Forwarded from حقیقت
"آیا مشکل فقط اسرائیل است (و با نابودیاش به زندگی برمیگردیم)؟"
✍#امیر_ترکاشوند
@Haghighatznu
آیا اگر اسرائیل محو شود، مشکل انقلاب اسلامی (با قرائت موجود سنتی از آن) حل میشود و نوبت زندگی و آرامش ایرانیان و پایان سلسله التهابات اقتصادی فرا میرسد؟
پاسخ:
هرگز؛ تازه این آغاز راه است و نابودی اسرائیل صرفاً یک "دستگرمی" برای فتوحات بزرگتر بعدی به شمار میآید.
اگر کسی آشنایی ولو اجمالی با "فقه سنتی" (که فقهای شورای نگهبان مأمور زاویه نگرفتنِ قوانین کشور از آن هستند) داشته باشد و "احکام کفر و کفار" را در ذهن مرور کند به خوبی اذعان خواهد کرد که نابودی اسرائیل، تنها بخش کوچکی از آمال فقه سنتی است.
کافر در نزد فقهای سنتی شامل همۀ غیر مسلمانها در هر قرن و قارّهای (تا قیام قیامت در هر نقطهای از جهان، و صرفاً به خاطر ایمان نیاوردن به پیامبری که چهارده قرن پیش در گوشهای از جهان ظهور کرد) میشود.
@Haghighatznu
(احکام کفر و کافران)
و امّا این احکام مورد بحث:
هم موجودیت کشورهای غیر مسلمان را برنمیتابد
هم حیات آحاد غیر مسلمان را به رسمیت نمیشناسد
هم مطابق آن از حقوق اجتماعی بیبهرهاند
هم حقّ مالکیت بر اموالشان پذیرفته نیست
هم مجوّز ناروایی اخلاقی در حقّشان رواست
هم حتّی جسم و بدنشان را نجس میداند
هم هر چیز دیگری که به ذهنتان بر علیه آنها برسد
روسیه و چین هم خیلی خیالشان راحت نباشد آسیاب به نوبت؛ اتفاقاً احکام اینها به مراتب شدیدتر از احکام دیگر کفار است زیرا اگر اسرائیلیها ، اروپاییها و امریکاییها دستشان را بالا ببرند و تسلیم شوند اجازۀ ادامۀ حیات حقیرانهای به آنها داده میشود ولی امثال چین و ماچین راهی جز مرگ یا ادای شهادتین برایشان در آن فقه متصوّر نیست.
تبِ ستیز در اوراق فقه سنتی، محدود به اسرائیلستیزی نمیشود بلکه از آن بالاتر، تب غیرمسلمانستیزی (کافر ستیزی) است که به جان دینداریمان افتاده است.
@Haghighatznu
باید پروندۀ کافر نامیدنِ هر کس غیر از ما مسلمانها است را بست و آنها را "غیر مسلمان" ( و نه کافر) دانست بیهیچ احکام نگران کنندهای بر علیهشان.
مرجع فقید صانعی در مطلبی که با تیتر "غیرمسلمان، کافر نیست" از ایشان موجود است تا حدود زیادی به این مسئله توجه نشان داده و آن را حل کرده است: (http://www.ensafnews.com/152283)
باید در چهل سال دوم انقلاب، بسیار بیش از گذشته به بازبینی احکامِ دردسرسازِ فقه سنتی اهتمام نشان داد تا میزان مطابقتش با احکام اصیل دینی سنجیده شود.
@Haghighatznu
@baznegari
✍#امیر_ترکاشوند
@Haghighatznu
آیا اگر اسرائیل محو شود، مشکل انقلاب اسلامی (با قرائت موجود سنتی از آن) حل میشود و نوبت زندگی و آرامش ایرانیان و پایان سلسله التهابات اقتصادی فرا میرسد؟
پاسخ:
هرگز؛ تازه این آغاز راه است و نابودی اسرائیل صرفاً یک "دستگرمی" برای فتوحات بزرگتر بعدی به شمار میآید.
اگر کسی آشنایی ولو اجمالی با "فقه سنتی" (که فقهای شورای نگهبان مأمور زاویه نگرفتنِ قوانین کشور از آن هستند) داشته باشد و "احکام کفر و کفار" را در ذهن مرور کند به خوبی اذعان خواهد کرد که نابودی اسرائیل، تنها بخش کوچکی از آمال فقه سنتی است.
کافر در نزد فقهای سنتی شامل همۀ غیر مسلمانها در هر قرن و قارّهای (تا قیام قیامت در هر نقطهای از جهان، و صرفاً به خاطر ایمان نیاوردن به پیامبری که چهارده قرن پیش در گوشهای از جهان ظهور کرد) میشود.
@Haghighatznu
(احکام کفر و کافران)
و امّا این احکام مورد بحث:
هم موجودیت کشورهای غیر مسلمان را برنمیتابد
هم حیات آحاد غیر مسلمان را به رسمیت نمیشناسد
هم مطابق آن از حقوق اجتماعی بیبهرهاند
هم حقّ مالکیت بر اموالشان پذیرفته نیست
هم مجوّز ناروایی اخلاقی در حقّشان رواست
هم حتّی جسم و بدنشان را نجس میداند
هم هر چیز دیگری که به ذهنتان بر علیه آنها برسد
روسیه و چین هم خیلی خیالشان راحت نباشد آسیاب به نوبت؛ اتفاقاً احکام اینها به مراتب شدیدتر از احکام دیگر کفار است زیرا اگر اسرائیلیها ، اروپاییها و امریکاییها دستشان را بالا ببرند و تسلیم شوند اجازۀ ادامۀ حیات حقیرانهای به آنها داده میشود ولی امثال چین و ماچین راهی جز مرگ یا ادای شهادتین برایشان در آن فقه متصوّر نیست.
تبِ ستیز در اوراق فقه سنتی، محدود به اسرائیلستیزی نمیشود بلکه از آن بالاتر، تب غیرمسلمانستیزی (کافر ستیزی) است که به جان دینداریمان افتاده است.
@Haghighatznu
باید پروندۀ کافر نامیدنِ هر کس غیر از ما مسلمانها است را بست و آنها را "غیر مسلمان" ( و نه کافر) دانست بیهیچ احکام نگران کنندهای بر علیهشان.
مرجع فقید صانعی در مطلبی که با تیتر "غیرمسلمان، کافر نیست" از ایشان موجود است تا حدود زیادی به این مسئله توجه نشان داده و آن را حل کرده است: (http://www.ensafnews.com/152283)
باید در چهل سال دوم انقلاب، بسیار بیش از گذشته به بازبینی احکامِ دردسرسازِ فقه سنتی اهتمام نشان داد تا میزان مطابقتش با احکام اصیل دینی سنجیده شود.
@Haghighatznu
@baznegari
انصاف نیوز
آیت الله صانعی: غیرمسلمان، کافر نیست
آیت الله صانعی از مراجع تقلید، در همایش چالشهای حقوق زنان در فقه با به موضوع سن دختران در ازدواج گفت: اگر مصلحت اندیشان مملکت گفتند سن 15 یا 18
🔷 چرا «مردم» فیلسوفان را دوست ندارند؟
🔶 مردم چه کسانی را بیش از هرکس دیگر دوست دارند: «خدا»، «پیامبران»، «هنرمندان»، «ورزشکاران حرفهای»، «سیاستمداران»، «خوانندگان»، «نوازندگان»، «رقاصان»، «نویسندگان»، «شاعران»، «پزشکان»، «آموزگاران»، «حکیمان»، یا «فیلسوفان»؟ پاسخ به این پرسش در گرو این است که نخست بدانیم ما در مقام انسان چه چیزی را دوست داریم و چرا؟ نگاهی دقیق و فلسفی و پذیرفتهشده به «طبیعت» انسان، و پس از توجه به آن بسیار بدیهی برای هر انسان، میگوید که ما چیزی را دوست داریم که یا «لذت»ی برای ما در بر داشته باشد یا «سود»ی. اما، باز، با یک محاسبه «سود» را هم میتوانیم به لذت برگردانیم و نتیجه بگیریم که غایت کنش هر انسانی کسب «لذت» است و در نتیجه هر انسانی در زندگی جز «لذت» نمیخواهد و جز با زبان «لذت» و «رنج» چیزی را نمیفهمد. اما باز ملاحظهای دقیق و فلسفی به ما میگوید که لذت «اول» یا «آخر» یا «کم» و «بیش» دارد و البته لذت بدون رنج نیز نیست. پس کدام را باید برگزید؟ لذت اول یا لذت آخر؟ لذت بیشتر و رنج کمتر، یا لذت کمتر و رنج بیشتر؟ از اینجاست که وارد فلسفه میشویم. اما قصد نداریم این بحث را ادامه دهیم. میخواهیم بگوییم چرا مردم (عموم مردم یا عوام یا بسیاران) برخی کسان را بیشتر دوست دارند و برخی کسان را کمتر یا اصلاً دوست ندارند.
امروز «محبوب»ترین کسان برای مردم چه کسانیاند؟: ورزشکاران حرفهای و خوانندگان و هنرپیشگان سینما. آیا غیر از این است؟ نگاهی به آمار بالای «شیعیان» (followers) آنان در «اینستاگرام» و «فیسبوک» و «توییتر» گواهی قوی است. اما آنان چه چیزی به مردم میبخشند: لذت. آنان چه فایدهای برای زندگی اخلاقی و سیاسی و اقتصادی مردم دارند، هیچ! اما «لذت»ی که آنان به مردم میبخشند، کاری که با سرگرم کردن آنان میکنند (با همهٔ ثروتی که از این راه میاندوزند)، تسکینی است برای رنج زندگی و نومیدی و حرمان و فقر و فرار از ملال برای اکثر مردم. حتی زندگی خصوصی و گاه دور از اخلاق آنان (که هرکس دیگر به جای آنان بود به «لات» بودن و «بزهکار» بودن متهم میشد) ماجراجویانه و سحرانگیز جلوه میکند، چون آنان به یاری پول و شهرت به چیزهایی در کامیابی شهوات و امیال دست یافتهاند که هر آدم متمدنی باید آنان را در خود سرکوب کند. از اینجا میتوانیم پی ببریم که چرا فیلسوفان «محبوب» نیستند.
نگاهی گذرا به تاریخ فلسفه به ما نشان میدهد که فیلسوفان بزرگ در زندگی خود سختی و رنج بسیار کشیدهاند، از هراکلیتوس گرفته تا نیچه، نه به دلیل بیپولی و فقر، بلکه به دلیل مخالفت و تحقیر و توهین عموم مردم و حتی زندان و سرکوب سیاسی، و معمولاً شهرت وقتی به سراغ آنان آمده است که دیگر زنده نبودهاند. اما حتی شهرت آنان هم با شهرت ورزشکاران حرفهای و خوانندگان مقایسهپذیر نیست. زندگی خصوصی آنان نیز. اکنون میتوانیم بپرسیم که این همه رنج و حرمان چرا باید نصیب فیلسوفان باشد؟ افلاطون در کتاب هفتم جمهوری به این پرسش پاسخ میدهد: فیلسوف، زندانی رسته از غار که به غار بازگشته است تا دیگران را نیز از غل و زنجیر آزاد سازد، برای کسانی که از این غل و زنجیر خود آگاه نیستند و بیرون از غار را ندیدهاند و به همین زندگی عادی خود خو گرفتهاند و در خواب خوش فرو رفتهاند، آگاهی و بیداری جز خرمگسی مزاحم چیزی نیست. بنابراین، هر خوابیدهای که خفتن را دوست داشته باشد، از این «خرمگس» ناخشنود و خشمگین خواهد شد و اگر دستش برسد او را خواهد کشت. افلاطون نتیجه میگیرد. کار فیلسوف بخشیدن لذت نیست، بیدار کردن و آگاهی بخشیدن است و انجام دادن این کار برای کسی که خود آن را نخواهد سخت و دشوار است. و البته زندانبانان نیز این رفتار را تحمل نخواهند کرد.
بنابراین، فیلسوف کار دشواری در پیش دارد، برخلاف اهل هنر و ورزش حرفهای، که کارشان بیشتر سرگرم کردن و لدت بخشیدن است و از همین رو آنان محبوباند و فیلسوف مغضوب. افلاطون، در جایی دیگر، از قو ل سقراط کار فیلسوف را با کار پزشک و کار هنرمند و ورزشکار حرفهای یا نمایشی را با کار آشپز مقایسه میکند. آشپز کارش پختن غذای لذیذ است و غذاهای لذیذ ما را به پرخوری وامیدارند. آشپز نگران سلامت غذاخوران نیست، از این جهت که این غذا در دراز مدت چه تٔأثیری در افزایش وزن و بیماریهای حاصل از آن برای شخص خواهد داشت. اما پزشک و متخصص تغذیه کارش نگهداری سلامتی و یا بازگرداندن سلامتی به شخص است. در نتیجه پزشک داروهای تلخ و غذاهای سالم اما نه چندان لذیذ و کمخوری را پیشنهاد میکند. پزشکان نیز «محبوب» نیستند و «محبوب» نمیشوند مگر هنگامی که «جان» ما را نجات میدهند. هیچکس دوستدار دیدار پزشکان نیست، مگر اینکه بیمار باشد. هیچکس از کار پزشکان لذت نمیبرد و خواهان تماشای کار آنان نیست. پزشکان را بیماران دوست دارند و قدر میشناسند......
ادامه....
🔶 مردم چه کسانی را بیش از هرکس دیگر دوست دارند: «خدا»، «پیامبران»، «هنرمندان»، «ورزشکاران حرفهای»، «سیاستمداران»، «خوانندگان»، «نوازندگان»، «رقاصان»، «نویسندگان»، «شاعران»، «پزشکان»، «آموزگاران»، «حکیمان»، یا «فیلسوفان»؟ پاسخ به این پرسش در گرو این است که نخست بدانیم ما در مقام انسان چه چیزی را دوست داریم و چرا؟ نگاهی دقیق و فلسفی و پذیرفتهشده به «طبیعت» انسان، و پس از توجه به آن بسیار بدیهی برای هر انسان، میگوید که ما چیزی را دوست داریم که یا «لذت»ی برای ما در بر داشته باشد یا «سود»ی. اما، باز، با یک محاسبه «سود» را هم میتوانیم به لذت برگردانیم و نتیجه بگیریم که غایت کنش هر انسانی کسب «لذت» است و در نتیجه هر انسانی در زندگی جز «لذت» نمیخواهد و جز با زبان «لذت» و «رنج» چیزی را نمیفهمد. اما باز ملاحظهای دقیق و فلسفی به ما میگوید که لذت «اول» یا «آخر» یا «کم» و «بیش» دارد و البته لذت بدون رنج نیز نیست. پس کدام را باید برگزید؟ لذت اول یا لذت آخر؟ لذت بیشتر و رنج کمتر، یا لذت کمتر و رنج بیشتر؟ از اینجاست که وارد فلسفه میشویم. اما قصد نداریم این بحث را ادامه دهیم. میخواهیم بگوییم چرا مردم (عموم مردم یا عوام یا بسیاران) برخی کسان را بیشتر دوست دارند و برخی کسان را کمتر یا اصلاً دوست ندارند.
امروز «محبوب»ترین کسان برای مردم چه کسانیاند؟: ورزشکاران حرفهای و خوانندگان و هنرپیشگان سینما. آیا غیر از این است؟ نگاهی به آمار بالای «شیعیان» (followers) آنان در «اینستاگرام» و «فیسبوک» و «توییتر» گواهی قوی است. اما آنان چه چیزی به مردم میبخشند: لذت. آنان چه فایدهای برای زندگی اخلاقی و سیاسی و اقتصادی مردم دارند، هیچ! اما «لذت»ی که آنان به مردم میبخشند، کاری که با سرگرم کردن آنان میکنند (با همهٔ ثروتی که از این راه میاندوزند)، تسکینی است برای رنج زندگی و نومیدی و حرمان و فقر و فرار از ملال برای اکثر مردم. حتی زندگی خصوصی و گاه دور از اخلاق آنان (که هرکس دیگر به جای آنان بود به «لات» بودن و «بزهکار» بودن متهم میشد) ماجراجویانه و سحرانگیز جلوه میکند، چون آنان به یاری پول و شهرت به چیزهایی در کامیابی شهوات و امیال دست یافتهاند که هر آدم متمدنی باید آنان را در خود سرکوب کند. از اینجا میتوانیم پی ببریم که چرا فیلسوفان «محبوب» نیستند.
نگاهی گذرا به تاریخ فلسفه به ما نشان میدهد که فیلسوفان بزرگ در زندگی خود سختی و رنج بسیار کشیدهاند، از هراکلیتوس گرفته تا نیچه، نه به دلیل بیپولی و فقر، بلکه به دلیل مخالفت و تحقیر و توهین عموم مردم و حتی زندان و سرکوب سیاسی، و معمولاً شهرت وقتی به سراغ آنان آمده است که دیگر زنده نبودهاند. اما حتی شهرت آنان هم با شهرت ورزشکاران حرفهای و خوانندگان مقایسهپذیر نیست. زندگی خصوصی آنان نیز. اکنون میتوانیم بپرسیم که این همه رنج و حرمان چرا باید نصیب فیلسوفان باشد؟ افلاطون در کتاب هفتم جمهوری به این پرسش پاسخ میدهد: فیلسوف، زندانی رسته از غار که به غار بازگشته است تا دیگران را نیز از غل و زنجیر آزاد سازد، برای کسانی که از این غل و زنجیر خود آگاه نیستند و بیرون از غار را ندیدهاند و به همین زندگی عادی خود خو گرفتهاند و در خواب خوش فرو رفتهاند، آگاهی و بیداری جز خرمگسی مزاحم چیزی نیست. بنابراین، هر خوابیدهای که خفتن را دوست داشته باشد، از این «خرمگس» ناخشنود و خشمگین خواهد شد و اگر دستش برسد او را خواهد کشت. افلاطون نتیجه میگیرد. کار فیلسوف بخشیدن لذت نیست، بیدار کردن و آگاهی بخشیدن است و انجام دادن این کار برای کسی که خود آن را نخواهد سخت و دشوار است. و البته زندانبانان نیز این رفتار را تحمل نخواهند کرد.
بنابراین، فیلسوف کار دشواری در پیش دارد، برخلاف اهل هنر و ورزش حرفهای، که کارشان بیشتر سرگرم کردن و لدت بخشیدن است و از همین رو آنان محبوباند و فیلسوف مغضوب. افلاطون، در جایی دیگر، از قو ل سقراط کار فیلسوف را با کار پزشک و کار هنرمند و ورزشکار حرفهای یا نمایشی را با کار آشپز مقایسه میکند. آشپز کارش پختن غذای لذیذ است و غذاهای لذیذ ما را به پرخوری وامیدارند. آشپز نگران سلامت غذاخوران نیست، از این جهت که این غذا در دراز مدت چه تٔأثیری در افزایش وزن و بیماریهای حاصل از آن برای شخص خواهد داشت. اما پزشک و متخصص تغذیه کارش نگهداری سلامتی و یا بازگرداندن سلامتی به شخص است. در نتیجه پزشک داروهای تلخ و غذاهای سالم اما نه چندان لذیذ و کمخوری را پیشنهاد میکند. پزشکان نیز «محبوب» نیستند و «محبوب» نمیشوند مگر هنگامی که «جان» ما را نجات میدهند. هیچکس دوستدار دیدار پزشکان نیست، مگر اینکه بیمار باشد. هیچکس از کار پزشکان لذت نمیبرد و خواهان تماشای کار آنان نیست. پزشکان را بیماران دوست دارند و قدر میشناسند......
ادامه....
اما اگر کسی «عقل» و «خرد» داشته باشد و «پیشاندیش» باشد و خواهان «سلامتی»، پیش از آنکه زمام خود به دست آشپزان و امیال و شهوات خود بدهد با پزشکان مشورت میکند تا چه بکند که بیمار نشود و «زندگی سالم» داشته باشد. افلاطون نتیجه میگیرد که فلسفه «پزشکی روح» است و فیلسوف «پزشک نفس» یا «روح». مخالفت افلاطون با «سیاستمدارن» عوامفریب و هنرمندان و ورزشکاران حرفهای از همین جاست که او آنان را ارضاکنندهٔ امیال پست مردم میشمرد (نه اینکه افلاطون با رفاه اقتصادی مخالف باشد. جنگطلبی و جنگافروزی و دشمنتراشی خود از امیال پست عوام است. غرور و تفاخر و برتریجوییهای قومی و ملی و منطقهای و نظامیگری ریشه در پرخاشگری و قدرتطلبی عوام دارد). افلاطون «سلامتی» را بر «لذت» مقدم میداند و مدعی است برای لذت بردن نخست باید «سالم» بود. از همین روست که فیلسوف نمیتواند خوشایند مردمانی باشد که اصل را لذت حسی و خواب خوش میدانند و از لذت دانستن و آکاهی و بیداری و دیدن ناشناختهها بیخبرند. فلسفه و فیلسوف آدم را ناراحت میکنند، چون میخواهند بیدار کنند. افلاطون نتیجه میگیرد: کار فیلسوف خطرناک است و رنجآور چون او بیدارکننده و آگاهکننده است. اگر کسی بیداری و آگاهی را دوست نداشته باشد و از آن لذت نبرد، از نظر او، «فیلسوف» بزرگترین «دشمن مردم» است. بنابراین، آنچه میباید در زندگی بیاموزیم و آموزگاران میباید به ما بیاموزند، «لذت» فهمیدن و دانستن و شناختن و سود آن است. فلسفه نیز همچون هرچیز خوب دیگری میتواند «لذتبخش» باشد و «فایده» هم داشته باشد و «سالم» هم باشد، و باید باشد، اما نخست باید چگونه «لذت بردن» از چیزهایی را بیاموزیم که در «طبیعت اول» ما نیست، مانند لذات حسی و طبیعی و غریزی، بلکه در طبیعت دوم ماست. فلسفه رفتن از «طبیعت اول» (فطرت اول) به «طبیعت دوم» (فطرت ثانی) است.
#افلاطون
#فلسفه
#ورزش
#لذت
#رنج
پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
#افلاطون
#فلسفه
#ورزش
#لذت
#رنج
پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔷 هنوز هم؟
🔶 مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس: هنوز هم برای ما فرقی نمیکند که چه کسی در امریکا رییسجمهور شود؟
پ. ن. اما پس چرا برای اسرائیل و عربستان فرق میکند؟
#هنوز_هم
#امریکا
#رییس_جمهور
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔶 مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس: هنوز هم برای ما فرقی نمیکند که چه کسی در امریکا رییسجمهور شود؟
پ. ن. اما پس چرا برای اسرائیل و عربستان فرق میکند؟
#هنوز_هم
#امریکا
#رییس_جمهور
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔷 ایمان بد و خودفریبی، یا پافشاری و ایستادگی بیهوده!
🔶 یکی از ایرادهایی که به مفهوم سارتر از «ایمان بد» گرفتهاند این است که او میان «پافشاری» و «ایستادگی» بر سر چیزی با «ایمان بد» فرقی نمیگذارد یا معیاری به دست نمیدهد که کجا باید بر سر چیزی ایستاد و اصرار کرد یا کجا باید دست از خودفریبی کشید و کار را رها کرد. بهطور نمونه، اگر کسی به کاری دست زد که سودی برایش نداشت آیا باید تا آخر خط برود یا دست بردارد و راهش را عوض کند؟
«ایمان بد» اندیشیدن را تباه میکند و آن را بیفایده میسازد چون شخص تجربههای خود را به آزمون نمیگذارد و عقاید خود را نمیسنجد و تغییر نمیدهد. او دل در گرو پنداری بسته است که با واقعیت فرسنگها فاصله دارد. «ایمان بد» ندیدن واقعیتها و حقیقت دانستن باورهاست. بیماری که به پزشکی مراجعه میکند و درمان نمیشود باید پزشک خود را عوض کند یا به پزشکان متعدد مراجعه کند تا مطمئن شود که آیا تشخیص او درست بوده است یا دیگران. ما نمیتوانیم به پزشک «ایمان» داشت باشیم و تعویض او را «خیانت» و «بیوفایی» بدانیم. و اصرار بر درمان او را «ایمان» و «وفا» و «ایستادگی» و «صبر» و «مقاومت» تفسیر کنیم و بنامیم. «سیاست» نیز از این قاعده مستثنا نیست. به همین دلیل دموکراسی مطلوب است، چون در آن امکان تغییر و تصحیح اشتباه هست. کسی که در چاه افتاده است باید از نردبان استفاده کند و بالا بیاید، و چشم خود را باز کند تا آن را ببیند، نه اینکه کورمال کورمال ته چاه دست و پا بزند. کسی که میخواهد با دیگران مسابقه بدهد باید از قواعد مسابقه پیروی کند و نه اینکه خلاف جهت دیگران بدود و با خودش مسابقه بدهد. ایمان به معنای حماقت نیست، ایمان خود باید دلیل داشته باشد. و آنگاه که لازم شد تغییر کند. ابراهیم (ع) برای رسیدن به خدای نادیدنی «لااحب الآفلین» گفت. یعنی، آزمود دیگر چیزهایی را که به نام خدا میپرستیدند. اگر کسی خواهان بقاست، بدون تغییر بقایی در کار نیست.
#بقا
#ایمان
#سارتر
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔶 یکی از ایرادهایی که به مفهوم سارتر از «ایمان بد» گرفتهاند این است که او میان «پافشاری» و «ایستادگی» بر سر چیزی با «ایمان بد» فرقی نمیگذارد یا معیاری به دست نمیدهد که کجا باید بر سر چیزی ایستاد و اصرار کرد یا کجا باید دست از خودفریبی کشید و کار را رها کرد. بهطور نمونه، اگر کسی به کاری دست زد که سودی برایش نداشت آیا باید تا آخر خط برود یا دست بردارد و راهش را عوض کند؟
«ایمان بد» اندیشیدن را تباه میکند و آن را بیفایده میسازد چون شخص تجربههای خود را به آزمون نمیگذارد و عقاید خود را نمیسنجد و تغییر نمیدهد. او دل در گرو پنداری بسته است که با واقعیت فرسنگها فاصله دارد. «ایمان بد» ندیدن واقعیتها و حقیقت دانستن باورهاست. بیماری که به پزشکی مراجعه میکند و درمان نمیشود باید پزشک خود را عوض کند یا به پزشکان متعدد مراجعه کند تا مطمئن شود که آیا تشخیص او درست بوده است یا دیگران. ما نمیتوانیم به پزشک «ایمان» داشت باشیم و تعویض او را «خیانت» و «بیوفایی» بدانیم. و اصرار بر درمان او را «ایمان» و «وفا» و «ایستادگی» و «صبر» و «مقاومت» تفسیر کنیم و بنامیم. «سیاست» نیز از این قاعده مستثنا نیست. به همین دلیل دموکراسی مطلوب است، چون در آن امکان تغییر و تصحیح اشتباه هست. کسی که در چاه افتاده است باید از نردبان استفاده کند و بالا بیاید، و چشم خود را باز کند تا آن را ببیند، نه اینکه کورمال کورمال ته چاه دست و پا بزند. کسی که میخواهد با دیگران مسابقه بدهد باید از قواعد مسابقه پیروی کند و نه اینکه خلاف جهت دیگران بدود و با خودش مسابقه بدهد. ایمان به معنای حماقت نیست، ایمان خود باید دلیل داشته باشد. و آنگاه که لازم شد تغییر کند. ابراهیم (ع) برای رسیدن به خدای نادیدنی «لااحب الآفلین» گفت. یعنی، آزمود دیگر چیزهایی را که به نام خدا میپرستیدند. اگر کسی خواهان بقاست، بدون تغییر بقایی در کار نیست.
#بقا
#ایمان
#سارتر
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
قحطالرجال
طهران،
۶ نوامبر ۱۹۲۱ برابر با ۱۴ آذر ۱۳۰۰
▪️حضرتعالی میدانید که قحطالرجال امروزی ما نتیجهٔ آن است که در دورهٔ سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه از لیاقت اشخاص صرفنظر شده و هوسناکی اولیای مملکت، مدار امور بود. حالا مراتب بدتر شده و فقط انتریگ و دسیسه و دستهبندی و فحاشی و وابستگی به مقامات مقتدرهٔ خارجی و داخلی میزان پیشرفت مقصود است و بنده پیشبینی میکنم که اگر امر بر همین منوال بگذرد تا ده پانزده سال دیگر معلومات ایرانیها به درجهای برسد که یکنفر آدم قابل مخاطبه و مصاحبه یافت نشود و اعضاء ادارات همه اشخاصی باشند که پانزده سال قبل قابل مهتری و جلوداری شمرده نمیشدند.
سست عنصری و سبکسری ما به جایی رسیده که از یک طرف جراید جدیدالتأسیس ما به مناسبت احوال روسیه موسوم به «طوفان» و «آتشفشان» و «احشویروش» میباشند (به مناسبت اینکه وزیر مختار روس یهودی است). از طرف دیگر آخوند و ملا و روضهخوان منکر مدارس جدید شده میخواهند دَرِ آنها را ببندند و روزنامهای را که برای نسوان طبع میشود توقیف میکنند. مختصر خر بازار غریبی است.
وقتی که من از طهران به اروپا مسافرت کردم اوضاع معنوی مملکت صد درجه بدتر از آن بود که حضرتعالی مشاهده کرده بودید. چون به طهران مراجعت کردم هزاردرجه از آن هم بدتر شده بود.
حرکت قهقرایی، مثل قوهٔ ثقل به قانون تصاعدی سریع میشود و خدا عاقبت آن را خیر کند.
بنده که عقلم نمیرسد که چگونه تصور نجاح و فلاحتی برای این قوم میشود کرد. فقط امیدی که میتوانم به خود بدهم این است که همانطور که بر خلاف قواعد عقلی تاکنون این ملت و دولت باقیمانده (اگرچه به کثافت و فضاحت) باز هم بماند، یا بهبودی یابد و الّا در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.
اگر به طهران تشریف بیاورید یا باید گوشهٔ انزوا اختیار کنید یا در عرصهٔ این معرکه که مختصری از آن وصف کردم مبارزه کنید. خاصه با اینکه امور مملکت ما هیچ میزانی ندارد. شاید همکه اگر تشریف بیاورید برای مملکت نتایج حسنه داشته باشد.
خیلی مصدع شدم و خاطر شریف را مکدر ساختم ببخشید. ایام افاضت مستدام.
ذکاءالملک
از نامهٔ محمدعلی فروغی به سید حسن تقیزاده
سیاست نامه ذکاءالملک
مقالهها، نامهها و سخنرانیهای سیاسی محمدعلی فروغی
به اهتمام ایرج افشار، هرمز همایون پور، کتاب روشن، صص ۱۰۰–۹۹
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
قحطالرجال
طهران،
۶ نوامبر ۱۹۲۱ برابر با ۱۴ آذر ۱۳۰۰
▪️حضرتعالی میدانید که قحطالرجال امروزی ما نتیجهٔ آن است که در دورهٔ سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه از لیاقت اشخاص صرفنظر شده و هوسناکی اولیای مملکت، مدار امور بود. حالا مراتب بدتر شده و فقط انتریگ و دسیسه و دستهبندی و فحاشی و وابستگی به مقامات مقتدرهٔ خارجی و داخلی میزان پیشرفت مقصود است و بنده پیشبینی میکنم که اگر امر بر همین منوال بگذرد تا ده پانزده سال دیگر معلومات ایرانیها به درجهای برسد که یکنفر آدم قابل مخاطبه و مصاحبه یافت نشود و اعضاء ادارات همه اشخاصی باشند که پانزده سال قبل قابل مهتری و جلوداری شمرده نمیشدند.
سست عنصری و سبکسری ما به جایی رسیده که از یک طرف جراید جدیدالتأسیس ما به مناسبت احوال روسیه موسوم به «طوفان» و «آتشفشان» و «احشویروش» میباشند (به مناسبت اینکه وزیر مختار روس یهودی است). از طرف دیگر آخوند و ملا و روضهخوان منکر مدارس جدید شده میخواهند دَرِ آنها را ببندند و روزنامهای را که برای نسوان طبع میشود توقیف میکنند. مختصر خر بازار غریبی است.
وقتی که من از طهران به اروپا مسافرت کردم اوضاع معنوی مملکت صد درجه بدتر از آن بود که حضرتعالی مشاهده کرده بودید. چون به طهران مراجعت کردم هزاردرجه از آن هم بدتر شده بود.
حرکت قهقرایی، مثل قوهٔ ثقل به قانون تصاعدی سریع میشود و خدا عاقبت آن را خیر کند.
بنده که عقلم نمیرسد که چگونه تصور نجاح و فلاحتی برای این قوم میشود کرد. فقط امیدی که میتوانم به خود بدهم این است که همانطور که بر خلاف قواعد عقلی تاکنون این ملت و دولت باقیمانده (اگرچه به کثافت و فضاحت) باز هم بماند، یا بهبودی یابد و الّا در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.
اگر به طهران تشریف بیاورید یا باید گوشهٔ انزوا اختیار کنید یا در عرصهٔ این معرکه که مختصری از آن وصف کردم مبارزه کنید. خاصه با اینکه امور مملکت ما هیچ میزانی ندارد. شاید همکه اگر تشریف بیاورید برای مملکت نتایج حسنه داشته باشد.
خیلی مصدع شدم و خاطر شریف را مکدر ساختم ببخشید. ایام افاضت مستدام.
ذکاءالملک
از نامهٔ محمدعلی فروغی به سید حسن تقیزاده
سیاست نامه ذکاءالملک
مقالهها، نامهها و سخنرانیهای سیاسی محمدعلی فروغی
به اهتمام ایرج افشار، هرمز همایون پور، کتاب روشن، صص ۱۰۰–۹۹
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
Forwarded from نگاه متفاوت (احمد زیدآبادی)
به یاد شادروان دکتر محمد ملکی؛
سیمای مردی از جنس شعر و تکاپو و رنج و امید
"ریاست دانشگاه تهران" به نام دکتر محمد ملکی گره خورده است، سمَتی که مایۀ نیکنامی و سرافرازی و در عین حال رنج و عذاب او شد.
گویا به توصیۀ سید محمود طالقانی، شورای انقلاب حکم نخستین رئیس دانشگاه تهران در نظام جدید را به نام دکتر ملکی زد. او ادارۀ دانشگاه را شورایی کرد و با رأی اساتید دوباره در سمت خود ابقاء شد. عشق او به آزادی دانشگاه و دفاع تمام قدش از حریم دانشجویان او را به استادی فوقالعاده محبوب تبدیل کرد؛ اما این فصل از زندگی او با "انقلاب فرهنگی" و تعطیلی دانشگاهها به آخر رسید.
دکتر ملکی تعطیلی دانشگاهها را تاب نیاورد و در موضعی صریح آن را کودتا" نامید. این نوع موضعگیری از سوی دادستانی انقلاب تحمل نشد چرا که بیش از دو سال از انقلاب گذشته بود و طبق معمولِ عموم انقلابها، دوران مدارا و دوستی و برادری انقلابیون به سر آمده و روزهای نابردباری و عداوت و خشونت از راه رسیده بود!
این شد که دکتر ملکی را دستگیر و به جرم وگناه ناکرده، ابتدا به اعدام و سپس به ده سال زندان محکوم کردند. او را به هر اتهامِ ممکن متهم و به هر شیوهای آزار و اذیت کردند. او خود شرحی از این شکنجهها به دست داده است.
پس از تحمل پنج سال زندان، ملکی درسال 65 از حبس آزاد شد. همۀ دوستانش از دیدن چهرۀ او به سختی جا خوردند. او گویی در این پنج سال بیش از 20 سال پیر شده بود! این را بخصوص زندهیاد مهندس عزتالله سحابی همیشه با تأسف و اندوه در وصف او تکرار میکرد.
شاید حتی بیش از دکتر ملکی، همسر و فرزندان او در آن پنج سال رنج بردند. همسرش قدسی خانم با چهار فرزند قد و نیم قد، آوارۀ درِ زندانها شد، بیهیچ پناهی یا حمایتی یا هر مایۀ دلگرمی دیگری که سبب تسکین خانوادهای شود. مادری تنها با اندوهِ کودکی که از شوک زندانی شدنِ پدر فلج شده بود، در زمانهای که اغلب مردم از خانوادههای زندانیان سیاسی فاصله میگرفتند...
در این میان، ملکی که بخصوص از درد و رنج همبندیانش با داغی بزرگ بر دل از حبس آزاد شده بود، پس از رهایی، لحظهای از تلاش برای گذر جامعه از مصائب مبتلابهاش غافل نشد. او که دلی شاعر و سری پرشور و عزمی خستگیناپذیر داشت، در هر صحنهای که حقی پایمال میشد یا ستمی بر کسی میرفت، بیدرنگ حضور مییافت و صدای اعتراضش را به شیوۀ خود که صریح وبیپردهپوشی و مصلحتاندیشی بود، بلند میکرد.
همین حضور همیشگی و صدای رسا، در پیرانهسری نیز دو بار گذر او را به زندان انداخت. یک بار در اسفند 79 و آن دستگیری معروف در منزل زندهیاد محمد بستهنگار و بار دیگر در سال 88. برغم کهنسالی، او این دو زندان را با شور نشاط از سر گذراند. روزی که او را از بند 350 زندان اوین آزاد کردند در میان تشویق ممتد و شورانگیز همبندیان، عصا زنان از پلهها بالا رفت، در حالی که لبخندی بر لب داشت و نوری از امید در عمق چشمان کم سویش میدرخشید.
گر چه این امید دیر نپایید، اما ملکی از کوشش و تلاش خود دست برنداشت و به رغم ناتوانی در راه رفتن، هیچگاه در هیچ صحنهای غایب نبود. حاضری همیشگی بود.
آنچه اما او را در کهنسالی بسیاز آزار داد جدا افتادن از فرزندانش بود. فرزندش عمار نتوانست برای دیدار پدر به ایران برگردد و به دکتر ملکی نیز اجازۀ خروج از ایران داده نشد. او چند ماه پس از فوت ناگهانی همسرش قدسی خانم و در حسرت به آغوش گرفتن نوهاش، جان به جان آفرین تسلیم کرد و با کولهباری عظیم از کوششی بیوقفه در راه بهروزی مردم ایران در سرای ابدی آرامش یافت.
خداوند روح لطیف و شاعرانه و رنجکشیدۀ او را قرین رحمت بیمنتهای خود کند و به همۀ دوستان و شاگردان و همراهان و خانوادۀ ارجمندش بویژ دختران و پسرانش - عمار و ابوذر - شکیبایی و اجر دهد. یادش گرامی و نامش ماندگار و جاودانه باد.
#احمد_زیدآبادی
#محمد_ملکی
#دانشگاه_تهران
#زندانی_سیاسی
#زندان_اوین
@ahmadzeidabad
https://instagram.com/ahmadzeidabadiii
سیمای مردی از جنس شعر و تکاپو و رنج و امید
"ریاست دانشگاه تهران" به نام دکتر محمد ملکی گره خورده است، سمَتی که مایۀ نیکنامی و سرافرازی و در عین حال رنج و عذاب او شد.
گویا به توصیۀ سید محمود طالقانی، شورای انقلاب حکم نخستین رئیس دانشگاه تهران در نظام جدید را به نام دکتر ملکی زد. او ادارۀ دانشگاه را شورایی کرد و با رأی اساتید دوباره در سمت خود ابقاء شد. عشق او به آزادی دانشگاه و دفاع تمام قدش از حریم دانشجویان او را به استادی فوقالعاده محبوب تبدیل کرد؛ اما این فصل از زندگی او با "انقلاب فرهنگی" و تعطیلی دانشگاهها به آخر رسید.
دکتر ملکی تعطیلی دانشگاهها را تاب نیاورد و در موضعی صریح آن را کودتا" نامید. این نوع موضعگیری از سوی دادستانی انقلاب تحمل نشد چرا که بیش از دو سال از انقلاب گذشته بود و طبق معمولِ عموم انقلابها، دوران مدارا و دوستی و برادری انقلابیون به سر آمده و روزهای نابردباری و عداوت و خشونت از راه رسیده بود!
این شد که دکتر ملکی را دستگیر و به جرم وگناه ناکرده، ابتدا به اعدام و سپس به ده سال زندان محکوم کردند. او را به هر اتهامِ ممکن متهم و به هر شیوهای آزار و اذیت کردند. او خود شرحی از این شکنجهها به دست داده است.
پس از تحمل پنج سال زندان، ملکی درسال 65 از حبس آزاد شد. همۀ دوستانش از دیدن چهرۀ او به سختی جا خوردند. او گویی در این پنج سال بیش از 20 سال پیر شده بود! این را بخصوص زندهیاد مهندس عزتالله سحابی همیشه با تأسف و اندوه در وصف او تکرار میکرد.
شاید حتی بیش از دکتر ملکی، همسر و فرزندان او در آن پنج سال رنج بردند. همسرش قدسی خانم با چهار فرزند قد و نیم قد، آوارۀ درِ زندانها شد، بیهیچ پناهی یا حمایتی یا هر مایۀ دلگرمی دیگری که سبب تسکین خانوادهای شود. مادری تنها با اندوهِ کودکی که از شوک زندانی شدنِ پدر فلج شده بود، در زمانهای که اغلب مردم از خانوادههای زندانیان سیاسی فاصله میگرفتند...
در این میان، ملکی که بخصوص از درد و رنج همبندیانش با داغی بزرگ بر دل از حبس آزاد شده بود، پس از رهایی، لحظهای از تلاش برای گذر جامعه از مصائب مبتلابهاش غافل نشد. او که دلی شاعر و سری پرشور و عزمی خستگیناپذیر داشت، در هر صحنهای که حقی پایمال میشد یا ستمی بر کسی میرفت، بیدرنگ حضور مییافت و صدای اعتراضش را به شیوۀ خود که صریح وبیپردهپوشی و مصلحتاندیشی بود، بلند میکرد.
همین حضور همیشگی و صدای رسا، در پیرانهسری نیز دو بار گذر او را به زندان انداخت. یک بار در اسفند 79 و آن دستگیری معروف در منزل زندهیاد محمد بستهنگار و بار دیگر در سال 88. برغم کهنسالی، او این دو زندان را با شور نشاط از سر گذراند. روزی که او را از بند 350 زندان اوین آزاد کردند در میان تشویق ممتد و شورانگیز همبندیان، عصا زنان از پلهها بالا رفت، در حالی که لبخندی بر لب داشت و نوری از امید در عمق چشمان کم سویش میدرخشید.
گر چه این امید دیر نپایید، اما ملکی از کوشش و تلاش خود دست برنداشت و به رغم ناتوانی در راه رفتن، هیچگاه در هیچ صحنهای غایب نبود. حاضری همیشگی بود.
آنچه اما او را در کهنسالی بسیاز آزار داد جدا افتادن از فرزندانش بود. فرزندش عمار نتوانست برای دیدار پدر به ایران برگردد و به دکتر ملکی نیز اجازۀ خروج از ایران داده نشد. او چند ماه پس از فوت ناگهانی همسرش قدسی خانم و در حسرت به آغوش گرفتن نوهاش، جان به جان آفرین تسلیم کرد و با کولهباری عظیم از کوششی بیوقفه در راه بهروزی مردم ایران در سرای ابدی آرامش یافت.
خداوند روح لطیف و شاعرانه و رنجکشیدۀ او را قرین رحمت بیمنتهای خود کند و به همۀ دوستان و شاگردان و همراهان و خانوادۀ ارجمندش بویژ دختران و پسرانش - عمار و ابوذر - شکیبایی و اجر دهد. یادش گرامی و نامش ماندگار و جاودانه باد.
#احمد_زیدآبادی
#محمد_ملکی
#دانشگاه_تهران
#زندانی_سیاسی
#زندان_اوین
@ahmadzeidabad
https://instagram.com/ahmadzeidabadiii
Forwarded from اكنون، ما و شريعتی
🔷🔸آن پیرانه سر جوان
🔸برای دکتر محمد ملکی
🖋سوسن شریعتی
🔸دکتر ملکی را که میدیدی دو چیز را فراموش میکردی:
الف : این که او پیر است.
ب : این که خودت بچهای و یعنی جوان.
اعتنا نمیکرد به جوانی تو و مثلا خامیات و میگذاشت که اعتنا نکنی به سن و موی سپیدش ...هم عصایش را فراموش میکردی و هم باطری قلبش را...(با همان عصا و باطری هر هفته میرفت کوه)گفتگو با او میشد یک هم محضری دموکراتیک و سرحال و سراپا انرژی حیات. موضوع هر چه میخواست باشد؛ به خصوص : دین یا سیاست. دو موضوع مورد علاقهاش؛ همان دو موضوعی که جوانی را بر سرش گذاشت؛ هم فرتوتش کرد و هم برایش مایه حیات شده بود. عصایش غالبا بابت همین دو موضوع بالا میرفت. در فیلم های دوران بدون عصا (جوانیش) میبینی که دستش را به بالا و پایین میبرد: به انذار، به اخطار، به تهدید... با گذر زمان هیچ از این انرژی کم نشد. هرچه پیرتر میشد در نادیده گرفتن مرزها و خطوط قرمز شجاع تر میشد و از توی جوان تر میخواست که برای نادیده گرفتن ممنوع ها جسورتر باشی. دو «مجمل» در رابطهی نسبت دکتر ملکی با این دو حدیث مفصل سیاست و دین را مرور میکنم و بس:
🔹تیرماه سال 82 بود. یکسالی میشد که پس از بیست سال غربت شده بودم شهروند عصر سازندگی و اصلاحات. «کمیته مشترک ضد خرابکاری» را موزه کرده بودند و از ساکنین سابق این دیوارها و البته وارثین خواسته بودند بیایند و ببینند. از طرف خانواده شریعتی من رفتم ؛ برای رویارویی با مکانی که کابوس نسلها بود. یادداشتی نوشتم «در ستایش آزادی» به بهانه موزه شدن زندان، که در جایی چاپ شده بود. یادداشت این چنین به پایان میرسید:
🔸« و تو ای شهروند عصر سازندگی برو، ببین، به یادآور؛ ببخش اما فراموش نکن! و اما شما ای ساکنان سابق این دیوارها آیا این «توریسم»، این گشت و گذار در هزارتوهای خونین اسارت خود را بر ما «آزادها »خواهید بخشید؟ ببخشید!»
به حساب خودم سهم توریست را از زندانی سوا کرده بودم.
🔹به صبح نکشید؛ زنگ در خانه ما را زدند. دکتر ملکی بود و خواست که بروم دم در. نامه ای را به دستم داد و خداحافظی کرد و رفت. نامه با «فرزند عزیزم» شروع میشد: هشت صفحه؛ هر صفحه یک شلاق. بر سر در هر صفحه :
🔸 «دخترم»و باز یک شلاق. معلوم بود «یادداشت ادیبانه، پر احساس و صادقانه» من در او حشری به پا کرده بود از خاطرات خودش،.. و در آن هشت صفحه مکررا نفرت «باباعلی» از مصلحت را یادآوری کرده بود؛ انزجار از میان مایگیهای آدمهایی که پس از آن 29 خرداد بارها با حقیقت آکروباسی کردهاند؛ چشمپوشی کردهاند، خود را زدهاند به کوچه علی چپ و...دست آخر مرا بابت آن چند خط آخر که بوی مصلحت از آن میشنوید، و این که ادای گاندی یا مثلا ماندلا در میآوردهام ، توبیخ میکرد و نوشته بود:
🔹« یک بار دیگر تاریخ را مرور کنیم و دعای دکتر را تکرار! «خدایا توانم ده تا حقیقت را در مسلخ مصلحت قربانی نکنیم.» اول تیرماه 1382.
نامه با دخترم آغاز شده بود اما امضای آن این بود: «برادر کوچک»: محمد ملکی.
برادر کوچکی که پدر وار تنبیه میکرد: با کلمات، با فراخوان حافظه، با حقیقت، با به رخ کشیدن میان مایگی..البته که میشود با برادر کوچک جدال بر سر حقیقت را ادامه داد و از سر گرفت و من، مفتخر به این که نوشتهام مورد توجه قرار گرفته؛ زخم خورده از اینکه متهم به فرومایگی شدهام و سراپا احترام نسبت به خضوع این پدر-برادری که به خاطر حقیقت تا خانه ما آمده است باز به سراغش رفتم و فرصت داد که داد و بیداد کنم.
🔹تیرماه سال 91 بود. مجلس دوستانهای به مناسبت ازدواج جوانی. چندین نسل جمع بودند. از پدربزرگ-مادربزرگ ها تا نوادگانشان. این وسط البته برخی پدرها نبودند. برخی به غربت رفته بودند و بعضی پشت دیوارها و این بار نه دیگر زندان کمیتهای که شده بود موزه. بسیاری از مهمانان به یاد میآوردند کلاسهای تفسیر قرآن دکتر ملکی را. یک سالی میشد که هاله سحابی دیگر در میان ما نبود و یادم میآمد از اینکه گفته بود در حوزه حقوق زنان در قرآن هرچه آموخته از تفسیرهای دکتر ملکی در دهه هفتاد بوده است.
🔸مجلس شادمانی بود اما دلهای سوگوار و البته مذهبی هنوز گویا فرم مطلوبی برای شادی نیاموختهاند و مثل همیشه مجلس شادمانی بدل شده بود به جلسه بحث و گفتگو. دوستی این ناتوانی و نبود استعداد را به رخ کشید؛ یک موسیقی محلی کردی گذاشت و از ضرورت هارمونی میان موسیقی و حرکات موزون سخن گفت و جسارت کرد و برخاست تا نشان دهد. هیچ کس داوطلب نشد. مردان از سر محافظه کاری و بیذوقی؛ زنان به دلیل حضور مردان. دکتر ملکی نگاه میکرد و لبخند میزد.
📎 برای مطالعه و ادامه متن به آدرس زیر و یا گزینه instant view مراجعه کنید.
#یادداشت_اختصاصی
#سوسن_شریعتی
#دکتر_ملکی
#آزادگی
#اکنون_ما_شریعتی
🆔@Shariati40
https://bit.ly/3olFMjK
🔸برای دکتر محمد ملکی
🖋سوسن شریعتی
🔸دکتر ملکی را که میدیدی دو چیز را فراموش میکردی:
الف : این که او پیر است.
ب : این که خودت بچهای و یعنی جوان.
اعتنا نمیکرد به جوانی تو و مثلا خامیات و میگذاشت که اعتنا نکنی به سن و موی سپیدش ...هم عصایش را فراموش میکردی و هم باطری قلبش را...(با همان عصا و باطری هر هفته میرفت کوه)گفتگو با او میشد یک هم محضری دموکراتیک و سرحال و سراپا انرژی حیات. موضوع هر چه میخواست باشد؛ به خصوص : دین یا سیاست. دو موضوع مورد علاقهاش؛ همان دو موضوعی که جوانی را بر سرش گذاشت؛ هم فرتوتش کرد و هم برایش مایه حیات شده بود. عصایش غالبا بابت همین دو موضوع بالا میرفت. در فیلم های دوران بدون عصا (جوانیش) میبینی که دستش را به بالا و پایین میبرد: به انذار، به اخطار، به تهدید... با گذر زمان هیچ از این انرژی کم نشد. هرچه پیرتر میشد در نادیده گرفتن مرزها و خطوط قرمز شجاع تر میشد و از توی جوان تر میخواست که برای نادیده گرفتن ممنوع ها جسورتر باشی. دو «مجمل» در رابطهی نسبت دکتر ملکی با این دو حدیث مفصل سیاست و دین را مرور میکنم و بس:
🔹تیرماه سال 82 بود. یکسالی میشد که پس از بیست سال غربت شده بودم شهروند عصر سازندگی و اصلاحات. «کمیته مشترک ضد خرابکاری» را موزه کرده بودند و از ساکنین سابق این دیوارها و البته وارثین خواسته بودند بیایند و ببینند. از طرف خانواده شریعتی من رفتم ؛ برای رویارویی با مکانی که کابوس نسلها بود. یادداشتی نوشتم «در ستایش آزادی» به بهانه موزه شدن زندان، که در جایی چاپ شده بود. یادداشت این چنین به پایان میرسید:
🔸« و تو ای شهروند عصر سازندگی برو، ببین، به یادآور؛ ببخش اما فراموش نکن! و اما شما ای ساکنان سابق این دیوارها آیا این «توریسم»، این گشت و گذار در هزارتوهای خونین اسارت خود را بر ما «آزادها »خواهید بخشید؟ ببخشید!»
به حساب خودم سهم توریست را از زندانی سوا کرده بودم.
🔹به صبح نکشید؛ زنگ در خانه ما را زدند. دکتر ملکی بود و خواست که بروم دم در. نامه ای را به دستم داد و خداحافظی کرد و رفت. نامه با «فرزند عزیزم» شروع میشد: هشت صفحه؛ هر صفحه یک شلاق. بر سر در هر صفحه :
🔸 «دخترم»و باز یک شلاق. معلوم بود «یادداشت ادیبانه، پر احساس و صادقانه» من در او حشری به پا کرده بود از خاطرات خودش،.. و در آن هشت صفحه مکررا نفرت «باباعلی» از مصلحت را یادآوری کرده بود؛ انزجار از میان مایگیهای آدمهایی که پس از آن 29 خرداد بارها با حقیقت آکروباسی کردهاند؛ چشمپوشی کردهاند، خود را زدهاند به کوچه علی چپ و...دست آخر مرا بابت آن چند خط آخر که بوی مصلحت از آن میشنوید، و این که ادای گاندی یا مثلا ماندلا در میآوردهام ، توبیخ میکرد و نوشته بود:
🔹« یک بار دیگر تاریخ را مرور کنیم و دعای دکتر را تکرار! «خدایا توانم ده تا حقیقت را در مسلخ مصلحت قربانی نکنیم.» اول تیرماه 1382.
نامه با دخترم آغاز شده بود اما امضای آن این بود: «برادر کوچک»: محمد ملکی.
برادر کوچکی که پدر وار تنبیه میکرد: با کلمات، با فراخوان حافظه، با حقیقت، با به رخ کشیدن میان مایگی..البته که میشود با برادر کوچک جدال بر سر حقیقت را ادامه داد و از سر گرفت و من، مفتخر به این که نوشتهام مورد توجه قرار گرفته؛ زخم خورده از اینکه متهم به فرومایگی شدهام و سراپا احترام نسبت به خضوع این پدر-برادری که به خاطر حقیقت تا خانه ما آمده است باز به سراغش رفتم و فرصت داد که داد و بیداد کنم.
🔹تیرماه سال 91 بود. مجلس دوستانهای به مناسبت ازدواج جوانی. چندین نسل جمع بودند. از پدربزرگ-مادربزرگ ها تا نوادگانشان. این وسط البته برخی پدرها نبودند. برخی به غربت رفته بودند و بعضی پشت دیوارها و این بار نه دیگر زندان کمیتهای که شده بود موزه. بسیاری از مهمانان به یاد میآوردند کلاسهای تفسیر قرآن دکتر ملکی را. یک سالی میشد که هاله سحابی دیگر در میان ما نبود و یادم میآمد از اینکه گفته بود در حوزه حقوق زنان در قرآن هرچه آموخته از تفسیرهای دکتر ملکی در دهه هفتاد بوده است.
🔸مجلس شادمانی بود اما دلهای سوگوار و البته مذهبی هنوز گویا فرم مطلوبی برای شادی نیاموختهاند و مثل همیشه مجلس شادمانی بدل شده بود به جلسه بحث و گفتگو. دوستی این ناتوانی و نبود استعداد را به رخ کشید؛ یک موسیقی محلی کردی گذاشت و از ضرورت هارمونی میان موسیقی و حرکات موزون سخن گفت و جسارت کرد و برخاست تا نشان دهد. هیچ کس داوطلب نشد. مردان از سر محافظه کاری و بیذوقی؛ زنان به دلیل حضور مردان. دکتر ملکی نگاه میکرد و لبخند میزد.
📎 برای مطالعه و ادامه متن به آدرس زیر و یا گزینه instant view مراجعه کنید.
#یادداشت_اختصاصی
#سوسن_شریعتی
#دکتر_ملکی
#آزادگی
#اکنون_ما_شریعتی
🆔@Shariati40
https://bit.ly/3olFMjK
Telegraph
آن پیرانه سر جوان
برای دکتر محمد ملکی کانال اکنون ما و شریعتی (یادداشت اختصاصی) سوسن شریعتی دکتر ملکی را که میدیدی دو چیز را فراموش میکردی: این که او پیر است. این که خودت بچهای و یعنی جوان. اعتنا نمیکرد به جوانی تو و مثلا خامیات و میگذاشت که اعتنا نکنی به سن و موی…
Forwarded from احمد شاملو
❑ شاملو عاشق صداها بود
شاملو در تاریخ ادبیات ایران یگانه است. هیچ کس دیگری را نمیتوان با او قیاس کرد. چند نسل از بهترین فرزندان ایران با شعر شاملو بزرگ شدند. با شعر شاملو عاشق شدند. با شعر شاملو زندگی کردند. با شعر شاملو مردند. ولی شعر تنها دستاورد او نبود. حتی بزرگترین دستاورد او نبود. آنقدر دستاوردهای بزرگ دیگری داشت که اگر هم روزی آن شعرها فراموش شود باز چیزی از ارزش و اعتبار او کم نمیشود. در تاریخ ادبیات ایران جایگاهی دارد که دست کسی به آن نمیرسد. گاهی فکر میکنم طبیعت چقدر سخاوتمند بود که شاملو را به ما داد. با خود شاملو هم سخاوتمند بود. چیزی را از او دریغ نکرد. اقبال عمومی، هوش و حافظۀ سرشار، استعداد وافر، شم غریزی بینظیر، دوستان یکرنگ، همسر عاشق. صدای استثنایی، سیمای باشکوه... آن سیمای باشکوه خودش میتواند موضوع یک بحث نشانهشناسی در تاریخ اجتماعی ایران باشد.
یکی از استعدادهای جوراجوری که شاملو داشت و من در جای دیگری با تفصیل بیشتر از آن سخن گفتهام، شناخت او از صداها بود. من کس دیگری را ندیدهام که به اندازۀ شاملو از صداها شناخت داشته باشد. اصلاً شعر شاملو شعر صداست. بسامد لغاتی مثل غرش و غریو و غوغا و آواز و زمزمه و نجوا و بانگ و هیاهو و فریاد و فغان بهقدری در شعرش بالاست که به یکی از خصوصیات سبکی شعر او تبدیل شده. شاملو عاشق صدا بود. شما کس دیگری را پیدا نمیکنید که اینقدر در شعرش صدا وجود داشته باشد. این قدر در شعرش اسم صوت وجود داشته باشد و همۀ این اسمها را هم بجا و درست به کار برده باشد. از اسمهای رایج مثل همهمه و هلهله و غلغله و قهقهه و چهچهه گرفته تا اسمهایی که انگار بیشتر دستاورد خودش بود. خودش آنها را ساخته بود، مثل رپرپۀ طبل و داردار شیپور و غشغشۀ مسلسل و لهله باد و لاهلاه سوز زمستانی و هرّای دیوانگان و امثال اینها. شعر شاملو پر از این صداهاست.
در نثر هم همین طور. در ترجمۀ «دون آرام» بهقدری از این صداها وجود دارد که خواننده شگفتزده میشود. از خودش میپرسد شاملو چطور این همه صدا را میشناخت. به عقیدۀ من دستاورد شاملو برای نثر فارسی خیلی مهمتر از دستاورد او برای شعر فارسی است. خدماتی که برای نثر فارسی انجام داده، خیلی مهمتر از کاری است که در شعر فارسی کرده. ترجمۀ «دون آرام» دائرةالمعارفی از لغات و تعبیرات فارسی است که در هیچ جای دیگری وجود ندارد. آمار نگرفتهام. ولی تصور میکنم اگر مجموع لغاتی را که در ترجمۀ «دون آرام» شاملو وجود دارد، با ترجمۀ بهآذین یا بیگدلی خمسه از همین کتاب مقایسه کنیم، شاملو چند برابر آنها در ترجمه خودش لغت فارسی دارد. من الان قصد ندارم در خصوص همۀ وجوه این کتاب حرف بزنم. تأکیدم بر صداهاست. شما صداهایی را که در کار شاملو وجود دارد با کار بهآذین مقایسه کنید تا ببینید این مرد چه استعداد بینظیری در زبان فارسی داشت. قرنها خواهد گذشت و کس دیگری را مثل او پیدا نخواهیم کرد. خیلی از این اسمها را خودش ساخته یا اگر از قبل در زبان عامۀ مردم وجود داشته، وارد کتابها و فرهنگها نشده. برعکس بهآذین که هر جا در متن اصلی اسم صوت به کار رفته، یا به جای آن «صدا» و «خشخش» و این طور چیزها گذاشته یا تعبیر دیگری بهکار برده که بهکلی غلط است و نشان میدهد استعدادی در زبان فارسی نداشته. حالا من چند فقره را مثال میزنم:
خرّۀ اسب (که بهآذین به جای آن «خرناس» آورده)
وزوز زنبور (که بهآذین به جای آن «خرخر» آورده)
زقزق دستۀ سطل (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
لچّولچّ گل جاده که (بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
شرشر باران (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
خشخش برگ (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
چرقّوچرقّ مالبند (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
ژیغژیغ چرخهای ماشین (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
تاپتاپ پا (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
تقتق کفش (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
ماغ گاو (که بهآذین به جای آن «خرناس» آورده)
غرش چرخها (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
جرنگجرنگ سکه (که بهآذین به جای آن «سروصدا» آورده)
جلینگجلینگ زنگوله (که بهآذین به جای آن «صدا« آورده)
ملچوملچ دهان (که بهآذین به جای آن «سروصدا» آورده)
غشغش خنده (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
اینها را من فقط در بیست صفحه از کتاب پیدا کردم. ترجمۀ «دون آرام» پر از این صداهاست. شناخت این صداها یکی از استعدادهای مخصوص شاملو بود. قصد من این جا اشاره به استعداد شاملو در شناخت صداها بود.
■ نویسنده: مجتبی عبداللهنژاد | وبسایت و کانال رسمی اینستاگرام احمد شاملو | صفحهی رسمی اینستاگرام احمد شاملو:
@ShamlouHouse ■ www.shamlou.org ■ Instagram.com/shamlouhouse
شاملو در تاریخ ادبیات ایران یگانه است. هیچ کس دیگری را نمیتوان با او قیاس کرد. چند نسل از بهترین فرزندان ایران با شعر شاملو بزرگ شدند. با شعر شاملو عاشق شدند. با شعر شاملو زندگی کردند. با شعر شاملو مردند. ولی شعر تنها دستاورد او نبود. حتی بزرگترین دستاورد او نبود. آنقدر دستاوردهای بزرگ دیگری داشت که اگر هم روزی آن شعرها فراموش شود باز چیزی از ارزش و اعتبار او کم نمیشود. در تاریخ ادبیات ایران جایگاهی دارد که دست کسی به آن نمیرسد. گاهی فکر میکنم طبیعت چقدر سخاوتمند بود که شاملو را به ما داد. با خود شاملو هم سخاوتمند بود. چیزی را از او دریغ نکرد. اقبال عمومی، هوش و حافظۀ سرشار، استعداد وافر، شم غریزی بینظیر، دوستان یکرنگ، همسر عاشق. صدای استثنایی، سیمای باشکوه... آن سیمای باشکوه خودش میتواند موضوع یک بحث نشانهشناسی در تاریخ اجتماعی ایران باشد.
یکی از استعدادهای جوراجوری که شاملو داشت و من در جای دیگری با تفصیل بیشتر از آن سخن گفتهام، شناخت او از صداها بود. من کس دیگری را ندیدهام که به اندازۀ شاملو از صداها شناخت داشته باشد. اصلاً شعر شاملو شعر صداست. بسامد لغاتی مثل غرش و غریو و غوغا و آواز و زمزمه و نجوا و بانگ و هیاهو و فریاد و فغان بهقدری در شعرش بالاست که به یکی از خصوصیات سبکی شعر او تبدیل شده. شاملو عاشق صدا بود. شما کس دیگری را پیدا نمیکنید که اینقدر در شعرش صدا وجود داشته باشد. این قدر در شعرش اسم صوت وجود داشته باشد و همۀ این اسمها را هم بجا و درست به کار برده باشد. از اسمهای رایج مثل همهمه و هلهله و غلغله و قهقهه و چهچهه گرفته تا اسمهایی که انگار بیشتر دستاورد خودش بود. خودش آنها را ساخته بود، مثل رپرپۀ طبل و داردار شیپور و غشغشۀ مسلسل و لهله باد و لاهلاه سوز زمستانی و هرّای دیوانگان و امثال اینها. شعر شاملو پر از این صداهاست.
در نثر هم همین طور. در ترجمۀ «دون آرام» بهقدری از این صداها وجود دارد که خواننده شگفتزده میشود. از خودش میپرسد شاملو چطور این همه صدا را میشناخت. به عقیدۀ من دستاورد شاملو برای نثر فارسی خیلی مهمتر از دستاورد او برای شعر فارسی است. خدماتی که برای نثر فارسی انجام داده، خیلی مهمتر از کاری است که در شعر فارسی کرده. ترجمۀ «دون آرام» دائرةالمعارفی از لغات و تعبیرات فارسی است که در هیچ جای دیگری وجود ندارد. آمار نگرفتهام. ولی تصور میکنم اگر مجموع لغاتی را که در ترجمۀ «دون آرام» شاملو وجود دارد، با ترجمۀ بهآذین یا بیگدلی خمسه از همین کتاب مقایسه کنیم، شاملو چند برابر آنها در ترجمه خودش لغت فارسی دارد. من الان قصد ندارم در خصوص همۀ وجوه این کتاب حرف بزنم. تأکیدم بر صداهاست. شما صداهایی را که در کار شاملو وجود دارد با کار بهآذین مقایسه کنید تا ببینید این مرد چه استعداد بینظیری در زبان فارسی داشت. قرنها خواهد گذشت و کس دیگری را مثل او پیدا نخواهیم کرد. خیلی از این اسمها را خودش ساخته یا اگر از قبل در زبان عامۀ مردم وجود داشته، وارد کتابها و فرهنگها نشده. برعکس بهآذین که هر جا در متن اصلی اسم صوت به کار رفته، یا به جای آن «صدا» و «خشخش» و این طور چیزها گذاشته یا تعبیر دیگری بهکار برده که بهکلی غلط است و نشان میدهد استعدادی در زبان فارسی نداشته. حالا من چند فقره را مثال میزنم:
خرّۀ اسب (که بهآذین به جای آن «خرناس» آورده)
وزوز زنبور (که بهآذین به جای آن «خرخر» آورده)
زقزق دستۀ سطل (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
لچّولچّ گل جاده که (بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
شرشر باران (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
خشخش برگ (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
چرقّوچرقّ مالبند (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
ژیغژیغ چرخهای ماشین (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
تاپتاپ پا (که بهآذین به جای آن «خشخش» آورده)
تقتق کفش (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
ماغ گاو (که بهآذین به جای آن «خرناس» آورده)
غرش چرخها (که بهآذین به جای آن «همهمه» آورده)
جرنگجرنگ سکه (که بهآذین به جای آن «سروصدا» آورده)
جلینگجلینگ زنگوله (که بهآذین به جای آن «صدا« آورده)
ملچوملچ دهان (که بهآذین به جای آن «سروصدا» آورده)
غشغش خنده (که بهآذین به جای آن «صدا» آورده)
اینها را من فقط در بیست صفحه از کتاب پیدا کردم. ترجمۀ «دون آرام» پر از این صداهاست. شناخت این صداها یکی از استعدادهای مخصوص شاملو بود. قصد من این جا اشاره به استعداد شاملو در شناخت صداها بود.
■ نویسنده: مجتبی عبداللهنژاد | وبسایت و کانال رسمی اینستاگرام احمد شاملو | صفحهی رسمی اینستاگرام احمد شاملو:
@ShamlouHouse ■ www.shamlou.org ■ Instagram.com/shamlouhouse
🔷 شرحي بر اصطلاح «تفکيک/تخريب» در پديدارشناسی هايدگر : نمونهای از فساد نهادی و ساختاری در مجلات «به اصطلاح» علمی - پژوهشی دانشگاهی
🔶 چندی پیش با دیدن معادل «ویرانگری» و شرح آن در دو کتاب دربارۀ فلسفهٔ هایدگر، به قلم بابک احمدی، بر آن شدم تا ببینم دیگران این اصطلاح هایدگر را چگونه فهمیدهاند و چگونه ترجمه و شرح کردهاند. پس از جُستوجویی، از قضا، رسیدم به مقالهای مشترک از دانشیار فلسفۀ دانشگاه اصفهان، محمد جواد صافیان و شکوفۀ حسینیمنش، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفۀ غرب در همین دانشگاه، با عنوان، «تفکیک و تخریب به عنوان مرحلهای از پدیدارشناسی هایدگر»، منتشر در متافیزیک (مجلۀ علمی ـ پژوهشی) دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی ـــ دانشگاه اصفهان، سال پنجاهم، دورۀ جدید، سال ششم، شمارۀ ۱۷، بهار و تابستان ۱۳۹۳، ص ۴۴-۲۹. مرور ضعفهای این مقاله برایم چندان حیرتانگیز نبود! مقالهای «به اصطلاح» علمی ـ پژوهشی از دانشیاری در دانشگاه اصفهان و دانشجویش درست همان چیزی بود که بارها در هنگام داوری بسیاری از رسالههای ارشد در دانشگاه دیده بودم: چیزی که در آن نبود «علم» و «پژوهش»، و چیزی که در آن بسیار بود، سرقت، انتحال (به خود بستن)، تحریف، حذف و نادیده گرفتن خدمت و سهم دیگران، رونویسی جسته گریخته و نیندیشیده و سطحی از منابع خارجی، و مطالبی تکراری که از قضا گاهی با پُرمدّعایی خود را «نو» و «ابتکاری» و «نخستین» هم «جا» میزنند و به دیگران «قالب» میکنند! و اما شواهد و دلایل من برای اثبات این مدّعیات و اتهامات.
تمامی این مقاله را میتوانید در پیوست زیر بخوانید:
#هایدگر
#صافیان
#داوری
#مددی
#احمدی
#شهابی
#تفکیک
#تخریب
#دریدا
چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔶 چندی پیش با دیدن معادل «ویرانگری» و شرح آن در دو کتاب دربارۀ فلسفهٔ هایدگر، به قلم بابک احمدی، بر آن شدم تا ببینم دیگران این اصطلاح هایدگر را چگونه فهمیدهاند و چگونه ترجمه و شرح کردهاند. پس از جُستوجویی، از قضا، رسیدم به مقالهای مشترک از دانشیار فلسفۀ دانشگاه اصفهان، محمد جواد صافیان و شکوفۀ حسینیمنش، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفۀ غرب در همین دانشگاه، با عنوان، «تفکیک و تخریب به عنوان مرحلهای از پدیدارشناسی هایدگر»، منتشر در متافیزیک (مجلۀ علمی ـ پژوهشی) دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی ـــ دانشگاه اصفهان، سال پنجاهم، دورۀ جدید، سال ششم، شمارۀ ۱۷، بهار و تابستان ۱۳۹۳، ص ۴۴-۲۹. مرور ضعفهای این مقاله برایم چندان حیرتانگیز نبود! مقالهای «به اصطلاح» علمی ـ پژوهشی از دانشیاری در دانشگاه اصفهان و دانشجویش درست همان چیزی بود که بارها در هنگام داوری بسیاری از رسالههای ارشد در دانشگاه دیده بودم: چیزی که در آن نبود «علم» و «پژوهش»، و چیزی که در آن بسیار بود، سرقت، انتحال (به خود بستن)، تحریف، حذف و نادیده گرفتن خدمت و سهم دیگران، رونویسی جسته گریخته و نیندیشیده و سطحی از منابع خارجی، و مطالبی تکراری که از قضا گاهی با پُرمدّعایی خود را «نو» و «ابتکاری» و «نخستین» هم «جا» میزنند و به دیگران «قالب» میکنند! و اما شواهد و دلایل من برای اثبات این مدّعیات و اتهامات.
تمامی این مقاله را میتوانید در پیوست زیر بخوانید:
#هایدگر
#صافیان
#داوری
#مددی
#احمدی
#شهابی
#تفکیک
#تخریب
#دریدا
چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
15.Destruction.Safian.990919.pdf
362.3 KB
🔷 شرحي بر اصطلاح «تفکيک/تخريب» در پديدارشناسی هايدگر: نمونهای از فساد نهادی و ساختاری در مجلات «به اصطلاح» علمی - پژوهشی دانشگاهی
🔶 چندی پیش با دیدن معادل «ویرانگری» و شرح آن در دو کتاب دربارۀ فلسفهٔ هایدگر، به قلم بابک احمدی، بر آن شدم تا ببینم دیگران این اصطلاح هایدگر ...
تمامی این مقاله را میتوانید در پیوست بخوانید:
#هایدگر
#صافیان
#داوری
#مددی
#احمدی
#شهابی
#تفکیک
#تخریب
#دریدا
چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔶 چندی پیش با دیدن معادل «ویرانگری» و شرح آن در دو کتاب دربارۀ فلسفهٔ هایدگر، به قلم بابک احمدی، بر آن شدم تا ببینم دیگران این اصطلاح هایدگر ...
تمامی این مقاله را میتوانید در پیوست بخوانید:
#هایدگر
#صافیان
#داوری
#مددی
#احمدی
#شهابی
#تفکیک
#تخریب
#دریدا
چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔷 مولانا و «ویرانسازی»
تا مدرسه و مناره ویران نشود
اسباب قلندری بهسامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود
یک بندهٔ حق بحق مسلمان نشود
(مولوی، دیوان شمس، رباعیات، رباعی ۶۱۰)
🔶 «ویرانسازی» در عرفان و فلسفه و سیاست متاعی پُرمشتری بوده است. بسیاری از عارفان، پیش از اسلام و پس از اسلام، بر آن بودهاند که میباید «تن» را «ویران» کرد تا «جان» آزاد شود. زهد و ریاضت نتیجهٔ چنین بینشی بوده است. «بمیرید، پیش از آنکه بمیرید» (موتوا قبل أن تموتوا)، دوباره متولد شوید، مقیم ویرانه شوید تا گنج بیابید. اینها شعارهایی نیست که در اصل از جهان اسلام برخاسته باشد. تاریخی بس طولانی در پشت سر اینهاست. برای ساختن، نخست باید ویران کرد. این شعار همهٔ شاهان و فاتحان و نیز انقلابیها بوده است. چه جنگهای ویرانگر داخلی و خارجی که با چنین توجیهی برپا شدهاند. اما بس بسیار بوده است که تنها نخستین گام آن برداشته شده است. اندکاند آنان که بر ویرانهها چیزی ارزشمند ساخته باشند، چیزی بهتر از آنکه بود، شاید هرگز نبوده است، چرا که گاه آنچه ویران کردهاند بسی دشوارتر و ارزشمندتر از آن بود که باز بتوان ساخت. چه کسی توان آن را داشت که «تخت جمشید» را باز بسازد؟ چه کسی توان آن را داشت که «معبد دلفی» را باز بسازد؟ چه کسی توان آن را دارد که اهرام مصر را باز بسازد؟ اما بسا کسان که سرزمین خود ویران میکنند تا خود را ثروتمند کنند. این اما داستانی کهنه است. بسا کسان که هرچه دارند از غارت مردمان است. این اما داستان همهٔ آن کسانی است که ثروتشان از ویرانی سرزمینشان است. چنین کردهاند همهٔ تازه به دوران رسیدگان. همهٔ سلسلههای نو و همهٔ انقلابیهای بادآوردهٔ پس از انقلاب که فقط با کشتار و زندان حکومت کردهاند و نامش را «انقلاب» گذاشتهاند تا «انقلاب» را حفظ کنند! اما غافل از آنکه «انقلاب» همان لحظه که بر کرسی نشست و پیروز و فاتح شد دیگر «انقلاب» نیست. حاکم است و «حاکم» هرگز نمیتواند انقلابی باشد. «حکومت» هرگز نمیتواند «انقلابی» باشد. هر حکومتی ضدانقلابی است، مگر آنکه بپذیرد که باید «برود». انقلابی کسی است که بر «نظام حاکم» بشورد. آن که در بند حفظ مقام خود است «انقلابی» نیست و چگونه تواند بود؟ «انقلابی» کسی است که بپذیرد خودش نیز باید برود. حکومت انقلابی حکومتی است که هیچ کس در آن شغل و مقامی تمام عمر نداشته باشد. هیچ کس نتواند در برابر ارادهٔ عمومی بایستد. «دموکراسی» یا «مردمسالاری» انقلابیترین حکومت و نظام سیاسی در جهان است. چون تنها نظامی است که امکان دارد از صدر تا ذیل و حتی قانون را تغییر داد. دموکراسی تنها نظام انقلابی تاریخ است. نظامی بدون خونریزی برای تغییر دائمی. و دموکرات برترین انقلابی در جهان است، چون به خواست مردم میآید و به خواست مردم هم میرود. او با زور و اسلحه و کشتار بر مردم حاکم نمیشود و با زور و اسلحه و کشتار برکنار نمیشود. انقلابی کسی است که بپذیرد برای ساختن اول خودش باید ویران شود. و چون به قدرت رسید باز باید خودش ویران شود تا چیزی نو ساخته شود. اما به راستی در دموکراسی «گذشته» ویران نمیشود تا «نو» پرستیده شود و «گذشته» از صفحهٔ روزگار محو شود. در دموکراسی افراد «کنار» گذاشه میشوند، «کنار زده» میشوند، «نیست و نابود» نمیشوند. تنها در دموکراسی است که انسان با تمامی خوب و بدش و با تمامی گذشته و حال و آیندهاش حاضر است و پویا و رو به آینده.
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
شاهان همه گنجها به ویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است
(مولوی، دیوان شمس، رباعيات، رباعی ۲۷۹)
در کتابم دربارهٔ «هایدگر و مفهوم ”دستروکسیون“» از «ویرانسازی» در تاریخ اندیشه نیز بحث خواهم کرد.
#مولوی
#ویرانسازی
#هایدگر
یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
تا مدرسه و مناره ویران نشود
اسباب قلندری بهسامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود
یک بندهٔ حق بحق مسلمان نشود
(مولوی، دیوان شمس، رباعیات، رباعی ۶۱۰)
🔶 «ویرانسازی» در عرفان و فلسفه و سیاست متاعی پُرمشتری بوده است. بسیاری از عارفان، پیش از اسلام و پس از اسلام، بر آن بودهاند که میباید «تن» را «ویران» کرد تا «جان» آزاد شود. زهد و ریاضت نتیجهٔ چنین بینشی بوده است. «بمیرید، پیش از آنکه بمیرید» (موتوا قبل أن تموتوا)، دوباره متولد شوید، مقیم ویرانه شوید تا گنج بیابید. اینها شعارهایی نیست که در اصل از جهان اسلام برخاسته باشد. تاریخی بس طولانی در پشت سر اینهاست. برای ساختن، نخست باید ویران کرد. این شعار همهٔ شاهان و فاتحان و نیز انقلابیها بوده است. چه جنگهای ویرانگر داخلی و خارجی که با چنین توجیهی برپا شدهاند. اما بس بسیار بوده است که تنها نخستین گام آن برداشته شده است. اندکاند آنان که بر ویرانهها چیزی ارزشمند ساخته باشند، چیزی بهتر از آنکه بود، شاید هرگز نبوده است، چرا که گاه آنچه ویران کردهاند بسی دشوارتر و ارزشمندتر از آن بود که باز بتوان ساخت. چه کسی توان آن را داشت که «تخت جمشید» را باز بسازد؟ چه کسی توان آن را داشت که «معبد دلفی» را باز بسازد؟ چه کسی توان آن را دارد که اهرام مصر را باز بسازد؟ اما بسا کسان که سرزمین خود ویران میکنند تا خود را ثروتمند کنند. این اما داستانی کهنه است. بسا کسان که هرچه دارند از غارت مردمان است. این اما داستان همهٔ آن کسانی است که ثروتشان از ویرانی سرزمینشان است. چنین کردهاند همهٔ تازه به دوران رسیدگان. همهٔ سلسلههای نو و همهٔ انقلابیهای بادآوردهٔ پس از انقلاب که فقط با کشتار و زندان حکومت کردهاند و نامش را «انقلاب» گذاشتهاند تا «انقلاب» را حفظ کنند! اما غافل از آنکه «انقلاب» همان لحظه که بر کرسی نشست و پیروز و فاتح شد دیگر «انقلاب» نیست. حاکم است و «حاکم» هرگز نمیتواند انقلابی باشد. «حکومت» هرگز نمیتواند «انقلابی» باشد. هر حکومتی ضدانقلابی است، مگر آنکه بپذیرد که باید «برود». انقلابی کسی است که بر «نظام حاکم» بشورد. آن که در بند حفظ مقام خود است «انقلابی» نیست و چگونه تواند بود؟ «انقلابی» کسی است که بپذیرد خودش نیز باید برود. حکومت انقلابی حکومتی است که هیچ کس در آن شغل و مقامی تمام عمر نداشته باشد. هیچ کس نتواند در برابر ارادهٔ عمومی بایستد. «دموکراسی» یا «مردمسالاری» انقلابیترین حکومت و نظام سیاسی در جهان است. چون تنها نظامی است که امکان دارد از صدر تا ذیل و حتی قانون را تغییر داد. دموکراسی تنها نظام انقلابی تاریخ است. نظامی بدون خونریزی برای تغییر دائمی. و دموکرات برترین انقلابی در جهان است، چون به خواست مردم میآید و به خواست مردم هم میرود. او با زور و اسلحه و کشتار بر مردم حاکم نمیشود و با زور و اسلحه و کشتار برکنار نمیشود. انقلابی کسی است که بپذیرد برای ساختن اول خودش باید ویران شود. و چون به قدرت رسید باز باید خودش ویران شود تا چیزی نو ساخته شود. اما به راستی در دموکراسی «گذشته» ویران نمیشود تا «نو» پرستیده شود و «گذشته» از صفحهٔ روزگار محو شود. در دموکراسی افراد «کنار» گذاشه میشوند، «کنار زده» میشوند، «نیست و نابود» نمیشوند. تنها در دموکراسی است که انسان با تمامی خوب و بدش و با تمامی گذشته و حال و آیندهاش حاضر است و پویا و رو به آینده.
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
شاهان همه گنجها به ویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است
(مولوی، دیوان شمس، رباعيات، رباعی ۲۷۹)
در کتابم دربارهٔ «هایدگر و مفهوم ”دستروکسیون“» از «ویرانسازی» در تاریخ اندیشه نیز بحث خواهم کرد.
#مولوی
#ویرانسازی
#هایدگر
یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
نتیجه میگیریم: هرکه بعد از انقلاب در این کشور مانده است یا کمهوش بوده است یا خنگ!
Forwarded from آینده
🌎 چرا ضریب هوش ایرانیان رو به کاهش است؟
✍️ دکتر شهرام یزدانی
🌿 اعلام میانگین ضریب هوشی 84 برای ایرانیها، سبب تعجب بسیاری از نخبگان ایران گردید. عدهای با انکار این آمار درصدد اعتراض به آن برآمدهاند، اما برای اینجانب، این آمار هیچگونه جای تعجبی نداشت، زیرا این موضوع را در سال هفتاد و نه در سخنرانی در سازمان مدیریت و برنامهریزی تحت عنوان نظریه "ترقیق هوشی" پیش بینی کرده بودم.
🌿 در این مقاله به اختصار علل افت میانگین ضریب هوشی در کشور را بررسی خواهیم کرد و سپس به راهکارهای مقابله با این رخداد تلخ خواهیم پرداخت.
🎲 ضریب هوشی چیست و اهمیت آن در چیست؟
▪️ضریب هوشی یک نسبت است که از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضربدر صد به دست میآید. اگر سن عقلی با سن تقویمی یکسان باشد، ضریب هوشی صد میشود ولی در بعضی مواقع در بعضی افراد سن عقلی بیشتر میشود که این فرد هوشی بیشتر از سایر افراد دارد.
🌿 برای به دست آوردن سن عقلی راههای زیادی وجود دارد و معمولا کارشناسان از تستهای خاصی استفاده میکنند که جنبههای مختلفی مانند تشخیص الگوها، قدرت حافظه کوتاه مدت، استفاده فرد از واژهها، سرعت محاسبه فرد، درک روابط یا جبر، اطلاعات عمومی، محاسبات ریاضیات، درک فضایی، منطق و املا را ارزیابی میکند. به این ترتیب دستیابی به میانگین ضریب هوشی بالاتر یکی از ابزار توسعه و به طور هم زمان یکی از دستاوردهای مهم توسعه محسوب میگردد. ضریب هوشی اقوام و ملل مطالعات فراوانی روی تفاوت متوسط ضریب هوشی در کشورهای مختلف صورت گرفته است.
🌿 میانگین ضریب هوشی در آمریکا و انگلستان حدود 100 است. این عدد برای شهروندان ژاپنی، چینی، کرهای، هنگ کنگی و تایوانی 105 و برای ترکیه، کشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا بین 78 و 90 و برای کشورهای آفریقایی پایین تر از صحرای آفریقا بین 65 تا 75 است. در این میان کشور ما ایران با ضریب هوشی متوسط 84 رتبه 97 را بین 185 کشور جهان دارا میباشد.
🌿 اما هنگامی که با تفاوت میانگین ضریب هوشی میان دو کشور یا دو نژاد مواجه میشویم قایل شدن به تفاوت ژنتیکی، به نوعی به معنای وجود نژاد برتر (ژن برتر) است. جدای از عوامل ژنتیکی، عوامل محیطی متعددی روی ضریب هوشی تاثیر میگذارد وضعیت تغذیهای به خصوص در دوران کودکی، استرسها و تروماهای روانی، فقر عاطفی و ارتباطی و کمیت و کیفیت تحصیلات همگی بر ضریب هوشی تاثیر میگذارند.
🌿 مهاجرت نخبگان تحصیلکرده و کارآفرینان نیز یکی از دلایل کاهش هوش و ذخایر ژنتیک ملتهاست. بدیهی است که بار توسعه و پیشرفت جوامع بر دوش هوشمندان و نخبگان هر جامعهای است. حال وقتی در یک جامعه شرایط به گونهای باشد که نخبگان در گذر زمان آن را ترک میکنند، نه تنها خروج آنها مستقیماً جامعه را متاثر میکند، بلکه در دراز مدت، ذخیره ژنتیکی کشور را نیز فقیرتر میکند و در نسلهای آتی، روند انتقال ضرایب بالای هوشی به «نسلهای آینده» با اختلال مواجه میشود.
🌿 این امر در مورد کشور اسکاتلند طی بیش از نیم قرن به دقت مطالعه شده است. از اوایل قرن بیستم، هر ساله تعداد زیادی از افراد تحصیل کرده اسکاتلندی به انگلستان مهاجرت میکنند. درصد متوسط مهاجرت سالانه تحصیل کردگان دانشگاهی از اسکاتلند به انگلستان 17.2 درصد و ضریب هوشی متوسط این مهاجران 108.1 میباشد.
🌿 این موضوع سبب شده است که میانگین ضریب هوشی اسکاتلندیها به طور متوسط در هر نسل یک امتیاز نسبت به نسل قبل کاهش پیدا کند و اسکاتلندیها در اواسط قرن بیستم به کمهوشترین ملت اروپایی (با میانگین ضریب هوشی 97) تبدیل شدند.
🌿 بر اساس آمار صندوق بین المللی پول، ایران با ضریب مهاجرت 15 درصد، رتبه اول را در میان 61 کشور توسعه نیافته و در حال توسعه دارا میباشد و میتوان تخمین زد که در طی سه دهه اخیر حداقل سه واحد از ضریب هوشی متوسط ایرانیها صرفا به سبب مهاجرت کاهش پیدا کرده. مهاجرت نخبگان تنها سبب کاهش میانگین ضریب هوشی ملل نمیشود، بلکه آنها را از نوابغ تهی میسازد.
🌿 با نگاهی به فهرست اسامی افرادی مانند لئوناردو داوینچی (ضریب هوشی220)، گوته(210)، پاسکال (195)، نیوتن (190)، لاپلاس (190)، ولتر (190)، دکارت (185)، گالیله (185)، کانت (175)، داروین (165)، موزارت (165)، بیل گیتس (160)، کوپرنیک (160) و اینشتین(160) به سادگی درمییابیم که توسعه دانش بشر در طول تاریخ بیش از هر چیز مرهون افراد نابغه میباشد. نوابغ همان کسانی هستند که توان حل پیچیدهترین مشکلات یک کشور را دارا میباشند و مسوولیت راهبری کشور را در وضعیتهای بحرانی بر عهده دارند.
🌿 تاثیر نوابغ روی توسعه جوامع به حدی است که میتوان عبارت معروف «ملتی که قهرمان ندارد، هیچ چیز ندارد» را با جمله «ملتی که نوابغ را در مدیریت خود ندارد، به هیچ جا نخواهد رسید» جایگزین کرد.
@A_pajhohi
✍️ دکتر شهرام یزدانی
🌿 اعلام میانگین ضریب هوشی 84 برای ایرانیها، سبب تعجب بسیاری از نخبگان ایران گردید. عدهای با انکار این آمار درصدد اعتراض به آن برآمدهاند، اما برای اینجانب، این آمار هیچگونه جای تعجبی نداشت، زیرا این موضوع را در سال هفتاد و نه در سخنرانی در سازمان مدیریت و برنامهریزی تحت عنوان نظریه "ترقیق هوشی" پیش بینی کرده بودم.
🌿 در این مقاله به اختصار علل افت میانگین ضریب هوشی در کشور را بررسی خواهیم کرد و سپس به راهکارهای مقابله با این رخداد تلخ خواهیم پرداخت.
🎲 ضریب هوشی چیست و اهمیت آن در چیست؟
▪️ضریب هوشی یک نسبت است که از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضربدر صد به دست میآید. اگر سن عقلی با سن تقویمی یکسان باشد، ضریب هوشی صد میشود ولی در بعضی مواقع در بعضی افراد سن عقلی بیشتر میشود که این فرد هوشی بیشتر از سایر افراد دارد.
🌿 برای به دست آوردن سن عقلی راههای زیادی وجود دارد و معمولا کارشناسان از تستهای خاصی استفاده میکنند که جنبههای مختلفی مانند تشخیص الگوها، قدرت حافظه کوتاه مدت، استفاده فرد از واژهها، سرعت محاسبه فرد، درک روابط یا جبر، اطلاعات عمومی، محاسبات ریاضیات، درک فضایی، منطق و املا را ارزیابی میکند. به این ترتیب دستیابی به میانگین ضریب هوشی بالاتر یکی از ابزار توسعه و به طور هم زمان یکی از دستاوردهای مهم توسعه محسوب میگردد. ضریب هوشی اقوام و ملل مطالعات فراوانی روی تفاوت متوسط ضریب هوشی در کشورهای مختلف صورت گرفته است.
🌿 میانگین ضریب هوشی در آمریکا و انگلستان حدود 100 است. این عدد برای شهروندان ژاپنی، چینی، کرهای، هنگ کنگی و تایوانی 105 و برای ترکیه، کشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا بین 78 و 90 و برای کشورهای آفریقایی پایین تر از صحرای آفریقا بین 65 تا 75 است. در این میان کشور ما ایران با ضریب هوشی متوسط 84 رتبه 97 را بین 185 کشور جهان دارا میباشد.
🌿 اما هنگامی که با تفاوت میانگین ضریب هوشی میان دو کشور یا دو نژاد مواجه میشویم قایل شدن به تفاوت ژنتیکی، به نوعی به معنای وجود نژاد برتر (ژن برتر) است. جدای از عوامل ژنتیکی، عوامل محیطی متعددی روی ضریب هوشی تاثیر میگذارد وضعیت تغذیهای به خصوص در دوران کودکی، استرسها و تروماهای روانی، فقر عاطفی و ارتباطی و کمیت و کیفیت تحصیلات همگی بر ضریب هوشی تاثیر میگذارند.
🌿 مهاجرت نخبگان تحصیلکرده و کارآفرینان نیز یکی از دلایل کاهش هوش و ذخایر ژنتیک ملتهاست. بدیهی است که بار توسعه و پیشرفت جوامع بر دوش هوشمندان و نخبگان هر جامعهای است. حال وقتی در یک جامعه شرایط به گونهای باشد که نخبگان در گذر زمان آن را ترک میکنند، نه تنها خروج آنها مستقیماً جامعه را متاثر میکند، بلکه در دراز مدت، ذخیره ژنتیکی کشور را نیز فقیرتر میکند و در نسلهای آتی، روند انتقال ضرایب بالای هوشی به «نسلهای آینده» با اختلال مواجه میشود.
🌿 این امر در مورد کشور اسکاتلند طی بیش از نیم قرن به دقت مطالعه شده است. از اوایل قرن بیستم، هر ساله تعداد زیادی از افراد تحصیل کرده اسکاتلندی به انگلستان مهاجرت میکنند. درصد متوسط مهاجرت سالانه تحصیل کردگان دانشگاهی از اسکاتلند به انگلستان 17.2 درصد و ضریب هوشی متوسط این مهاجران 108.1 میباشد.
🌿 این موضوع سبب شده است که میانگین ضریب هوشی اسکاتلندیها به طور متوسط در هر نسل یک امتیاز نسبت به نسل قبل کاهش پیدا کند و اسکاتلندیها در اواسط قرن بیستم به کمهوشترین ملت اروپایی (با میانگین ضریب هوشی 97) تبدیل شدند.
🌿 بر اساس آمار صندوق بین المللی پول، ایران با ضریب مهاجرت 15 درصد، رتبه اول را در میان 61 کشور توسعه نیافته و در حال توسعه دارا میباشد و میتوان تخمین زد که در طی سه دهه اخیر حداقل سه واحد از ضریب هوشی متوسط ایرانیها صرفا به سبب مهاجرت کاهش پیدا کرده. مهاجرت نخبگان تنها سبب کاهش میانگین ضریب هوشی ملل نمیشود، بلکه آنها را از نوابغ تهی میسازد.
🌿 با نگاهی به فهرست اسامی افرادی مانند لئوناردو داوینچی (ضریب هوشی220)، گوته(210)، پاسکال (195)، نیوتن (190)، لاپلاس (190)، ولتر (190)، دکارت (185)، گالیله (185)، کانت (175)، داروین (165)، موزارت (165)، بیل گیتس (160)، کوپرنیک (160) و اینشتین(160) به سادگی درمییابیم که توسعه دانش بشر در طول تاریخ بیش از هر چیز مرهون افراد نابغه میباشد. نوابغ همان کسانی هستند که توان حل پیچیدهترین مشکلات یک کشور را دارا میباشند و مسوولیت راهبری کشور را در وضعیتهای بحرانی بر عهده دارند.
🌿 تاثیر نوابغ روی توسعه جوامع به حدی است که میتوان عبارت معروف «ملتی که قهرمان ندارد، هیچ چیز ندارد» را با جمله «ملتی که نوابغ را در مدیریت خود ندارد، به هیچ جا نخواهد رسید» جایگزین کرد.
@A_pajhohi
🔷 حکایت سه ماهی ـــ یا برو یا بمیر!
🔶 دیروز که مطلبی را دربارهٔ صادرات «ژن خوب» به کشورهای دیگر و «پایین آمدن ضریب هوشی ایرانیان» به دلیل مهاجرت نخبگان دیدم و منتشر کردم به خاطر آوردم که حدود ۱۷ سال پیش چیزی در این خصوص بر اساس روایت اردشیر فاضل لاریجانی نوشته بودم و آن را در تارنمای قدیمم منتشر کرده بودم. از آنجا که ما در سرزمینی زندگی میکنیم که در آن «در همیشه روی یک پاشنه میچرخد» و «حکایت همچنان باقی است» و «همیشه همان طور است که بود» بد ندیدم که نسل جدید نیز از اندرزهای حکیمانهٔ حکیمان بهرهمند شوند تا بدانند که ما همیشه همین طور بودهایم و این چیز جدیدی نیست. مشکل ما در جایی است که به آن نمیاندیشیم یا شاید بهتر است بگوییم اصلاْ نمیاندیشیم! بنابراین تا اطلاع ثانوی هرکس به فکر خودش باشد! این نوشته پیشتر در تارنمای نخست من، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۲/ ۳ نوامبر ۲۰۰۳، منتشر شده است.
https://fallosafah.org/old/Book_of_Memories_14.htm#120882
#لاریجانی
#نادر_ابراهیمی
#مولوی
#کلیله_دمنه
#مهاجرت
#ژن_خوب
چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹
@fallosafah
🔶 دیروز که مطلبی را دربارهٔ صادرات «ژن خوب» به کشورهای دیگر و «پایین آمدن ضریب هوشی ایرانیان» به دلیل مهاجرت نخبگان دیدم و منتشر کردم به خاطر آوردم که حدود ۱۷ سال پیش چیزی در این خصوص بر اساس روایت اردشیر فاضل لاریجانی نوشته بودم و آن را در تارنمای قدیمم منتشر کرده بودم. از آنجا که ما در سرزمینی زندگی میکنیم که در آن «در همیشه روی یک پاشنه میچرخد» و «حکایت همچنان باقی است» و «همیشه همان طور است که بود» بد ندیدم که نسل جدید نیز از اندرزهای حکیمانهٔ حکیمان بهرهمند شوند تا بدانند که ما همیشه همین طور بودهایم و این چیز جدیدی نیست. مشکل ما در جایی است که به آن نمیاندیشیم یا شاید بهتر است بگوییم اصلاْ نمیاندیشیم! بنابراین تا اطلاع ثانوی هرکس به فکر خودش باشد! این نوشته پیشتر در تارنمای نخست من، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۲/ ۳ نوامبر ۲۰۰۳، منتشر شده است.
https://fallosafah.org/old/Book_of_Memories_14.htm#120882
#لاریجانی
#نادر_ابراهیمی
#مولوی
#کلیله_دمنه
#مهاجرت
#ژن_خوب
چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹
@fallosafah
The account of the user that owns this channel has been inactive for the last 11 months. If it remains inactive in the next 10 days, that account will self-destruct and this channel may no longer have an owner.
The owner of this channel has been inactive for the last 5 months. If they remain inactive for the next 30 days, they may lose their account and admin rights in this channel. The contents of the channel will remain accessible for all users.
The owner of this channel has been inactive for the last 5 months. If they remain inactive for the next 20 days, they may lose their account and admin rights in this channel. The contents of the channel will remain accessible for all users.
The owner of this channel has been inactive for the last 5 months. If they remain inactive for the next 10 days, they may lose their account and admin rights in this channel. The contents of the channel will remain accessible for all users.