#زندگینامه_افراد_موفق
این داستان مردی است که نوع انسان به او افتخار کرده و از او به خاطر تمام مشقاتی که برای بازگشت به یک زندگی نرمال کشیده است ممنون می-باشد.
نام این مرد خارق-العاده روسی دکتر والنتین دیکول است. او هرگز والدین خود را ندید. پدرش در هنگامی که مادرش او را باردار بود در یک عملیات در جنگ جهانی دوم کشته شد. مادر والنتین هم در هنگام زایمان او از دنیا رفت. بدین ترتیب والنتین در یک یتیم-خانه بزرگ شد و در آنجا برای یک تکه نان مجبور بود بجنگد. چون در آن سال-ها به-دلیل قحطی شرایط زندگی بسیار سخت و دهشت-بار بود اما یک دفعه یک اتفاق بسیار جالب رخ داد. این شادی- بخش- ترین حادثه-ای بود که این پســــر تا به حال در زندگی-اش تجربه کرده بود. او به تماشای نمایش گروه سیرکی که در حال گذر از این شهر به آن شهر بودند رفته بود.
از این لحظه به بعد تمام زندگی او متعلق به سیرک شد. والنتین از یتیم-خانه فرار کرد تا تمام روز خود را در آنجا سپری کند. پســــر خیلی زود تصمیم گرفت که می-بایست یک هنرمند سیرک شود. او خود را وقف سیرک کرده بود و خیلی سریع در هنرهائی همچون تردستی، شعبده-بازی و آکروبات خبره شد ولی سرانجام تصمیم گرفت که یک هنرمند بندباز شود. در پانزده سالگی بود که او اولین نمایش خود را در مقابل بینندگان به اجراء درآورد. یک روز میله-ای که والنتین از آن آویزان شده بود شکست (آنطور که در سیرک مصطلح است علت شکسته شدن میله خستگی حاصله در فلز بر اثر وارد شدن فشار متمادی بر روی آن بود) و دیکول از ارتفاع ۴۰ فوتی (۱۲ متری) به زمین سقوط کرد. بر اثر سقوط استخوان-های دیکول از ده نقطه شکست که یکی از آنها در ستون فقرات او بود و باعث شد که او به طور کل از ناحیه پا فلج شود.
نظر قطعی دکترها این بود که والنتین می-بایست مابقی عمر خود را بر روی ویلچر (صندلی چرخ-دار) سپری کند. در آن زمان هیچ سیستم توانبخشی وجود نداشت (والنتین اینگونه بازگو می-کند) من جوان بودم و نه تنها نمی-توانستم رأی دکترها را بپذیرم بلکه نمی-توانستم به اینکه دیگر قادر به راه رفتن نیستم هم یک لحظه فکر کنم. بنابراین به شخصه شروع کردم به تمرین و توسعه سیستم توانبخشی خودم.
والنتین در همان بیمارستانی که بستری بود شروع به تمرین با تمام انرژی کرد. دکترها و دیگر بیمارها به او گفتند که بی-جهت زمان و انرژی خود را هدر ندهد. یکی از هم- اتاقی-هاش به او گفت نگاه کن ما با وجودی که قادر به اجراء حرکت جزئی در دست-ها و پاهایمان هستیم ولی باز با این وجود سال-ها است که روی تخت بستری هستیم. در صورتی که پاهای تو کاملاً فلج و ناتوان هستند اما والنتین به ورزش خود ادامه داد و تمرینات با وزنه را شروع کرد و آنقدر با وزنه تمرین می-کرد تا خستگی مطلق بر او مستولی شود. پس از گذشت ۶ سال زحمت و مشقت تمام، غیرممکن به یک واقعیت مبدل شد.
دیکول قادر بود مثل یک بچه راه برود. حالا این دکتر عالی-قدر بر این عقیده است که تسلیم شدن و ایستادن در همان جای قبلی برداشت فکری افرادی است که نمی-خواهند کار و تلاش کنند. با وجودی که بر روی ویلچر بود به مدرسه دلقک-ها می-رفت تا به بچه-ها هنرهای آکروباتیک و دیگر مهارت-های سیرک را آموزش بدهد. پس از اینکه کلاسش با بچه-ها به پایان می-رسید شروع به تمرینات خودش می-کرد. او می-بایست بر دردی که برای او بسیار سخت بود غلبه می-کرد. بدون کمک و با وصف بر اینکه نیمی از بدن او فلج بود می-بایست روی زمین خود را به این طرف و آن طرف می-کشاند تا وزنه-های تمرینی-اش را جابه-جا کند.
یک بار آنقدر خسته شده بود که ناخودآگاه بر روی کف سالن به خواب رفته بود یعنی آنقدر خسته و بی-رمق که حتی نتوانسته بود خود را بر روی صندلی چرخدارش برساند. صبح روز بعد زمانی که نظافتچی سالن برای تمیز کردن سالن آمده بود با دیـــــ ـن یک مرد که بر روی زمین ولو شده بود هراسان شده و تصور کرد که او مرده است و سریعاً دنبال دکتر رفت او هر روز را هینگونه آغاز می-کرد.
دیکول در حال توسعه سیستم منحصربه-فردی بود که زیربنای کارهای آینده او را تشکیل می-داد. برای دیکول راه رفتن کافی نبود او می-خواست که دوباره به سیرک بازگردد. و همین-طور هم شد. سمت جدید دیکول در سیرک آکروبات موتورسیکلت بود او آرزو داشت دنیای سیرک را با وزنه-هائی که تا به حال به گوش کسی نرسیده است شگفت-زده کند.
هنگامی-که دکترهائی که عارضه او را تشخیص داده بودند باخبر شدند که او نه تنها راه می-رود بلکه دوباره به سیرک بازگشته نمی-توانستند این مسئله را باور کنند. ولی معلولان و ویلچری-های دیگر او را باور می-کردند و برای کمک گرفت از دیکول به سراغ او می-آمدند. دیکول در این خصوص که بخواهد خود را به-عنوان یک الگو نشان دهد محتاطانه عمل می-کرد.
این داستان مردی است که نوع انسان به او افتخار کرده و از او به خاطر تمام مشقاتی که برای بازگشت به یک زندگی نرمال کشیده است ممنون می-باشد.
نام این مرد خارق-العاده روسی دکتر والنتین دیکول است. او هرگز والدین خود را ندید. پدرش در هنگامی که مادرش او را باردار بود در یک عملیات در جنگ جهانی دوم کشته شد. مادر والنتین هم در هنگام زایمان او از دنیا رفت. بدین ترتیب والنتین در یک یتیم-خانه بزرگ شد و در آنجا برای یک تکه نان مجبور بود بجنگد. چون در آن سال-ها به-دلیل قحطی شرایط زندگی بسیار سخت و دهشت-بار بود اما یک دفعه یک اتفاق بسیار جالب رخ داد. این شادی- بخش- ترین حادثه-ای بود که این پســــر تا به حال در زندگی-اش تجربه کرده بود. او به تماشای نمایش گروه سیرکی که در حال گذر از این شهر به آن شهر بودند رفته بود.
از این لحظه به بعد تمام زندگی او متعلق به سیرک شد. والنتین از یتیم-خانه فرار کرد تا تمام روز خود را در آنجا سپری کند. پســــر خیلی زود تصمیم گرفت که می-بایست یک هنرمند سیرک شود. او خود را وقف سیرک کرده بود و خیلی سریع در هنرهائی همچون تردستی، شعبده-بازی و آکروبات خبره شد ولی سرانجام تصمیم گرفت که یک هنرمند بندباز شود. در پانزده سالگی بود که او اولین نمایش خود را در مقابل بینندگان به اجراء درآورد. یک روز میله-ای که والنتین از آن آویزان شده بود شکست (آنطور که در سیرک مصطلح است علت شکسته شدن میله خستگی حاصله در فلز بر اثر وارد شدن فشار متمادی بر روی آن بود) و دیکول از ارتفاع ۴۰ فوتی (۱۲ متری) به زمین سقوط کرد. بر اثر سقوط استخوان-های دیکول از ده نقطه شکست که یکی از آنها در ستون فقرات او بود و باعث شد که او به طور کل از ناحیه پا فلج شود.
نظر قطعی دکترها این بود که والنتین می-بایست مابقی عمر خود را بر روی ویلچر (صندلی چرخ-دار) سپری کند. در آن زمان هیچ سیستم توانبخشی وجود نداشت (والنتین اینگونه بازگو می-کند) من جوان بودم و نه تنها نمی-توانستم رأی دکترها را بپذیرم بلکه نمی-توانستم به اینکه دیگر قادر به راه رفتن نیستم هم یک لحظه فکر کنم. بنابراین به شخصه شروع کردم به تمرین و توسعه سیستم توانبخشی خودم.
والنتین در همان بیمارستانی که بستری بود شروع به تمرین با تمام انرژی کرد. دکترها و دیگر بیمارها به او گفتند که بی-جهت زمان و انرژی خود را هدر ندهد. یکی از هم- اتاقی-هاش به او گفت نگاه کن ما با وجودی که قادر به اجراء حرکت جزئی در دست-ها و پاهایمان هستیم ولی باز با این وجود سال-ها است که روی تخت بستری هستیم. در صورتی که پاهای تو کاملاً فلج و ناتوان هستند اما والنتین به ورزش خود ادامه داد و تمرینات با وزنه را شروع کرد و آنقدر با وزنه تمرین می-کرد تا خستگی مطلق بر او مستولی شود. پس از گذشت ۶ سال زحمت و مشقت تمام، غیرممکن به یک واقعیت مبدل شد.
دیکول قادر بود مثل یک بچه راه برود. حالا این دکتر عالی-قدر بر این عقیده است که تسلیم شدن و ایستادن در همان جای قبلی برداشت فکری افرادی است که نمی-خواهند کار و تلاش کنند. با وجودی که بر روی ویلچر بود به مدرسه دلقک-ها می-رفت تا به بچه-ها هنرهای آکروباتیک و دیگر مهارت-های سیرک را آموزش بدهد. پس از اینکه کلاسش با بچه-ها به پایان می-رسید شروع به تمرینات خودش می-کرد. او می-بایست بر دردی که برای او بسیار سخت بود غلبه می-کرد. بدون کمک و با وصف بر اینکه نیمی از بدن او فلج بود می-بایست روی زمین خود را به این طرف و آن طرف می-کشاند تا وزنه-های تمرینی-اش را جابه-جا کند.
یک بار آنقدر خسته شده بود که ناخودآگاه بر روی کف سالن به خواب رفته بود یعنی آنقدر خسته و بی-رمق که حتی نتوانسته بود خود را بر روی صندلی چرخدارش برساند. صبح روز بعد زمانی که نظافتچی سالن برای تمیز کردن سالن آمده بود با دیـــــ ـن یک مرد که بر روی زمین ولو شده بود هراسان شده و تصور کرد که او مرده است و سریعاً دنبال دکتر رفت او هر روز را هینگونه آغاز می-کرد.
دیکول در حال توسعه سیستم منحصربه-فردی بود که زیربنای کارهای آینده او را تشکیل می-داد. برای دیکول راه رفتن کافی نبود او می-خواست که دوباره به سیرک بازگردد. و همین-طور هم شد. سمت جدید دیکول در سیرک آکروبات موتورسیکلت بود او آرزو داشت دنیای سیرک را با وزنه-هائی که تا به حال به گوش کسی نرسیده است شگفت-زده کند.
هنگامی-که دکترهائی که عارضه او را تشخیص داده بودند باخبر شدند که او نه تنها راه می-رود بلکه دوباره به سیرک بازگشته نمی-توانستند این مسئله را باور کنند. ولی معلولان و ویلچری-های دیگر او را باور می-کردند و برای کمک گرفت از دیکول به سراغ او می-آمدند. دیکول در این خصوص که بخواهد خود را به-عنوان یک الگو نشان دهد محتاطانه عمل می-کرد.