خاطره سازی
۱. دیشب رفتم تئاترشهر !
تقریبا همه ی نزدیکانم میدانند هر وقت دلم بگیرد و ذهنم گیج و آشفته باشد، باید بروم تئاتر!
اما آن همه خبر ندارند حتی اگر نشود تئاتری ببینم، کافیست چند بار دور تئاتر شهر با آن ساختمان دلفریب و رازآلودش، با آن ماندالای خیال انگیزش بچرخم و در هزارتوی خاطراتم گم شوم و آرام بگیرم.
کافیست چندپله توی دلش پایین بروم و از میان پوسترهای نمایش هایی که بیشترشان را دیده ام، میان دیالوگ ها، شخصیت ها و موقعیت های تلخ و شیرین قصه های مردمان، غرق شوم و دلتنگی یادم برود.
کافیست همانجا بنشینم، فنجانی قهوه سفارش دهم و در حواسم، با ترکیب عطر و طعم قهوه ی ترک و موسیقی فرانسوی، مست شوم.
خدایا چه لذتی می تواند بالاتر ازین تجربه باشد!
۲. دیشب رفتم تئاترشهر!
و از سر اقبال، در همان کافه، تجربه ی دیدن تئاتری هم نصیبم شد!
تئاتر کافه پولشری! ممنون مادام پولشری برای به اشتراک گذاشتن قصه ی زندگیتان تا مابه جای گوشی هایمان، بیشتر به یکدیگر نگاه کنیم، گوش کنیم و بی تفاوت از کنار هم نگذریم، دست شما درد نکند آقای آلن وتز برای نمایشنامه ای که یادمان آورد باید قدر لحظه هایمان را بیشتر بدانیم، به جای ترس از مرگ، معنای بودن، لذت عاشق شدن و خاطره ساختن را بهتر درک کنیم، خداقوت الهام پاوه نژاد عزیز برای جان دادن به این متن! و البته سپاس از آقای نوری گرامی برای ترجمه ای متین.
۳. دیشب رفتم تئاترشهر!
برای اینکه باز هم خاطره بسازم، با این تفاوت که تمام این تجربه ی همیشه لذتبخش، پیش چشمانم مدام خیس و محو می شد! و به این می اندیشیدم که، خدایا خداحافظی با این همه خاطره چقدر سخت است!
۱۵اردیبهشت۹۶
#خاطره_سازی #تئاتر # تئاتر_شهر #کافه_تریا #کافه_پولشری #نمایشنامه #تئاتر #الهام_پاوه_نژاد #آلن_وتز #اصغر_نوری #نمایشگاه_کتاب #انتشارات_نیلا
https://www.instagram.com/p/BTuT-0XBFQ9/?igshid=19dpa0pm6tu1z
۱. دیشب رفتم تئاترشهر !
تقریبا همه ی نزدیکانم میدانند هر وقت دلم بگیرد و ذهنم گیج و آشفته باشد، باید بروم تئاتر!
اما آن همه خبر ندارند حتی اگر نشود تئاتری ببینم، کافیست چند بار دور تئاتر شهر با آن ساختمان دلفریب و رازآلودش، با آن ماندالای خیال انگیزش بچرخم و در هزارتوی خاطراتم گم شوم و آرام بگیرم.
کافیست چندپله توی دلش پایین بروم و از میان پوسترهای نمایش هایی که بیشترشان را دیده ام، میان دیالوگ ها، شخصیت ها و موقعیت های تلخ و شیرین قصه های مردمان، غرق شوم و دلتنگی یادم برود.
کافیست همانجا بنشینم، فنجانی قهوه سفارش دهم و در حواسم، با ترکیب عطر و طعم قهوه ی ترک و موسیقی فرانسوی، مست شوم.
خدایا چه لذتی می تواند بالاتر ازین تجربه باشد!
۲. دیشب رفتم تئاترشهر!
و از سر اقبال، در همان کافه، تجربه ی دیدن تئاتری هم نصیبم شد!
تئاتر کافه پولشری! ممنون مادام پولشری برای به اشتراک گذاشتن قصه ی زندگیتان تا مابه جای گوشی هایمان، بیشتر به یکدیگر نگاه کنیم، گوش کنیم و بی تفاوت از کنار هم نگذریم، دست شما درد نکند آقای آلن وتز برای نمایشنامه ای که یادمان آورد باید قدر لحظه هایمان را بیشتر بدانیم، به جای ترس از مرگ، معنای بودن، لذت عاشق شدن و خاطره ساختن را بهتر درک کنیم، خداقوت الهام پاوه نژاد عزیز برای جان دادن به این متن! و البته سپاس از آقای نوری گرامی برای ترجمه ای متین.
۳. دیشب رفتم تئاترشهر!
برای اینکه باز هم خاطره بسازم، با این تفاوت که تمام این تجربه ی همیشه لذتبخش، پیش چشمانم مدام خیس و محو می شد! و به این می اندیشیدم که، خدایا خداحافظی با این همه خاطره چقدر سخت است!
۱۵اردیبهشت۹۶
#خاطره_سازی #تئاتر # تئاتر_شهر #کافه_تریا #کافه_پولشری #نمایشنامه #تئاتر #الهام_پاوه_نژاد #آلن_وتز #اصغر_نوری #نمایشگاه_کتاب #انتشارات_نیلا
https://www.instagram.com/p/BTuT-0XBFQ9/?igshid=19dpa0pm6tu1z
Instagram
خاطره بازی
۱.گاهی دیدن یک تئاتر خوب، همان موقع، حال آدم را خوب نمی کند. گاهی حالت را خوب که نمی کند هیچ، به هم اَت می ریزد! که دل آشوب گرفته و گیج، حتی عصبانی و دلخور از تاریکی سالن و صندلی های مرتب چیده شده ی سیاه فرار می کنی!
اما این آشوب رهایت نمی کند، چون هنوز هست و میان سکوت شب و خلوتی پیاده روهای خاکستری، بالا و پایین خزیدنش را حس می کنی! چه خبر است؟! نمی دانی!
نمی فهمی! مگر همت کنی و میان سکوت و سوال، تاب بیاوری، آنوقت خاطره های دور کم کم بالا می آیند و تصویرها جان می گیرند.
همان خاطره هایی که مال گذشته اند و شاید روزی فراموش و روزی دفن شان کرده باشی. همان هایی که حالا زنده و جان دار توی سرت دور و نزدیک می شوند...پله ها را بالا و پایین می روند... تاریک و روشن می شوند...اما می مانند، چون دیگر نمی توانی گم و گورشان کنی! ناچاری صبور باشی و بهشان نگاه کنی، صدایشان را بشنوی، و احساسات واقعی ات را تجربه و لمس کنی!
شاید با دو قطره اشک...!شاید با یک آه عمیق ...!شاید...
هرچه هست... بعدازین حال، احوالت بهتر است!
۲. Catharsis
کاتارسیس یک واژه یونانی و به معنای تطهیر، تزکیه و تخلیص است. از نظر " ارسطو" کاتارسیس عبارت است از «پایان بخشیدن» به نیروهای عاطفی نمایشنامه. ارسطو کاتارسیس را یکی از نتایج لذت بردن از اثر هنری میداندو عمدتاً آن را در تراژدی مطرح میکند. وقتی سراینده ی تراژدی واقعهای را از زندگی قشرهای نیکِ جامعه که دستخوش اشتباه شدهاند، به تصویر میکشد که برای اشتباهی که دامنگیرشان شده، کفارهای بیش از آنچه که مستوجب آن بودهاند پرداختهاند. دراین حال مخاطب تراژدی از یک سو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکند. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش اتفاق میافتد. کاتارسیس فرایندی است که طی آن عناصر چهارگانه طبع انسان؛ بلغم، سودا، صفرا و خون که در اثر به هم خوردن آنها انسان خطا میکند، به حالت اول خود بازمیگردند.
۳.نمایش شِنیدن
_ چقدر می توانیم به شنیده هایمان، اعتماد کنیم؟
_ چقدر مجوز داریم تا این شنیده ها را به دیگری بگوییم؟
_قبل از گفتنِ این شنیده ها، چقدر به تاثیرش در زندگی و روان دیگری فکر کرده ایم؟
__این شنیده ها تا چه حد محصولِ ایده ها و باورهای ذهنی خودماست ؟ و تا چه حد با حسادت، رقابت، کینه، خشم پنهان و زخم های حل نشده ی خودمان درآمیخته است؟
_و اینکه هر کدام از ما چقدر اقبال و فرصت بخشیدن و بخشیده شدن پیدا می کنیم؟
۹۶_۴_۱۲
#تئاتر_خوب #تئاتر_درمانی#ارسطو #کاتارسیس #نمایش_شنیدن#حال_خوب
https://www.instagram.com/p/BWI73KchYnH/?igshid=1j7uwwuk9zsji
۱.گاهی دیدن یک تئاتر خوب، همان موقع، حال آدم را خوب نمی کند. گاهی حالت را خوب که نمی کند هیچ، به هم اَت می ریزد! که دل آشوب گرفته و گیج، حتی عصبانی و دلخور از تاریکی سالن و صندلی های مرتب چیده شده ی سیاه فرار می کنی!
اما این آشوب رهایت نمی کند، چون هنوز هست و میان سکوت شب و خلوتی پیاده روهای خاکستری، بالا و پایین خزیدنش را حس می کنی! چه خبر است؟! نمی دانی!
نمی فهمی! مگر همت کنی و میان سکوت و سوال، تاب بیاوری، آنوقت خاطره های دور کم کم بالا می آیند و تصویرها جان می گیرند.
همان خاطره هایی که مال گذشته اند و شاید روزی فراموش و روزی دفن شان کرده باشی. همان هایی که حالا زنده و جان دار توی سرت دور و نزدیک می شوند...پله ها را بالا و پایین می روند... تاریک و روشن می شوند...اما می مانند، چون دیگر نمی توانی گم و گورشان کنی! ناچاری صبور باشی و بهشان نگاه کنی، صدایشان را بشنوی، و احساسات واقعی ات را تجربه و لمس کنی!
شاید با دو قطره اشک...!شاید با یک آه عمیق ...!شاید...
هرچه هست... بعدازین حال، احوالت بهتر است!
۲. Catharsis
کاتارسیس یک واژه یونانی و به معنای تطهیر، تزکیه و تخلیص است. از نظر " ارسطو" کاتارسیس عبارت است از «پایان بخشیدن» به نیروهای عاطفی نمایشنامه. ارسطو کاتارسیس را یکی از نتایج لذت بردن از اثر هنری میداندو عمدتاً آن را در تراژدی مطرح میکند. وقتی سراینده ی تراژدی واقعهای را از زندگی قشرهای نیکِ جامعه که دستخوش اشتباه شدهاند، به تصویر میکشد که برای اشتباهی که دامنگیرشان شده، کفارهای بیش از آنچه که مستوجب آن بودهاند پرداختهاند. دراین حال مخاطب تراژدی از یک سو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکند. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش اتفاق میافتد. کاتارسیس فرایندی است که طی آن عناصر چهارگانه طبع انسان؛ بلغم، سودا، صفرا و خون که در اثر به هم خوردن آنها انسان خطا میکند، به حالت اول خود بازمیگردند.
۳.نمایش شِنیدن
_ چقدر می توانیم به شنیده هایمان، اعتماد کنیم؟
_ چقدر مجوز داریم تا این شنیده ها را به دیگری بگوییم؟
_قبل از گفتنِ این شنیده ها، چقدر به تاثیرش در زندگی و روان دیگری فکر کرده ایم؟
__این شنیده ها تا چه حد محصولِ ایده ها و باورهای ذهنی خودماست ؟ و تا چه حد با حسادت، رقابت، کینه، خشم پنهان و زخم های حل نشده ی خودمان درآمیخته است؟
_و اینکه هر کدام از ما چقدر اقبال و فرصت بخشیدن و بخشیده شدن پیدا می کنیم؟
۹۶_۴_۱۲
#تئاتر_خوب #تئاتر_درمانی#ارسطو #کاتارسیس #نمایش_شنیدن#حال_خوب
https://www.instagram.com/p/BWI73KchYnH/?igshid=1j7uwwuk9zsji
Instagram