🌺 #دلنوشته ای از یک زائر کانال کمیل : 🌺
🔹قلب سوزان ما در كانال كميل جا مانده و ما دلبسته یک گودال و یک مشت خاک مانده ايم ....
بي آنكه بدانيم چرا !!!!
🔹این چه حکمتیست و این بیابان چه رازي را در خود نهفته دارد كه اينقدر دلبستگي ايجاد مي كند ...
این تكه استخوان ها در میان رمل های سيراب از خون، متعلق به چه کسانیست...
🔹در عاشوراي بهمن ٦١ بر این كربلا چه گذشته است ؟؟
نبرد عاشورايي ياران خميني در زير باران تير و تركش يعني چه ؟؟
چقدر غروبش به رنگ خون و دلگير و غمناک است...
🔹این صداها و ناله ها از کجاست كه گاه گاهی در گوشم مي پيچد و زمزمه يا زهرا يا زهراي عاشقاني عطشان را تداعي مي كند
گويا ناله ها از لبانی خشک و ترك خورده تو را به خود مي خوانند و هنوز صدای العطش قد قتلني شان را باد برایمان آواز می كند ...
🔹براستی در پنج روز محاصره بر اين جوانان بي آب و غذاي گردان كميل چه گذشته است....
چه رازیست در كانال كميل و در بین سيم خاردارها و قمقمه های خالی...
چه سریست بین پهلوهای ترکش خورده و کلمات نقش بسته بر پشت پیراهن ها...
🔹میگویند اینجا کمیل است!
بازهم برام تعریف کنید: دلیل این همه دلبستگی ام به اين گودال چیست..؟
نكند اينجا قتلگاه ملائكه الهي است
🔹میگویند اینجا حنظله است؟؟؟
این خاک های نرم و دست نخورده را میگویند!!!
همان جایی که گاهی برای دیدنش میبایست از تل زینبیه نگریست...
🔹همه چیز در اینجا عجیب است...
زمینش پراست از رمز و راز كه جز ابراهيم ها نمي دانند
🔹هنوز لبخند زيبا و مهربانانه علمدار كانال كميل، شهيد ابراهيم هادي بر قلب ميهمانان شهدا مي نشيند و از پس سالها گمنامي و غربت، به گرمي از تو پذيرايي مي كند انچنان كه هر زائري در اين قتلگاه گرمي حضور او را، با تمام وجود حس مي كند
🔹هنوز مادر سادات به ابراهیم و شهداي آرميده در رملهاي فكه سر مي زند
شايد اينست رمز و راز دلبستگي دلهايمان به یک بیابان و یک مشت خاک
ما ندانسته ميهمان ملائكه الله شده ايم ميهماني مردان مرد
ميهماني آسماني ها .... و آنهم در قدمگاه مادر شهدا حضرت زهرا ( س )
به امید زیارت مجدد شبیه ترین نقطه به کربلا
التماس دعا
👉 @Alamdarkomeil 👈
🔹قلب سوزان ما در كانال كميل جا مانده و ما دلبسته یک گودال و یک مشت خاک مانده ايم ....
بي آنكه بدانيم چرا !!!!
🔹این چه حکمتیست و این بیابان چه رازي را در خود نهفته دارد كه اينقدر دلبستگي ايجاد مي كند ...
این تكه استخوان ها در میان رمل های سيراب از خون، متعلق به چه کسانیست...
🔹در عاشوراي بهمن ٦١ بر این كربلا چه گذشته است ؟؟
نبرد عاشورايي ياران خميني در زير باران تير و تركش يعني چه ؟؟
چقدر غروبش به رنگ خون و دلگير و غمناک است...
🔹این صداها و ناله ها از کجاست كه گاه گاهی در گوشم مي پيچد و زمزمه يا زهرا يا زهراي عاشقاني عطشان را تداعي مي كند
گويا ناله ها از لبانی خشک و ترك خورده تو را به خود مي خوانند و هنوز صدای العطش قد قتلني شان را باد برایمان آواز می كند ...
🔹براستی در پنج روز محاصره بر اين جوانان بي آب و غذاي گردان كميل چه گذشته است....
چه رازیست در كانال كميل و در بین سيم خاردارها و قمقمه های خالی...
چه سریست بین پهلوهای ترکش خورده و کلمات نقش بسته بر پشت پیراهن ها...
🔹میگویند اینجا کمیل است!
بازهم برام تعریف کنید: دلیل این همه دلبستگی ام به اين گودال چیست..؟
نكند اينجا قتلگاه ملائكه الهي است
🔹میگویند اینجا حنظله است؟؟؟
این خاک های نرم و دست نخورده را میگویند!!!
همان جایی که گاهی برای دیدنش میبایست از تل زینبیه نگریست...
🔹همه چیز در اینجا عجیب است...
زمینش پراست از رمز و راز كه جز ابراهيم ها نمي دانند
🔹هنوز لبخند زيبا و مهربانانه علمدار كانال كميل، شهيد ابراهيم هادي بر قلب ميهمانان شهدا مي نشيند و از پس سالها گمنامي و غربت، به گرمي از تو پذيرايي مي كند انچنان كه هر زائري در اين قتلگاه گرمي حضور او را، با تمام وجود حس مي كند
🔹هنوز مادر سادات به ابراهیم و شهداي آرميده در رملهاي فكه سر مي زند
شايد اينست رمز و راز دلبستگي دلهايمان به یک بیابان و یک مشت خاک
ما ندانسته ميهمان ملائكه الله شده ايم ميهماني مردان مرد
ميهماني آسماني ها .... و آنهم در قدمگاه مادر شهدا حضرت زهرا ( س )
به امید زیارت مجدد شبیه ترین نقطه به کربلا
التماس دعا
👉 @Alamdarkomeil 👈
#دلنوشته:
من دختری مومن و محجبه بودم، از وقتی وارد دنیای مجازی شدم روز به روز ایمانم رنگ باخت . وارد گروههای مختلط شدم از چت کردن با نامحرم ابایی نداشتم، حجابم هرروز کمرنگ تر و آرایشم غلیظ تر میشد.ومن هرروز بیشتر تو این باتلاق فرو میرفتم .روز تولدم یعنی دوم بهمن کاملا اتفاقی وارد یه گروه مذهبی شدم یکی از اعضا که عکس شهید هادی پروفایلش بود این شعر رو فرستاد :
باز از جبهه یادی میکنم
یادی از ابراهیم هادی میکنم
السلام ای شیر گردان کمیل
السلام ای ماه تابان کمیل
باشما هستم جوابم میدهی؟
تشنه ام یک جرعه آبم میدهی؟
باده مینا به دستان شماست
شک ندارم نامتان مشکل گشاست
جان زهرا قفل دررا باز کن
بانوای یا علی اعجاز کن
من تااون موقع ختی اسم شهید هادی رو هم نشنیده بودم.
وقتی این شعر رو دیدم انگار تلنگری در من زده شد. دلم گرفت .
چی بودم و چی شدم...!!!
تصمین گرفتم کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونم ؛شهر ما کوچیک بود و کتابخونه نداشت هرروز فکرم مشغول بود که چطور کتاب رو تهیه کنم.یه روز رفتم خونه دوستم تاازش کمک بخوام زنگ رو زدم در باز شد ،رفتم داخل در و که باز کردم خشکم زد ،شوکه شدم،کتاب سلام بر ابراهیم درست روبه روی من روی میز...
باور نمیکرم...دوستم گفت کتاب رو تو سفر راهیان نور هدیه گرفته .مطمئن شدم که شهید ابراهیم هم قصد دوستی با من رو داره .کتابو ازش گرفتم و خوندم هر صفحه که ازش میخوندم بیشتر شرمنده میشدم😔
روزها گذشت تا رسیدم به ۱۸بهمن روزی که گردان کمیل توسط بعثی ها محاصره شدن ...تصمیم گرفتم تا ۲۲بهمن یعنی روز شهادت شهید هادی و دوستانش روزه بگیرم تا هم نوک سوزنی گرسنگی و تشنگی بچه ها کانال رو درک کنم وهم ثوابش رو به شهدای گردان کمیل هدیه کنم
برای ابراهیم عزیزم چله گرفتم وبهش قول دادم که دیگه ازش جدا نشم طوری بشم که اون دوست داره ...با شروع چله روز به روز زندگیم عوض شد من که در نمازم سهل انگار شده بودم حتی نماز شبم هم ترک نشد ...هرروز مسجد نیرفتم ونمازهامو با جماعت میخوندم دوستی با شهید ابراهیم برکات زیادی واسم داشت و هنوزم داره ...حالا دوتا چیز ازش خواستم اینکه هیچوقت رهام نکنه ...و قسمتم کنه برم پابوس اباعبدلله ...تابحال قسمتم نشده والان بزرگترین آرزومه.
از تمام عزیزانی که متن منو میخونن میخام واسم دعا کنن تا بتونم به این زیارت برم ...😭😭😭😭
@Alamdarkomeil
من دختری مومن و محجبه بودم، از وقتی وارد دنیای مجازی شدم روز به روز ایمانم رنگ باخت . وارد گروههای مختلط شدم از چت کردن با نامحرم ابایی نداشتم، حجابم هرروز کمرنگ تر و آرایشم غلیظ تر میشد.ومن هرروز بیشتر تو این باتلاق فرو میرفتم .روز تولدم یعنی دوم بهمن کاملا اتفاقی وارد یه گروه مذهبی شدم یکی از اعضا که عکس شهید هادی پروفایلش بود این شعر رو فرستاد :
باز از جبهه یادی میکنم
یادی از ابراهیم هادی میکنم
السلام ای شیر گردان کمیل
السلام ای ماه تابان کمیل
باشما هستم جوابم میدهی؟
تشنه ام یک جرعه آبم میدهی؟
باده مینا به دستان شماست
شک ندارم نامتان مشکل گشاست
جان زهرا قفل دررا باز کن
بانوای یا علی اعجاز کن
من تااون موقع ختی اسم شهید هادی رو هم نشنیده بودم.
وقتی این شعر رو دیدم انگار تلنگری در من زده شد. دلم گرفت .
چی بودم و چی شدم...!!!
تصمین گرفتم کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونم ؛شهر ما کوچیک بود و کتابخونه نداشت هرروز فکرم مشغول بود که چطور کتاب رو تهیه کنم.یه روز رفتم خونه دوستم تاازش کمک بخوام زنگ رو زدم در باز شد ،رفتم داخل در و که باز کردم خشکم زد ،شوکه شدم،کتاب سلام بر ابراهیم درست روبه روی من روی میز...
باور نمیکرم...دوستم گفت کتاب رو تو سفر راهیان نور هدیه گرفته .مطمئن شدم که شهید ابراهیم هم قصد دوستی با من رو داره .کتابو ازش گرفتم و خوندم هر صفحه که ازش میخوندم بیشتر شرمنده میشدم😔
روزها گذشت تا رسیدم به ۱۸بهمن روزی که گردان کمیل توسط بعثی ها محاصره شدن ...تصمیم گرفتم تا ۲۲بهمن یعنی روز شهادت شهید هادی و دوستانش روزه بگیرم تا هم نوک سوزنی گرسنگی و تشنگی بچه ها کانال رو درک کنم وهم ثوابش رو به شهدای گردان کمیل هدیه کنم
برای ابراهیم عزیزم چله گرفتم وبهش قول دادم که دیگه ازش جدا نشم طوری بشم که اون دوست داره ...با شروع چله روز به روز زندگیم عوض شد من که در نمازم سهل انگار شده بودم حتی نماز شبم هم ترک نشد ...هرروز مسجد نیرفتم ونمازهامو با جماعت میخوندم دوستی با شهید ابراهیم برکات زیادی واسم داشت و هنوزم داره ...حالا دوتا چیز ازش خواستم اینکه هیچوقت رهام نکنه ...و قسمتم کنه برم پابوس اباعبدلله ...تابحال قسمتم نشده والان بزرگترین آرزومه.
از تمام عزیزانی که متن منو میخونن میخام واسم دعا کنن تا بتونم به این زیارت برم ...😭😭😭😭
@Alamdarkomeil