🌺در سال ۸۸ و بعد از انتخابات اتفاقاتی در کشور رخ داد که همه چیز را دستخوش تغییرات کرد.
🌸صدای استکبار از گلوی دو کاندیدای بازنده انتخابات شنیده شد. یکباره خیابان های مرکزی تهران جولانگاه حضور فرزندان معنوی بی بی سی شد!
🌺یک روز #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری به همراه #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی به جلوی دانشگاه رفتند. جمعیت اغتشاشگران کم نبود.
🌸در جلوی دانشگاه پارچه سیاه نصب کرده و تصاویر کشته های خیالی روی آن نصب بود. هادی و سید علیرضا از موتور پیاده شدند.
🌺جرأت می خواست کسی به طرف آنها برود. اما آنها حرکت کردند و خودشان را به مقابل تصاویر رساندند.
🔴👈یکباره تمام عکس ها را کنده و پارچه سیاه را نیز برداشتند.
🌸قبل از اینکه جمعیت فتنه گر بخواهد کاری بکند، سریع از مقابل آنها دور شدند.
آن شب بی بی سی این صحنه را نشان داد.
📚برگرفته از کتاب #پسرک_فلافل_فروش کاری از گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
👉 @Alamdarkomeil 👈
🌺در سال ۸۸ و بعد از انتخابات اتفاقاتی در کشور رخ داد که همه چیز را دستخوش تغییرات کرد.
🌸صدای استکبار از گلوی دو کاندیدای بازنده انتخابات شنیده شد. یکباره خیابان های مرکزی تهران جولانگاه حضور فرزندان معنوی بی بی سی شد!
🌺یک روز #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری به همراه #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی به جلوی دانشگاه رفتند. جمعیت اغتشاشگران کم نبود.
🌸در جلوی دانشگاه پارچه سیاه نصب کرده و تصاویر کشته های خیالی روی آن نصب بود. هادی و سید علیرضا از موتور پیاده شدند.
🌺جرأت می خواست کسی به طرف آنها برود. اما آنها حرکت کردند و خودشان را به مقابل تصاویر رساندند.
🔴👈یکباره تمام عکس ها را کنده و پارچه سیاه را نیز برداشتند.
🌸قبل از اینکه جمعیت فتنه گر بخواهد کاری بکند، سریع از مقابل آنها دور شدند.
آن شب بی بی سی این صحنه را نشان داد.
📚برگرفته از کتاب #پسرک_فلافل_فروش کاری از گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
👉 @Alamdarkomeil 👈
پسرک فلافل فروش 1️⃣
⚜️میگفتم: هادی تو نمیترسی!؟ آخه کی صبح زود تو این تاریکی میره قبرستون وادی السلام نجف؟! اینجا سگ داره، دزد داره و...
🔷فقط لبخند میزد. میگفت: از دوستی یک قبر برای خودم گرفته ام. قرار است این قبر سالها مونس من باشد. من هم تا فرصت دارم میرم آنجا و سر قبر خودم زیارت عاشورا و... میخوانم.
🔶به حرفهایش میخندیدیم. اما وقتی بحث
داعش پیش آمد، به صفوف حشدالشعبی پیوست.
برای آنها از ابراهیم هادی گفت و خودش را ابراهیم هادی ذوالفقاری معرفی کرد.
⚜️در ایام فاطمیه شهید شد و درست در همان قبری که مدتها بر سر آن می نشست و دعا میخواند دفن شد.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
📚برگرفته از کتاب #پسرک_فلافل_فروش زندگی نامه شهید #هادی_ذوالفقاری
📚اثر گروه شهید فرهگی هادی
👉 @Alamdarkomeil 👈
پسرک فلافل فروش 1️⃣
⚜️میگفتم: هادی تو نمیترسی!؟ آخه کی صبح زود تو این تاریکی میره قبرستون وادی السلام نجف؟! اینجا سگ داره، دزد داره و...
🔷فقط لبخند میزد. میگفت: از دوستی یک قبر برای خودم گرفته ام. قرار است این قبر سالها مونس من باشد. من هم تا فرصت دارم میرم آنجا و سر قبر خودم زیارت عاشورا و... میخوانم.
🔶به حرفهایش میخندیدیم. اما وقتی بحث
داعش پیش آمد، به صفوف حشدالشعبی پیوست.
برای آنها از ابراهیم هادی گفت و خودش را ابراهیم هادی ذوالفقاری معرفی کرد.
⚜️در ایام فاطمیه شهید شد و درست در همان قبری که مدتها بر سر آن می نشست و دعا میخواند دفن شد.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
📚برگرفته از کتاب #پسرک_فلافل_فروش زندگی نامه شهید #هادی_ذوالفقاری
📚اثر گروه شهید فرهگی هادی
👉 @Alamdarkomeil 👈
💠 #دلنوشته
❇️ هر چه بیشتر کتاب #سلام_بر_ابراهیم را می خوانم و به زوایایی اخلاقی #شهید_ابراهیم_هادی بیشتر آشنا می شوم و این شباهت ها را در روش زندگی
🌹 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
و دوست شهیدش
🌹 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
با مطالعه ی کتابهای #همسفر_شهدا و #پسرک_فلافل_فروش بیشتر حس می کنم.
❇️ تازه می فهمم که سید علیرضا و هادی وقتی بدنبال ثبت خاطرات ابراهیم می گشتند، با تمام وجود دانسته بودند که در این زمانه که راههای گمراهی در همه جای زندگی ها رخنه کرده، الگویی به ارزشمندی ابراهیم کمتر می توان یافت که همه ی ریز و درشت اخلاق و مرامش طبق سیره ی اهل بیت علیهم السلام و در یک کلام الی اللهی باشد
❇️ تازه دارم می فهمم شباهت های اخلاقی و رفتاری سید علیرضا و هادی به #شهید_ابراهیم_هادی اتفاقی نیست.
👈🔴 بلکه سید علیرضا و هادی تا توانستند خودشان را و اخلاق و مرامشان را همچون دوست شهید خود و الگویشان #شهید_ابراهیم_هادی قرار دادند که همچون او برگزیده شدند.
👈🔴 و همچون او به بهترین و زیباترین شکل به لقای پروردگار خویش شتافتند و این همان بهترین مرگ ها یعنی #شهادت است.
🔺 ابراهیم
🔺 هادی
🔺 سید علیرضا
🌺 دوست دارم شبیه شماها باشم، دستانم را بگیرید😭
📎 ارسالی از اعضای محترم کانال
👉 @Alamdarkomeil 👈
💠 #دلنوشته
❇️ هر چه بیشتر کتاب #سلام_بر_ابراهیم را می خوانم و به زوایایی اخلاقی #شهید_ابراهیم_هادی بیشتر آشنا می شوم و این شباهت ها را در روش زندگی
🌹 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
و دوست شهیدش
🌹 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
با مطالعه ی کتابهای #همسفر_شهدا و #پسرک_فلافل_فروش بیشتر حس می کنم.
❇️ تازه می فهمم که سید علیرضا و هادی وقتی بدنبال ثبت خاطرات ابراهیم می گشتند، با تمام وجود دانسته بودند که در این زمانه که راههای گمراهی در همه جای زندگی ها رخنه کرده، الگویی به ارزشمندی ابراهیم کمتر می توان یافت که همه ی ریز و درشت اخلاق و مرامش طبق سیره ی اهل بیت علیهم السلام و در یک کلام الی اللهی باشد
❇️ تازه دارم می فهمم شباهت های اخلاقی و رفتاری سید علیرضا و هادی به #شهید_ابراهیم_هادی اتفاقی نیست.
👈🔴 بلکه سید علیرضا و هادی تا توانستند خودشان را و اخلاق و مرامشان را همچون دوست شهید خود و الگویشان #شهید_ابراهیم_هادی قرار دادند که همچون او برگزیده شدند.
👈🔴 و همچون او به بهترین و زیباترین شکل به لقای پروردگار خویش شتافتند و این همان بهترین مرگ ها یعنی #شهادت است.
🔺 ابراهیم
🔺 هادی
🔺 سید علیرضا
🌺 دوست دارم شبیه شماها باشم، دستانم را بگیرید😭
📎 ارسالی از اعضای محترم کانال
👉 @Alamdarkomeil 👈
❇️ هر چه بیشتر کتاب #سلام_بر_ابراهیم را می خوانم و به زوایایی اخلاقی #شهید_ابراهیم_هادی بیشتر آشنا می شوم و این شباهت ها را در روش زندگی
🌹 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
و دوست شهیدش
🌹 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
با مطالعه ی کتابهای #همسفر_شهدا و #پسرک_فلافل_فروش بیشتر حس می کنم.
❇️ تازه می فهمم که سید علیرضا و هادی وقتی بدنبال ثبت خاطرات ابراهیم می گشتند، با تمام وجود دانسته بودند که در این زمانه که راههای گمراهی در همه جای زندگی ها رخنه کرده، الگویی به ارزشمندی ابراهیم کمتر می توان یافت که همه ی ریز و درشت اخلاق و مرامش طبق سیره ی اهل بیت علیهم السلام و در یک کلام الی اللهی باشد
❇️ تازه دارم می فهمم شباهت های اخلاقی و رفتاری سید علیرضا و هادی به #شهید_ابراهیم_هادی اتفاقی نیست.
👈🔴 بلکه سید علیرضا و هادی تا توانستند خودشان را و اخلاق و مرامشان را همچون دوست شهید خود و الگویشان #شهید_ابراهیم_هادی قرار دادند که همچون او برگزیده شدند.
👈🔴 و همچون او به بهترین و زیباترین شکل به لقای پروردگار خویش شتافتند و این همان بهترین مرگ ها یعنی #شهادت است.
🔺 ابراهیم هادی
🔺هادی ذوالفقاری
🔺 سید علیرضا مصطفوی
🌺 دوست دارم شبیه شماها باشم، دستانم را بگیرید😭
📎 ارسالی از اعضای محترم کانال
👉 @Alamdarkomeil 👈
❇️ هر چه بیشتر کتاب #سلام_بر_ابراهیم را می خوانم و به زوایایی اخلاقی #شهید_ابراهیم_هادی بیشتر آشنا می شوم و این شباهت ها را در روش زندگی
🌹 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
و دوست شهیدش
🌹 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
با مطالعه ی کتابهای #همسفر_شهدا و #پسرک_فلافل_فروش بیشتر حس می کنم.
❇️ تازه می فهمم که سید علیرضا و هادی وقتی بدنبال ثبت خاطرات ابراهیم می گشتند، با تمام وجود دانسته بودند که در این زمانه که راههای گمراهی در همه جای زندگی ها رخنه کرده، الگویی به ارزشمندی ابراهیم کمتر می توان یافت که همه ی ریز و درشت اخلاق و مرامش طبق سیره ی اهل بیت علیهم السلام و در یک کلام الی اللهی باشد
❇️ تازه دارم می فهمم شباهت های اخلاقی و رفتاری سید علیرضا و هادی به #شهید_ابراهیم_هادی اتفاقی نیست.
👈🔴 بلکه سید علیرضا و هادی تا توانستند خودشان را و اخلاق و مرامشان را همچون دوست شهید خود و الگویشان #شهید_ابراهیم_هادی قرار دادند که همچون او برگزیده شدند.
👈🔴 و همچون او به بهترین و زیباترین شکل به لقای پروردگار خویش شتافتند و این همان بهترین مرگ ها یعنی #شهادت است.
🔺 ابراهیم هادی
🔺هادی ذوالفقاری
🔺 سید علیرضا مصطفوی
🌺 دوست دارم شبیه شماها باشم، دستانم را بگیرید😭
📎 ارسالی از اعضای محترم کانال
👉 @Alamdarkomeil 👈
پسرک فلافل فروش 1️⃣
🌷علاقه ای که به #شهید_ابراهیم_هادی داشت عجیب بود. کتاب سلام بر ابراهیم را بارها خوانده بود، اما انگار سیراب نمی شد.
همیشه دوست داشت، شهید هادی الگویش در زندگی باشد، به همین خاطر منش و رفتار و ظاهرش و حتی لباس پوشیدنش تو را به یاد ابراهیم می انداخت..
❤️همیشه جلوی موتورش عکس ابراهیم بود.. حتی در اتاقش هم یک عکس بزرگ از ابراهیم چسبانده بود که همه نشان از عشق او به ابراهیم بود..
🌻در مقابل بهانه جویی بسیاری از افراد که می گویند، ابراهیم برای دوران جنگ بود و نمی توان حالا مثل او زندگی کرد، زندگی نامه شهید محمد هادی ذوالفقاری، بزرگترین شاخص برای رد این بهانه هاست..
📌با تلخیص از کتاب #پسرک_فلافل_فروش، زندگی نامه شهید #محمد_هادی_ذوالفقاری
👉 @Alamdarkomeil 👈
پسرک فلافل فروش 1️⃣
🌷علاقه ای که به #شهید_ابراهیم_هادی داشت عجیب بود. کتاب سلام بر ابراهیم را بارها خوانده بود، اما انگار سیراب نمی شد.
همیشه دوست داشت، شهید هادی الگویش در زندگی باشد، به همین خاطر منش و رفتار و ظاهرش و حتی لباس پوشیدنش تو را به یاد ابراهیم می انداخت..
❤️همیشه جلوی موتورش عکس ابراهیم بود.. حتی در اتاقش هم یک عکس بزرگ از ابراهیم چسبانده بود که همه نشان از عشق او به ابراهیم بود..
🌻در مقابل بهانه جویی بسیاری از افراد که می گویند، ابراهیم برای دوران جنگ بود و نمی توان حالا مثل او زندگی کرد، زندگی نامه شهید محمد هادی ذوالفقاری، بزرگترین شاخص برای رد این بهانه هاست..
📌با تلخیص از کتاب #پسرک_فلافل_فروش، زندگی نامه شهید #محمد_هادی_ذوالفقاری
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیستم : رسيدگي به مردم
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸«بندگان #خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع #حوائج آنها بيشتر #کوشش کنند. »
عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند.
🔸با #ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد!
مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار #آراسته توسط پسرك خيس شده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟
پسرك خنديد و گفت: خوشم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت:
کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواست به سمت آنهابرود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
🔸پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو #اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشه؟ #پسرک قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود.
٭٭٭
🔸در #بازرسي تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: #موتور آوردي؟
گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داد ه بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد.
🔸پيرزني که #حجاب درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. يك صليب گردن #پيرزن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشت گفتم:
داش ابرام اين خانم #ارمني بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه #فقير مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا!
🔸همينطور كه پشت سر من نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه.
تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو ندارند.با ين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و #انقلاب گرم ميشه.
٭٭٭
🔸26 سال از #شهادت ابراهيم گذشت. مطالب #كتاب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران #مسجد مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم:
شما شهيد #هادي رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟
گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره!
🔸براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟
گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد.
من هم گرفتم و به #سوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم.
وقتي خواستيم سوار شويم باتعجب ديدم كه سوئيچ را داخل #ماشين جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: #كليد يدكي رو داري؟ او هم گفت: نه،كيفم داخل ماشينه!
🔸خيلي #ناراحت شدم. هر كاري كردم در باز نشد. هوا خيلي سرد بود. با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني.
يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشكل مردم رو حل ميكردي. شهيد هم كه هميشه زنده است. بعد گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن.
🔸تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان، قفل باز شد.
با #خوشحالي وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟
🔸با تعجب گفتم: راست ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم:
آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
💥 قسمت بیستم : رسيدگي به مردم
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸«بندگان #خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع #حوائج آنها بيشتر #کوشش کنند. »
عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند.
🔸با #ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد!
مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار #آراسته توسط پسرك خيس شده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟
پسرك خنديد و گفت: خوشم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت:
کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواست به سمت آنهابرود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
🔸پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو #اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشه؟ #پسرک قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود.
٭٭٭
🔸در #بازرسي تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: #موتور آوردي؟
گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داد ه بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد.
🔸پيرزني که #حجاب درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. يك صليب گردن #پيرزن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشت گفتم:
داش ابرام اين خانم #ارمني بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه #فقير مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا!
🔸همينطور كه پشت سر من نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه.
تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو ندارند.با ين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و #انقلاب گرم ميشه.
٭٭٭
🔸26 سال از #شهادت ابراهيم گذشت. مطالب #كتاب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران #مسجد مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم:
شما شهيد #هادي رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟
گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره!
🔸براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟
گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد.
من هم گرفتم و به #سوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم.
وقتي خواستيم سوار شويم باتعجب ديدم كه سوئيچ را داخل #ماشين جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: #كليد يدكي رو داري؟ او هم گفت: نه،كيفم داخل ماشينه!
🔸خيلي #ناراحت شدم. هر كاري كردم در باز نشد. هوا خيلي سرد بود. با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني.
يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشكل مردم رو حل ميكردي. شهيد هم كه هميشه زنده است. بعد گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن.
🔸تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان، قفل باز شد.
با #خوشحالي وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟
🔸با تعجب گفتم: راست ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم:
آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
✅ #رهروان_راه_ابراهیم
🌸 در فلافل فروشی کار می کرد #همسفر_شهدا ؛ #سید_علیرضا_مصطفوی بارها برای خرید فلافل جهت #مراسم و #هیئت پیش این پسر رفته بود
🌸 سید می گفت این پسر باطن پاکی داره و باید جذب #مسجد بشه
بارها باهاش صحبت کرد تا اینکه در اولین #یادواره_شهدا شرکت کرد و حضورش سرآغازی شد برای پروازش ...
🌸 در مدتی کوتاه به آنچنان مقامی دست یافت که خدا عاشقش شد و امروز مقام او آرزوی عباد و زهاد است...
🌷 #قهرمان_من ؛#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ؛#پسرک_فلافل_فروش
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
🌸 در فلافل فروشی کار می کرد #همسفر_شهدا ؛ #سید_علیرضا_مصطفوی بارها برای خرید فلافل جهت #مراسم و #هیئت پیش این پسر رفته بود
🌸 سید می گفت این پسر باطن پاکی داره و باید جذب #مسجد بشه
بارها باهاش صحبت کرد تا اینکه در اولین #یادواره_شهدا شرکت کرد و حضورش سرآغازی شد برای پروازش ...
🌸 در مدتی کوتاه به آنچنان مقامی دست یافت که خدا عاشقش شد و امروز مقام او آرزوی عباد و زهاد است...
🌷 #قهرمان_من ؛#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ؛#پسرک_فلافل_فروش
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈