خانه برزک / barzokhouse
146 subscribers
138 photos
2 videos
1 file
49 links
Barzok House Ecolodge اقامتگاه بومگردی خانه برزک

اطلاعات بیشتر:
www.barzokhouse.com

تلفن رزرو:
09334868840
Download Telegram
⁣هر گوشه این کشور گنجینه‌های پنهانی هست که دیدنشان چراغی در دل روشن می‌کند. در گشت‌هایی که در برزک می‌زنیم و سعی می‌کنیم گوشه‌های دنجش را کشف کنیم، با عمو رضا آشنا شدیم. داستان عمو رضا داستان حسرت فرهنگ است هنر و مسابقه نابرابر هنر دست و ماشین است. ⁣داستان هنرهای سنتی و فرهنگی است که چگونه باید به زیستش ادامه دهد؟ شاید بهتر باشد از اول قصه شروع کنم.
گشت‌های من در برزک، با همراهی،حمایت‌‌ و راهنمایی‌های زهرا جهانی است. زنی که دوست دارم داستان زندگیش را از زبان خودش بشنوید. به دنبال سبدبافی، چندی پیش با زهرا به دیدن رقیه رفتیم. هنرهای گوناگون پدر رقیه، که صد افسوس اکنون در بینمان نیست، را همه با حسرت به یاد می‌آورند و ⁣نقشه شهر برزک هنوز مزین به تصویرش در حال سبدبافی است. سبدبافی، تراش سنگ، تعمیر سنگ‌های آسیاب‌های برزک، چاقو سازی، تراش استخوان و خیلی چیزهای دیگر که من الان به خاطر نمی‌آورم. حالا رقیه، دختر خلف پدر، حاضر شده برای احیای سبدبافی برزک تلاش کند. با همه شلوغی‌هایی که اهالی برزک در فصل بهار دارند، رقیه چند سبد بافته است. سبدهایی که به نظر من برای بار اول بسیار خوب است. حیف که عکسی از سبدهایش نگرفته‌ام 😏
در دیدارهایمان در خانه و حیاط باصفای ⁣رقیه در محله مصلی که کارگاه‌ گلابشان هم هست، #گلاب_تابان، در کنار عطر گل و گلاب دیگ‌های در حال جوش، صحبت‌ها گل می‌انداخت و همه با اندوه و حسرت از گذشتگانی می‌گفتند که هنرمند بودند و اکنون نیستند و دیگر شانس دیدنشان را نداریم.در این بین صحبت از عمو رضا پیش آمد که به رضا نقاش معروف است و الان در کاشان زندگی می‌کند. عمو رضا نقشه فرش می‌کشیده است، فرش کاشان.
همان شب به عمو زنگ زدیم و خواستیم که برایمان یک نقشه بکشد، از ما اصرار و از او انکار. هر چه گفتیم راضی نشد که دست به قلم ببرد و طرحی بزند. می‌گفت الان نقشه‌های کامپیوتری اومده. 😢
دلم نمی‌آمد از خیرش بگذرم. اصرارهای ما ادامه داشت و بلخره توانستیم این هفته عمو رضا و همسرش را در خانه رقیه ببینیم. مردی عینکی، با موهایی سپید و صورتی خندان. با رویی خوش با همه چاق سلامتی کرد. پس از صحبت‌های معمول حرف را کشاندم به نقشه فرش. حسرت در نگاه و غم در چهره‌اش نشست .... ولی برایمان چند خاطره از آن زمان‌ها تعریف کرد. زمانی که می گفت تا ۸ نفر در نوبت نقشه‌هایش بودند و منتظر می‌ماندند تا حاشیه را بکشد و آنها ببرند تا بومش آماده شود و ... . خاطره‌هایش هم شیرین بود. عمو رضا گرم صحبت و همه چشم به دهانش. زمان گم شده بود. ذهنم در گل‌های قالی‌های کاشان می‌چرخید و صفحه شطرنج سفیدی را تصور می‌کردم که او با مهارت آن را پر می‌کرده است. خاستیم که در انتها یک گل فقط برایمان بکشد. فکر کردم شاید گل‌های نقشه خودشان عمو را از این سرخوردگی دربیاورند. و عمو هم سریع یک گل عباسی برایمان کشید و من با ذوقی بی حد امضا گرفتم و آن را با خود آوردم.
توانستم اجازه بگیرم که فردا به خانه‌اش بروم و گنجینه نقشه‌هایش را نشان دهد.
تا فردا ... .🎈😊