قدیما و نعمتهایی که نبود
الان دوروز است از سر صلات صبح تو رادیو، تا اخبار پس از شامگاهی تو تلویزیون، اعلام میکنه، آگاه باشید و هوشیار که هوا این هفته سرد خواهد شد!!
حالا چی؟ چند درجه، فقط چند درجه ناقابل هوا قراره سرد بشه.
مطمئنم که کل سیستم هواشناسی رو، این جدیدی ها اداره میکنند که اینقدر هول برشون داشته وگرنه قدیمی ترها یادشونه زمستون های سرد و بخاری های نفتی پِت پِتی رو!! برفهای سفید و چکمه های رنگی کفش ملی رو.
از اول مهر هوا رو به خنکی میرفت،آبان دیگه سرد بود.مدرسه ها بخشنامه داشتند، از وسط آذر بخاری روشن میکردند، قبلش باید دیگ دیگ می لرزیدی تو کلاس.
از همون اول پاییز لباس کاموایی ها از تو بقچه در میومد، کی با یه تا پیرهن میگشت تو خونه؟ دو لا، سه لا لباس میپوشیدی یه بافتنی مامان دوز هم روش، جوراب از پامون کنده نمیشد. اوایل آبان بخاری های نفتی و علاالدین های سبز و کرمی رنگ از تو انباری ها در میومد. تویست هم بود که ژاپنی بود و با کلاس.تازه بو هم نمیداد.
بخاری نفتی ها اکثرا یا ارج بودند یا آزمایش، همشون هم سبز و سیاه. ملت یا بشکه دویست و بیست لیتری نفتی تو حیاط داشتند نفت آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت، اگه زرنگ بودی و یادت بود تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ، وگرنه تاریک و ظلمات باید میرفتی ته حیاط بشکه به دست، عینهو کوزت. برف که اکثراً بود رو زمین، شده دو سانت. برف هم اگه نبود، یخ زده بود زمین، باید تاتی تاتی میرفتی تا دم تانکر، گاهی مجبور بودی از تو بشکه های بیست و دو لیتری نفت رو منتقل کنی به بشکه های کوچولو، اون موقع یه وسیله ی کارآمد ی بود که هیچ اسم خاصی هم نداشت از قضای روزگار. یه لوله کرم رنگ با یه چی آکاردئون مانند نارنجی به سرش و شیلنگی که عین خرطوم فیل آویزون بود، خدایی اسم نداشت ولی کار راه بنداز بود.
بخاری رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر میدادند، یعنی سرد و سردتر که میشد، در اتاق ها یکی یکی بسته میشد و محترمانه منتقل میشدی به وسط هال، دی و بهمن عملا خونه یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونه ی گرم.اتاق ها در حد سیبری سرد بودند و اگه یه وقت قصد میکردی بری تو اتاقت و یه چیزی برداری باید یه نفس عمیق میکشیدی، درو باز میکردی، به دو میرفتی و به دو برمیگشتی. تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد میزدند... درو ببند!! سوز اومد!!! باد بردمون!!!
گاهی که خسته میشدی و دلت میخواست بری تو اتاقت،یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لوله ی سفالی سیم پیچ شده میدادند زیر بغلت، بدیش به این بود که باید میرفتی تو بغلش مینشستی تا گرم بشی دو قدم دور میشدی نوک دماغت قندیل میبست.
بخاری محل تجمع کل خانواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت میگرفتند که نزدیکترین جا رو به بخاری پیدا کنند، حتی روایته شام هم نصفه ول میکردند از هول دور موندن از بخاری. پشت بخاری معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده بود، که باید خشک میشد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه.
و اما روی بخاری، آشپزخونه ی دوم مامان بود، همیشه یه چیزی بود برای خشک شدن.اگر هم نبود، پوست های پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف میکرد رو بخاری تا بوی بد نفت زیر عطر پوست پرتقال های نیم سوز گم بشه.
موقع خواب، دل شیر میخواست سرت رو بذاری رو بالش یخ و بالش رو پهن میکردیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش میکردیم که گرمیش نره، سرت رو که میذاشتی رو بالش گرم، انگار گرمی آفتاب وسط تابستون که آروم، لابه لای موهات نفوذ میکرد . پتوهای ببر و طاووس نشان و لحاف های پنبه ای ساتن دوز رو تا زیر چونه بالا میکشیدیم.
سقف هایی که چیکه میکردن و اناقهایی که با نفس ادمها گرم میشدن. بخاری های انسانی با تجمع اعضای فامیل کنار هم و بخاری نفتی علائدین که همش توسط پسرا مورد ازمایشات مختلف قرار میگرفت و از خرابی طلقش میشد تعداد پسرای خانواده رو حدس زد. چه روزگاری بود.
بیرون سرد بود، خیلی سرد! ولی دلمون گرم بود. گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون. دلمون گرم بود، به فرداهایی که میومد. فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیمون، شادی بچه هایی که با چکمه های رنگی کفش ملی،تو راه مدرسه، گوله برفی رو سمت هم پرتاب میکردند، بچه هایی که گرچه دست هاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود ولی دلهاشون گرمِ گرم بود🌹
چقدر باید الان شاکر باشیم...خصوصا نعمت گاز
الان دوروز است از سر صلات صبح تو رادیو، تا اخبار پس از شامگاهی تو تلویزیون، اعلام میکنه، آگاه باشید و هوشیار که هوا این هفته سرد خواهد شد!!
حالا چی؟ چند درجه، فقط چند درجه ناقابل هوا قراره سرد بشه.
مطمئنم که کل سیستم هواشناسی رو، این جدیدی ها اداره میکنند که اینقدر هول برشون داشته وگرنه قدیمی ترها یادشونه زمستون های سرد و بخاری های نفتی پِت پِتی رو!! برفهای سفید و چکمه های رنگی کفش ملی رو.
از اول مهر هوا رو به خنکی میرفت،آبان دیگه سرد بود.مدرسه ها بخشنامه داشتند، از وسط آذر بخاری روشن میکردند، قبلش باید دیگ دیگ می لرزیدی تو کلاس.
از همون اول پاییز لباس کاموایی ها از تو بقچه در میومد، کی با یه تا پیرهن میگشت تو خونه؟ دو لا، سه لا لباس میپوشیدی یه بافتنی مامان دوز هم روش، جوراب از پامون کنده نمیشد. اوایل آبان بخاری های نفتی و علاالدین های سبز و کرمی رنگ از تو انباری ها در میومد. تویست هم بود که ژاپنی بود و با کلاس.تازه بو هم نمیداد.
بخاری نفتی ها اکثرا یا ارج بودند یا آزمایش، همشون هم سبز و سیاه. ملت یا بشکه دویست و بیست لیتری نفتی تو حیاط داشتند نفت آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت، اگه زرنگ بودی و یادت بود تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ، وگرنه تاریک و ظلمات باید میرفتی ته حیاط بشکه به دست، عینهو کوزت. برف که اکثراً بود رو زمین، شده دو سانت. برف هم اگه نبود، یخ زده بود زمین، باید تاتی تاتی میرفتی تا دم تانکر، گاهی مجبور بودی از تو بشکه های بیست و دو لیتری نفت رو منتقل کنی به بشکه های کوچولو، اون موقع یه وسیله ی کارآمد ی بود که هیچ اسم خاصی هم نداشت از قضای روزگار. یه لوله کرم رنگ با یه چی آکاردئون مانند نارنجی به سرش و شیلنگی که عین خرطوم فیل آویزون بود، خدایی اسم نداشت ولی کار راه بنداز بود.
بخاری رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر میدادند، یعنی سرد و سردتر که میشد، در اتاق ها یکی یکی بسته میشد و محترمانه منتقل میشدی به وسط هال، دی و بهمن عملا خونه یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونه ی گرم.اتاق ها در حد سیبری سرد بودند و اگه یه وقت قصد میکردی بری تو اتاقت و یه چیزی برداری باید یه نفس عمیق میکشیدی، درو باز میکردی، به دو میرفتی و به دو برمیگشتی. تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد میزدند... درو ببند!! سوز اومد!!! باد بردمون!!!
گاهی که خسته میشدی و دلت میخواست بری تو اتاقت،یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لوله ی سفالی سیم پیچ شده میدادند زیر بغلت، بدیش به این بود که باید میرفتی تو بغلش مینشستی تا گرم بشی دو قدم دور میشدی نوک دماغت قندیل میبست.
بخاری محل تجمع کل خانواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت میگرفتند که نزدیکترین جا رو به بخاری پیدا کنند، حتی روایته شام هم نصفه ول میکردند از هول دور موندن از بخاری. پشت بخاری معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده بود، که باید خشک میشد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه.
و اما روی بخاری، آشپزخونه ی دوم مامان بود، همیشه یه چیزی بود برای خشک شدن.اگر هم نبود، پوست های پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف میکرد رو بخاری تا بوی بد نفت زیر عطر پوست پرتقال های نیم سوز گم بشه.
موقع خواب، دل شیر میخواست سرت رو بذاری رو بالش یخ و بالش رو پهن میکردیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش میکردیم که گرمیش نره، سرت رو که میذاشتی رو بالش گرم، انگار گرمی آفتاب وسط تابستون که آروم، لابه لای موهات نفوذ میکرد . پتوهای ببر و طاووس نشان و لحاف های پنبه ای ساتن دوز رو تا زیر چونه بالا میکشیدیم.
سقف هایی که چیکه میکردن و اناقهایی که با نفس ادمها گرم میشدن. بخاری های انسانی با تجمع اعضای فامیل کنار هم و بخاری نفتی علائدین که همش توسط پسرا مورد ازمایشات مختلف قرار میگرفت و از خرابی طلقش میشد تعداد پسرای خانواده رو حدس زد. چه روزگاری بود.
بیرون سرد بود، خیلی سرد! ولی دلمون گرم بود. گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون. دلمون گرم بود، به فرداهایی که میومد. فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیمون، شادی بچه هایی که با چکمه های رنگی کفش ملی،تو راه مدرسه، گوله برفی رو سمت هم پرتاب میکردند، بچه هایی که گرچه دست هاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود ولی دلهاشون گرمِ گرم بود🌹
چقدر باید الان شاکر باشیم...خصوصا نعمت گاز
😢1
نوجوانی و عنصر خلاقیت
بچه های باهوش ولی بدون خلاقیت بچه هایی به شدت وظیفه شناس، درس خوان، مؤدب و همراه هستند و بسیار مورد علاقه ی معلم ها هستند. اما تحمل کوچکترین شکست را ندارند و اگر نمره ی 20 شان 19 شود دق می کنند. این بچه ها را والدین هم خیلی دوست دارند
در حالی که بهترین ترکیب حالت بچه های باهوش و خلاق است.
این بچه ها خیلی راحت نیستند. برای این که بچه های خلاق داشته باشید باید آماده باشید،
کودک متعادل و کودک آرزوها، کودک سختی است اگر برای پرورش مراحل بعدی این کودک آماده نباشید اذیت خواهید شد چون اصلاً بچه های راحتی نیستند.
@nooredideh
مدرسهی هنر و مهارت بهار 🌱 @arteachium
www.arteachium.ir
بچه های باهوش ولی بدون خلاقیت بچه هایی به شدت وظیفه شناس، درس خوان، مؤدب و همراه هستند و بسیار مورد علاقه ی معلم ها هستند. اما تحمل کوچکترین شکست را ندارند و اگر نمره ی 20 شان 19 شود دق می کنند. این بچه ها را والدین هم خیلی دوست دارند
در حالی که بهترین ترکیب حالت بچه های باهوش و خلاق است.
این بچه ها خیلی راحت نیستند. برای این که بچه های خلاق داشته باشید باید آماده باشید،
کودک متعادل و کودک آرزوها، کودک سختی است اگر برای پرورش مراحل بعدی این کودک آماده نباشید اذیت خواهید شد چون اصلاً بچه های راحتی نیستند.
@nooredideh
مدرسهی هنر و مهارت بهار 🌱 @arteachium
www.arteachium.ir
🥰1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ازهمهجاازهمهرنگ ۲۷، #کاردستی ۶، توپ کاغذی
🐟سلام دوستان عزیز
من خیلی از این توپها خوشم میآمد و فکر میکردم ساختنش آسون نیست. اما الان خوشحالم که یاد گرفتم.
📤 اگر شما هم درست کردید حتما برام تصویر/فیلم اش را ارسال کنید تا با نام خودتون در کانال قرار بدهم. 📬
مَدْرِسهیِ هُنَرِ بَهٰار 🌱 @arteachium
www.arteachium.ir
🐟سلام دوستان عزیز
من خیلی از این توپها خوشم میآمد و فکر میکردم ساختنش آسون نیست. اما الان خوشحالم که یاد گرفتم.
📤 اگر شما هم درست کردید حتما برام تصویر/فیلم اش را ارسال کنید تا با نام خودتون در کانال قرار بدهم. 📬
مَدْرِسهیِ هُنَرِ بَهٰار 🌱 @arteachium
www.arteachium.ir
🥰1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😍 بازی کردن بچهها در یکی از شبستانهای صحن پیامبر اعظم(صلوات الله علیه)
مسجد خوب، مسجد پر از کودک است. بهترین همراهی با زائرین را در حرم امام مهربانمان امام رضا علیهالسلام شاهد هستیم. بزرگی حرم هم خودش مرزها را برای کودکان میشکند و از دلایل علاقهی بچهها به حرم، همین آزادی هاست.
توقع برخورد همیشه درست و بالغانه از کودکان، منطقی نیست، چه خوب که بچهها را به روش منطقی جذب کنیم.
گاهی برام سواله سیستم تائید صلاحیت آستان قدس چه ساز و کاری داره؟ چطور میتونن افرادی چنین صبور و حکیم رو به عنوان خادم پیدا و انتخاب کنند. به عمرم کوچکترین کوردی از ایشان مشاهده نکردم.
چه چالشها و سوءرفتارها از زائران دیدم که با صبر و رفتار استراتژیک خادمان به بهتریم شکل حل شده.
این هم یک مصداق از فهم و دانش خادمان. هیچ جا ندیدم بچهها در مسجد فوتبال بازی کنند کسی به آنها نگویید بالا چشمتان ابروست!
قربون امام رضا بشوم که جانثارانش از بهترین مردم روی زمینند.
#بیاغراق
سفرنامه مشهد ۱
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
مسجد خوب، مسجد پر از کودک است. بهترین همراهی با زائرین را در حرم امام مهربانمان امام رضا علیهالسلام شاهد هستیم. بزرگی حرم هم خودش مرزها را برای کودکان میشکند و از دلایل علاقهی بچهها به حرم، همین آزادی هاست.
توقع برخورد همیشه درست و بالغانه از کودکان، منطقی نیست، چه خوب که بچهها را به روش منطقی جذب کنیم.
گاهی برام سواله سیستم تائید صلاحیت آستان قدس چه ساز و کاری داره؟ چطور میتونن افرادی چنین صبور و حکیم رو به عنوان خادم پیدا و انتخاب کنند. به عمرم کوچکترین کوردی از ایشان مشاهده نکردم.
چه چالشها و سوءرفتارها از زائران دیدم که با صبر و رفتار استراتژیک خادمان به بهتریم شکل حل شده.
این هم یک مصداق از فهم و دانش خادمان. هیچ جا ندیدم بچهها در مسجد فوتبال بازی کنند کسی به آنها نگویید بالا چشمتان ابروست!
قربون امام رضا بشوم که جانثارانش از بهترین مردم روی زمینند.
#بیاغراق
سفرنامه مشهد ۱
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
🥰1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
حرم امن...
هرکسی با هر سن و موقعیتی مشغول گذروندن به واقع بهترین لحظات عمرش
یکی تو شبستان دراز کشیده
یکی مشغول تدریس
یکی مشغول تحصیل
یکی مشغول چای ریختن تو چایخونه
یکی دم ضریح دعا میکنه خدا بواسطهی امام، بهش چیزی رو که میخواد بده
یکی بالاخره براش جور شده و این همه راه از مطبش اومده اون یکی دو هفته در سال خدامیشو پیش امام باشه
اما توی این فیلم کوتاه، دنیای فرشتههای کوچیک، آب بازیشون...
بچهها، همه شاد و خوشحال
سرتاسر حرم، از قبل از ورود، تا دم ضریح مطهر.
در حال خنده، در حال بازی، گاهی اذیت کردن، گاهی دویدن و....
گاهی با خودم میگفتم، مثل یه دشت سبز و امن، حرم از بهترین جاها برای بچههاست، هیچ مربی و هیچ تسهیلگری نیست، جز خود مولا علی ابن موسی الرضا ( علیهالسلام)
سفرنامه مشهد ۲
پیام 📬
مَدْرِسهیِ هُنَرِ بَهٰار 🌱 @arteachium
arteachium.ir
هرکسی با هر سن و موقعیتی مشغول گذروندن به واقع بهترین لحظات عمرش
یکی تو شبستان دراز کشیده
یکی مشغول تدریس
یکی مشغول تحصیل
یکی مشغول چای ریختن تو چایخونه
یکی دم ضریح دعا میکنه خدا بواسطهی امام، بهش چیزی رو که میخواد بده
یکی بالاخره براش جور شده و این همه راه از مطبش اومده اون یکی دو هفته در سال خدامیشو پیش امام باشه
اما توی این فیلم کوتاه، دنیای فرشتههای کوچیک، آب بازیشون...
بچهها، همه شاد و خوشحال
سرتاسر حرم، از قبل از ورود، تا دم ضریح مطهر.
در حال خنده، در حال بازی، گاهی اذیت کردن، گاهی دویدن و....
گاهی با خودم میگفتم، مثل یه دشت سبز و امن، حرم از بهترین جاها برای بچههاست، هیچ مربی و هیچ تسهیلگری نیست، جز خود مولا علی ابن موسی الرضا ( علیهالسلام)
سفرنامه مشهد ۲
پیام 📬
مَدْرِسهیِ هُنَرِ بَهٰار 🌱 @arteachium
arteachium.ir
🥰1
آرتیچیوم 🌱 دغدغهمند نسل آینده
🍉 گزارش آب بازی، تیر 1401 #اردوبازی #آببازی مدرسهی هنر و مهارت بهار 🌱 arteachium.ir 🌐 @arteachium 📺
🌱 سلام
آببازی ۲
خوش گذرونی با خانواده
جمعه ۱۶ تیر، ۹ صبح
بوستان نهج البلاغه
#اردوبازی
#آببازی
مدرسهی هنر و مهارت بهار 🌱
arteachium.ir 🌐
@arteachium 📺
آببازی ۲
خوش گذرونی با خانواده
جمعه ۱۶ تیر، ۹ صبح
بوستان نهج البلاغه
#اردوبازی
#آببازی
مدرسهی هنر و مهارت بهار 🌱
arteachium.ir 🌐
@arteachium 📺
👌1
آیت الله حائری شیرازی
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از «نمیخواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم» بود.
روز عاشورا میگوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟»
شب صحبت میکند تا مبادا خبیثی در بین طیّبها باشد، و روز سخن میگوید تا مبادا طیّبی در بین خبیثها مانده باشد.
شب غربال میکند تا فقط «صالحان» بمانند و روز غربال میکند تا فقط «اشقیاء» در مقابل او ایستاده باشند.
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از «نمیخواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم» بود.
روز عاشورا میگوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟»
شب صحبت میکند تا مبادا خبیثی در بین طیّبها باشد، و روز سخن میگوید تا مبادا طیّبی در بین خبیثها مانده باشد.
شب غربال میکند تا فقط «صالحان» بمانند و روز غربال میکند تا فقط «اشقیاء» در مقابل او ایستاده باشند.
😢3