Forwarded from 💓استوری فیک تلگرام💓 (دَِخَِتَِـرَِڪَِــ رَِوَِاَِنَِیَِ)
#کپشن
از بادوان🤍✨
فلسفهی بغل کردن خیلی عجیبه؛
دستتو میپیچی دور بدن یه موجود زنده و انگار که یه سرنگ پر از مورفین وارد پوست تنت شده شناور میشی تو آرامش و وقتی نسخ بغل کردنش میشی جای خالی قلبش سمت راست قفسه سینت طوری درد میگیره که حاضری کل دنیاتو بدی تا فقط یکبار دیگه تو بغلت حسش کنی.
Join : @istorieshgh
از بادوان🤍✨
فلسفهی بغل کردن خیلی عجیبه؛
دستتو میپیچی دور بدن یه موجود زنده و انگار که یه سرنگ پر از مورفین وارد پوست تنت شده شناور میشی تو آرامش و وقتی نسخ بغل کردنش میشی جای خالی قلبش سمت راست قفسه سینت طوری درد میگیره که حاضری کل دنیاتو بدی تا فقط یکبار دیگه تو بغلت حسش کنی.
Join : @istorieshgh
Forwarded from 💓استوری فیک تلگرام💓 (دَِخَِتَِـرَِڪَِــ رَِوَِاَِنَِیَِ)
#کپشن ❄️💔
جنس نگاهت عاشقانه نبود.
سرد بود؛سـرد.
انگار قلبت یخ زدهبود.
شک و تردید بر جانم افتاده و قلبم گواهی بدی میداد.
خواستم باورت کنم،
خواستم به خودم دروغ بگویم که اشتباه میکنم؛
اما وقتی موهایت را ماهرانه آراستی
و عطرت فضای خانه را پُر کرد،دلم ریخت.
با شوق کودکانهای پا به کوچه گذاشتی.
سایه به سایه، در مسیر دلدادگیات،
قدم برداشتم.
زیر نور مهتاب، کنار باغچهی بنفشـهها،
روی یک نیمکت چوبـی،
از دور شاهد خندههای عاشقانهات شدم.
وقتی احساسم به تو یخ زد،
یک روز سرد،
در جادهای مهآلـود،
با چمدانی از اندوه،
و کوله باری از خاطـره،
سوار بر قطار پریشانـی،
به ناکجاآباد سفر کردم.
شاید ...
شاید روزی او نیز
تو را در یک روز سـرد،
در جاده ای مهآلـود،
با چمدانی از درد رها کند
و تو
در انتظار رسیدن قطار ندامت،
به سمت...
Join : @istorieshgh
جنس نگاهت عاشقانه نبود.
سرد بود؛سـرد.
انگار قلبت یخ زدهبود.
شک و تردید بر جانم افتاده و قلبم گواهی بدی میداد.
خواستم باورت کنم،
خواستم به خودم دروغ بگویم که اشتباه میکنم؛
اما وقتی موهایت را ماهرانه آراستی
و عطرت فضای خانه را پُر کرد،دلم ریخت.
با شوق کودکانهای پا به کوچه گذاشتی.
سایه به سایه، در مسیر دلدادگیات،
قدم برداشتم.
زیر نور مهتاب، کنار باغچهی بنفشـهها،
روی یک نیمکت چوبـی،
از دور شاهد خندههای عاشقانهات شدم.
وقتی احساسم به تو یخ زد،
یک روز سرد،
در جادهای مهآلـود،
با چمدانی از اندوه،
و کوله باری از خاطـره،
سوار بر قطار پریشانـی،
به ناکجاآباد سفر کردم.
شاید ...
شاید روزی او نیز
تو را در یک روز سـرد،
در جاده ای مهآلـود،
با چمدانی از درد رها کند
و تو
در انتظار رسیدن قطار ندامت،
به سمت...
Join : @istorieshgh