🦋🌼🦋🌼🦋🦋
🌼🦋🌼🦋
🦋🌼🦋
🌼🦋
🦋
❇️ مسابقه_یاد_یاران_آسمانی❇️
👈 شماره0️⃣1️⃣
#یک_روز_خوب
مدتی بود که دلم حسابی گرفته بود...
احساس میکردم که شهدا دیگه بامن قهر شدند...
اخه یه مدت بود صداشون میکردم ولی انگار صدامو نمیشنیدن...😔
یه روز که داشتم تلگرامم رو نگاه میکردم،لینک یه گروه رو دیدم که زیرش نوشته شده بود: "فقط کسانی که میتوانند برای برگزاری مراسم شهید ابراهیم هادی کمک کنند وارد گروه شوند..."
اولش نمیخواستم وارد گروه بشم ولی نمیدونم چی شد که یه دفعه عضو گروه شدم... نه بخاطر کمک کردن برای مراسم ، فقط بخاطر اینکه ببینم مردم چه جوری کمک میکنند...
ابراهیم هادی رو از قبل میشناختم ولی تاحالا نشده بود که باهاش درد و دل کنم یا بخواهم مثل خیلی از جوونا به عنوان برادر صداش کنم...
چند روز گذشت تا اینکه دیدم برای مراسم به خادم نیاز دارند...
مطمئن بودم که پدرو مادرم اجازه نمیدن که بخوام برای خادمی برم اونم چی! تنهایی تا ساعت یازده شب!
ولی گفتم عیبی نداره بزار بگم شاید گذاشتن...
وقتی که موضوع رو با پدرو مادرم مطرح کردم در کمال ناباوری دیدم که بدون هیچ چون و چرایی قبول کردن...
واقعا واسم جای تعجب داشت... پدرو مادرم که هرموقع جایی میخواستم برم هزارجور سوال میپرسیدن که با کی میخوای بری چند نفرید کجا میخوایید برید و... حالا به راحتی قبول کردن! اصلا باور کردنی نبود...
خلاصه روز مراسم رسید.😊🌷
وقتی که وارد ساختمون تالار وزارت کشور شدم یه حس عجیبی داشتم یه حس گنگ!
در طول مراسم که داشتم خادمی شهدا رو میکردم فکرم همش درگیر بود که چرا من؟!
کلی آدم هستند که خیلی از من بهترند ...
✨ "اینکه میگن شهدا باید آدمو دعوت کنند رو اون موقع فهمیدم... " ✨
زمانی که ازم خواستند تا خانواده شهید صدر رو به جایگاهشون ببرم تا بنشینند و ازم خواستن که گل 🌹 بهشون تقدیم کنم انگار کل دنیا رو بهم دادن...
با تمام وجودم از خادمی لذت میبردم...❤️
اصلا احساس خستگی نداشتم، انگار هرچقدر که پیش میرفت انرژی من هم برای خادمی شهدا بیشتر میشد...
از اون روز به بعد حس دلتنگی دارم...
حضور شهدا ، به خصوص شهید ابراهیم هادی رو خیلی بیشتر از قبل در جای جای زندگیم احساس میکنم...❣️
💫 لحظه شماری میکنم تا بازهم شهدا دعوتم کنند،
💫تا بازهم خادم شهدا باشم...
همین!
👉 @Alamdarkomeil 👈
🦋
🌼🦋
🦋🌼🦋
🌼🦋🌼🦋🌼🌼
🌼🦋🌼🦋
🦋🌼🦋
🌼🦋
🦋
❇️ مسابقه_یاد_یاران_آسمانی❇️
👈 شماره0️⃣1️⃣
#یک_روز_خوب
مدتی بود که دلم حسابی گرفته بود...
احساس میکردم که شهدا دیگه بامن قهر شدند...
اخه یه مدت بود صداشون میکردم ولی انگار صدامو نمیشنیدن...😔
یه روز که داشتم تلگرامم رو نگاه میکردم،لینک یه گروه رو دیدم که زیرش نوشته شده بود: "فقط کسانی که میتوانند برای برگزاری مراسم شهید ابراهیم هادی کمک کنند وارد گروه شوند..."
اولش نمیخواستم وارد گروه بشم ولی نمیدونم چی شد که یه دفعه عضو گروه شدم... نه بخاطر کمک کردن برای مراسم ، فقط بخاطر اینکه ببینم مردم چه جوری کمک میکنند...
ابراهیم هادی رو از قبل میشناختم ولی تاحالا نشده بود که باهاش درد و دل کنم یا بخواهم مثل خیلی از جوونا به عنوان برادر صداش کنم...
چند روز گذشت تا اینکه دیدم برای مراسم به خادم نیاز دارند...
مطمئن بودم که پدرو مادرم اجازه نمیدن که بخوام برای خادمی برم اونم چی! تنهایی تا ساعت یازده شب!
ولی گفتم عیبی نداره بزار بگم شاید گذاشتن...
وقتی که موضوع رو با پدرو مادرم مطرح کردم در کمال ناباوری دیدم که بدون هیچ چون و چرایی قبول کردن...
واقعا واسم جای تعجب داشت... پدرو مادرم که هرموقع جایی میخواستم برم هزارجور سوال میپرسیدن که با کی میخوای بری چند نفرید کجا میخوایید برید و... حالا به راحتی قبول کردن! اصلا باور کردنی نبود...
خلاصه روز مراسم رسید.😊🌷
وقتی که وارد ساختمون تالار وزارت کشور شدم یه حس عجیبی داشتم یه حس گنگ!
در طول مراسم که داشتم خادمی شهدا رو میکردم فکرم همش درگیر بود که چرا من؟!
کلی آدم هستند که خیلی از من بهترند ...
✨ "اینکه میگن شهدا باید آدمو دعوت کنند رو اون موقع فهمیدم... " ✨
زمانی که ازم خواستند تا خانواده شهید صدر رو به جایگاهشون ببرم تا بنشینند و ازم خواستن که گل 🌹 بهشون تقدیم کنم انگار کل دنیا رو بهم دادن...
با تمام وجودم از خادمی لذت میبردم...❤️
اصلا احساس خستگی نداشتم، انگار هرچقدر که پیش میرفت انرژی من هم برای خادمی شهدا بیشتر میشد...
از اون روز به بعد حس دلتنگی دارم...
حضور شهدا ، به خصوص شهید ابراهیم هادی رو خیلی بیشتر از قبل در جای جای زندگیم احساس میکنم...❣️
💫 لحظه شماری میکنم تا بازهم شهدا دعوتم کنند،
💫تا بازهم خادم شهدا باشم...
همین!
👉 @Alamdarkomeil 👈
🦋
🌼🦋
🦋🌼🦋
🌼🦋🌼🦋🌼🌼