مصالح نوشتن خرده خرده فراهم میشود
از بیرون چنین به نظر میرسد که یک نویسنده یک روز مینشیند پشت کامپیوتر یا ماشین تحریر یا قلم به دست میگیرد و شروع میکند به نوشتن یک شاهکار! اما درذهن نویسنده همیشه اتفاق دیگری میافتد که هیچ شباهتی به داستانهایی که بعدا از او نقل میکنند ندارد. در واقع نوشتن روندی طولانی است که مدتها قبل از ورود به دنیای واقعی و فیزیکی ما در ذهن نویسنده اتفاق میافتد. وقتی کسی می گوید من این داستان را در دو روز نوشتم در واقع فقط زمان انتقال داستان از ذهن به جهان واقع را دارد شرح میدهد و چیزی درباره زمان شکل گرفتن قهرمانان در سرش و ردیف کردن حوادث و چیزهای دیگر نظیر آن نگفته است.
یکی از تکنیکهایی که نویسندگان به کار میگیرند آن است که همیشه دفترچهای همراه دارند و طرحهایشان را در آن مینویسند. این طرحها سپس میتوان ترکییی ساخت که مصالح نوشتن داستانی باشد. یکی از کسانی که این کار را خیلی عالی انجام میداد گابریل گارسیا مارکز بود. او همیشه قلم و کاغذ به همراه داشت و یادداشت میکرد. سابقه خبرنگاریاش باعث میشد که در این کار فرز و چالاک باشد و هیچ چیز را از دست ندهد. به دلیل خبرنگار بودن کسی به نوشتناش توجهی نشان نمیداد. به نقل از خودش او همیشه چیزهایی را که میشنید را سبک و سنگین میکرد و اگر در میان حرفهایی که میشنید چیزی پیدا میکرد که میشد بعدا آن را به کار بگیرد، فورا یادداشت میکرد.
خودش در یک مصاحبه نقل کرده است که روزی میخواسته جایی برود و چشمش به یک تاکسی میافتد که دارد دور میزند که از کنار او بگذرد. فکر می کند همین تاکسی را بگیرد اما قبل از آن که تاکسی را صدا بزند به نظرش میرسد که کسی در عقب تاکسی نشسته و به اصطلاح تاکسی را قبلا گرفتهاند. اما وقتی تاکسی از کنار او میگذرد میبیند که اشتباه کرده و تاکسی خالی است و فورا آن را صدا میزند و میگیرد. خودش می گوید به راننده تاکسی گفتم به نظرم میرسید که کسی توی تاکسی بوده ولی وقتی دور زدی فهمیدم که کسی تویش نیست. و راننده میگوید که این جادوی تاکسی اوست و کسان دیگری هم همین نکته را گفتهاند انگار روحی سر بزنگاه در آن ظاهر و ناپدید میشود! مارکز فورا این را یادداشت میکند تا روزی به کار بگیرد. به نظرش تاکسیای که روحی در آن باشد یک جورهایی به ذهنیت رئالیسم جادوییاش تلنگر میزند.
کسی نمی داند این روایت را در کدام کتابش به کار برده است اما از داستانهای دیگری که در دفترچههایش بوده چیزی نگفته و حتما از آن طرحها و داستانکها در کتابهایش استفاده کرده است. کسی نمیداند تعداد این دفترچهها چقدر بوده است. اما همینها الان گنجی است در اختیار بازماندگانش و وقتی منتشر شود میتواند راز بسیاری از داستانهایش را بازگوید یا ریشههای تفکر او را نشان بدهد.
اگر کسی بخواهد نویسنده شود همراه داشتن قلم و کاغذ برایش واجب است.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
از بیرون چنین به نظر میرسد که یک نویسنده یک روز مینشیند پشت کامپیوتر یا ماشین تحریر یا قلم به دست میگیرد و شروع میکند به نوشتن یک شاهکار! اما درذهن نویسنده همیشه اتفاق دیگری میافتد که هیچ شباهتی به داستانهایی که بعدا از او نقل میکنند ندارد. در واقع نوشتن روندی طولانی است که مدتها قبل از ورود به دنیای واقعی و فیزیکی ما در ذهن نویسنده اتفاق میافتد. وقتی کسی می گوید من این داستان را در دو روز نوشتم در واقع فقط زمان انتقال داستان از ذهن به جهان واقع را دارد شرح میدهد و چیزی درباره زمان شکل گرفتن قهرمانان در سرش و ردیف کردن حوادث و چیزهای دیگر نظیر آن نگفته است.
یکی از تکنیکهایی که نویسندگان به کار میگیرند آن است که همیشه دفترچهای همراه دارند و طرحهایشان را در آن مینویسند. این طرحها سپس میتوان ترکییی ساخت که مصالح نوشتن داستانی باشد. یکی از کسانی که این کار را خیلی عالی انجام میداد گابریل گارسیا مارکز بود. او همیشه قلم و کاغذ به همراه داشت و یادداشت میکرد. سابقه خبرنگاریاش باعث میشد که در این کار فرز و چالاک باشد و هیچ چیز را از دست ندهد. به دلیل خبرنگار بودن کسی به نوشتناش توجهی نشان نمیداد. به نقل از خودش او همیشه چیزهایی را که میشنید را سبک و سنگین میکرد و اگر در میان حرفهایی که میشنید چیزی پیدا میکرد که میشد بعدا آن را به کار بگیرد، فورا یادداشت میکرد.
خودش در یک مصاحبه نقل کرده است که روزی میخواسته جایی برود و چشمش به یک تاکسی میافتد که دارد دور میزند که از کنار او بگذرد. فکر می کند همین تاکسی را بگیرد اما قبل از آن که تاکسی را صدا بزند به نظرش میرسد که کسی در عقب تاکسی نشسته و به اصطلاح تاکسی را قبلا گرفتهاند. اما وقتی تاکسی از کنار او میگذرد میبیند که اشتباه کرده و تاکسی خالی است و فورا آن را صدا میزند و میگیرد. خودش می گوید به راننده تاکسی گفتم به نظرم میرسید که کسی توی تاکسی بوده ولی وقتی دور زدی فهمیدم که کسی تویش نیست. و راننده میگوید که این جادوی تاکسی اوست و کسان دیگری هم همین نکته را گفتهاند انگار روحی سر بزنگاه در آن ظاهر و ناپدید میشود! مارکز فورا این را یادداشت میکند تا روزی به کار بگیرد. به نظرش تاکسیای که روحی در آن باشد یک جورهایی به ذهنیت رئالیسم جادوییاش تلنگر میزند.
کسی نمی داند این روایت را در کدام کتابش به کار برده است اما از داستانهای دیگری که در دفترچههایش بوده چیزی نگفته و حتما از آن طرحها و داستانکها در کتابهایش استفاده کرده است. کسی نمیداند تعداد این دفترچهها چقدر بوده است. اما همینها الان گنجی است در اختیار بازماندگانش و وقتی منتشر شود میتواند راز بسیاری از داستانهایش را بازگوید یا ریشههای تفکر او را نشان بدهد.
اگر کسی بخواهد نویسنده شود همراه داشتن قلم و کاغذ برایش واجب است.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
طرح از گالیم بورانبایف، قزاقستان.
کتاب بی متنی که با کاربرد درستش، می تواند وحشت برپا کند.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
کتاب بی متنی که با کاربرد درستش، می تواند وحشت برپا کند.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
اولین کتاب «ریاضیات مهندسی» به زبان فارسی تالیف شد
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) نخستین منبع رشته ریاضیات مهندسی به زبان فارسی منتشر شد. کتاب«ریاضیات مهندسی پیشرفتهی کاربردی»، اولین منبع درسی فارسی زبان برای دانشجویان کارشناسی ارشد و دکتری مهندسی رشته مکانیک است. محرم حبیبنژاد کورایم با همکاری فرید قدمی، علیرضا و امین حبیبنژاد کورایم تالیف این کتاب را برعهده داشتند.
مروری بر فصلها
«ماتریسها»، «معادلات با مشتقات جزئی»، «اختلال»، «حساب تغییرات»، «ضرایب لاگرانژ و قیدها در حساب تغییرات»، «تئوری کنترل بهینه» و «روشهای باقیماندهی وزنی» عنوان شش سرفصل کتاب «ریاضیات مهندسی پیشرفتهی کاربردی» است.
درباره نویسنده
محرم حبیبنژادکورایم استاد گروه مکانیک دانشگاه علم و صنعت و از از چهرههای شناختهشدهی رباتیک و نانو در کشور است؛ پیش از این کتابهای«دینامیک محاسباتی رباتها» و «نانورباتیک» از وی منتشر شده است. همچنین از دیگر نویسندگان این اثر فرید قدمی، مربی گروه مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی است که پیش از این کتابهای «روش تحقیق در علوم مهندسی»، «English in Mechanical Engineering» و « English in Mechanical and Industrial Engineering» از وی منتشر شده است. فرید قدمی چهره شناختهای هم نیز بهعنوان نویسنده، مترجم و منتقد ادبی دارد. این نویسنده ترجمه و تألیف بیش از 40 کتاب را در زمینهی ادبیات و فلسفه در کارنامهی خود دارد. دریافت جایزهی بینالمللی بنیاد جیمز جویس زوریخ در سال 2016 از افتخارات اوست.
#انتشارات_روزنه
http://uupload.ir/files/sobx_riaziat.jpg
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) نخستین منبع رشته ریاضیات مهندسی به زبان فارسی منتشر شد. کتاب«ریاضیات مهندسی پیشرفتهی کاربردی»، اولین منبع درسی فارسی زبان برای دانشجویان کارشناسی ارشد و دکتری مهندسی رشته مکانیک است. محرم حبیبنژاد کورایم با همکاری فرید قدمی، علیرضا و امین حبیبنژاد کورایم تالیف این کتاب را برعهده داشتند.
مروری بر فصلها
«ماتریسها»، «معادلات با مشتقات جزئی»، «اختلال»، «حساب تغییرات»، «ضرایب لاگرانژ و قیدها در حساب تغییرات»، «تئوری کنترل بهینه» و «روشهای باقیماندهی وزنی» عنوان شش سرفصل کتاب «ریاضیات مهندسی پیشرفتهی کاربردی» است.
درباره نویسنده
محرم حبیبنژادکورایم استاد گروه مکانیک دانشگاه علم و صنعت و از از چهرههای شناختهشدهی رباتیک و نانو در کشور است؛ پیش از این کتابهای«دینامیک محاسباتی رباتها» و «نانورباتیک» از وی منتشر شده است. همچنین از دیگر نویسندگان این اثر فرید قدمی، مربی گروه مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی است که پیش از این کتابهای «روش تحقیق در علوم مهندسی»، «English in Mechanical Engineering» و « English in Mechanical and Industrial Engineering» از وی منتشر شده است. فرید قدمی چهره شناختهای هم نیز بهعنوان نویسنده، مترجم و منتقد ادبی دارد. این نویسنده ترجمه و تألیف بیش از 40 کتاب را در زمینهی ادبیات و فلسفه در کارنامهی خود دارد. دریافت جایزهی بینالمللی بنیاد جیمز جویس زوریخ در سال 2016 از افتخارات اوست.
#انتشارات_روزنه
http://uupload.ir/files/sobx_riaziat.jpg
«یک مناظرهی سیاسی کهن» رمان چالشهاست. چالش میان زبان امروز و دیروز و چالش میان دیدگاههای سیاسی متفاوت که مناظرهای ابدی را رقم میزند؛ مناظرهای بینتیجه که از گذشته تا اکنون و تا فرداها ادامه دارد. رمان از جعل واقعیتها در بزنگاههای تاریخی لبریز شده تا آنجا که تاریخ با داستان میآمیزد کفهی ترازو به نفع داستان سنگینی کند. و مناظرات بهصورت توأمان و موازی با بزنگاههای تاریخی روایت میشود. نویسنده نخواسته دانای کل باشد تا بتواند حوادث را از زاویهی دوربینِ موبایلِ راوی روایت کند. راوی به زبان امروز مناظرهای کهن را روایت میکند و نویسنده تمام تلاش خود را به کار گرفته تا بیطرفی و خونسردی راوی را حفظ کند.
شخصیتها جز نقش حقیقی خود در تاریخ، نقشی مقابل دوربین راوی ایفا نمیکنند، میرزا تقیخان امیرکبیر نقش خودش را دارد و آقاخان هم، اما هر دو اسرار خود را دارند، اسراری که به نظر میرسد با توجه به علمِ خواننده به تاریخ بر او آشکار باشد، رازهایی که گاهی راوی از آن آگاه است و شخصیت ناآگاه و گاه برعکس اما این قاعدهای است که خواننده در ذهن خود متصور میشود. آمیختگی مرگ و زندگی در رمان، داستان را به نهایتی میبرد تا راز نهایی آنجا بر همگان آشکار شود: راوی، شخصیتها و خواننده.
#یک_مناظره_سیاسی_کهن
نویسنده : #رامین_سلیمانی
دبیر مجموعه #فاضل_ترکمن
http://uupload.ir/files/81zn_monazereh.jpg
شخصیتها جز نقش حقیقی خود در تاریخ، نقشی مقابل دوربین راوی ایفا نمیکنند، میرزا تقیخان امیرکبیر نقش خودش را دارد و آقاخان هم، اما هر دو اسرار خود را دارند، اسراری که به نظر میرسد با توجه به علمِ خواننده به تاریخ بر او آشکار باشد، رازهایی که گاهی راوی از آن آگاه است و شخصیت ناآگاه و گاه برعکس اما این قاعدهای است که خواننده در ذهن خود متصور میشود. آمیختگی مرگ و زندگی در رمان، داستان را به نهایتی میبرد تا راز نهایی آنجا بر همگان آشکار شود: راوی، شخصیتها و خواننده.
#یک_مناظره_سیاسی_کهن
نویسنده : #رامین_سلیمانی
دبیر مجموعه #فاضل_ترکمن
http://uupload.ir/files/81zn_monazereh.jpg
http://rowzanehnashr.com/Book_Sudy_Essay/07-042.jpg
درباره کتاب
فلسفه در عصر رنسانس
نویسندگان : براین، پ. کپنهور، چارلز بی اشمیت
ترجمه : محمد سعید حنائی کاشانی
یافتن منبعی غنی از بحثهای نظری فلسفه رنسانس که فقط به تاریخ آن نپرداخته باشد زیاد آسان نیست. کتاب فلسفه در عصر رنسانس نوشته براین، پ. کپنهور و چارلز بی اشمیت چنین کتابی است. براین، پ. کپنهور که اکنون در بخش فلسفه دانشگاه یو سی ال ای است یادداشتهای چارلز اشمیت را پس از مرگش سروسامان داده و از آن کتابی عالی فراهم آورده است. خود کوپنهور در مقدمه همین کتاب مینویسد:
«هركس كه این بخت نیک را داشت که با چارلز اشمیت آشنا شود، از او چیزی بیاموزد، یا كتاب ها و مقالات بسیار او را بخواند، می داند كه چه بسیار بهتر میبود که دانشوری چنین فرهیخته و خلاّق آن قدر عمر می کرد بود كه این تاریخ فلسفه را به پایان می بُرد. كتاب حاضر )بدون شمارش یادداشت ها و کتابنامه( بالغ بر 117,000 كلمه است. چارلز پیش نویسی در حدود 40,000 كلمه به جا گذاشت، كه شاید یك پنجم آن در بازنویسی حذف شد. چارچوب كتاب همان چیزی است كه او در سر داشت: شش فصل كم یا بیش مطابق با آنچه در پی می آید.»
«نظرهای چارلز دربارۀ مسائل بزرگ تر مربوط به این جلد برای بسیاری از خوانندگان به خوبی شناخته خواهند شد، و من كوشیدهام عقاید او را حتی در مواردی حفظ كنم كه با عقاید خودم متفاوت است.»
در دیباچه این کتاب، پل اسکار کریستلر – از دانشگاه کلمبیای نیویورک - چنین مینگارد:
«من این كتاب را بسیار جذّاب و آگاهیبخش و شایان اعتماد یافته ام؛ و بحث متوازن و مختصر و خوش نگارش آن از موضوعی دشوار و پیچیده را بسیار قدر می شناسم و امیدوارم كه غالب خوانندگان در این خصوص با من موافقت کنند. همچنین مایلم به برایِن كُپنهِوِر تبریك بگویم كه نیّات چارلز اشمیت را با دقّت و با موفقیت به انجام رسانده است و بسیاری از بصیرت های ارزشمند خودش را نیز به آنها افزوده است.»
مشخصات این کتاب را که به تازگی توسط نشر روزنه منتشر شده است در این نشانی خواهید یافت:
http://rowzanehnashr.com/07-042.html
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
درباره کتاب
فلسفه در عصر رنسانس
نویسندگان : براین، پ. کپنهور، چارلز بی اشمیت
ترجمه : محمد سعید حنائی کاشانی
یافتن منبعی غنی از بحثهای نظری فلسفه رنسانس که فقط به تاریخ آن نپرداخته باشد زیاد آسان نیست. کتاب فلسفه در عصر رنسانس نوشته براین، پ. کپنهور و چارلز بی اشمیت چنین کتابی است. براین، پ. کپنهور که اکنون در بخش فلسفه دانشگاه یو سی ال ای است یادداشتهای چارلز اشمیت را پس از مرگش سروسامان داده و از آن کتابی عالی فراهم آورده است. خود کوپنهور در مقدمه همین کتاب مینویسد:
«هركس كه این بخت نیک را داشت که با چارلز اشمیت آشنا شود، از او چیزی بیاموزد، یا كتاب ها و مقالات بسیار او را بخواند، می داند كه چه بسیار بهتر میبود که دانشوری چنین فرهیخته و خلاّق آن قدر عمر می کرد بود كه این تاریخ فلسفه را به پایان می بُرد. كتاب حاضر )بدون شمارش یادداشت ها و کتابنامه( بالغ بر 117,000 كلمه است. چارلز پیش نویسی در حدود 40,000 كلمه به جا گذاشت، كه شاید یك پنجم آن در بازنویسی حذف شد. چارچوب كتاب همان چیزی است كه او در سر داشت: شش فصل كم یا بیش مطابق با آنچه در پی می آید.»
«نظرهای چارلز دربارۀ مسائل بزرگ تر مربوط به این جلد برای بسیاری از خوانندگان به خوبی شناخته خواهند شد، و من كوشیدهام عقاید او را حتی در مواردی حفظ كنم كه با عقاید خودم متفاوت است.»
در دیباچه این کتاب، پل اسکار کریستلر – از دانشگاه کلمبیای نیویورک - چنین مینگارد:
«من این كتاب را بسیار جذّاب و آگاهیبخش و شایان اعتماد یافته ام؛ و بحث متوازن و مختصر و خوش نگارش آن از موضوعی دشوار و پیچیده را بسیار قدر می شناسم و امیدوارم كه غالب خوانندگان در این خصوص با من موافقت کنند. همچنین مایلم به برایِن كُپنهِوِر تبریك بگویم كه نیّات چارلز اشمیت را با دقّت و با موفقیت به انجام رسانده است و بسیاری از بصیرت های ارزشمند خودش را نیز به آنها افزوده است.»
مشخصات این کتاب را که به تازگی توسط نشر روزنه منتشر شده است در این نشانی خواهید یافت:
http://rowzanehnashr.com/07-042.html
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
چگونه شخصیتهای متعدد کتابهای داستان خوانندگانشان را به دردسر نمیاندازند.
بیشتر داستانهای کوتاه کارشان با یکی دو قهرمان راه میافتد. داستانهای کوتاه جای زیادی برای شخصیتهای زیاد ندارند. بیشتر این شخصیتها هم سیاهی لشکر هستند. یک بار اسمشان آورده میشود و برایشان نقشی بسیار کوتاه در نظر گرفته میشوند و سپس ناپدید میشوند. این جور شخصیتهای کتاب بیشتر سیاهیلشکر هستند تا قهرمان. اما داستانهای بلند نیاز به شخصیتهای بیشتر دارند. کتابهایی هستند که در آن صدها شخصیت وجود دارد و این شخصیتها در جاهایی وارد عمل میشوند و کاری انجام میدهند که روی اعمال دیگران موثر است و باعث میشود که دیگران واکنش نشان بدهند و اتفاقاتی بیفتد و بنابراین دیگر سیاهی لشکر محسوب نمیشوند و کنش و واکنش ایجاد میکنند. کتابهای داستان هریپاتر جی کی رولینگ و کتابهای کن فالوت از این دسته کتابهاست. اما چگونه است که نویسنده موفق میشود ذهن خواننده را بیدار و روشن نگهدارد و از قاطی کردن شخصیتها چگونه جلوگیری میکند؟ این توانایی مخصوصا در مورد کتابهای هریپاتر که بچهها و نوجوانان آنها را میخوانند بسیار لازم است.
پاسخ آن است که لااقل دو نکته در این میانه رعایت میشود تا از قاطی شدن شخصیتها جلوگیری شود.
یکم آن که شخصیتها به تدریج در طول کتاب معرفی میشوند. نویسنده با کمال زرنگی و دانایی دستش را در زمبنه معرفی شخصیتها یک باره رو نمیکند بلکه به تدریج که خواننده جلو میرود شخصیتهای جدید را از تاریکی بیرون میآورد و معرفی میکند. شما وقتی به یک مهمانی میروید که بیشتر حضار را نمیشناسید اگر از همان دم در شروع به چاقسلامتی و یاد گرفتن اسم مدعوین کنید ممکن است پنجاه اسم را بشنوید که تا آخر مهمانی نام یکیشان هم به خاطرتان نماند. اما اگر به تدریج در طول مهمانی اسامی را به تدریج و دو تا و سه تا یاد بگیرید در پایان مهمانی اسامی بیشتر یادتان می ماند و آنها را به تفکیک هم به یاد خواهید آورد. این رسم در کتابهای خوب به کار گرفته میشود و جواب هم میدهد.
دوم آن که نویسنده یک صفتی یا کنشی یا ظاهری برای شخصیتهایش در نظر میگیرد که یادآوری آنها را سادهتر میکند. در کتابهای جنایی شخصیتهای بد به خوبی یادمان میماند. اصلا آدم بدها در خاطر ماندنیتر هم هستند. برای بقیه هم واکنشهای دراماتیک در نظر میگیرند. کارهایی به یاد ماندنی دستشان میدهند. صفاتی متمایز به آنها میدهند و خلاصه مراقبت میکنند که در ذهن و تخیل خواننده ماندنی شوند.
البته تکنیکهای دیگری هم هست. مثلا اسم گذاری متفاوت و اجتناب از شبیه بودن اسامی شخصیتها به یکدیگر و ظرایف دیگری که در کل جزو مهارتهای نوشتن محسوب میشود. این جور مهارتها عموما با تکرار و مراقبت و خودآگاهی کسب میشوند. نویسنده باید زیاد بنویسد و کاملا خودآگاه باشد که شخصیتی که درست میکند در ذهن خواننده چگونه ظاهر خواهد شد. بعد از مدتی با ممارست این جنبههای کار آسانتر میشود. حالا میتوان حرف خود را در دهان این شخصیتهای متعدد گذاشت و بیان کرد. البته که باید حرفی برای گفتن هم داشته باشید وگرنه تمام این مهارتها یک پول سیاه هم به موفیت کتابتان کمک نخواهد کرد.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—------------------------------
بیشتر داستانهای کوتاه کارشان با یکی دو قهرمان راه میافتد. داستانهای کوتاه جای زیادی برای شخصیتهای زیاد ندارند. بیشتر این شخصیتها هم سیاهی لشکر هستند. یک بار اسمشان آورده میشود و برایشان نقشی بسیار کوتاه در نظر گرفته میشوند و سپس ناپدید میشوند. این جور شخصیتهای کتاب بیشتر سیاهیلشکر هستند تا قهرمان. اما داستانهای بلند نیاز به شخصیتهای بیشتر دارند. کتابهایی هستند که در آن صدها شخصیت وجود دارد و این شخصیتها در جاهایی وارد عمل میشوند و کاری انجام میدهند که روی اعمال دیگران موثر است و باعث میشود که دیگران واکنش نشان بدهند و اتفاقاتی بیفتد و بنابراین دیگر سیاهی لشکر محسوب نمیشوند و کنش و واکنش ایجاد میکنند. کتابهای داستان هریپاتر جی کی رولینگ و کتابهای کن فالوت از این دسته کتابهاست. اما چگونه است که نویسنده موفق میشود ذهن خواننده را بیدار و روشن نگهدارد و از قاطی کردن شخصیتها چگونه جلوگیری میکند؟ این توانایی مخصوصا در مورد کتابهای هریپاتر که بچهها و نوجوانان آنها را میخوانند بسیار لازم است.
پاسخ آن است که لااقل دو نکته در این میانه رعایت میشود تا از قاطی شدن شخصیتها جلوگیری شود.
یکم آن که شخصیتها به تدریج در طول کتاب معرفی میشوند. نویسنده با کمال زرنگی و دانایی دستش را در زمبنه معرفی شخصیتها یک باره رو نمیکند بلکه به تدریج که خواننده جلو میرود شخصیتهای جدید را از تاریکی بیرون میآورد و معرفی میکند. شما وقتی به یک مهمانی میروید که بیشتر حضار را نمیشناسید اگر از همان دم در شروع به چاقسلامتی و یاد گرفتن اسم مدعوین کنید ممکن است پنجاه اسم را بشنوید که تا آخر مهمانی نام یکیشان هم به خاطرتان نماند. اما اگر به تدریج در طول مهمانی اسامی را به تدریج و دو تا و سه تا یاد بگیرید در پایان مهمانی اسامی بیشتر یادتان می ماند و آنها را به تفکیک هم به یاد خواهید آورد. این رسم در کتابهای خوب به کار گرفته میشود و جواب هم میدهد.
دوم آن که نویسنده یک صفتی یا کنشی یا ظاهری برای شخصیتهایش در نظر میگیرد که یادآوری آنها را سادهتر میکند. در کتابهای جنایی شخصیتهای بد به خوبی یادمان میماند. اصلا آدم بدها در خاطر ماندنیتر هم هستند. برای بقیه هم واکنشهای دراماتیک در نظر میگیرند. کارهایی به یاد ماندنی دستشان میدهند. صفاتی متمایز به آنها میدهند و خلاصه مراقبت میکنند که در ذهن و تخیل خواننده ماندنی شوند.
البته تکنیکهای دیگری هم هست. مثلا اسم گذاری متفاوت و اجتناب از شبیه بودن اسامی شخصیتها به یکدیگر و ظرایف دیگری که در کل جزو مهارتهای نوشتن محسوب میشود. این جور مهارتها عموما با تکرار و مراقبت و خودآگاهی کسب میشوند. نویسنده باید زیاد بنویسد و کاملا خودآگاه باشد که شخصیتی که درست میکند در ذهن خواننده چگونه ظاهر خواهد شد. بعد از مدتی با ممارست این جنبههای کار آسانتر میشود. حالا میتوان حرف خود را در دهان این شخصیتهای متعدد گذاشت و بیان کرد. البته که باید حرفی برای گفتن هم داشته باشید وگرنه تمام این مهارتها یک پول سیاه هم به موفیت کتابتان کمک نخواهد کرد.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—------------------------------
پرخوانندهترین داستانهای کوتاه سال ۲۰۱۷
نیویورکر، چندی پیش، پنج داستان کوتاه که بیشتر از آثار دیگر نظر خوانندگان را در سال 2017 جذب کرده است را معرفی کرد. چهار اثر از این فهرست توسط زنان نوشته شدهاند. علاقهمندان میتوانند این داستانهای کوتاه را به صورت آنلاین در «نیویورکر» بخوانند. البته به زبان انگلیسی دیگه!
«گربهدوست» نوشته کریستین روپونین
مارگودر چهارشنبه آخر پاییزی در حال کار کردن و فروختن بلیت سینما بود که با پسری به نام رابرت آشنا شد و این شروع داستان عاشقانه آن دو است. رابطهای که بر خلاف تصور مارگوت به شکلی عجیب دنبال میشود.
«ویروس» نوشته اسکات فیتزجرالد
این داستان کوتاهِ اف. اسکات فیتزجرالد در سال 1920 میلادی نوشته شد، اما هیچگاه منتشر نشد. این داستان حالا پس از یک قرن خوانندگان زیادی را به خود جذب کرده است.
«داستانی عاشقانه» نوشته سامانتا هانت
زوجی عاشق تصمیم به زندگی مشترک گرفته و ازدواج میکنند. اما در میانه راه دچار مشکل میشوند و این سؤال پیش میآید که چه چیز سبب میشود، یک رابطه عاشقانه چنین از هم بپاشد.
«آنها مرا دیوانه صدا میکنند» نوشته زادی اسمیت
«آنها مرا دیوانه صدا میکنند» داستان کوتاهی درباره بیلی هالیدی، خواننده آمریکایی جاز و زندگی سخت او به عنوان یک هنرمند است.
«زن چمنزار» نوشته کرتیس سیتنفلد
«زن چمنزار» داستانِ خانواده چهارنفرهای است که رابطه بسیار خوبی دارند و در کارهای روزمره زندگی با یکدیگر همکاری میکنند. نویسنده در این داستان کوتاه مفهوم خانواده را ارج مینهد و داستانی رئال و بدون هیجان را به خواننده ارائه میکند.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
نیویورکر، چندی پیش، پنج داستان کوتاه که بیشتر از آثار دیگر نظر خوانندگان را در سال 2017 جذب کرده است را معرفی کرد. چهار اثر از این فهرست توسط زنان نوشته شدهاند. علاقهمندان میتوانند این داستانهای کوتاه را به صورت آنلاین در «نیویورکر» بخوانند. البته به زبان انگلیسی دیگه!
«گربهدوست» نوشته کریستین روپونین
مارگودر چهارشنبه آخر پاییزی در حال کار کردن و فروختن بلیت سینما بود که با پسری به نام رابرت آشنا شد و این شروع داستان عاشقانه آن دو است. رابطهای که بر خلاف تصور مارگوت به شکلی عجیب دنبال میشود.
«ویروس» نوشته اسکات فیتزجرالد
این داستان کوتاهِ اف. اسکات فیتزجرالد در سال 1920 میلادی نوشته شد، اما هیچگاه منتشر نشد. این داستان حالا پس از یک قرن خوانندگان زیادی را به خود جذب کرده است.
«داستانی عاشقانه» نوشته سامانتا هانت
زوجی عاشق تصمیم به زندگی مشترک گرفته و ازدواج میکنند. اما در میانه راه دچار مشکل میشوند و این سؤال پیش میآید که چه چیز سبب میشود، یک رابطه عاشقانه چنین از هم بپاشد.
«آنها مرا دیوانه صدا میکنند» نوشته زادی اسمیت
«آنها مرا دیوانه صدا میکنند» داستان کوتاهی درباره بیلی هالیدی، خواننده آمریکایی جاز و زندگی سخت او به عنوان یک هنرمند است.
«زن چمنزار» نوشته کرتیس سیتنفلد
«زن چمنزار» داستانِ خانواده چهارنفرهای است که رابطه بسیار خوبی دارند و در کارهای روزمره زندگی با یکدیگر همکاری میکنند. نویسنده در این داستان کوتاه مفهوم خانواده را ارج مینهد و داستانی رئال و بدون هیجان را به خواننده ارائه میکند.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
۵ توصیه نویسندگان معروف درباره نوشتن:
بعد از این که نویسندهای معروف شد احتمالا نصایحاش درباره این که چگونه به کارش نگاه کرده و چه کرده که به جایگاه کنونیاش رسیده به نظر مهم می آید. هر چقدر هم که عجیب و غریب باشد دیگران میخواهند از روش و توصیه آنها مطلع باشند. اما این نظرها چیزهای عجیب و غریبی میتواند باشد که شاید برای مردم عادی تصورش کمی سخت باشد د راینجا توصیههای پنج نویسنده معروف را درباره نوشتن میبینید:
هیلاری مانتل می گوید: «یک کم غرورداشتن کمک بزرگیست»!
«بهترین خصیصهای که نویسنده را میتواند کمک کند اعتماد به نفس مغرورانه است، به شرطی که بتواند این خصیصه را به خوبی مدیریت کند. داری کتاب مینویسی که خودت و افکارت را در دنیا مطرح کنی و وقتی که هنوز دنیا در این معرفی به تو هیچ نشانهای از موافقت نشان نداده است باید به خودت اعتماد داشته باشی و مغرور باشی تا از این مرحله عبور کنی.
لئو تولستوی میگوید: «بهترین ساعت روز که برایت مناسب است را برای کار انتخاب کن»
میگوید: «من همیشه صبحها مینویسم. خوشحال شدم وقتی فهمیدم که روسو هم مثل من صبحها کارش را بعد از یک قدم زدن صبحانه شروع میکرده است. صبحها مغز سرحال است و بهترین افکار صبحها در تختخواب یا در حین راه رفتن به فکر آدم میرسد»
از جانب دیگر اچ پی لاوکراف هم با این که با این توصیه تولستوی بهترین ساعات را انتخاب کردن موافق است، معتقد است که شب برای کار کردن چیز دیگریست
میگوید: «شبها وقتی دنیای عینی به غار خودش پناه می برد و عقب میکشد و رویاپردازان را به حال خودشان رها میکند الهامها و تواناییهایی به سراغ آدم میآید که در هیچ ساعت غیرجادویی دیگری امکان ظهور ندارد. هیچکس نمیداند که نویسنده است یا نیست مگر این که نوشتن در چنین ساعاتی را تجربه کرده باشد.»
ویلیام فاکنر میگوید: «بخوان تا بنویسی»
میگوید: «بخوان، بخوان، هر چیزی را بخوان – آشغال، کلاسیک، خوب و بد و ببین چطوری این کار را کردهاند. درست مثل نجاری که به عنوان کارآموز به کار استاد نجاری دیگری نگاه میکند و آن را مطالعه میکند. بخوان تا جذبش کنی! بعد بنویس اگر خوب درآمد، خودشه، پیدایش کردی. اگر بد از کار درآمد از پنجره بیرونش بیانداز!»
کاترین منسفیلد میگوید: «نوشتن هر چیزی بهتر از هیچ است»
میگوید: «به گذشته که نگاه میکنم میبینیم همیشه داشتم مینوشتم. البته توش چرند هم بود اما نوشتن دری وری یا هر چیز دیگری بهتر از این است که هیچ ننویسی»
ارنست همینگوی میگوید: «وقتی داری خوب پیش میروی متوقف شو»
میگوید: «همیشه وقتی داری خوب پیش میروی متوقف بشو و اصلا هم نگران نباش تا روز بعد که دوباره کار را ادامه بدهی. این طوری ذهن ناخودآگاهت روی موضوع تمام وقت کار میکند. اما اگر خودآگاهانه درباره آن فکر کنی یا نگرانش باشی، آن را خواهی کشت و قبل از این که شروع کنی مغزت خسته خواهد شد»
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
بعد از این که نویسندهای معروف شد احتمالا نصایحاش درباره این که چگونه به کارش نگاه کرده و چه کرده که به جایگاه کنونیاش رسیده به نظر مهم می آید. هر چقدر هم که عجیب و غریب باشد دیگران میخواهند از روش و توصیه آنها مطلع باشند. اما این نظرها چیزهای عجیب و غریبی میتواند باشد که شاید برای مردم عادی تصورش کمی سخت باشد د راینجا توصیههای پنج نویسنده معروف را درباره نوشتن میبینید:
هیلاری مانتل می گوید: «یک کم غرورداشتن کمک بزرگیست»!
«بهترین خصیصهای که نویسنده را میتواند کمک کند اعتماد به نفس مغرورانه است، به شرطی که بتواند این خصیصه را به خوبی مدیریت کند. داری کتاب مینویسی که خودت و افکارت را در دنیا مطرح کنی و وقتی که هنوز دنیا در این معرفی به تو هیچ نشانهای از موافقت نشان نداده است باید به خودت اعتماد داشته باشی و مغرور باشی تا از این مرحله عبور کنی.
لئو تولستوی میگوید: «بهترین ساعت روز که برایت مناسب است را برای کار انتخاب کن»
میگوید: «من همیشه صبحها مینویسم. خوشحال شدم وقتی فهمیدم که روسو هم مثل من صبحها کارش را بعد از یک قدم زدن صبحانه شروع میکرده است. صبحها مغز سرحال است و بهترین افکار صبحها در تختخواب یا در حین راه رفتن به فکر آدم میرسد»
از جانب دیگر اچ پی لاوکراف هم با این که با این توصیه تولستوی بهترین ساعات را انتخاب کردن موافق است، معتقد است که شب برای کار کردن چیز دیگریست
میگوید: «شبها وقتی دنیای عینی به غار خودش پناه می برد و عقب میکشد و رویاپردازان را به حال خودشان رها میکند الهامها و تواناییهایی به سراغ آدم میآید که در هیچ ساعت غیرجادویی دیگری امکان ظهور ندارد. هیچکس نمیداند که نویسنده است یا نیست مگر این که نوشتن در چنین ساعاتی را تجربه کرده باشد.»
ویلیام فاکنر میگوید: «بخوان تا بنویسی»
میگوید: «بخوان، بخوان، هر چیزی را بخوان – آشغال، کلاسیک، خوب و بد و ببین چطوری این کار را کردهاند. درست مثل نجاری که به عنوان کارآموز به کار استاد نجاری دیگری نگاه میکند و آن را مطالعه میکند. بخوان تا جذبش کنی! بعد بنویس اگر خوب درآمد، خودشه، پیدایش کردی. اگر بد از کار درآمد از پنجره بیرونش بیانداز!»
کاترین منسفیلد میگوید: «نوشتن هر چیزی بهتر از هیچ است»
میگوید: «به گذشته که نگاه میکنم میبینیم همیشه داشتم مینوشتم. البته توش چرند هم بود اما نوشتن دری وری یا هر چیز دیگری بهتر از این است که هیچ ننویسی»
ارنست همینگوی میگوید: «وقتی داری خوب پیش میروی متوقف شو»
میگوید: «همیشه وقتی داری خوب پیش میروی متوقف بشو و اصلا هم نگران نباش تا روز بعد که دوباره کار را ادامه بدهی. این طوری ذهن ناخودآگاهت روی موضوع تمام وقت کار میکند. اما اگر خودآگاهانه درباره آن فکر کنی یا نگرانش باشی، آن را خواهی کشت و قبل از این که شروع کنی مغزت خسته خواهد شد»
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
نگاهی به «کاخ سرنوشتهای متقاطع» تالیف ایتالو کالوینو
بازیگوشیهای یک ذهن خلاق
ایتالو کالوینو (1985-1923) یکی از خلاقترین نوابغ ادبیات جهان است. فانتزیهای ذهنیاش بهطرزی شگفتآورند که بعید میدانم کسی جز بورخس به چنین سطحی از خلاقیت دست یافته باشد. همانطور که خودش میگوید هر کتابش با کتاب دیگرش فرق دارد و هیچ وقت یک کار را دو بار تکرار نمیکند.
ایران آنلاین /تنها چیز مشترک کتابهایش نبوغ و خلاقیت بینظیر نویسندهاش است. کالوینو در سال ۱۹۶۹ کتاب «کاخ سرنوشتهای متقاطع» را نوشت. کتابی بسیار خواندنی و در عین حال پیچیده و پر قصه. تا همین یکی دو سال پیش خبری از ترجمه فارسی این کتاب نبود. برخی میگفتند که مرحوم مهدی سحابی اواخر عمرش روی ترجمه آن از زبان انگلیسی (و چقدر ترجمه انگلیسیاش ترجمه بدی بود) کار میکرده است.
در یکی دو سال گذشته دو ترجمه از این کتاب منتشر شد که واقعاً نمیشد آنها را خواند. اما بالاخره همین چند هفته پیش انتشارات روزنه آن را با ترجمه محیا بیات از ایتالیایی منتشر کرد که الحق ترجمهای خواندنی است و مترجم موفق شده است زبان و ساختار روایت کالوینو را بخوبی در ترجمه فارسیاش بازسازی کند.
این کتاب مجموعهای از قصههای خارقالعاده در دو بخش است: «کاخ سرنوشتهای متقاطع» و «میخانه سرنوشتهای متقاطع». در دو محیط دورافتاده و رازآلود، میهمانان و مشتریان داستانهای زندگیشان را بازگو میکنند. ظاهراً چون این تجربهها بسیار هولناک و دلخراشند، هر داستانگویی، از جمله راوی بیرونی، قدرت تکلمش را از دست داده است.
به همین دلیل قصهگوها برای روایتشان از دسته تاروتهای روی میز استفاده میکنند که هر میهمانی آنها را به ترتیبی میچیند که بیشترین مطابقت را با داستانش داشته باشد. هیچ کس از قصهگویی خودداری نمیکند؛ بر عکس، دنباله قصهها که پیش میرود، آنها برای تملک کارتهایی که برای داستانهایشان مهم است با هم درگیر هم میشوند.
قصهها تصدیق زندگی این آدمهاست و مرتبط کردنشان به هم تجربههایشان را توجیه میکند. از آنجا که تصاویر دقت کلمات را ندارند، خواننده مختار است در هر مرحله داستان تفسیر اصلی راوی را بپذیرد یا یکی از تغییر و دگرگونیهای کمتر محتملش را یا چون کارتهای تاروت در حاشیه متن چاپ شدهاند، خودش تفسیر خودش را از داستان داشته باشد.
کالوینو به این ترتیب به خواننده اجازه میدهد در فرآیند روایت فعالانه مشارکت کند.
ادامهی خبر را میتوانید در لینک زیر مطالطعه نمایید:
http://ion.ir/News/319068.html
#انتشارات_روزنه
#ایتالو_کالوینو
ترجمه #محیا_بیات
http://www.rowzanehnashr.com/Book_Sudy_Essay/04-059.jpg
بازیگوشیهای یک ذهن خلاق
ایتالو کالوینو (1985-1923) یکی از خلاقترین نوابغ ادبیات جهان است. فانتزیهای ذهنیاش بهطرزی شگفتآورند که بعید میدانم کسی جز بورخس به چنین سطحی از خلاقیت دست یافته باشد. همانطور که خودش میگوید هر کتابش با کتاب دیگرش فرق دارد و هیچ وقت یک کار را دو بار تکرار نمیکند.
ایران آنلاین /تنها چیز مشترک کتابهایش نبوغ و خلاقیت بینظیر نویسندهاش است. کالوینو در سال ۱۹۶۹ کتاب «کاخ سرنوشتهای متقاطع» را نوشت. کتابی بسیار خواندنی و در عین حال پیچیده و پر قصه. تا همین یکی دو سال پیش خبری از ترجمه فارسی این کتاب نبود. برخی میگفتند که مرحوم مهدی سحابی اواخر عمرش روی ترجمه آن از زبان انگلیسی (و چقدر ترجمه انگلیسیاش ترجمه بدی بود) کار میکرده است.
در یکی دو سال گذشته دو ترجمه از این کتاب منتشر شد که واقعاً نمیشد آنها را خواند. اما بالاخره همین چند هفته پیش انتشارات روزنه آن را با ترجمه محیا بیات از ایتالیایی منتشر کرد که الحق ترجمهای خواندنی است و مترجم موفق شده است زبان و ساختار روایت کالوینو را بخوبی در ترجمه فارسیاش بازسازی کند.
این کتاب مجموعهای از قصههای خارقالعاده در دو بخش است: «کاخ سرنوشتهای متقاطع» و «میخانه سرنوشتهای متقاطع». در دو محیط دورافتاده و رازآلود، میهمانان و مشتریان داستانهای زندگیشان را بازگو میکنند. ظاهراً چون این تجربهها بسیار هولناک و دلخراشند، هر داستانگویی، از جمله راوی بیرونی، قدرت تکلمش را از دست داده است.
به همین دلیل قصهگوها برای روایتشان از دسته تاروتهای روی میز استفاده میکنند که هر میهمانی آنها را به ترتیبی میچیند که بیشترین مطابقت را با داستانش داشته باشد. هیچ کس از قصهگویی خودداری نمیکند؛ بر عکس، دنباله قصهها که پیش میرود، آنها برای تملک کارتهایی که برای داستانهایشان مهم است با هم درگیر هم میشوند.
قصهها تصدیق زندگی این آدمهاست و مرتبط کردنشان به هم تجربههایشان را توجیه میکند. از آنجا که تصاویر دقت کلمات را ندارند، خواننده مختار است در هر مرحله داستان تفسیر اصلی راوی را بپذیرد یا یکی از تغییر و دگرگونیهای کمتر محتملش را یا چون کارتهای تاروت در حاشیه متن چاپ شدهاند، خودش تفسیر خودش را از داستان داشته باشد.
کالوینو به این ترتیب به خواننده اجازه میدهد در فرآیند روایت فعالانه مشارکت کند.
ادامهی خبر را میتوانید در لینک زیر مطالطعه نمایید:
http://ion.ir/News/319068.html
#انتشارات_روزنه
#ایتالو_کالوینو
ترجمه #محیا_بیات
http://www.rowzanehnashr.com/Book_Sudy_Essay/04-059.jpg
📗 کتابهای آسمانه- ۱۰. داستان مادی فَدَن
در اصفهان جویهای منشعب از زایندهرود را «مادی» نامیدهاند. یکی از گستردهترین و در عینحال کهنترین این مادیها، مادی فدن است. در دورۀ صفوی با پایتختی شهر اصفهان، مادیها به منزلۀ عنصری شهری بیش از پیش اهمیت یافتند؛ چنانکه در بسیاری از فضاهای شهری آب جاری کردند و بناهای گوناگونی در کنار مادیها ساختند. مادی فدن نیز در آن دوره به علت گستردگیاش درون اصفهان و تأمین آب شهر، رابطهای تنگاتنگ با زندگی شهری؛ از جمله با معماری و فضاهای شهری اصفهان صفوی داشت.
در «داستان مادی فدن» به بررسی جایگاه این مادی در اصفهان دورۀ صفویه پرداختیم. اثر این مادی را در نظام مادّی و غیرمادّی شهر؛ چگونگی شکلگیری فضاهای گوناگون، شامل فضاهای باز شهری و معماری در کنار آن بررسی کردیم. از آنجا که معماری و زندگی جدا نشدنیاند؛ در این بررسی بخشی از زندگی جاری در کنار مادی فدن نیز آشکار شده است.
صفا محمودیان. داستان مادی فدن: معماری و زندگی و شهر در کنار جوی در اصفهان صفوی. با مقدمه مهرداد قیومی بیدهندی. تهران: روزنه و دانشگاه شهید بهشتی، ۱۳۹۶.
#کتابهای_آسمانه #صفا_محمودیان #مهرداد_قيومى
#انتشارات_روزنه
http://up2www.com/uploads/7218madifadan.jpg
در اصفهان جویهای منشعب از زایندهرود را «مادی» نامیدهاند. یکی از گستردهترین و در عینحال کهنترین این مادیها، مادی فدن است. در دورۀ صفوی با پایتختی شهر اصفهان، مادیها به منزلۀ عنصری شهری بیش از پیش اهمیت یافتند؛ چنانکه در بسیاری از فضاهای شهری آب جاری کردند و بناهای گوناگونی در کنار مادیها ساختند. مادی فدن نیز در آن دوره به علت گستردگیاش درون اصفهان و تأمین آب شهر، رابطهای تنگاتنگ با زندگی شهری؛ از جمله با معماری و فضاهای شهری اصفهان صفوی داشت.
در «داستان مادی فدن» به بررسی جایگاه این مادی در اصفهان دورۀ صفویه پرداختیم. اثر این مادی را در نظام مادّی و غیرمادّی شهر؛ چگونگی شکلگیری فضاهای گوناگون، شامل فضاهای باز شهری و معماری در کنار آن بررسی کردیم. از آنجا که معماری و زندگی جدا نشدنیاند؛ در این بررسی بخشی از زندگی جاری در کنار مادی فدن نیز آشکار شده است.
صفا محمودیان. داستان مادی فدن: معماری و زندگی و شهر در کنار جوی در اصفهان صفوی. با مقدمه مهرداد قیومی بیدهندی. تهران: روزنه و دانشگاه شهید بهشتی، ۱۳۹۶.
#کتابهای_آسمانه #صفا_محمودیان #مهرداد_قيومى
#انتشارات_روزنه
http://up2www.com/uploads/7218madifadan.jpg
برخی توصیههای – کمی عجیب و غریب – دیگر نویسندگان معروف درباره نوشتن:
جان استین بک میگوید: یک صفحه در روز بیشتر ننویسید.
میگوید: «یک صفحه بیشتر ننویسید. این فکر را که باید تمامش کنید کنار بگذارید. فکر این که چهارصد صفحه باید بنویسید را رها کنید و هر روز فقط یک صفحه بنویسید. این کمک میکند.»
میراندا جولای میگوید: درباره پیشنویس بد نگران نباشید
میگوید: «وقتی داستان را مینوشتم خیلی گیج بودم. طوری بود که احساس میکردم یک نویسندهای... هر روز از دفترم به خانه میآید و گوید: خوب، داستان تو رو هنوز هم دوست دارم فقط کاش بهتر نوشته میشد. متوجه نبودم که من تازه نسخه اولیه را نوشتهام و نوشتن اولین نسخه نگارش داستان همیشه سختترین بخش کار است و از این بعد کار نسبتا آسانتر و چنان خواهد بود که فقط باید اینجا و آنجایش را دستکاری کنم و بهترش کنم.»
زادی اسمیت میگوید: «وصل نباشید!»
میگوید: «با کامپیوتری کار کنید که به اینترنت وصل نباشد»
موریل اسپارک میگوید: «یک گربه چاره کار است»
میگوید: «اگر میخواهید عمیقا روی مسئلهای تمرکز کنید، بخصوص اگر میخواهید روی نوشتهای بر کاغذ کار کنید یک گربه ردیف کنید. به همراه گربه و بدون حضور دیگران در اتاقتان کار کنید.... گربه مرتب جابه جا میشود و روی میز میآید و زیر لامپ چراغ مطالعه می رود و خوش و خرم و آرام میشود و این آرامش و سکون گربه به تدریج بر شما اثر میگذارد و ذهنتان راه میافتد. لازم نیست که همهاش گربه را تماشا کنید فقط بگذارید همان دوروبر باشد و آسودگیاش به تدریج بر شما اثر کند.»
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
جان استین بک میگوید: یک صفحه در روز بیشتر ننویسید.
میگوید: «یک صفحه بیشتر ننویسید. این فکر را که باید تمامش کنید کنار بگذارید. فکر این که چهارصد صفحه باید بنویسید را رها کنید و هر روز فقط یک صفحه بنویسید. این کمک میکند.»
میراندا جولای میگوید: درباره پیشنویس بد نگران نباشید
میگوید: «وقتی داستان را مینوشتم خیلی گیج بودم. طوری بود که احساس میکردم یک نویسندهای... هر روز از دفترم به خانه میآید و گوید: خوب، داستان تو رو هنوز هم دوست دارم فقط کاش بهتر نوشته میشد. متوجه نبودم که من تازه نسخه اولیه را نوشتهام و نوشتن اولین نسخه نگارش داستان همیشه سختترین بخش کار است و از این بعد کار نسبتا آسانتر و چنان خواهد بود که فقط باید اینجا و آنجایش را دستکاری کنم و بهترش کنم.»
زادی اسمیت میگوید: «وصل نباشید!»
میگوید: «با کامپیوتری کار کنید که به اینترنت وصل نباشد»
موریل اسپارک میگوید: «یک گربه چاره کار است»
میگوید: «اگر میخواهید عمیقا روی مسئلهای تمرکز کنید، بخصوص اگر میخواهید روی نوشتهای بر کاغذ کار کنید یک گربه ردیف کنید. به همراه گربه و بدون حضور دیگران در اتاقتان کار کنید.... گربه مرتب جابه جا میشود و روی میز میآید و زیر لامپ چراغ مطالعه می رود و خوش و خرم و آرام میشود و این آرامش و سکون گربه به تدریج بر شما اثر میگذارد و ذهنتان راه میافتد. لازم نیست که همهاش گربه را تماشا کنید فقط بگذارید همان دوروبر باشد و آسودگیاش به تدریج بر شما اثر کند.»
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
جمله شروع کتاب و افسانههای دور و برش!
میگویند یک مسافرت طولانی با اولین قدمش شروع میشود اما آیا این جمله را میتوان در مورد کتاب هم صادق دانست که یک کتاب خوب با یک شروع خوب یعنی یک جمله خوب آغازین شروع میشود؟ به رغم آن که شاید فکر کنید قضیه این شکل است اما در واقع این طور نیست. خیلی از کتابها با جملات خوبی شروع نمیشوند اما بسیار خوبند. برخی کتابها هم جمله شروع خوبی دارند اما خوب پیش نمیروند و حسرت ادامه یافتن آن شروع خوب را بر دل خواننده میگذارند. در ادبیات جهان کتابهای خوب با شروعهای عالی هست که تا انتها هم قدرتمند پیش میروند. اما کتابهای عالیای هم هست که متوسط یا حتی بد شروع میشوند و بعد عالی میشوند.
شروع کتاب مرد پیر و دریا این طوری است: «پیرمردی بود که تنها در خلیج ماهیگیری میکرد و هشتاد و چهار روز بود که ماهی نگرفته بود» می بینید که بیمقدمه رفت سر اصل ماجرا! این نثر ساده ولی مشکل در تمام طول کتاب ادامه دارد. این علاوه بر شروع کتاب معرفی نثر کتاب هم هست. همینگوی با جملاتی روشن، کوتاه و صریح و بدون هیچ ابهام، ماجرا را پیش میبرد. برای این که متوجه بشوید این کار چقدر سخت است سعی کنید در کلامی کوتاهتر همین مطلب را بنویسید، سادهتربودن پیشکشتان! کوتاه و درست و فشرده نوشتن کار مغزی است که در این زمینه ممارست ورزیده است و بیخود نیست که بعدا نثر همینگوی مورد تقلید قرار گرفت و مزیتهایش کشف شد و خیلیها سعی کردند پا در جاپای او بگذارند. همین نثر تلگرافی فعلی این روزهای اینترنت در زبان انگلیسی بدون شک ریشهای در نثر همینگوی دارد.
شروع کتاب داییجان ناپلئون ایرج پزشکزاد این طوری است: «من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سهو ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.» میبینید چه شروع درخشانی دارد؟ این که شما یک روز گرم تابستانی و سر ساعت خاصی عاشق بشوید و بعد به فکرتان برسد که اگر یک روز دیرتر یا زودتر بود سرنوشتتان فرق میکرد خود طنز است. طنز ناب! این فکر حتما بچهگانه یا شاید بهتر بگوییم نوجوانانه هم هست. در ادامه داستان متوجه میشویم که راوی داستان یک نوجوان غرق فکر و خیالهای رومانتیک نوجوانانه است. طنز این کتاب هر گامی که به جلو بر میداری عمیقتر و درخشانتر میشود. کتاب البته پایانی به درخشانی شروعش ندارد. بهترین پایان برای این کتاب شاید همان جمله و شرایطی است که در پایان سریال تلویزیونیاش دیده و شنیده میشود.
یک شروع عالی دیگر جمله ابتدایی کتاب آناکارنینا است. این جمله بدون شک شاهکاری است که بعدها نشان داد چقدر خوب میتواند به ضربالمثل تبدیل شود: «همه خانوادههای خوشبخت مثل هم هستند؛ اما هر خانواده بدبخت به راه و روش خودش بدبخت است.» میتوانی مطمئن باشی که این جمله را بارها از زبانهای مختلف شنیدهای ولی شاید تا امروز نمیدانستی که این شروع کتاب بسیار بسیار درخشان آناکارنینا نوشته تولستوی است. داستان بسیار درخشان کتاب حکایتی است که تا در میانه جوانی نباشی آن را درست درک نمیکنی. حکایت عشق به هر قیمتی و خیانت و رسوایی!
گذشته از این، همین جمله یک چیز دیگر را هم یواشکی دارد نشانت میدهد. این که چرا کتابهای خوب و عالی درباره چیزهای نه چندان خوشایند است. اگر همه چیز خوب و خوش و بلبلی باشد مثلا درباره کودکی که از همان ابتدا با قاشق طلا در دهانش مغز قلم و خاویار میگذارند و این بچه در یک خانه بهشت مانند بزرگ میشود و بعد با زیباترین همسر جهان عهد ازدواج میبندد و خلاصه همین جوری تا آخر... آنوقت این کتاب را کی دلش میخواهد بخواند؟ این «همه به خوبی و خوشی زندگی کردند» که باعث نمیشود فکر کنیم توی بهشت زندگی میکنیم؟ توی این شرایط عالی که درامی درست نمیشود. دنیا بدون شیطان و آدم بده چیزی کم دارد که اساسی است. نکته دیگر آن است که بر خلاف خوشبختی که ملالآور و خستهکننده است، بدبختی تنوع دارد. هر کدام از ما به سبک خودمان بدبختیم. روزگار در کاسه هر یک از ما چیز متفاوتی میگذارد و از ما انتظار میرود که هر کدام بنا بر طبع و ارزشها و حتی ژنتیک خودمان واکنش متفاوتی به آن چیز داشته باشیم. ادبیات درباره اوضاع بلبلی و عالی میشود همان ترهاتی که بعد از انقلاب کبیر یا انقلاب چین به اسم ادبیات بیرون داده شد و خلاصهاش این بود که همه چیز در قدیم بد بود و ما که آمدیم خوب شد! و تمام!
میگویند یک مسافرت طولانی با اولین قدمش شروع میشود اما آیا این جمله را میتوان در مورد کتاب هم صادق دانست که یک کتاب خوب با یک شروع خوب یعنی یک جمله خوب آغازین شروع میشود؟ به رغم آن که شاید فکر کنید قضیه این شکل است اما در واقع این طور نیست. خیلی از کتابها با جملات خوبی شروع نمیشوند اما بسیار خوبند. برخی کتابها هم جمله شروع خوبی دارند اما خوب پیش نمیروند و حسرت ادامه یافتن آن شروع خوب را بر دل خواننده میگذارند. در ادبیات جهان کتابهای خوب با شروعهای عالی هست که تا انتها هم قدرتمند پیش میروند. اما کتابهای عالیای هم هست که متوسط یا حتی بد شروع میشوند و بعد عالی میشوند.
شروع کتاب مرد پیر و دریا این طوری است: «پیرمردی بود که تنها در خلیج ماهیگیری میکرد و هشتاد و چهار روز بود که ماهی نگرفته بود» می بینید که بیمقدمه رفت سر اصل ماجرا! این نثر ساده ولی مشکل در تمام طول کتاب ادامه دارد. این علاوه بر شروع کتاب معرفی نثر کتاب هم هست. همینگوی با جملاتی روشن، کوتاه و صریح و بدون هیچ ابهام، ماجرا را پیش میبرد. برای این که متوجه بشوید این کار چقدر سخت است سعی کنید در کلامی کوتاهتر همین مطلب را بنویسید، سادهتربودن پیشکشتان! کوتاه و درست و فشرده نوشتن کار مغزی است که در این زمینه ممارست ورزیده است و بیخود نیست که بعدا نثر همینگوی مورد تقلید قرار گرفت و مزیتهایش کشف شد و خیلیها سعی کردند پا در جاپای او بگذارند. همین نثر تلگرافی فعلی این روزهای اینترنت در زبان انگلیسی بدون شک ریشهای در نثر همینگوی دارد.
شروع کتاب داییجان ناپلئون ایرج پزشکزاد این طوری است: «من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سهو ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.» میبینید چه شروع درخشانی دارد؟ این که شما یک روز گرم تابستانی و سر ساعت خاصی عاشق بشوید و بعد به فکرتان برسد که اگر یک روز دیرتر یا زودتر بود سرنوشتتان فرق میکرد خود طنز است. طنز ناب! این فکر حتما بچهگانه یا شاید بهتر بگوییم نوجوانانه هم هست. در ادامه داستان متوجه میشویم که راوی داستان یک نوجوان غرق فکر و خیالهای رومانتیک نوجوانانه است. طنز این کتاب هر گامی که به جلو بر میداری عمیقتر و درخشانتر میشود. کتاب البته پایانی به درخشانی شروعش ندارد. بهترین پایان برای این کتاب شاید همان جمله و شرایطی است که در پایان سریال تلویزیونیاش دیده و شنیده میشود.
یک شروع عالی دیگر جمله ابتدایی کتاب آناکارنینا است. این جمله بدون شک شاهکاری است که بعدها نشان داد چقدر خوب میتواند به ضربالمثل تبدیل شود: «همه خانوادههای خوشبخت مثل هم هستند؛ اما هر خانواده بدبخت به راه و روش خودش بدبخت است.» میتوانی مطمئن باشی که این جمله را بارها از زبانهای مختلف شنیدهای ولی شاید تا امروز نمیدانستی که این شروع کتاب بسیار بسیار درخشان آناکارنینا نوشته تولستوی است. داستان بسیار درخشان کتاب حکایتی است که تا در میانه جوانی نباشی آن را درست درک نمیکنی. حکایت عشق به هر قیمتی و خیانت و رسوایی!
گذشته از این، همین جمله یک چیز دیگر را هم یواشکی دارد نشانت میدهد. این که چرا کتابهای خوب و عالی درباره چیزهای نه چندان خوشایند است. اگر همه چیز خوب و خوش و بلبلی باشد مثلا درباره کودکی که از همان ابتدا با قاشق طلا در دهانش مغز قلم و خاویار میگذارند و این بچه در یک خانه بهشت مانند بزرگ میشود و بعد با زیباترین همسر جهان عهد ازدواج میبندد و خلاصه همین جوری تا آخر... آنوقت این کتاب را کی دلش میخواهد بخواند؟ این «همه به خوبی و خوشی زندگی کردند» که باعث نمیشود فکر کنیم توی بهشت زندگی میکنیم؟ توی این شرایط عالی که درامی درست نمیشود. دنیا بدون شیطان و آدم بده چیزی کم دارد که اساسی است. نکته دیگر آن است که بر خلاف خوشبختی که ملالآور و خستهکننده است، بدبختی تنوع دارد. هر کدام از ما به سبک خودمان بدبختیم. روزگار در کاسه هر یک از ما چیز متفاوتی میگذارد و از ما انتظار میرود که هر کدام بنا بر طبع و ارزشها و حتی ژنتیک خودمان واکنش متفاوتی به آن چیز داشته باشیم. ادبیات درباره اوضاع بلبلی و عالی میشود همان ترهاتی که بعد از انقلاب کبیر یا انقلاب چین به اسم ادبیات بیرون داده شد و خلاصهاش این بود که همه چیز در قدیم بد بود و ما که آمدیم خوب شد! و تمام!
اما البته شروع خوب حتما نشانه خوب بودن یا بد بودن بقیه کتاب نیست. کتاب جنگ و صلح به گفته بسیاری از ناقدان بدترین شروع و افتضاحترین پایانها را دارد اما در شاهکار بودنش سرسوزنی اختلاف بین منتقدان نیست. این که جمله ابتدایی کتاب را بخوانی و بگویی واه واه چی بیبو و خاصیته و کنارش بگذاری ممکن است باعث شود که دریایی از دانایی و زیبایی را به سادگی پس بزنی. شروع کتاب نهنگ سفید یادت هست: «مرا اسماعیل بنامید»! به نظرت بد شروع شده؟ این که آدم اسم خودش را اول بگوید و بعد برود سراغ باقی قضایا نباید باعث شود که کتاب را ول کنی آنوقت کاپیتان ایهب و یاران عجیب و غریبش که به بزرگترین شکار زندگیشان میروند و بسیاریشان هم بر سر این شکار جان میدهند را از دست میدهی ....که خسارت بزرگی است. از خسارت گذشته، این بدون شک باخت است!
نویسندگی و راز محبوبیتش!
تمام فکرهایی که میکنیم از محیطمان یا از نقلقول از اطرافیان و یا کتابهای مذهبیمان نمیآیند. بسیاری از افکار سرچشمهاش در درون کتابهایی است که میخوانیم. راستش کمتر چیزی به قدر کتاب خواندن فکر ساز است. استیون کینگ نویسنده معروف آمریکایی میگوید : «تلویزیون دیدن را متوقف کنید و بیشتر بخوانید و بنویسید» چرا که تماشای زیاد تلویزیون درک سطحیتری در فرد ایجاد میکند تا این که کتاب بخواند. تازه آنچه را که در تلویزیون میبینید و در رادیو میشنوید را هم نویسندگان نوشتهاند. کسی بدون مقدمه پشت میکروفن ظاهر نمیشود و هیچ حرفی تا نوشته نشود زده نمیشود.
اما علت محبوبیت نویسندگی فقط این نیست که به شدت در عمق یافتن اندیشه آدم موثر است بلکه بیشتر به این بر میگردد که نویسندگان بیشتر در یادها میمانند و هر چه بهتر نوشته باشند بیشتر و درازتر در خاطره جمعی مردم میمانند و تاثیری فراگیرتر دارند. با چند تا سوال می توان این جنبه را روشن کرد.
در قرن پیش، تزار ماقبل آخر روسیه که بود؟ میبینید که سوال سختی است. کسی در این زمان او را به یاد نمیآورد اما از همان زمان کسی هست که به راحتی یادتان میآید. آنتوان چخوف! چرا چون رجل سیاسی نیست نویسنده است.
مثال فارسی هم داریم. کدام پادشاه قریب به هشتصد سال پیش بر استان فارس فعلی حکومت میکرده است. این را دیگر باید حسابی تاریخدان باشید تا بدانید. اما از همان سال کسی هست که پادشاه نیست و او را میشناسید. سعدی شیرازی! اگر شاه معاصر فردوسی را هم میشناسید به علت این است که به او خیانت کرد و حق و حقوقش را نداد. در واقع برای سلطان محمود این معروفیت خوبی نیست که حق یک نویسنده را خورده است.
هر چقدر بخواهید در این باره میتوانید مثال پیدا کنید. در دنیا تنها چیزی که از نویسندگان بیشتر عمر میکند ساختمانها هستند آن هم ساختمانهای خاص مثل اهرام مصر یا کاخها و مساجد و آرامگاهها و بناهای دیگر اما در بین مردم نام نویسندگان بیشتر از همه دوام مییابد و معروف میشود.
زندگی و مرگ نویسنده هم در گسترده شدن افکارش تاثیر نمیگذارد. بورخس میگوید: «نویسنده وقتی درگذشت تبدیل به کتاب میشود» و میبیند که چه عاقبت خوبی است این عاقبت. آرامگاه افلاطون کجاست؟ چه کسی میداند؟ اما افلاطون الان اینجاست. توی قفسه کتابها و این حضور همواره ادامه خواهد یافت.
نویسنده شدن شاید یک علت ناخودآگاه و بزرگش طلب جاودانگی و به یاد مردم ماندن باشد که در هر کسی این نیاز هست.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—--------------------------------------------
تمام فکرهایی که میکنیم از محیطمان یا از نقلقول از اطرافیان و یا کتابهای مذهبیمان نمیآیند. بسیاری از افکار سرچشمهاش در درون کتابهایی است که میخوانیم. راستش کمتر چیزی به قدر کتاب خواندن فکر ساز است. استیون کینگ نویسنده معروف آمریکایی میگوید : «تلویزیون دیدن را متوقف کنید و بیشتر بخوانید و بنویسید» چرا که تماشای زیاد تلویزیون درک سطحیتری در فرد ایجاد میکند تا این که کتاب بخواند. تازه آنچه را که در تلویزیون میبینید و در رادیو میشنوید را هم نویسندگان نوشتهاند. کسی بدون مقدمه پشت میکروفن ظاهر نمیشود و هیچ حرفی تا نوشته نشود زده نمیشود.
اما علت محبوبیت نویسندگی فقط این نیست که به شدت در عمق یافتن اندیشه آدم موثر است بلکه بیشتر به این بر میگردد که نویسندگان بیشتر در یادها میمانند و هر چه بهتر نوشته باشند بیشتر و درازتر در خاطره جمعی مردم میمانند و تاثیری فراگیرتر دارند. با چند تا سوال می توان این جنبه را روشن کرد.
در قرن پیش، تزار ماقبل آخر روسیه که بود؟ میبینید که سوال سختی است. کسی در این زمان او را به یاد نمیآورد اما از همان زمان کسی هست که به راحتی یادتان میآید. آنتوان چخوف! چرا چون رجل سیاسی نیست نویسنده است.
مثال فارسی هم داریم. کدام پادشاه قریب به هشتصد سال پیش بر استان فارس فعلی حکومت میکرده است. این را دیگر باید حسابی تاریخدان باشید تا بدانید. اما از همان سال کسی هست که پادشاه نیست و او را میشناسید. سعدی شیرازی! اگر شاه معاصر فردوسی را هم میشناسید به علت این است که به او خیانت کرد و حق و حقوقش را نداد. در واقع برای سلطان محمود این معروفیت خوبی نیست که حق یک نویسنده را خورده است.
هر چقدر بخواهید در این باره میتوانید مثال پیدا کنید. در دنیا تنها چیزی که از نویسندگان بیشتر عمر میکند ساختمانها هستند آن هم ساختمانهای خاص مثل اهرام مصر یا کاخها و مساجد و آرامگاهها و بناهای دیگر اما در بین مردم نام نویسندگان بیشتر از همه دوام مییابد و معروف میشود.
زندگی و مرگ نویسنده هم در گسترده شدن افکارش تاثیر نمیگذارد. بورخس میگوید: «نویسنده وقتی درگذشت تبدیل به کتاب میشود» و میبیند که چه عاقبت خوبی است این عاقبت. آرامگاه افلاطون کجاست؟ چه کسی میداند؟ اما افلاطون الان اینجاست. توی قفسه کتابها و این حضور همواره ادامه خواهد یافت.
نویسنده شدن شاید یک علت ناخودآگاه و بزرگش طلب جاودانگی و به یاد مردم ماندن باشد که در هر کسی این نیاز هست.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—--------------------------------------------