🔸مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت.
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوت ران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش و هم ارضای شهوت میکرد.
🔘 نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔸آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت.
از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
⏳ کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که میرفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مىکرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مىکرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مىکردند.
〽️نصوح همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت:
↶→【 خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم】
📍 ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که...
دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مالی نیستم و دیگر هم نرفت.
هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمی توانست در آن شهر بماند و از طرفی نمی توانست راز خودش را به کسی اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوت ران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش و هم ارضای شهوت میکرد.
🔘 نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔸آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت.
از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
⏳ کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که میرفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مىکرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مىکرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مىکردند.
〽️نصوح همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت:
↶→【 خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم】
📍 ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که...
دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مالی نیستم و دیگر هم نرفت.
هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمی توانست در آن شهر بماند و از طرفی نمی توانست راز خودش را به کسی اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
محبت و عشق
خانمی شیلیایی که این بچه شیر را بزرگ کرده و بعد بدلیل مشکل مالی فروخته بعد از چند سال به باغ وحش برای دیدن شیر امده و واقعا تماشایی.👇
خانمی شیلیایی که این بچه شیر را بزرگ کرده و بعد بدلیل مشکل مالی فروخته بعد از چند سال به باغ وحش برای دیدن شیر امده و واقعا تماشایی.👇
Forwarded from شمع
🕯
دانه های پوسیده
در اسارت خاک هستند
و مغزهای پوسیده
در اسارت خرافات!
سخت ترین کار دنیا:
آزاد کردن اسیرانی است که زنجیرهای خود را می پرستند.
#ولتر
🆔 @sheromusigi
دانه های پوسیده
در اسارت خاک هستند
و مغزهای پوسیده
در اسارت خرافات!
سخت ترین کار دنیا:
آزاد کردن اسیرانی است که زنجیرهای خود را می پرستند.
#ولتر
🆔 @sheromusigi
Forwarded from شمع
🕯
آنکس که بهشت زندگی را برایت جهنم کرده، مجبور است متقاعدت کند که: بهشت جای دیگری است.
#کارل_پوپر
🆔 @sheromusigi
آنکس که بهشت زندگی را برایت جهنم کرده، مجبور است متقاعدت کند که: بهشت جای دیگری است.
#کارل_پوپر
🆔 @sheromusigi
Forwarded from شمع
🕯
اگر زمان به عقب برگردد :
از هشت سالگی به کلاس زبان انگلیسی می روم
اجازه نمی دهم رنگ کفش هایم را بزرگترها انتخاب کنند
پفک و چیپس نمی خورم
و دوباره عاشق تو می شوم
در اردوهای مدرسه بیشتر می خندم
زنگ ورزش را جدی می گیرم
بی خیال مدیر و ناظم ، ابروهایم را تمیز می کنم
و دوباره عاشق تو می شوم
بیشتر پیاده روی می کنم
یوگا تمرین می کنم
از حافظ و سعدی و مولانا بیشتر می خوانم
و دوباره عاشق تو می شوم
گران و مرغوب اما اندک خرید می کنم
از کافه رفتن کم می کنم و می گذارم روی دفعات مراجعه به شهر کتاب
سینمای کلاسیک جهان را دنبال می کنم
و دوباره عاشق تو می شوم
حساب پس انداز باز می کنم
به جای بحث با مردم به آنها لبخند میزنم و مهم نیست حق با چه کسی باشد
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
#سارا_کنعانی
🆔 @sheromusigi
اگر زمان به عقب برگردد :
از هشت سالگی به کلاس زبان انگلیسی می روم
اجازه نمی دهم رنگ کفش هایم را بزرگترها انتخاب کنند
پفک و چیپس نمی خورم
و دوباره عاشق تو می شوم
در اردوهای مدرسه بیشتر می خندم
زنگ ورزش را جدی می گیرم
بی خیال مدیر و ناظم ، ابروهایم را تمیز می کنم
و دوباره عاشق تو می شوم
بیشتر پیاده روی می کنم
یوگا تمرین می کنم
از حافظ و سعدی و مولانا بیشتر می خوانم
و دوباره عاشق تو می شوم
گران و مرغوب اما اندک خرید می کنم
از کافه رفتن کم می کنم و می گذارم روی دفعات مراجعه به شهر کتاب
سینمای کلاسیک جهان را دنبال می کنم
و دوباره عاشق تو می شوم
حساب پس انداز باز می کنم
به جای بحث با مردم به آنها لبخند میزنم و مهم نیست حق با چه کسی باشد
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
#سارا_کنعانی
🆔 @sheromusigi
Forwarded from شمع
🕯
مارها قورباغهها را میخوردند و قورباغهها غمگین بودند.
قورباغهها به لکلکها شکایت کردند.
لکلکها مارها را خوردند و قورباغهها شادمان شدند.
لکلکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغهها.
قورباغهها دچار اختلاف دیدگاه شدند.
عدهای از آنها با لکلکها کنار آمدند و عدهای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند....
#منوچهر_احترامی
🆔 @sheromusigi
مارها قورباغهها را میخوردند و قورباغهها غمگین بودند.
قورباغهها به لکلکها شکایت کردند.
لکلکها مارها را خوردند و قورباغهها شادمان شدند.
لکلکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغهها.
قورباغهها دچار اختلاف دیدگاه شدند.
عدهای از آنها با لکلکها کنار آمدند و عدهای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند....
#منوچهر_احترامی
🆔 @sheromusigi