میگوید: دیوار خانه ما خراب شده بود و احتیاج به یک کارگر داشتم. میان بازار آمدم تا کارگری پیدا کنم. جوانی را مشاهده کردم کنار مسجدی نشسته و قرآن میخواند. بیل و زنبیلی هم در جلو خود گذاشته، پرسیدم آیا کار میکنی؟ گفت چرا نکنم؟! خداوند ما را برای همین خلق کرده که زحمت بکشیم و نان تهیه کنیم.
گفتم پس برخیز و با من بیا. گفت اول اجرت مرا تعیین کن من یک درهم اجرت برایش تعیین کردم و به خانه رفتیم. تا شامگاه به اندازه دو نفر کار کرد، شب به او خواستم دو درهم بدهم راضی نشد گفت همان مقدار که قرار گذاشتیم بیشتر نمیگیرم، اجرت خود را گرفت و رفت.
🔹 فردا صبح به محل روز گذشته رفتم تا او را بیاورم ولی در آنجا نبود. از کسی پرسیدم. گفت او روزهای شنبه فقط کار میکند و بقیه هفته را به عبادت و پرستش میگذراند. پس صبر کردم تا روز شنبه دیگر او را در همان مکان یافتم و برای انجام کار به خانه بردم. مشغول کار شد و مقدار زیادی کار کرد. هنگام نماز ظهر دست و پای خود را شست و وضو گرفته به نماز مشغول شد. بعد از نماز بر سر کار خود رفت و تا غروب کار کرد. شامگاه اجرت خود را گرفت و بیرون شد.
🔹 شنبه دیگر چون کار دیوار تمام نشده بود از پیش رفتم این مرتبه او را نیافتم. پس از جستجو گفتند دو سه روز است که مریض شده از محل او سؤال کردم مرا به خرابهای راهنمائی کردند. بر سر بالین او رفتم و سرش را بر دامن گرفتم. همین که چشم باز کرد. پرسید تو کیستی؟ گفتم همان کسی که دو روز برایش کار کردی من عبدالله بصریم.
گفت شناختم تو را، آیا تو میل داری مرا بشناسی؟ گفتم آری. گفت: (فقال انا قاسم بن هارون الرشید) من قاسم پسر هارون الرشیدم.
🔹 تا این حرف را از او شنیدم بدنم به لرزه افتاد از تصور اینکه اگر هارون بفهمد من پسر او را به عنوان عملگی بکار واداشته ام با من چه خواهد کرد.
قاسم فهمید من ترسیدم. گفت هراس نداشته باش. تاکنون کسی در این شهر مرا نشناخته، اکنون هم اگر آثار مرگ را در خود نمی دیدم، نامم را نمیگفتم. اما از تو خواهشی دارم وقتی که از دنیا رفتم این بیل و زنبیل را به کسی بده که برایم قبر میکند و این قرآن را که مونس من بود به شخصی بسپار که بخواند و به او انس گیرد.
🔹 انگشتری از انگشت خود بیرون کرد و گفت به بغداد میروی، پدرم هارون روزهای دوشنبه بار عام دارد و هر کس بخواهد میتواند با او ملاقات کند. آن روز داخل میشوی و انگشتر را در مقابلش میگذاری. او انگشتر را میشناسد چون خودش به من داده. میگوئی پسرت قاسم در بصره از دنیا رفت و این انگشتر را وصیت کرد برای شما بیاورم و گفت به شما بگویم که پدر تو جرأتت در جمع آوری مال مردم زیاد است این انگشتر را هم بر آن اموال سرشار اضافه کن مرا طاقت حساب روز قیامت نیست.
🔹 در این هنگام ناگاه خواست حرکت کند ولی نتوانست از جای برخیزد. برای مرتبه دوم خود را حرکت داد باز نتوانست به من گفت بازویم را بگیر و مرا حرکت ده که مولایم علی بن ابیطالب علیهماالسلام آمده تا او را حرکت دادم در همین موقع روحش از آشیانه بدن پرواز کرد، گویا چراغی بود که خاموش شد.
📚 خزینة الجواهر، علی اکبر نهاوندی
🏴 اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد علیه السلام
🆔 @beitoljavad
👈🏼👈🏼 هارون الرشید را چندین پسر بود. از میان آنها یکی بنام قاسم موتمن دست از دنیا و ریاست و جاه و جلال پدر شسته و دل به آخرت و پرستش خدا نهاده بود، به طوری که شباهتی از لحاظ پوشاک و وضع ظاهری با پسر سلاطین نداشت.
🔹روزی از جلو هارون رد شد. یکی از خواص او، قاسم را که به آن هیئت دید خنده اش گرفت. هارون از سبب خنده پرسید. گفت این پسر شما را مفتضح و رسوا کرده با این لباسهای ژنده و کهنه که در میان مردم رفت و آمد می کند.
هارون در جواب گفت علت این است که تا کنون ما برای او منصبی معین نکرده ایم. آنگاه او را خواست و شروع به نصیحت و راهنمائی کرد. که با این ظاهر خود، مرا شرمنده می کنی، حکومت یکی از ولایات را برای تو مینویسم در آنجا وزیرى شایسته براى تو قرار مىدهم تا اکثر امور منطقه را به دست گیرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشى.
قاسم گفت پدرجان تو را چندین پسر است دست از من بردار و مرا پیش دوستان خدا شرمنده مکن. آنقدر هارون اصرار ورزید تا قاسم سکوت نمود.
🔹 اشاره کرد حکومت مصر را بنام او بنویسد و فردا صبح بطرف مصر حرکت کند، ولی قاسم شبانه از بغداد به طرف بصره فرار نمود. صبحگاه هر چه از پی او گشتند او را نیافتند، تا اینکه بر اثر رد پا فهمیدند قاسم تا کنار دجله آمده است.
قاسم همان شب فرار کرد و خود را به بصره رسانید.
🔹 عبدالله بصری میگوید: دیوار خانه ما خراب شده بود و احتیاج به یک کارگر داشتم. میان بازار آمدم تا کارگری پیدا کنم. جوانی را مشاهده کردم کنار مسجدی نشسته و قرآن میخواند. بیل و زنبیلی هم در جلو خود گذاشته، پرسیدم آیا کار میکنی؟ گفت چرا نکنم؟! خداوند ما را برای همین خلق کرده که زحمت بکشیم و نان تهیه کنیم.
گفتم پس برخیز و با من بیا. گفت اول اجرت مرا تعیین کن من یک درهم اجرت برایش تعیین کردم و به خانه رفتیم. تا شامگاه به اندازه دو نفر کار کرد، شب به او خواستم دو درهم بدهم راضی نشد گفت همان مقدار که قرار گذاشتیم بیشتر نمیگیرم، اجرت خود را گرفت و رفت.
🔹 فردا صبح به محل روز گذشته رفتم تا او را بیاورم ولی در آنجا نبود. از کسی پرسیدم. گفت او روزهای شنبه فقط کار میکند و بقیه هفته را به عبادت و پرستش میگذراند. پس صبر کردم تا روز شنبه دیگر او را در همان مکان یافتم و برای انجام کار به خانه بردم. مشغول کار شد و مقدار زیادی کار کرد. هنگام نماز ظهر دست و پای خود را شست و وضو گرفته به نماز مشغول شد. بعد از نماز بر سر کار خود رفت و تا غروب کار کرد. شامگاه اجرت خود را گرفت و بیرون شد.
🔹 شنبه دیگر چون کار دیوار تمام نشده بود از پیش رفتم این مرتبه او را نیافتم. پس از جستجو گفتند دو سه روز است که مریض شده از محل او سؤال کردم مرا به خرابهای راهنمائی کردند. بر سر بالین او رفتم و سرش را بر دامن گرفتم. همین که چشم باز کرد. پرسید تو کیستی؟ گفتم همان کسی که دو روز برایش کار کردی من عبدالله بصریم.
گفت شناختم تو را، آیا تو میل داری مرا بشناسی؟ گفتم آری. گفت: (فقال انا قاسم بن هارون الرشید) من قاسم پسر هارون الرشیدم.
🔹 تا این حرف را از او شنیدم بدنم به لرزه افتاد از تصور اینکه اگر هارون بفهمد من پسر او را به عنوان عملگی بکار واداشته ام با من چه خواهد کرد.
قاسم فهمید من ترسیدم. گفت هراس نداشته باش. تاکنون کسی در این شهر مرا نشناخته، اکنون هم اگر آثار مرگ را در خود نمی دیدم، نامم را نمیگفتم. اما از تو خواهشی دارم وقتی که از دنیا رفتم این بیل و زنبیل را به کسی بده که برایم قبر میکند و این قرآن را که مونس من بود به شخصی بسپار که بخواند و به او انس گیرد.
🔹 انگشتری از انگشت خود بیرون کرد و گفت به بغداد میروی، پدرم هارون روزهای دوشنبه بار عام دارد و هر کس بخواهد میتواند با او ملاقات کند. آن روز داخل میشوی و انگشتر را در مقابلش میگذاری. او انگشتر را میشناسد چون خودش به من داده. میگوئی پسرت قاسم در بصره از دنیا رفت و این انگشتر را وصیت کرد برای شما بیاورم و گفت به شما بگویم که پدر تو جرأتت در جمع آوری مال مردم زیاد است این انگشتر را هم بر آن اموال سرشار اضافه کن مرا طاقت حساب روز قیامت نیست.
🔹 در این هنگام ناگاه خواست حرکت کند ولی نتوانست از جای برخیزد. برای مرتبه دوم خود را حرکت داد باز نتوانست به من گفت بازویم را بگیر و مرا حرکت ده که مولایم علی بن ابیطالب علیهماالسلام آمده تا او را حرکت دادم در همین موقع روحش از آشیانه بدن پرواز کرد، گویا چراغی بود که خاموش شد.
📚 خزینة الجواهر، علی اکبر نهاوندی
🏴 اردوگاه فرهنگی و زائرسرای بیت الجواد علیه السلام
🆔 @beitoljavad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یقین_افزا
🔸 به نوجوانتان از ماجراهای این چنینی بگویید و یقینش را محکم کنید!
🔹 چقدر در روزگار ما جای چنین علمایی که همنشینی با آنها در خواب و بیداری تربیتکننده بود خالی است.
👇👇👇👇👇
🏨 مشهد - اردوگاه فرهنگی و #زائر_سرای #بیت_الجواد علیه السلام
◀️ سایت :
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام - ایتا
🆔 T.me/beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
🔸 به نوجوانتان از ماجراهای این چنینی بگویید و یقینش را محکم کنید!
🔹 چقدر در روزگار ما جای چنین علمایی که همنشینی با آنها در خواب و بیداری تربیتکننده بود خالی است.
👇👇👇👇👇
🏨 مشهد - اردوگاه فرهنگی و #زائر_سرای #بیت_الجواد علیه السلام
◀️ سایت :
🌐 www.b-a-j.ir
◀️ تلگرام - ایتا
🆔 T.me/beitoljavad
◀️ اینستاگرام:
🎦 instagram.com/beitoljavad/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یقین_افزا
🌹لطف و عنایت خاص امام رضا علیه السلام به حبیب الله چایچیان شاعر متخلص به حسان
••✾•🌿🌺🌿•✾••
🏩 ادامه #تخفیف سوئیت ها در بهترین ایام #زیارت
👇👇👇
🏨 مشهد - اردوگاه فرهنگی و #زائر_سرای بیت الجواد علیه السلام
🎁 تلفن رزرو 👇
☎️ 05132281110
🔴 تلگرام - ایتا - اینستاگرام
🆔 @beitoljavad
🌹لطف و عنایت خاص امام رضا علیه السلام به حبیب الله چایچیان شاعر متخلص به حسان
••✾•🌿🌺🌿•✾••
🏩 ادامه #تخفیف سوئیت ها در بهترین ایام #زیارت
👇👇👇
🏨 مشهد - اردوگاه فرهنگی و #زائر_سرای بیت الجواد علیه السلام
🎁 تلفن رزرو 👇
☎️ 05132281110
🔴 تلگرام - ایتا - اینستاگرام
🆔 @beitoljavad