تنهایی عریان نوستالژیبازهای تحولخواه
| فاطمه علیاصغر|
🔺ما شترگاوپلنگ شدیم. خودمان هم خبر نداشتیم که قرار است این اتفاق برایمان بیفتد. ما آرمانگراهای قدَری بودیم. رؤیاها یک لحظه رهایمان نمیکردند. میخواستیم آرزوهای اجدادمان را محقق کنیم. هیچچیز اما آنطورکه میخواستیم پیش نرفت. ما با آهنگهای پخششده روی ویدئوهای گلوبلبلهای رقصان در باد بزرگ شدیم، اما گلها یکییکی در مواجهه با واقعیت سازها خشک شدند؛ ریختند وسط دفترهای خطدارمان که حتماً قبل از شروع مدرسه باید خطکشی میکردیم.
🔺ما وقتی خشایار اعتمادی خواند: «من درختم تو بهار، ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه» فکر کردیم فصل جدیدی در زندگیمان شروع شده، اما ما تکرار بینهایت «علی کنکوری» بودیم. ما نسلی بودیم که یکسال برای رسیدن آهنگهای لسآنجلسی صبر میکردیم، وقتی هم که میرسید تازه اول دردسرمان بود، ویدئوها را با ترسولرز داخل پتو میپیچیدیم؛ برای شنیدن یک آهنگ دامبولی باید صدبار میمردیم و زنده میشدیم. واقعیت تلخ فیلم کمدی «دایرهزنگی» بودیم.
🔺 ما گوشی و اینترنت نداشتیم. ما وقتی خانم خامنه مجری برنامه کودک تلویزیون برای پرکردن میانبرنامهاش میگفت بچهها عقب بروید، واقعاً میرفتیم. ما تازه متوجه شدیم که خیلی از بچهها چون به حرفش گوش میکردند، دستوپایشان شکسته و پرت شدهاند از بلندی. ما با کارتونهای بلوکشرق بعد از جنگ جهانی دوم بزرگ شدیم.
یادداشت کامل را در سایت «پیام ما» بخوانید.
https://payamema.ir/payam/132588
#جامعه #دهه_شصت #توسعه_پایدار #پیام_ما
@payamema
| فاطمه علیاصغر|
🔺ما شترگاوپلنگ شدیم. خودمان هم خبر نداشتیم که قرار است این اتفاق برایمان بیفتد. ما آرمانگراهای قدَری بودیم. رؤیاها یک لحظه رهایمان نمیکردند. میخواستیم آرزوهای اجدادمان را محقق کنیم. هیچچیز اما آنطورکه میخواستیم پیش نرفت. ما با آهنگهای پخششده روی ویدئوهای گلوبلبلهای رقصان در باد بزرگ شدیم، اما گلها یکییکی در مواجهه با واقعیت سازها خشک شدند؛ ریختند وسط دفترهای خطدارمان که حتماً قبل از شروع مدرسه باید خطکشی میکردیم.
🔺ما وقتی خشایار اعتمادی خواند: «من درختم تو بهار، ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه» فکر کردیم فصل جدیدی در زندگیمان شروع شده، اما ما تکرار بینهایت «علی کنکوری» بودیم. ما نسلی بودیم که یکسال برای رسیدن آهنگهای لسآنجلسی صبر میکردیم، وقتی هم که میرسید تازه اول دردسرمان بود، ویدئوها را با ترسولرز داخل پتو میپیچیدیم؛ برای شنیدن یک آهنگ دامبولی باید صدبار میمردیم و زنده میشدیم. واقعیت تلخ فیلم کمدی «دایرهزنگی» بودیم.
🔺 ما گوشی و اینترنت نداشتیم. ما وقتی خانم خامنه مجری برنامه کودک تلویزیون برای پرکردن میانبرنامهاش میگفت بچهها عقب بروید، واقعاً میرفتیم. ما تازه متوجه شدیم که خیلی از بچهها چون به حرفش گوش میکردند، دستوپایشان شکسته و پرت شدهاند از بلندی. ما با کارتونهای بلوکشرق بعد از جنگ جهانی دوم بزرگ شدیم.
یادداشت کامل را در سایت «پیام ما» بخوانید.
https://payamema.ir/payam/132588
#جامعه #دهه_شصت #توسعه_پایدار #پیام_ما
@payamema