#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
کاغذی توی دستش بود. به نوشتۀ روی کاغذ که نگاه میکرد،
گاهی غمگین میشد و گاهی خوشحال.
نتوانستم طاقت بیاورم.
پرسیدم: آقا رشید! چه توی آن کاغذ هست که اینقدر حالت را دگرگون میکند؟
گفت: حساب کارم است.
هر کاری از صبح انجام میدهم، مینویسم.
گفتم: عجب حوصلهای داری!
مگر سن تو چقدر است که باید حساب کار خوب و بدت را داشته باشی؟!
جواب داد: اگر بدانیم داریم چه کار میکنیم، کمتر گناه میکنیم.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید رشید جعفری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
🖤 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
کاغذی توی دستش بود. به نوشتۀ روی کاغذ که نگاه میکرد،
گاهی غمگین میشد و گاهی خوشحال.
نتوانستم طاقت بیاورم.
پرسیدم: آقا رشید! چه توی آن کاغذ هست که اینقدر حالت را دگرگون میکند؟
گفت: حساب کارم است.
هر کاری از صبح انجام میدهم، مینویسم.
گفتم: عجب حوصلهای داری!
مگر سن تو چقدر است که باید حساب کار خوب و بدت را داشته باشی؟!
جواب داد: اگر بدانیم داریم چه کار میکنیم، کمتر گناه میکنیم.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید رشید جعفری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
🖤 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
مادر حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند،
پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم
گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک
برویم.
با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا
حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان
را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه
میخوانند. بعد از سلام و احوال پرسی، به ما گفت:
«من به منزل میروم. شما هم فاتحه بخوانید و
بیایید.»
بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم....
گفت: « همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را
ببوسم ولی نمیدانم چرا توفیق نصیبم نمیشد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم بالاخره
سعادت پیدا کردم....
با خودم فکر میکردم حتماً رفتنیام که خدا توفیق
داد و این حاجتم برآورده شد.»
سردار درحالی که اشک جاری شده بر گونههایش
را پاک میکرد، گفت: «نمیدانستم دیگر این
پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.»
📚 رد پای گل سرخ، ص18 ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید قاسم سلیمانی
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
مادر حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند،
پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم
گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک
برویم.
با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا
حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان
را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه
میخوانند. بعد از سلام و احوال پرسی، به ما گفت:
«من به منزل میروم. شما هم فاتحه بخوانید و
بیایید.»
بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم....
گفت: « همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را
ببوسم ولی نمیدانم چرا توفیق نصیبم نمیشد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم بالاخره
سعادت پیدا کردم....
با خودم فکر میکردم حتماً رفتنیام که خدا توفیق
داد و این حاجتم برآورده شد.»
سردار درحالی که اشک جاری شده بر گونههایش
را پاک میکرد، گفت: «نمیدانستم دیگر این
پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.»
📚 رد پای گل سرخ، ص18 ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید قاسم سلیمانی
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir