This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صف یکی از مراکز اهدای خون در بندرعباس و کمک هموطنان عزیز
انشاءالله که تعداد هموطنان عزیزمون در بندر که مصدوم شدن، کم بمونه و حالشون خوب بشه.
اگر با نوجوانتون صحبتش پیش اومد، شاید خوب باشه نکاتی که در کامنت تقدیم کردم رو بدونیم.
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
انشاءالله که تعداد هموطنان عزیزمون در بندر که مصدوم شدن، کم بمونه و حالشون خوب بشه.
اگر با نوجوانتون صحبتش پیش اومد، شاید خوب باشه نکاتی که در کامنت تقدیم کردم رو بدونیم.
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
😢2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😍2
یک ساله درگیر "مدرسه مزرعه" هستم، نه مثل مدرسه وقت بچه رو میگیره، نه مثل هوم اسکول، ایزوله و بی بهرس
با دوستام مطرح کردم، اما نشد بیان، ازنظر مالی ریسک داشت براشون. منم معلم زاده. سرمایه ندارم که😊
گفتم تنها شروع کنم، از پایه اول و هر سال، یه پایه اضافه کنم.🏔
دوست داشتم، منحصرا اینجا با شما مطرح کنم. نظرتون چیه؟
............................................................
پن:
اگر اشتباه نکنم، یکی از جمعههای سال ۷۵ انیمهی "داستان ۱۵ پسر" از کانال ۱ پخش شد (شاید بعدا بازپخش شد🤷🏽) فراموش نشدنی بود... شاید این کارتون در شکلگیری اردوبازی بیتاثیر نبود 😁 محصول سال ۱۹۸۷ نیپون (ژاپن)، حدود ۷۰ دقیقه و گویا اقتباسی از رمان دو سال تعطیلات ژول ورن بود:
پانزده پسر نوجوان، در جریان یک سفر تابستانی، بهدلیل وقوع طوفان، با قایقشان به جزیرهای ناشناخته رانده میشوند. بدون حضور بزرگترها، آنها باید برای بقا تلاش کنند، منابع غذایی پیدا کنند، سرپناه بسازند و با چالشهای طبیعی و اختلافات گروهی روبهرو شوند. این تجربه، آنها را به افراد مستقل، مسئول و متحدتری تبدیل میکند.
دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
با دوستام مطرح کردم، اما نشد بیان، ازنظر مالی ریسک داشت براشون. منم معلم زاده. سرمایه ندارم که😊
گفتم تنها شروع کنم، از پایه اول و هر سال، یه پایه اضافه کنم.🏔
دوست داشتم، منحصرا اینجا با شما مطرح کنم. نظرتون چیه؟
............................................................
پن:
اگر اشتباه نکنم، یکی از جمعههای سال ۷۵ انیمهی "داستان ۱۵ پسر" از کانال ۱ پخش شد (شاید بعدا بازپخش شد🤷🏽) فراموش نشدنی بود... شاید این کارتون در شکلگیری اردوبازی بیتاثیر نبود 😁 محصول سال ۱۹۸۷ نیپون (ژاپن)، حدود ۷۰ دقیقه و گویا اقتباسی از رمان دو سال تعطیلات ژول ورن بود:
پانزده پسر نوجوان، در جریان یک سفر تابستانی، بهدلیل وقوع طوفان، با قایقشان به جزیرهای ناشناخته رانده میشوند. بدون حضور بزرگترها، آنها باید برای بقا تلاش کنند، منابع غذایی پیدا کنند، سرپناه بسازند و با چالشهای طبیعی و اختلافات گروهی روبهرو شوند. این تجربه، آنها را به افراد مستقل، مسئول و متحدتری تبدیل میکند.
دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
😢2🤩1
لقمههای آماده
دانشآموزان مدارس غیرانتفاعی بعضا اتوماتیک نیستند. (بعضا)
در فضایی که شاید بتوان آن را "فراتسهیلگریشده" نامید، تمام فرایندها و مفاهیم در قالب بازی و سناریو تجربه میشود. برای دوری از چنین فضایی، تسهیلگر موظف است بخش مهم آموزش، که دوری از ارائهی خوراک آماده است، را فراموش نکند. مانند دادن مسئولیت به دانشآموزان، که باعث میشود ذهن آنها به جستوجوی بیشتری بپردازد.
ارائههای مختلف، تحقیق و پیشمطالعه، بخش مهمی از فضای تحصیل است که بعضاً در مسیر سال تحصیلی کمرنگ و حتی فراموش میشود. یادگیری به شرط کشف، باعث میشود دانشآموز از راحتطلبی فاصله بگیرد، اعتمادبهنفس او تقویت شود و لذت حل مسئله را بیشتر تجربه کند.
متاسفانه مدارسی دیده میشوند که به اهمیت تجربهی "سختی" در سنین هفت سال به بالا اهمیت نداده، کماکان فضای خردسالان زیر ۷ سال را برای کودک، مهیا میکنند.*
اهمیت این موضوع در آن است که وقتی دانشآموزان این مراکز در محیط آموزشی متعادلتری قرار میگیرند، ارتباطی شکل نمیگیرد. در این محیط جدید، مربی درگیری با سرفصل آموزش را مانند توپ در زمین دانشآموزان قرار میدهد، اما دانشآموزی که به تماشاچی بودن عادت کرده، منتظر حرکت مربی میماند؛
انگار که مربی با خودش پینگپنگ بازی کند.😅
این موضوع که برای مدارس غیردولتی بسیار ضروری است، بعضاً این دانشآموزان در فضایی رشد میکنند که به دلیل در دسترس بودن منابع مختلف، با مفاهیم دوگانهای مانند سختی/پیشرفت، زمان/فرایند، ارتباط/سرعت و... آشنا نمیشوند. این موضوع در مواردی بغرنج میشود، طوری که کودک دبستانی بدون تجربهی مفاهیم مهم اینچنینی وارد دبیرستان شده و شناخت خود و جامعهاش بهدرستی در او شکل نگرفته است.
معلم ایدهآل، شومنی با نمایش مهیج نیست، بلکه، در چراغ ذهن کودک، جرقهای ایجاد میکند.
*ائمه معصومین علیهمالسلام بارها فرمودند که: انسان در هفت سال اول، مولاست؛ هفت سال دوم، بنده؛ و هفت سال آخر، مشاور.
✍ هاتف حائری
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
دانشآموزان مدارس غیرانتفاعی بعضا اتوماتیک نیستند. (بعضا)
در فضایی که شاید بتوان آن را "فراتسهیلگریشده" نامید، تمام فرایندها و مفاهیم در قالب بازی و سناریو تجربه میشود. برای دوری از چنین فضایی، تسهیلگر موظف است بخش مهم آموزش، که دوری از ارائهی خوراک آماده است، را فراموش نکند. مانند دادن مسئولیت به دانشآموزان، که باعث میشود ذهن آنها به جستوجوی بیشتری بپردازد.
ارائههای مختلف، تحقیق و پیشمطالعه، بخش مهمی از فضای تحصیل است که بعضاً در مسیر سال تحصیلی کمرنگ و حتی فراموش میشود. یادگیری به شرط کشف، باعث میشود دانشآموز از راحتطلبی فاصله بگیرد، اعتمادبهنفس او تقویت شود و لذت حل مسئله را بیشتر تجربه کند.
متاسفانه مدارسی دیده میشوند که به اهمیت تجربهی "سختی" در سنین هفت سال به بالا اهمیت نداده، کماکان فضای خردسالان زیر ۷ سال را برای کودک، مهیا میکنند.*
اهمیت این موضوع در آن است که وقتی دانشآموزان این مراکز در محیط آموزشی متعادلتری قرار میگیرند، ارتباطی شکل نمیگیرد. در این محیط جدید، مربی درگیری با سرفصل آموزش را مانند توپ در زمین دانشآموزان قرار میدهد، اما دانشآموزی که به تماشاچی بودن عادت کرده، منتظر حرکت مربی میماند؛
انگار که مربی با خودش پینگپنگ بازی کند.😅
این موضوع که برای مدارس غیردولتی بسیار ضروری است، بعضاً این دانشآموزان در فضایی رشد میکنند که به دلیل در دسترس بودن منابع مختلف، با مفاهیم دوگانهای مانند سختی/پیشرفت، زمان/فرایند، ارتباط/سرعت و... آشنا نمیشوند. این موضوع در مواردی بغرنج میشود، طوری که کودک دبستانی بدون تجربهی مفاهیم مهم اینچنینی وارد دبیرستان شده و شناخت خود و جامعهاش بهدرستی در او شکل نگرفته است.
معلم ایدهآل، شومنی با نمایش مهیج نیست، بلکه، در چراغ ذهن کودک، جرقهای ایجاد میکند.
*ائمه معصومین علیهمالسلام بارها فرمودند که: انسان در هفت سال اول، مولاست؛ هفت سال دوم، بنده؛ و هفت سال آخر، مشاور.
✍ هاتف حائری
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
😍9😁1😇1
آرتیچیوم 🌱 دغدغهمند نسل آینده
اردوی (کمپ) جنگلبازی + قایق بازی 📅 ۱۷ و ۱۹ اردیبهشت (از عصر چهارشنبه تا عصر پنجشنبه) اردیبهشت شاید زیباترین ماه سال باشه، دما عالی، شکوفهها و زمین سبز. ملت هم سفراشون رو رفتن و خلوتتره. دیگه تا آخر سال تحصیلی احتمالا کسی سفر نمیره. واقعا اگر مرخصی…
دستور سادهی ساخت اسپری طبیعی دافع حشرات، مفید برای اردوبازی!
مواد لازم:
آب جوشیده یا آب مقطر – ۱ پیمانه (حدود ۲۵۰ میلیلیتر)
سرکه سیب یا الکل سفید (ایزوپروپیل) – ½ پیمانه
روغنهای طبیعی (اسنشیال اویل) – حدود ۲۰ قطره از هرکدوم:
روغن نعناع فلفلی
روغن اسطوخودوس
روغن اکالیپتوس
روغن لیمو یا درخت چای
(از هرچیز که در دسترس هست، استفاده کنید)
بطری اسپری تمیز
طرز تهیه:
آب و سرکه (یا الکل) رو داخل بطری اسپری بریزید. روغنهای طبیعی رو اضافه کنید. در بطری رو ببند و خوب تکون بدید تا ترکیب یکنواخت بشه.
نحوه استفاده
قبل از رفتن به جنگل (کویر و...) ، روی پوست، لباس، کلاه یا کیسهخواب اسپری شود.
هر ۲–۳ ساعت یکبار دوباره استفاده شود، خصوصاً هنگام عرق کردن یا شسته شدن
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
مواد لازم:
آب جوشیده یا آب مقطر – ۱ پیمانه (حدود ۲۵۰ میلیلیتر)
سرکه سیب یا الکل سفید (ایزوپروپیل) – ½ پیمانه
روغنهای طبیعی (اسنشیال اویل) – حدود ۲۰ قطره از هرکدوم:
روغن نعناع فلفلی
روغن اسطوخودوس
روغن اکالیپتوس
روغن لیمو یا درخت چای
(از هرچیز که در دسترس هست، استفاده کنید)
بطری اسپری تمیز
طرز تهیه:
آب و سرکه (یا الکل) رو داخل بطری اسپری بریزید. روغنهای طبیعی رو اضافه کنید. در بطری رو ببند و خوب تکون بدید تا ترکیب یکنواخت بشه.
نحوه استفاده
قبل از رفتن به جنگل (کویر و...) ، روی پوست، لباس، کلاه یا کیسهخواب اسپری شود.
هر ۲–۳ ساعت یکبار دوباره استفاده شود، خصوصاً هنگام عرق کردن یا شسته شدن
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
🤩4
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیهالسلام
امام رضا جان تولدتون مبارک🥰
تصویرسازی: استاد میکائیل براتی
امام رضا علیه السلام فرمودند:
به کودک فرصت بده تا بـا دست خودش صدقه بدهد گر چه به اندازه تکّه نانی یا یک مشت از چیزی باشد؛ زیرا هر چیزی که در راه خدا داده شود اگر با نیّت پاک صورت گیرد، هر چند کم باشد، بسیار زیاد است.
«اصول کافی، جلد ۴، صفحه۴»
اینجا و اینجا هم هست😍
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
امام رضا جان تولدتون مبارک🥰
تصویرسازی: استاد میکائیل براتی
امام رضا علیه السلام فرمودند:
به کودک فرصت بده تا بـا دست خودش صدقه بدهد گر چه به اندازه تکّه نانی یا یک مشت از چیزی باشد؛ زیرا هر چیزی که در راه خدا داده شود اگر با نیّت پاک صورت گیرد، هر چند کم باشد، بسیار زیاد است.
«اصول کافی، جلد ۴، صفحه۴»
اینجا و اینجا هم هست😍
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
😍4😭1
سلام و ادب
برنامهی هفتههای آینده ما:
🧗 صخرهبازی، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت
۵ کیلومتری روستای وردیج (تهران)
توضیحات صخره اینجاس
🔫 آببازی، جمعه ۲ خرداد
بوستان نهجالبلاغه (تهران)
توضیحات آببازی اینجاس
از صبح تا ظهر (با فعالیت صبحانه)
جهت ثبتنام اینجا اعلام بفرمایید.
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
برنامهی هفتههای آینده ما:
🧗 صخرهبازی، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت
۵ کیلومتری روستای وردیج (تهران)
توضیحات صخره اینجاس
🔫 آببازی، جمعه ۲ خرداد
بوستان نهجالبلاغه (تهران)
توضیحات آببازی اینجاس
از صبح تا ظهر (با فعالیت صبحانه)
جهت ثبتنام اینجا اعلام بفرمایید.
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
😍5
🎨 گردش "موزهبازی"؛ پیوند هنر، مشاهده و بازی
در این گردش، با بازدیدی کودکمحور از موزهی هنرهای معاصر، بچهها با آثار هنری متنوع آشنا میشن و مهارت نگاه کردن و تحلیل بصری رو تمرین میکنن.
در بخش کارگاهی، فعالیتهای هنری و بازیمحور طراحی شده تا تجربهی دیدن اثر هنری به ساخت اثر هنری تبدیل بشه؛ با تمرکز روی رنگ، فرم، و تخیل.
این گردش همزمان فرصتی برای کشف فضاهای فرهنگی، آشنایی با گالریها و ایجاد نگاه خلاقانه به هنر معاصر برای کودکان و نوجوانانه.
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
در این گردش، با بازدیدی کودکمحور از موزهی هنرهای معاصر، بچهها با آثار هنری متنوع آشنا میشن و مهارت نگاه کردن و تحلیل بصری رو تمرین میکنن.
در بخش کارگاهی، فعالیتهای هنری و بازیمحور طراحی شده تا تجربهی دیدن اثر هنری به ساخت اثر هنری تبدیل بشه؛ با تمرکز روی رنگ، فرم، و تخیل.
این گردش همزمان فرصتی برای کشف فضاهای فرهنگی، آشنایی با گالریها و ایجاد نگاه خلاقانه به هنر معاصر برای کودکان و نوجوانانه.
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوست دارم یکی از اینا طراحی کنم 😁
شما چی؟
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
#طراحی #مکانیکال #شهربازی #کودک #رویا #رویایی #اسباب_بازی
شما چی؟
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
#طراحی #مکانیکال #شهربازی #کودک #رویا #رویایی #اسباب_بازی
😍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون اناق کوچک بود، برای بهبود فضا، سکوی چوبی (به همراه کلبه، تخت و سرسره) اضافه شد.
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
#دکور_کودک #فضاسازی #دکوراسیون #معماری_داخلی #اتاق_کودک #ساده #مینیمال #چوبی
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
#دکور_کودک #فضاسازی #دکوراسیون #معماری_داخلی #اتاق_کودک #ساده #مینیمال #چوبی
😍5
بازگشت
۸۰ سالمه… اما نمیدونم چی شد که امروز، توی بدن ۳۸ سالگیم از خواب بیدار شدم. اونم فقط برای یک روز. با لمس دستهای کوچولویی روی پتو بیدار میشم؛ «مامان، بیدار شو». صدای بچههام توی اتاق میپیچه. پلک میزنم و آروم میشینم. بچههام… دوباره کوچولو شدن. نفسم بند میاد، اشک تو چشمهام جمع میشه. با خنده و بازی خودشون رو پرت میکنن روی تخت.
یه زمانی صبحها همیشه با عجله میگذشت، اما امروز فرق داره. بغلشون میکنم، محکم، انگار نمیخوام هیچوقت رهاشون کنم. موهای بههمریختهشون رو میبوسم. دستهای کوچیک و نرمشون رو توی دستهام میگیرم. این بار، هر ثانیه رو با دل و جان نفس میکشم.
جلوی آینه دستشویی، تصویر خودم رو میبینم. نه خطهای عمیق، نه موی سفید. صورتم جوونتره. یه زمانی فکر میکردم ۳۸ سالگی یعنی پیر شدن… چه فکر خندهداری! برای چند لحظه خیره میمونم و با لبخند میگم: «تو چقدر زیبایی…» بعد شوهرم رو توی آشپزخونه میبینم. داره چای درست میکنه. قوی و جوان به نظر میاد. آروم میرم سمتش، دستهام رو دورش میپیچم و محکم بغلش میکنم. شکه میشه. شاید اون وقتا به اندازه کافی بغلش نکرده بودم… با هم درباره روزمون حرف میزنیم. هیچ چیز خاصی نیست، اما امروز، همه چیز خاصه. صدای اون رو توی ذهنم حک میکنم.
همه سوار ماشین میشیم. بچهها سر کمربند ایمنی بحث میکنن. یکی خوراکیشو میریزه و تکههاش همه جا پخش میشه. قبلاً از این چیزا عصبانی میشدم… اما حالا با لذت گوش میدم به این شلوغی. میدونم ماشینم برای سالها ساکت و تمیز خواهد بود، اما دلم برای این آشوب، برای این بینظمی تنگ میشه… شام شلوغه، بینظم، پر از صدا. هیچکس سر جاش نمیمونه. داد و فریاد، خنده، یه کم دعوا… و این یعنی زندگی. تمیزکاری رو عقب میندازم. فقط میشینم و نگاه میکنم. میخوام همه این لحظهها رو توی ذهنم حک کنم.
قبل از خواب، گوشی رو برمیدارم و به مامان زنگ میزنم. صدای آشناش توی گوشم میپیچه. با صدایی لرزون میگم: «مامان… مامان…» سالها بود که صدای مهربونش رو نشنیده بودم. چشمهام رو میبندم و میذارم کلمههاش مثل موجی گرم، قلبم رو پر کنن. با بغض، بارها و بارها میگم: «دوستت دارم…» نمیخوام تلفن رو قطع کنم. نمیخوام این لحظه تموم بشه. این بار هیچچی رو نگه نمیدارم. هر چی تو دلم مونده بود، میگم. حرفهایی که سالها توی دلم بودن، بالاخره راهی برای گفتن پیدا میکنن.
یه روز دیگه وقت داشتم. و این بار میدونستم… این یعنی شادی. این یعنی عشق. اون دستهای کوچولو، شامهای پرهیاهو، بدنهای جوون و سالممون بدون هیچ دردی، پدر و مادری که هنوز زندهان… همهی اینا، خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکردیم ارزش داشتن.
نویسنده: ؟
نویسنده این متن رو میشناسید؟
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
۸۰ سالمه… اما نمیدونم چی شد که امروز، توی بدن ۳۸ سالگیم از خواب بیدار شدم. اونم فقط برای یک روز. با لمس دستهای کوچولویی روی پتو بیدار میشم؛ «مامان، بیدار شو». صدای بچههام توی اتاق میپیچه. پلک میزنم و آروم میشینم. بچههام… دوباره کوچولو شدن. نفسم بند میاد، اشک تو چشمهام جمع میشه. با خنده و بازی خودشون رو پرت میکنن روی تخت.
یه زمانی صبحها همیشه با عجله میگذشت، اما امروز فرق داره. بغلشون میکنم، محکم، انگار نمیخوام هیچوقت رهاشون کنم. موهای بههمریختهشون رو میبوسم. دستهای کوچیک و نرمشون رو توی دستهام میگیرم. این بار، هر ثانیه رو با دل و جان نفس میکشم.
جلوی آینه دستشویی، تصویر خودم رو میبینم. نه خطهای عمیق، نه موی سفید. صورتم جوونتره. یه زمانی فکر میکردم ۳۸ سالگی یعنی پیر شدن… چه فکر خندهداری! برای چند لحظه خیره میمونم و با لبخند میگم: «تو چقدر زیبایی…» بعد شوهرم رو توی آشپزخونه میبینم. داره چای درست میکنه. قوی و جوان به نظر میاد. آروم میرم سمتش، دستهام رو دورش میپیچم و محکم بغلش میکنم. شکه میشه. شاید اون وقتا به اندازه کافی بغلش نکرده بودم… با هم درباره روزمون حرف میزنیم. هیچ چیز خاصی نیست، اما امروز، همه چیز خاصه. صدای اون رو توی ذهنم حک میکنم.
همه سوار ماشین میشیم. بچهها سر کمربند ایمنی بحث میکنن. یکی خوراکیشو میریزه و تکههاش همه جا پخش میشه. قبلاً از این چیزا عصبانی میشدم… اما حالا با لذت گوش میدم به این شلوغی. میدونم ماشینم برای سالها ساکت و تمیز خواهد بود، اما دلم برای این آشوب، برای این بینظمی تنگ میشه… شام شلوغه، بینظم، پر از صدا. هیچکس سر جاش نمیمونه. داد و فریاد، خنده، یه کم دعوا… و این یعنی زندگی. تمیزکاری رو عقب میندازم. فقط میشینم و نگاه میکنم. میخوام همه این لحظهها رو توی ذهنم حک کنم.
قبل از خواب، گوشی رو برمیدارم و به مامان زنگ میزنم. صدای آشناش توی گوشم میپیچه. با صدایی لرزون میگم: «مامان… مامان…» سالها بود که صدای مهربونش رو نشنیده بودم. چشمهام رو میبندم و میذارم کلمههاش مثل موجی گرم، قلبم رو پر کنن. با بغض، بارها و بارها میگم: «دوستت دارم…» نمیخوام تلفن رو قطع کنم. نمیخوام این لحظه تموم بشه. این بار هیچچی رو نگه نمیدارم. هر چی تو دلم مونده بود، میگم. حرفهایی که سالها توی دلم بودن، بالاخره راهی برای گفتن پیدا میکنن.
یه روز دیگه وقت داشتم. و این بار میدونستم… این یعنی شادی. این یعنی عشق. اون دستهای کوچولو، شامهای پرهیاهو، بدنهای جوون و سالممون بدون هیچ دردی، پدر و مادری که هنوز زندهان… همهی اینا، خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکردیم ارزش داشتن.
نویسنده: ؟
نویسنده این متن رو میشناسید؟
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
😍7😭6😢2
از هر دری گفتن...
شاید هرچیزی رو بشه به آموزش، کودک و والدگری ربط داد، اما انتخاب دقیق اون مفهوم و زمان ارائهاش، هنر میخواد.
من میدونم که با رسانه آشنایی ندارم، ممنون که همراهی میکنید ❤️
و، با مقدمهی بالا عرض کنم، کلی مطلب هست که از قدیم دسته بندی کردم، ولی چو ن میخوام پشت هم و بی نظم نباشه، ارسال نکردم، مهمید مامان باباهای عزیز.
شاید هرچیزی رو بشه به آموزش، کودک و والدگری ربط داد، اما انتخاب دقیق اون مفهوم و زمان ارائهاش، هنر میخواد.
من میدونم که با رسانه آشنایی ندارم، ممنون که همراهی میکنید ❤️
و، با مقدمهی بالا عرض کنم، کلی مطلب هست که از قدیم دسته بندی کردم، ولی چو ن میخوام پشت هم و بی نظم نباشه، ارسال نکردم، مهمید مامان باباهای عزیز.
😎3
یکیاش این بود، خیلی تصویرسازی مهمیه. مرجع خیلی از سوالات و مفاهیمه.
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
آرتیچیوم، دغدغهمند نسل آینده 🌱 @arteachium
😢4