Araz News آراز نیوز
20.6K subscribers
60.8K photos
21.3K videos
985 files
8.44K links
‎ارگان تشکیلات مقاومت ملی آزربایجان - دیرنیش‌

‎آدرس کانال
t.me/ArazNews

‎ارتباط
@ArazNews_Admin

‎وبسایت تشکیلاتی
diranish.com

‎وبسایت خبری تحلیلی
www.araznews.org

‎اینستاگرام
instagram.com/araznews2023

‎یوتیوب
youtube.com/c/ArazNewsChannel
Download Telegram
💥 آبریز چاله سر، مارال خانیم...


🔹 دوستانی که از کوچه های بُورغام قالاباشی گذشته اند، با چای باشی وآغالیخ واُوتراق حوسین زاغا به یادشان است. دیده اند که دخترک ماشه ای در دست گوله آلیشیقی از اجاق خانه کالبا شیرخان برای خانه خودش، میبرد. پسرکی دولچه حلبی بر شانه آب از چاه خانه حاج خودا قولو برای پخت و پز ننه اش میکشد.
هم ماشه و هم سطل ساخت دست صنعتگر سولدوز بود. واین زمانی بود که قیزبس سر همسایه اش آغ دست داد نمیزد، که زنیکه ایکبیری سلیطه، چرا خاکستر اجاق مرات خانه ات را بر سر و گیس و چارشاو و گن تومان منه هشترلی می پاشی؟
قوتور فاطما به صورت مارال خانیم چشم غُره نمیکرد... آهای دختره بی حیا، چرا آبریز چاله سرت به بیخ ریشه دیرک و زیر یاتاغ کهنه خانه منه سیدقیزی می سیزد؟
ابدا این حرفا نبود. چراکه دیوارها برای قایم کردن پارپالاز ویوریورقان از چشم اجنبی و نرسیدن حرف و حدیث به گوش و سمع همسایه نبود. گفتگوی درگوشی از پول و عاید رشوه پنهان و آشکار نبود.
تنها چیزی که گاه از چشم و گوش، اهالی پنهان بود، این بود، عروسی که تازه به خانه بخت با چال چاغیر و جالمان کوچیده، هیچ علقه سببی و نسبی با کرمعلی خان نداشته، تنها در کنار اولاد او قد کشیده....
سالها از زبان احبر و احمد و لیلان و ترلان، جابار کا و داداش شنیدیم تا اینکه اززبان بچه جابار شنیدیم که باباش پسر خاله احبر و احمد و لیلان و.....
دارا و نداراین مردم چیزی برای ستر و پوشاندن از سمع و بصر همسایه و قوهوم قونشو نداشتند....
یکوقت وسط بازار و معرکه و شاکاشاک مسگرو آهنگر و تنکه ساز و نال بند و نداف ،صدای بی خش علیقولو شایاغی با سُونُسُوُز سُولیمان بلند میشد. حرفی که میزدند تا چند دکان و حجره و خانه ها می رسید. زن و بچه و پیر و جوان ریز ریز کلام و کلماتشان را میشنیدند . گولو باجی زنش قولنج شده یا قُوُبُوُش پسرش توبره آشیخ در قورشاق هر کوچه و بازار و شبستان مسجد دو نفر گیر می آورد، چندک میکند تا آلچی تُوخان تاس می اندازد، شاراک بر ران بی صاحاب خود و شانه و پی سر هم بازیانش می کوبد.
شادی و سوینج از ته دل میجوشید و باخش به سنارسی شاهی در چیقین یا چند باش قره مال در آخور و ناخر دیگری و خود نداشت.
زبیده خالا دعا نوشته چشم زخم آمیر یاغوب به قُوُلُوُش نوه اش داده را بر شانه جاکتی سنجاق کرده بود که قبل از او برتن ماحمد برادرش یا ممد عمواوغلویش بوده. آنها قد کشیده بودند و جاکت در طول زمان و شست و شوی با چوغان و آب قولوخان قُوُبُوُسُو آب رفته بود و شیرتاشیرت از دست ملخ و وزغ و ماهی ها به گدار یاتاغ گادار رسیده در دهانه کوزه گوزل شمسی پرشده و یا در گولمه کنار خرمنگاه هورت هورت به شکم ساری کال حاجی پناهعلی کشیده شده بود تا بعد از گوشه پوزه اش با هن هن نفس بر روی بوته های اوش یارپاق و گلین بارماغی و قیننه دیلی چکیده باشد.
کتابعلی و میرزه آغا و ایواز و کل آباس پشت به دیوار خانلیق با شنیدن ماغ بلند گاو از تنگنای آخُور رمیده، مُشت بر سینه خود می کوبند، دنده و دامار چند ماه زمستان خواب رفته شان را بیدار میکنند.
دوستان، نم بادی ازعطر پونه و قازآیاغی و کنگر و کاکوتی، نریانشان را به عبث تحریک میکند.
چراکه شادی اینان از چوالی گندم یازدیخ و اجاق یانیخ در کُنج اوتراقشان بلند میشود و در گوشه لبهای زیر شارپ سبیل شان شکوفه میدهد....

رحمان پورآذر

#بیزیم_سولدوز


🌎 آرازنیوز ایله اؤزگورلویه دوغرو...
🔗 @ArazNews
💥 دینگلی پیشُوُ دُوُرُچای قُوُی..

رحمان پورآذر

🔹 قُوُتُوُرفاطما با ترلان ولیلان ومارال با سیدقیزی درقاش قارآلتی آغازشب تابستانی گرم، دردهانه کوچه گُوُرجُوُدلر نشسته بودند. آغ دس باجی قُوُلُوُش نوه اش را زیر بغل زده ازیُوُلاغ میگذشت... خوش و بیش و اُوُنبش کردند. ناچاروچار ماتحت خسته خودرا برتخته سنگ آستانه حیات بایرام بُوُغا نشاند. دانه های عرق چون مونجوق های کهربا وسندل و پولک آراشقین اش ازبال دسمال و ساچ و گیس سفید عرق بسته سرازیر شد. دردل شیطانا لعنت و چشم حسود کور کرد و غلامعلی را درقنداق و بیزبلح سریده را زیرچارشاوپنهان کرد، تامبادا چشم زخم بزنند . سیدقیزی با گفتن، قدم خیر وچشم حسودوپاخل کور، زیر لب نجواکرد، دینگلی پیشُوُدُوُرُچای قُوُی... امیزی سُوُپُور... ناهار قُوُی... کسی از زنها نفهمید، خواسته یا ناخواسته، آغا قیزی چنین گفت؟ اما مارال نیش خندی زد ولب ورچید، سیدقیزی قربان قبرجدت شوم، گوش شیطان قورقوشوم، این ولد آخری هم دوشمن تُوُخُماغی ودوس چراغ آلتی سی ... قسمت یا شانس و بخت اقبال... نمیدانم. ولی انگار، جابارآغا، دست به ساخسی بزند ، آلتین اشرفی میشود...؟ زیرچشمی به لیلان قره بخت و قیزدُوُغان، درخود چُوُکیده ولب ولوچه آویزان، نظرکرد وادامه داد، مثه بعضی ها کوراوجاق نیست، که سرهر نُه ماه، زیان یا کنیز، پس اندازد. قوربون ذات اقدس اش بشوم ، یکی را هزار نعمت وقند و نبات و آرد و قویماق و قیله قورود داده ، آن یکی را دُنُبکی پراز درد وقافل سانجی... دیگه لازم ندید دارنگ بگوید، باجی باجین اولسون، هفت دختر قدونیم قد زاده... چون همه دیدند، عین مار آفتاب برپوست و استخوانش نتابیده، دارد به خود میپیچد. اگرراه دستش بود، عین مار افعی بلند میشد و آن زبانش را نیش میزد ، ولی در چارشاو ولجک ویاشماق خود،نیش دندان قروچه اش را پنهان کرد. دردل به چه کنم وچه خاکی سرخود وزنیکه زبان نفهم وماده چاقال هرزه بریزم افتاد ...هرچه برکاسه سر، چنگ وچنگال و خراش انداخت، حرف و کنایه ای که بتواند چون چاقای یلمیح لاجان کش آمده بر تومبان مرآتش بچسباند، پیدانکرد... توی دلش گفت، یا پاشدان آل آبا، دستم به دامنتان، شما این فضول زبان دراز لیلاش را بدست غسال زلیخا درسینه کش قبرستان تپه باشی، بسپارید.

🔹 در این چاغ شب، قسم میخورم، براش یک هفته روزه و یکماه نمازنافله، ادا کنم، اگراین دعا قبول درگاه حق تعالی، واقع شود؟

🔹 در این حیص وبیص که ماه آرام و بیخیال درآسمان قالا باشی، پیدا میشد، ناگهان کالقا و های و هوی از راسته بازار سمت تیمچه حاج عزیز، برخاست. زنها لب بستند و گوش خواباندند تا بشنوند، ماجرا چیست؟ نه صدای سُوساتان نه یوشان ساتان، حتی ناله های حزین حیدار قارن ساتان ، که انگار ازته چاه گرسنه ، مسافران کاروانسراهای اطراف را بصرف شام سیرابی و جیزبیز و شورمزه میخواند هم از سر سیری بخواب رفته و گم و گور و ناشنوا شد...

🔹 قُوُبُوُش قیرجان با تاپتیخ آشیغ آتان با ریتم و آهنگ آواز... "حبیربان بیر قُوُشُوُیدُوُ... باخچایا قوموشویدو..." با حرکات شیلنگ تخته انداز دست و پا چشم و ابرو، از سرکوچه رسیدند... آغاقیزی تا دید پرسید، قوربان قارداش نه هایدی... یتیم... ؟
قوبوش پا سست کرد، تک دندان طلای حالا بی فروغ خود را بی میل از چاک لبهای حسرت زده ازشنیدن صدای میرزادا خانیم، بیرون آورد، والاه چی عرض کنم... آغا باجی... ؟ گفت و توی دلش، نه اینکه با صدا بلکه با نگاه به تاپدیخ حالی کرد که این قوجا قارتال میرزادا بد جایی سر راهمان سبز شد. و الا این وقت قاراقیرو، بی شرم وحیا در چشم و ابرو یک دور این ضعیفه ها را خوب نگا میکردیم، حبیربان گویان چشم چرانی هم .... آی تُوف به این شانس.... سید قیزی دست بردار نبود، با تندی پرسید، یتیمچه نگفتی، چه های هاواری راه افتاده بود... ؟

🔹 قوبوش چشم از تاپتیخ کشید و جواب داد، آغا باجی، گناهش پای آنکه گفته، گویا جابار... پسر...دید ننه اش چشم به دهانش دوخته، به چه بگم افتاد، سقلمه ای به بازوی دوستش زد.

تاپتیخ، انگار تو باغ نبود، اصل ماجرا را گفت، آغا باجی نپرس ،کالبا شیرخان عمی، لابد دزدی و قلفتی بازی از جابار شاگردش دیده ... ایراخ جانان ، نگذاشت و نه برداشت، زده قلم جفت پاش را شکسته.... همین.

🔹 آللاه الیمنن آلسین....آغ دست باجی با صدای نه چندان بلند از زیر زبان قُور گرفته اش درکرد .

دست و پایش شل و سیاه شد. خودش را با هزار هن هون وزیقان با نوزاد در دست از سنگ سُویخا واکند. وای باشمیزا .....

🔹 زنها و دو مرد غریبه بی گفتن ماشا الله و انشالله و چشم حسود کور و.... اولین بار صورت نوزاد را دیدند. چرا که، ماه از لبه پشت بام حمام شهرداری، سرزده بر نیمرخ خواب آلود و خسته قولامعلی جابار اوغلو ، افتاده بود ....

#بیزیم_سولدوز


🌎 آرازنیوز ایله اؤزگورلویه دوغرو...
🔗 @ArazNews
💥 چهل سال گذشت. چهل سال از واقعه بزرگ مقاومت سولدوز در برابر بیست هزار متجاوز متشکل از پست ترین جنایتکاران گذشت.

🔹 چهل سال از سرآغاز خیانت ها گذشت. خیانت آنها که با ما در دنیای ما زیستند و آن روز بزرگ امتحان، مشعوف فلسفه چپ و مجاهد و دمکرات شدند.

🔹 چهل سال از روزی که سر دخترک سه ساله تورک سولدوزی بر سینه مادر بیست و سه ساله اش با سیخ، سنجاق شد گذشت.

🔹 چهل سال از روزی که حق حیات دهها انسان بی گناه سلب شد گذشت؛ از مظلومیت مردمی که هنوز که هنوز است مظلومند.

🔹 پس از چهل سال تروریستها هستند و خائنین نیز ...؛ دسیسه ها را پایانی نیست.
جنگ، جنگ نرم است.

🔹 بیست هزار جنایتکار مسلح شده با تسلیحات پادگان غارت شده مهاباد، جای خود را به سلبريتی های حزبی داده اند.
شور و شعف و شوق و اشتهای خودی های خائن برای به نیستی و نابودي کشاندن دروازه معظم آزربایجان بیشتر از تفاله های به جا مانده از متجاوزان ۳۱ فروردین ۱۳۵۸ است.

🔹 به خط شده اند. نه با " کلاش به کلاش -برنو به برنو" ی آن روزها؛ بلکه با جملات زیبا، با معجون ساخته شده از انواع و اقسام کلمات با پسوند «سی» ها.

🔹 پس از چهل سال فهمیده اند که گلوله در برابر این سولدوز که می شناسند جواب نمی دهد، پس رندانه و طنازانه می خواهند "جای ظالم و مظلوم را عوض کنند" و البته مقاومت ادامه دارد...

#بیزیم_سولدوز


🌏 آرازنیوز ایله اؤزگورلویه دوغرو...
🔗 @ArazNews
💥 در غوغای درگیری لفظی شهریاری با بهادری، استاندار و بقول خودش حاکم استان خطاب به نماینده اورميه گفت که "تا حالا ۳۰۰ میلیارد تومان از عواید تجارت سوخت به مرزنشین ها کمک شده است".... شما چرا ۵۰ میلیون تومان از بودجه دریاچه اورميه را به هیئت مذهبی داديد.

🔹 استانداری که حاتم بخشانه ۳۰۰ میلیارد تومان به مرزنشینان که در واقع بخش کوچکی از جمعیت استان هستند کمک می کند تاب تحمل کمک ۵۰ میلیونی به یک هیئت مذهبی را ندارد و از کشف الفساد! سخن می گويد..../#بیزیم_سولدوز


🌏 آرازنیوز ایله اؤزگورلویه دوغرو...
🔗 @ArazNews