« یادش بخیر »
یادش بخـیر ، چشمانِ تو غزل غزل ترانه شد
در آن شبِ شـور و شَرَر ، نگاهِ تـو بهانه شد
یادش بخیر که مَرهمی به زخمِ کهنه ام زدی
دستِ تـو بـر ،هالهء مو ،حکایتی ز شانه شد
یادش بخیر که ماهِ شب ، شاهدِ گیسوی تو بود
تمامِ بوسه های تو ، رویِ لبم جوانه شد
یادش بخیر آن رایحه، از زلفِ خود کردی رها
دلدادهء شیدای تو ، مجنونِ این زمانه شد
یادش بخیر با صد خروش با یک پیامی چون سروش
در جانِ من نقشی زدی ، بر لب ، غزل، مستانه شد
یادش بخیر شاخه، گُلی، از آن چمن کردی جدا
دادی بدستم برگِ آن؛ دستانِ من گُلخانه شـد
یادش بخیر شیرین لبت، با آن شَرَرهای تَنَت
در گوشِ من نجوا کنان هر واژه ای دُردانه شد
یادش بخیر با جرعه ای نیشِ مرا نوشی شدی
از مستیِ نوشِ لبت ، این پیکرم خُمخانه شد
یادش بخیر گفتی به شمس تا واپسین دَم یارِتَم
غافل که تا صبحِ سَحَر ، هر واژه ای افسانه شد
#ابوالفضل_شمسی
@mohsenjamei
یادش بخـیر ، چشمانِ تو غزل غزل ترانه شد
در آن شبِ شـور و شَرَر ، نگاهِ تـو بهانه شد
یادش بخیر که مَرهمی به زخمِ کهنه ام زدی
دستِ تـو بـر ،هالهء مو ،حکایتی ز شانه شد
یادش بخیر که ماهِ شب ، شاهدِ گیسوی تو بود
تمامِ بوسه های تو ، رویِ لبم جوانه شد
یادش بخیر آن رایحه، از زلفِ خود کردی رها
دلدادهء شیدای تو ، مجنونِ این زمانه شد
یادش بخیر با صد خروش با یک پیامی چون سروش
در جانِ من نقشی زدی ، بر لب ، غزل، مستانه شد
یادش بخیر شاخه، گُلی، از آن چمن کردی جدا
دادی بدستم برگِ آن؛ دستانِ من گُلخانه شـد
یادش بخیر شیرین لبت، با آن شَرَرهای تَنَت
در گوشِ من نجوا کنان هر واژه ای دُردانه شد
یادش بخیر با جرعه ای نیشِ مرا نوشی شدی
از مستیِ نوشِ لبت ، این پیکرم خُمخانه شد
یادش بخیر گفتی به شمس تا واپسین دَم یارِتَم
غافل که تا صبحِ سَحَر ، هر واژه ای افسانه شد
#ابوالفضل_شمسی
@mohsenjamei