آثار فرهنگي و هنري شاگردان استاد عباس شهرياري سنگسري
هستی اینک ای سالک بگویم رمز راز تا که از عرفان کنم یک نکته باز هستی مطلق فقط آنِ خداست بنده ی مطلق هم از حیوان جداست تا کنی احساس هستی بی دمی چون نداری دَم تو پس بی همدمی دَم رو حانی به دام اولیاست با ولی باشی انیست هم خداست همدمی با او فنایت می کند از منازل…
هستی
اینک ای سالک بگویم رمزِ راز / تا که از عرفان کنم یک نکته باز
تمام بزرگان، سخنان یگانه ای زدند. استادان کشتیهای پراکنده ی دریای عظیمِ عرفان هستند. همانگونه که عطار در فتوت نامه ی خویش از آن یاد می کند... عطاری که هفت شهر عشق را گشته است.
الا ای هوشمند خوب کردار / بگویم با رمزی چند از اسرار
راز چیست؟ آن مکاشفه درونی که بین یک یا چند نفر مخفی و به صورت اسرار، نهفته می ماند...
حال، استاد عباس شهریاری سنگسری برای گوشهایِ شنوایِ آوایِ سروش، راز می گویند. رازی که فاش می گردد از دریای عرفان و معرفت.
هستی مطلق فقط آنِ خداست / بنده ی مطلق هم از حیوان جداست
به عقیده ایشان در این بیت، گاهی حقایق شنیده میشود ولی درک نمیشود. مطلق یعنی جاودان و پایدار، در عظمتِ جبروت هستی، که از آنِ خداوند است. استاد از کلمه فقط استفاده می نمایند که تاکید واجب و بدون قید و شرط می باشد ...
مترادفِ زمینی مطلق گرایی با آسمان معنوی پروردگار، در بعد ناسوتی، از بنده ی خدا استفاده می کند. البته بنده ی مطلق خداوند که از حیوان متمایز می گردد.
به قول خودشان بنده بودن با بنده گفتن فرق دارد.
انسان مطلق انسان کامل است. انسانِ پر محتوایی که دست از زمین و زمان کشیده است و بنا به فرامین خداوند، وظایف انسانی خود را در قبال هستی با کوشش و تعهد نسبت به خود و خانواده خود و تبار و انسانیت انجام می دهد و بدین حالت است که از حیوان جدا می گردد و این حیوان می تواند خارج از قاعده ی انسان نماهایی باشد که نفس منفی خود را تامیم می دهد.
تا کنی احساس هستی، بی دمی / چون نداری دَم، تو پس بی همدمی
در این بیت استاد اشاره می کند که تازمانی که در این دنیای ناسوتی احساس خود شیفتگی و خود محوری داشته باشیم، زندگی نمی کنیم. یعنی "بی دَم" هستیم و تنها فقط زنده ایم و این زنده بودن را حتی یک تک سلولی نیز داراست.
در اینجا استاد عباس شهریاری سنگسری در دامنه ی "رازِپنهان"، فرق انسانی که زنده است با انسانی که زندگی می کند را آشکار می سازد.
در مصرع دوم می فرمایند: چون نداری دَم ... چون زندگی ندارید ... یعنی چون بسوی انسان کامل شدن حرکت ندارید پس به دنبال همدم هم نباید باشید و در این میان استاد از "هادی" که هر انسانی تا زمان مرگ به همراه دارد، تا زمان مرگ که او را در گور می نهند و از او دور میشود گرفته تا اولیای خدا و ائمه.
دَم روحانـی بـه دام اولیـاسـت
با ولی باشی انیست هم خداست
استاد به سرچشمه ی مقصود اشاره می کند و زندگی، که در آن زنده بودن + زندگی کردن، یک پروسه واحد می باشد. محوری است که به زندگی روحانی منتهی میشود."اصول اساسیِ درست زیستن" مانند یک شکاری می باشد که در دام اولیای خداست و اولیای خدا، راهکارِ رسیدن انسان را با ولی خدا مهیا میسازند. یعنی استاد راه همه را به ائمه معصوم می خواند و در آن صورت است که همدم انسانِ جویایِ زندگی، خداوند بزرگ است.
همدمـی بـا او فنایت مـی کند / از منازل برده شاهت مـی کند
استاد از سالک می خواهد این راه صد ساله را یک شبه طی کند. از او می خواهد آنقدر سعی و اهتمام ورزد و از نردبان اولیای خدا بگذرد و با کمک ائمه معصوم به خداوند منان برسد و اعلام می دارد، اگر سالک با حق همدم شود، ستلک تمامی منازل عرفانی را طی می کند که به قولی چهل منزل را باید طی کند و این امیدواری را به او می بخشد که، ای سالک، حق تعالی از این منازل تو را عبور می دهد و به مقام شاهی می رساند. همان که انسان پادشاه پیکرش می شود.
تا که می بینی خودت را بی نیاز / نشکفـد حـسّ نیــازت در نمـاز
می فرمایند تا آن زمان، که متکبرانه بر زمین گام می نهی و تمام عناصر وجودی خود را در اثر حیات و غذا خوردن سزاوار خود می دانی یعنی تمام حرکتهای غیر ارادی مانند نفس کشیدن، ضربان قلب، گردش خون که به اختیار انسان نیست را نمی بینی و از کنار این فرآیند ها به آرامی می گذری چون بی نیازی و می گویی این من هستم که هستم و بی نیاز، حتی اگر ساعتها نماز شب و نیایش کنی، حتی اگر به سالیان درازی عبادت کنی، آن نیاز اصلی در نماز و عبادت شکوفا نمی شود که تو بدانی آن چیست که به آن بپردازی ...
دم زهستـی گـر زنـی در فکـر خود / خود تو باشی پرده ای در سیر خود
تلاش استاد در این بیت آن است که بگوید آنقدر با دلیل عقل، در جایگاه خرد و از دانش ارزنده بودنِ خود، مطمئن و تمام فرامین زیستن را با تعقل و خرد ورزی به اثبات برسانیی و فکر و اندیشه را گسترده کنید، عقل سر تصمیم گیرنده می شود و دیگر از "دل" خبری نیست و چون سیر یک سالک از "دل" آغاز می گردد، خود سالک مانند یک حجاب، یا بقول استاد پرده ای می شود در سیر خودش. اگر در عبادت و نماز سیری بخواهد آغاز شود خود سالک پرده ای است برای خودش و عقل هم راهکار این پدیده نیست.
گر شوی آگه ز نفست وارهی / چون که باشی مدعی رسوا شوی
پیکره ی بسیار عظیمی را استاد می گشایند به این مضمون که:
اینک ای سالک بگویم رمزِ راز / تا که از عرفان کنم یک نکته باز
تمام بزرگان، سخنان یگانه ای زدند. استادان کشتیهای پراکنده ی دریای عظیمِ عرفان هستند. همانگونه که عطار در فتوت نامه ی خویش از آن یاد می کند... عطاری که هفت شهر عشق را گشته است.
الا ای هوشمند خوب کردار / بگویم با رمزی چند از اسرار
راز چیست؟ آن مکاشفه درونی که بین یک یا چند نفر مخفی و به صورت اسرار، نهفته می ماند...
حال، استاد عباس شهریاری سنگسری برای گوشهایِ شنوایِ آوایِ سروش، راز می گویند. رازی که فاش می گردد از دریای عرفان و معرفت.
هستی مطلق فقط آنِ خداست / بنده ی مطلق هم از حیوان جداست
به عقیده ایشان در این بیت، گاهی حقایق شنیده میشود ولی درک نمیشود. مطلق یعنی جاودان و پایدار، در عظمتِ جبروت هستی، که از آنِ خداوند است. استاد از کلمه فقط استفاده می نمایند که تاکید واجب و بدون قید و شرط می باشد ...
مترادفِ زمینی مطلق گرایی با آسمان معنوی پروردگار، در بعد ناسوتی، از بنده ی خدا استفاده می کند. البته بنده ی مطلق خداوند که از حیوان متمایز می گردد.
به قول خودشان بنده بودن با بنده گفتن فرق دارد.
انسان مطلق انسان کامل است. انسانِ پر محتوایی که دست از زمین و زمان کشیده است و بنا به فرامین خداوند، وظایف انسانی خود را در قبال هستی با کوشش و تعهد نسبت به خود و خانواده خود و تبار و انسانیت انجام می دهد و بدین حالت است که از حیوان جدا می گردد و این حیوان می تواند خارج از قاعده ی انسان نماهایی باشد که نفس منفی خود را تامیم می دهد.
تا کنی احساس هستی، بی دمی / چون نداری دَم، تو پس بی همدمی
در این بیت استاد اشاره می کند که تازمانی که در این دنیای ناسوتی احساس خود شیفتگی و خود محوری داشته باشیم، زندگی نمی کنیم. یعنی "بی دَم" هستیم و تنها فقط زنده ایم و این زنده بودن را حتی یک تک سلولی نیز داراست.
در اینجا استاد عباس شهریاری سنگسری در دامنه ی "رازِپنهان"، فرق انسانی که زنده است با انسانی که زندگی می کند را آشکار می سازد.
در مصرع دوم می فرمایند: چون نداری دَم ... چون زندگی ندارید ... یعنی چون بسوی انسان کامل شدن حرکت ندارید پس به دنبال همدم هم نباید باشید و در این میان استاد از "هادی" که هر انسانی تا زمان مرگ به همراه دارد، تا زمان مرگ که او را در گور می نهند و از او دور میشود گرفته تا اولیای خدا و ائمه.
دَم روحانـی بـه دام اولیـاسـت
با ولی باشی انیست هم خداست
استاد به سرچشمه ی مقصود اشاره می کند و زندگی، که در آن زنده بودن + زندگی کردن، یک پروسه واحد می باشد. محوری است که به زندگی روحانی منتهی میشود."اصول اساسیِ درست زیستن" مانند یک شکاری می باشد که در دام اولیای خداست و اولیای خدا، راهکارِ رسیدن انسان را با ولی خدا مهیا میسازند. یعنی استاد راه همه را به ائمه معصوم می خواند و در آن صورت است که همدم انسانِ جویایِ زندگی، خداوند بزرگ است.
همدمـی بـا او فنایت مـی کند / از منازل برده شاهت مـی کند
استاد از سالک می خواهد این راه صد ساله را یک شبه طی کند. از او می خواهد آنقدر سعی و اهتمام ورزد و از نردبان اولیای خدا بگذرد و با کمک ائمه معصوم به خداوند منان برسد و اعلام می دارد، اگر سالک با حق همدم شود، ستلک تمامی منازل عرفانی را طی می کند که به قولی چهل منزل را باید طی کند و این امیدواری را به او می بخشد که، ای سالک، حق تعالی از این منازل تو را عبور می دهد و به مقام شاهی می رساند. همان که انسان پادشاه پیکرش می شود.
تا که می بینی خودت را بی نیاز / نشکفـد حـسّ نیــازت در نمـاز
می فرمایند تا آن زمان، که متکبرانه بر زمین گام می نهی و تمام عناصر وجودی خود را در اثر حیات و غذا خوردن سزاوار خود می دانی یعنی تمام حرکتهای غیر ارادی مانند نفس کشیدن، ضربان قلب، گردش خون که به اختیار انسان نیست را نمی بینی و از کنار این فرآیند ها به آرامی می گذری چون بی نیازی و می گویی این من هستم که هستم و بی نیاز، حتی اگر ساعتها نماز شب و نیایش کنی، حتی اگر به سالیان درازی عبادت کنی، آن نیاز اصلی در نماز و عبادت شکوفا نمی شود که تو بدانی آن چیست که به آن بپردازی ...
دم زهستـی گـر زنـی در فکـر خود / خود تو باشی پرده ای در سیر خود
تلاش استاد در این بیت آن است که بگوید آنقدر با دلیل عقل، در جایگاه خرد و از دانش ارزنده بودنِ خود، مطمئن و تمام فرامین زیستن را با تعقل و خرد ورزی به اثبات برسانیی و فکر و اندیشه را گسترده کنید، عقل سر تصمیم گیرنده می شود و دیگر از "دل" خبری نیست و چون سیر یک سالک از "دل" آغاز می گردد، خود سالک مانند یک حجاب، یا بقول استاد پرده ای می شود در سیر خودش. اگر در عبادت و نماز سیری بخواهد آغاز شود خود سالک پرده ای است برای خودش و عقل هم راهکار این پدیده نیست.
گر شوی آگه ز نفست وارهی / چون که باشی مدعی رسوا شوی
پیکره ی بسیار عظیمی را استاد می گشایند به این مضمون که:
برای مثال: تا به حال به کسی گفته اید که وقتی این کار را می خواهید انجام دهید، تمام حواست را جمع کن یعنی چه؟ تمام حواس یعنی پنج حس بویایی، چشایی، شنوایی، بینایی و لامسه. این مجموعه را چون یگانه کنی، هر کدام برایت ابزاری میشوند و به کمکت می آیند. اگر هر کدام از این حواس، آلوده شوند به دیگر حواس نیز سرایت می کند. استاد می خواهد سالک را آگاه کند که از این خطرات بگذرد و با آگاهی عمل کند و این شناخت، وقتی محقق شد، وارستگی آغاز می شود. اما اگر بر پیکره ی این حواست را جمع کن، مسلط شوی و این فرآیند را پیروزی تلقی کنی، که خود بدان دست یافتی، مدعی میشوی و یک مدعی بالاخره رسوا خواهد شد. چرا؟ چون خودش در خلوت خودش می داند که کیست و می داند که این جامه ی تقوا را نباید بپوشد. چرا؟ چون عشق در جان او نیست و در مقابل کائنات پاسخگو خواهد بود.
تا که می بینی فقط هستی خود / تو نبینی نفس خود بینی خود
در یک کتاب روانشناختی، نویسنده، کودک درون را چنین توصیف می کند، که شخصیت انسان در یکی از این فرآیند ها ثابت می شود:
1- من بد هستم تو خوب هستی 2- من خوب هستم تو بد هستی 3- من بد هستم تو بد هستی 4- من خوب هستم تو خوب هستی.
چقدر استاد موشکافانه به این قضیه نگریسته است که به هر طریقی مکاشفه می کنیم جواب می دهد. می فرمایند تا هستی خودت را در کره زمین می بینی دیگران چون نوکران تو هستند که باید با لگد آنان را به راه راست هدایت کنی و دائما می گویی ای انسانهای بی فرهنگ، حیف من که با شما حرف می زنم. این برایت حجاب می شود. مانندغولی عظیم، چونکه این غول نمی گذارد که بفهمی، این نفس خود بزرگ بینی توست، در این حال استاد می فرماید: باید از درجه هستی، ساقط شوی، باید بمیری تا از نو زاده شوی ... باید درب نیستی را بکوبی تا هست شوی ...
بینی ار خود کی شناسی خویش را / محو سازی عقل دور اندیش را
بار دیگر استاد به خود شناسی بر می گردند. نخست خود را بشناس. استاد انسان را به دو بخش تقسیم می نمایند: 1- خود 2- خویش. کسی که در سرای وجودیِ پیکرش محبوس می شود، دست به صورت و اندام خود می زند و خود را باور می کند که هست. دیگر به دنبال خویشِ درون خود نمی گردد ... با همین جسم می گردد و می خورد و می نوشد، بدون مکاشفه آن دیگریِ خود. استاد در بیت دوم به سالک اعلام خطر می نماید که اگر به خودپرستی ادامه دهی و به خویشِ درونت دست نیابی، عقلِ دور اندیش را محو خواهی کرد که در اینجا منظورشان عقل دل است و دور اندیشی به زندگی بعد از این سرا مربوط می شود. پس نتیجه چنین میشود که 1- خود 2- خویش خود = محوساختن و خویش = عقل دور اندیش (عقل دل عرفانی)
یار را در خویش دیدم / خویش را در روش دیدم
بینی ار خود کی شناسی خالقت؟ / نفس دون می گردد عقل کاملت
استاد آرام می شوند و در این آرامش پر از عشق، سالک و رهرو را با زبان نصیحت راه گشایی می کنند.
استاد بعد از مصرع قبلی که به خویش شناسی تاکید کردند می فرمایند اگر خویش را بشناسی، بعد، زمانِ شناختِ خالقت فرا می رسد. یعنی اگر خود شیفتگی داشته باشی، به خویش شناسی نمی رسی و چون از این گذرگاه، نگذری پس شناخت خالقت چه می شود؟
سپس این نفس خود نگری که خود برای خودت ساختی، عقل سر می شود و عقل سر همه چیز را با دلیل و برهان و مدرک می شناسد و نفس لوامه نیز همین را می خواهد و سپس راههای اهریمنی یکی پس از دیگری نمودار می شوند. مثلا دوست داشتن، دلیل نمی خواهد. بلکه انسان به ناگهان از یکی متنفر می شود یا دوستدارش می گردد. در زندگی روزمره انسان خوب وجود ندارد، اگر هم دارد، بسیار اندک است. خوب کسی است که خوبی هایش بیشتر از بدی هایش باشد، یعنی، خوبیهایش به بدیهایش بچربد ...
پس بعد از خودبینی عقل زمینی، به سراغ انسان آمده و اوست که تصمیم گیرنده ی کامل زندگی است.
نفس هستی سلطه عقل است و بس / عقل اسیـر است و نبینـد هیچ کس
استاد فرزانه به سراغ نفس دیگری نیز می رود. راجع به جهان اندیشه می کنند، چون جهان پیرامون ما همه بر مبنای دلیل و برهان و عقل سنجیده می شود و استاد در اینجا انسان را به دو بخش تقسیم می نماید:
1- آنهایی که در کار خود موفق و مهندسی معکوس دارند و کار و تلاش می کنند. حتی کشف یا خلق می کنند و انسانهای خوبی هستند و در نهایت اما رجعتی به آسمان ندارند. استاد به آنها خرده نمی گیرد. هدف ایشان رهروانی هستند که می خواهند در دایره خودشناسی گام نهند.
2- دسته دوم که آنقدر در کار و فعالیت و تمرکز و تخصص و تحقیق گام بر می دارند که در کنار آن به کشف و شهود دست پیدا می کنند، از آن طریق به خداوند می رسند. مانند انسانهای برجسته، چه مسلمان و چه در دینهای دیگر و چه لا مذهب ... که سرانجام به آن واحدِ معبود، دست می یابند و از انکار رهایی می یابند و به قول ایشان جهان هستی در سلطه ی عقل و در نهایت عقل در اسارت است (عقل سر) و هیچکس را نمی بیند جز منطق
عقل را بدور افکندیم به پیش پیر عشق
تا که می بینی فقط هستی خود / تو نبینی نفس خود بینی خود
در یک کتاب روانشناختی، نویسنده، کودک درون را چنین توصیف می کند، که شخصیت انسان در یکی از این فرآیند ها ثابت می شود:
1- من بد هستم تو خوب هستی 2- من خوب هستم تو بد هستی 3- من بد هستم تو بد هستی 4- من خوب هستم تو خوب هستی.
چقدر استاد موشکافانه به این قضیه نگریسته است که به هر طریقی مکاشفه می کنیم جواب می دهد. می فرمایند تا هستی خودت را در کره زمین می بینی دیگران چون نوکران تو هستند که باید با لگد آنان را به راه راست هدایت کنی و دائما می گویی ای انسانهای بی فرهنگ، حیف من که با شما حرف می زنم. این برایت حجاب می شود. مانندغولی عظیم، چونکه این غول نمی گذارد که بفهمی، این نفس خود بزرگ بینی توست، در این حال استاد می فرماید: باید از درجه هستی، ساقط شوی، باید بمیری تا از نو زاده شوی ... باید درب نیستی را بکوبی تا هست شوی ...
بینی ار خود کی شناسی خویش را / محو سازی عقل دور اندیش را
بار دیگر استاد به خود شناسی بر می گردند. نخست خود را بشناس. استاد انسان را به دو بخش تقسیم می نمایند: 1- خود 2- خویش. کسی که در سرای وجودیِ پیکرش محبوس می شود، دست به صورت و اندام خود می زند و خود را باور می کند که هست. دیگر به دنبال خویشِ درون خود نمی گردد ... با همین جسم می گردد و می خورد و می نوشد، بدون مکاشفه آن دیگریِ خود. استاد در بیت دوم به سالک اعلام خطر می نماید که اگر به خودپرستی ادامه دهی و به خویشِ درونت دست نیابی، عقلِ دور اندیش را محو خواهی کرد که در اینجا منظورشان عقل دل است و دور اندیشی به زندگی بعد از این سرا مربوط می شود. پس نتیجه چنین میشود که 1- خود 2- خویش خود = محوساختن و خویش = عقل دور اندیش (عقل دل عرفانی)
یار را در خویش دیدم / خویش را در روش دیدم
بینی ار خود کی شناسی خالقت؟ / نفس دون می گردد عقل کاملت
استاد آرام می شوند و در این آرامش پر از عشق، سالک و رهرو را با زبان نصیحت راه گشایی می کنند.
استاد بعد از مصرع قبلی که به خویش شناسی تاکید کردند می فرمایند اگر خویش را بشناسی، بعد، زمانِ شناختِ خالقت فرا می رسد. یعنی اگر خود شیفتگی داشته باشی، به خویش شناسی نمی رسی و چون از این گذرگاه، نگذری پس شناخت خالقت چه می شود؟
سپس این نفس خود نگری که خود برای خودت ساختی، عقل سر می شود و عقل سر همه چیز را با دلیل و برهان و مدرک می شناسد و نفس لوامه نیز همین را می خواهد و سپس راههای اهریمنی یکی پس از دیگری نمودار می شوند. مثلا دوست داشتن، دلیل نمی خواهد. بلکه انسان به ناگهان از یکی متنفر می شود یا دوستدارش می گردد. در زندگی روزمره انسان خوب وجود ندارد، اگر هم دارد، بسیار اندک است. خوب کسی است که خوبی هایش بیشتر از بدی هایش باشد، یعنی، خوبیهایش به بدیهایش بچربد ...
پس بعد از خودبینی عقل زمینی، به سراغ انسان آمده و اوست که تصمیم گیرنده ی کامل زندگی است.
نفس هستی سلطه عقل است و بس / عقل اسیـر است و نبینـد هیچ کس
استاد فرزانه به سراغ نفس دیگری نیز می رود. راجع به جهان اندیشه می کنند، چون جهان پیرامون ما همه بر مبنای دلیل و برهان و عقل سنجیده می شود و استاد در اینجا انسان را به دو بخش تقسیم می نماید:
1- آنهایی که در کار خود موفق و مهندسی معکوس دارند و کار و تلاش می کنند. حتی کشف یا خلق می کنند و انسانهای خوبی هستند و در نهایت اما رجعتی به آسمان ندارند. استاد به آنها خرده نمی گیرد. هدف ایشان رهروانی هستند که می خواهند در دایره خودشناسی گام نهند.
2- دسته دوم که آنقدر در کار و فعالیت و تمرکز و تخصص و تحقیق گام بر می دارند که در کنار آن به کشف و شهود دست پیدا می کنند، از آن طریق به خداوند می رسند. مانند انسانهای برجسته، چه مسلمان و چه در دینهای دیگر و چه لا مذهب ... که سرانجام به آن واحدِ معبود، دست می یابند و از انکار رهایی می یابند و به قول ایشان جهان هستی در سلطه ی عقل و در نهایت عقل در اسارت است (عقل سر) و هیچکس را نمی بیند جز منطق
عقل را بدور افکندیم به پیش پیر عشق
دم ز هست خود زدن انکاری است / منکری از حق و خود پنداری است
در زندگی روزمره غرق شدن باعث می شود که سالک به لایه های درونی نقب نزند و بر عکس از لایه های درونی به بیرون دالان زند و بر جسم خود مطمئن شود.
در اینجا استاد ورود سالک را به دهلیزهای تاریک درون خود می خواند که درب این دهلیز را بگشاید و از پله های نمور و پر از تارهای عنکبوت پایین برود و به اولین اتاق که رسید، آن را بروبد و پاک کند و بعد به اتاقی دیگر و راهروهای طولانی و صندوق های گرانبهای درونش را بگشاید و از زر و یاقوت و برلیانها بهره ببرد. شهری بسازد پر از رنگها. رنگهایی که هرگز ندیده و اگر به لایه های بیرون سفر کند، به خود می رسد و سپس رفته رفته از خود هم دور می شود و همه چیز را انکار می کند و سپس حتی حق تعالی را نیز انکار می کند و پیله ای به دور خویش می تند، به نام خودپنداری ... کافر می شود و کافر نیز یعنی پوشاننده، روی خود و حقیقت را می پوشاند.
چون نمود انکاری ابلیس اینچنین / خود نگر شـد گشت شیطان لعین
در ادامه استاد می فرمایند: کار به اینجا ختم نمی گردد، انسان به درجه منفی کفر می رسد و در اثر دور شدن از خود، عاقبت کار را به مثال ابلیس می رساند که انسان به سمت او می شتابد، چون دیگر سمتی باقی نمی ماند که برود. اما باز هم اینطور نیست که به آن درجه ای برسد که به خودِ ابلیس برسد. البته که مقام ابلیس بالاتر است و شیطان سپاه دارد. یکی را می فرستد که در خور اندیشه شخص خودنگر باشد.
در اثر نافرمانیِ شیطان که در واقع منکر خداوند احد و واحد شد، خود شیفته شد ... گفت: من از آتش و انسان از خاک، مگر نه این است که من از او برترم؟
چون خودنگر و خودشیفته شد و فقط خودش را دید، شد شیطان لعین. پس هر چه زودتر به خودشناسی برسیم و بعد به خداشناسی، که دچار نارستگاری نگردیم.
چون که شد عباس در ره نکته بین / گشـت سیــری آشـکارا اینچنیـن
استاد، اصلی ترین راز را در ابتدا نیز اشاره می نمایند:
اینـک ای سـالک بگویـم رمـز راز / تا که از عرفـان کنم یک نکته باز
در اینجا بازگشایی می نمایند و با کلام پر خلوص و عارفانه به این نکته از راز می پردازند که:
ای سالک می دانی چرا عباس در این راه نکته بین شد و این همه رمز گشایی کرد؟
باید اشاره کرد که استادان راه یک پای در این جهان دارند و یک پای در آن جهان یعنی استاد راه کسی است که از آن جهان آمده باشد . به راحتی به این سو و آن سو برود
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی / دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
استاد عباس شهریاری سنگسری نکته بینی خود را به این شکل بیان می فرمایند که سیری آشکار شد که به وضوح آن را دیده و برای شما فاش نموده اند.رویای صادقه نیز در کار سالک شاید حادث شود.
نیست در سودای زلفت کار من جز بی قراری
ای پریشان طره تا چندم پریشان می گذاری؟
آفتابا از در میخانه مگذر کین حریفان
یا بنوشندت که جامی، یا ببوسندت که یاری
در زندگی روزمره غرق شدن باعث می شود که سالک به لایه های درونی نقب نزند و بر عکس از لایه های درونی به بیرون دالان زند و بر جسم خود مطمئن شود.
در اینجا استاد ورود سالک را به دهلیزهای تاریک درون خود می خواند که درب این دهلیز را بگشاید و از پله های نمور و پر از تارهای عنکبوت پایین برود و به اولین اتاق که رسید، آن را بروبد و پاک کند و بعد به اتاقی دیگر و راهروهای طولانی و صندوق های گرانبهای درونش را بگشاید و از زر و یاقوت و برلیانها بهره ببرد. شهری بسازد پر از رنگها. رنگهایی که هرگز ندیده و اگر به لایه های بیرون سفر کند، به خود می رسد و سپس رفته رفته از خود هم دور می شود و همه چیز را انکار می کند و سپس حتی حق تعالی را نیز انکار می کند و پیله ای به دور خویش می تند، به نام خودپنداری ... کافر می شود و کافر نیز یعنی پوشاننده، روی خود و حقیقت را می پوشاند.
چون نمود انکاری ابلیس اینچنین / خود نگر شـد گشت شیطان لعین
در ادامه استاد می فرمایند: کار به اینجا ختم نمی گردد، انسان به درجه منفی کفر می رسد و در اثر دور شدن از خود، عاقبت کار را به مثال ابلیس می رساند که انسان به سمت او می شتابد، چون دیگر سمتی باقی نمی ماند که برود. اما باز هم اینطور نیست که به آن درجه ای برسد که به خودِ ابلیس برسد. البته که مقام ابلیس بالاتر است و شیطان سپاه دارد. یکی را می فرستد که در خور اندیشه شخص خودنگر باشد.
در اثر نافرمانیِ شیطان که در واقع منکر خداوند احد و واحد شد، خود شیفته شد ... گفت: من از آتش و انسان از خاک، مگر نه این است که من از او برترم؟
چون خودنگر و خودشیفته شد و فقط خودش را دید، شد شیطان لعین. پس هر چه زودتر به خودشناسی برسیم و بعد به خداشناسی، که دچار نارستگاری نگردیم.
چون که شد عباس در ره نکته بین / گشـت سیــری آشـکارا اینچنیـن
استاد، اصلی ترین راز را در ابتدا نیز اشاره می نمایند:
اینـک ای سـالک بگویـم رمـز راز / تا که از عرفـان کنم یک نکته باز
در اینجا بازگشایی می نمایند و با کلام پر خلوص و عارفانه به این نکته از راز می پردازند که:
ای سالک می دانی چرا عباس در این راه نکته بین شد و این همه رمز گشایی کرد؟
باید اشاره کرد که استادان راه یک پای در این جهان دارند و یک پای در آن جهان یعنی استاد راه کسی است که از آن جهان آمده باشد . به راحتی به این سو و آن سو برود
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی / دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
استاد عباس شهریاری سنگسری نکته بینی خود را به این شکل بیان می فرمایند که سیری آشکار شد که به وضوح آن را دیده و برای شما فاش نموده اند.رویای صادقه نیز در کار سالک شاید حادث شود.
نیست در سودای زلفت کار من جز بی قراری
ای پریشان طره تا چندم پریشان می گذاری؟
آفتابا از در میخانه مگذر کین حریفان
یا بنوشندت که جامی، یا ببوسندت که یاری
آثار فرهنگي و هنري شاگردان استاد عباس شهرياري سنگسري
هستی اینک ای سالک بگویم رمز راز تا که از عرفان کنم یک نکته باز هستی مطلق فقط آنِ خداست بنده ی مطلق هم از حیوان جداست تا کنی احساس هستی بی دمی چون نداری دَم تو پس بی همدمی دَم رو حانی به دام اولیاست با ولی باشی انیست هم خداست همدمی با او فنایت می کند از منازل…
هستی.pdf
444 KB
تفسیر شعر هستی
اثر استاد عباس شهریاری سنگسری
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
اثر استاد عباس شهریاری سنگسری
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بازخوانی متنی از مراسم تجلیل از استاد عباس شهریاری سنگسری
گروه آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
گروه آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این صدای شاگردان است، به طنین ... تا کوهستان
قطعه ای بازخوانی شده از یکی از مراسمهای تجلیل از استاد
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
قطعه ای بازخوانی شده از یکی از مراسمهای تجلیل از استاد
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
ای سالک
کلاً آنچه که در این عالَم وجود دارند ذراتی هستند که به هم چسبیده و تشکیل یک جسم را می دهند و بر روی آن ها اسم گذاری شده و می شود و تمام ذرات، روح دارند و وقتی به هم می چسبند دارای یک روح واحده ی دیگری هم می شوند.
کتاب سالک اثر استاد عباس شهریاری سنگسری
O wayfarer
Everything in this world is made of minute particles that adhere to each other and make-up a body and each of them have a name. All the minute particles have soul (spirit) and when they adhere to each other, they will have another unique spirit.
The Seeker of truth by Abbass Shahriari Sangesari
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
کلاً آنچه که در این عالَم وجود دارند ذراتی هستند که به هم چسبیده و تشکیل یک جسم را می دهند و بر روی آن ها اسم گذاری شده و می شود و تمام ذرات، روح دارند و وقتی به هم می چسبند دارای یک روح واحده ی دیگری هم می شوند.
کتاب سالک اثر استاد عباس شهریاری سنگسری
O wayfarer
Everything in this world is made of minute particles that adhere to each other and make-up a body and each of them have a name. All the minute particles have soul (spirit) and when they adhere to each other, they will have another unique spirit.
The Seeker of truth by Abbass Shahriari Sangesari
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
IMG_20200201_122316_298.jpg
315.3 KB
فایل ظرفیت بالا
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
عالم عشق
شعر: استاد عباس شهریاری سنگسری
موسیقی: گروه جلوه
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
شعر: استاد عباس شهریاری سنگسری
موسیقی: گروه جلوه
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
میلاد پر سعادت حضرت امیر المومنین علی علیه السلام و روز پدر بر همه دوستداران حضرتش مبارک باد.
آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نور خدا - شعر از کتاب تجلی عشق ، اثر استاد عباس شهریاری سنگسری
آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تبریک استاد عباس شهریاری سنگسری و فرمایشان ایشان در خصوص نوروز و لحظه تحویل سال و دعای خیرشان در خصوص سالکین
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زمستان
به مناسبت سالروز عزیمت استاد از میان ما
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
به مناسبت سالروز عزیمت استاد از میان ما
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری
@abshsa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم ...
گروه آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
گروه آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
متن آسمان.pdf
189.6 KB
آسمان ، متن دست نوشته استاد عباس شهریاری سنگسری
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آسمان، امروز، رنگ دیگری دارد ...
دست نوشته استاد عباس شهریاری سنگسری
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
دست نوشته استاد عباس شهریاری سنگسری
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
خاطرات یک سالک.pdf
272.4 KB
خاطرات یک سالک از استاد پیرامون دست نوشته ایشان
#خاطرات_یک_سالک
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa
#خاطرات_یک_سالک
کانال آثار فرهنگی و هنری شاگردان استاد عباس شهریاری سنگسری @abshsa