🐘
.
پشتش را به درخت کشید. خیلیوقت بود که دیگر پشتش نمیخارید، اما هنوز هم پشتش را به درختهای جنگل میکشید و جلو میرفت. عادت بدی داشت. پای هر بوتهای که میرسید، با هر ضرب و زوری که بود، چند قطرهای میچکاند و خودش را خلاص میکرد. استمرارش بر دستبهآب، جنگل را به یک مستراح بزرگ تبدیل کرده بود. همهچیز از آن روزی شروع شد که برای اولینبار، چند کلمهای دربارهی روش تعیین مرز و قلمرو در جنگل به گوشش خورد. بعد از آن بود که خرس طمعکار بلافاصله خودش را به رودخانه رساند و آب خورد و آب خورد و آب... .
از کتاب «انقراض فیلهای صورتی پرنده»
(مجموعه داستان طنز)
نوشتهی علی رمضان
#انتشارات_روزنه
دبیر مجموعه: #فاضل_ترکمن
_ عکس از #پدرام_ابراهیمی
#انقراض_فیل_های_صورتی_پرنده #علی_رمضان
#طنز #مجموعه_داستان_طنز #کتاب_طنز
https://goo.gl/eyPVMp
.
پشتش را به درخت کشید. خیلیوقت بود که دیگر پشتش نمیخارید، اما هنوز هم پشتش را به درختهای جنگل میکشید و جلو میرفت. عادت بدی داشت. پای هر بوتهای که میرسید، با هر ضرب و زوری که بود، چند قطرهای میچکاند و خودش را خلاص میکرد. استمرارش بر دستبهآب، جنگل را به یک مستراح بزرگ تبدیل کرده بود. همهچیز از آن روزی شروع شد که برای اولینبار، چند کلمهای دربارهی روش تعیین مرز و قلمرو در جنگل به گوشش خورد. بعد از آن بود که خرس طمعکار بلافاصله خودش را به رودخانه رساند و آب خورد و آب خورد و آب... .
از کتاب «انقراض فیلهای صورتی پرنده»
(مجموعه داستان طنز)
نوشتهی علی رمضان
#انتشارات_روزنه
دبیر مجموعه: #فاضل_ترکمن
_ عکس از #پدرام_ابراهیمی
#انقراض_فیل_های_صورتی_پرنده #علی_رمضان
#طنز #مجموعه_داستان_طنز #کتاب_طنز
https://goo.gl/eyPVMp
📚#تازه_های_نشر
نام کتاب : تبعید به بالکنها
نویسنده : محمدعلی دستمالی
چاپ : اول
قطع : جیبی
سال چاپ : 1397
تعداد صفحه : 140
قیمت : 15000 تومان
پرسیدم: «منیر خانم!... آدم وقتی میمیره کجا میره»؟
گفت: «مگه آدم مییره شاخ شمشاد»؟
گاوی نگاهش کردم و سکوت کردم. برخاست. ترانه را متوقف کرد. آمد روبروی من ایستاد. با چشمان زمردیاش نگاهم کرد. یکی دو کشتی کوچک داشتند از بندرگاه چشمانش لنگر بیرون میکشیدند. یکی از جاشوها دستش را بلند کرد. به سوی ساحل داد زد و به زبانی ناشناس چیزهایی گفت. ناخدایی هم از روی عرشه نهیب زد و فرمانهایی داد. باد و بوران در راه بود. اینها میخواستند از بندر زمرّد بروند به سوی کجا؟ مگر جایی از آنجا زیباتر هم بود؟
منیر به من نزدیکتر شد. آن دست زیبایش را پیش آورد. ملکهوار دستش را بر بازوی من فشرد و گفت: «جمشید جان! شاید من به اندازهی تو چیزی از زندگی حالیم نشه. اما من میگم آدمها نمیمیرند. فقط حالتشون عوض میشه. چه جوری بگم. یه گوشه میمونند و دنیارو نیگا میکنن».
#انتشارات_روزنه #محمدعلی_دستمالی #داستان_کوتاه #مجموعه_داستان #داستان_ایرانی
🆔 @rowzanehnashr
https://goo.gl/AnPkJQ
نام کتاب : تبعید به بالکنها
نویسنده : محمدعلی دستمالی
چاپ : اول
قطع : جیبی
سال چاپ : 1397
تعداد صفحه : 140
قیمت : 15000 تومان
پرسیدم: «منیر خانم!... آدم وقتی میمیره کجا میره»؟
گفت: «مگه آدم مییره شاخ شمشاد»؟
گاوی نگاهش کردم و سکوت کردم. برخاست. ترانه را متوقف کرد. آمد روبروی من ایستاد. با چشمان زمردیاش نگاهم کرد. یکی دو کشتی کوچک داشتند از بندرگاه چشمانش لنگر بیرون میکشیدند. یکی از جاشوها دستش را بلند کرد. به سوی ساحل داد زد و به زبانی ناشناس چیزهایی گفت. ناخدایی هم از روی عرشه نهیب زد و فرمانهایی داد. باد و بوران در راه بود. اینها میخواستند از بندر زمرّد بروند به سوی کجا؟ مگر جایی از آنجا زیباتر هم بود؟
منیر به من نزدیکتر شد. آن دست زیبایش را پیش آورد. ملکهوار دستش را بر بازوی من فشرد و گفت: «جمشید جان! شاید من به اندازهی تو چیزی از زندگی حالیم نشه. اما من میگم آدمها نمیمیرند. فقط حالتشون عوض میشه. چه جوری بگم. یه گوشه میمونند و دنیارو نیگا میکنن».
#انتشارات_روزنه #محمدعلی_دستمالی #داستان_کوتاه #مجموعه_داستان #داستان_ایرانی
🆔 @rowzanehnashr
https://goo.gl/AnPkJQ