ای بهار آرزوی نسل فردا، دخترم
ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم
چشم و گوش خویش را بگشا کز راه حسد
نشکند آیینهات را چشم دنیا، دخترم
دست در دست حیا بگذار و کوشش کن مدام
تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم
کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر
دم مزن تا میتوانی از دریغا، دخترم
با مدارا میشوی آسوده دل، پس کن بنا
پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم
#پیشاپیش_روزت_مبارک
@mohsenjamei
ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم
چشم و گوش خویش را بگشا کز راه حسد
نشکند آیینهات را چشم دنیا، دخترم
دست در دست حیا بگذار و کوشش کن مدام
تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم
کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر
دم مزن تا میتوانی از دریغا، دخترم
با مدارا میشوی آسوده دل، پس کن بنا
پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم
#پیشاپیش_روزت_مبارک
@mohsenjamei
.
روی کاغذ نوشتم : دست هـــای تو …
و روی آن دست کشیدم !
روی کاغذ نوشتم : شانـــه های تو …
و سر بر شانه ات گذاشتم !
روی کاغذ نوشتم : چشــــم های تو …
و یک دل سیر تماشایشان کردم !
هر صبح …
با مشتـــی کاغذ در آغوشم …
از خواب ِ تـــو بیدار شدم !
و اینک
روی همــــان کاغذ قـــدیمی
می نویسم :
من …
#از_این_زندگـــی_کاغذی_خسته_ام😔
@mohsenjamei
روی کاغذ نوشتم : دست هـــای تو …
و روی آن دست کشیدم !
روی کاغذ نوشتم : شانـــه های تو …
و سر بر شانه ات گذاشتم !
روی کاغذ نوشتم : چشــــم های تو …
و یک دل سیر تماشایشان کردم !
هر صبح …
با مشتـــی کاغذ در آغوشم …
از خواب ِ تـــو بیدار شدم !
و اینک
روی همــــان کاغذ قـــدیمی
می نویسم :
من …
#از_این_زندگـــی_کاغذی_خسته_ام😔
@mohsenjamei
"باید به دیدار اجل دل خوش کنم گاهی..."
وقتی که پای زندگی این روزها سرد است
مثل عمو فیروزها میخندم اجباری
لیکن هوای سینه ام آلوده از درد است
@mohsenjamei
وقتی که پای زندگی این روزها سرد است
مثل عمو فیروزها میخندم اجباری
لیکن هوای سینه ام آلوده از درد است
@mohsenjamei
💕پدري فرزند خود را خواند
دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود نگاه كرد و گفت:
فرزندم چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتي و آن را كثيف نكردي؟
پسر با تعجب پاسخ داد:
چون معلم هر روز آن را نگاه مي كند و نمره مي دهد.
پدر گفت: دفتر زندگي خود را نيز پاك نگاه دار، چون معلم هستي
هر لحظه آن را مي نگرد و به تو نمره مي دهد.
@mohsenjamei
دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود نگاه كرد و گفت:
فرزندم چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتي و آن را كثيف نكردي؟
پسر با تعجب پاسخ داد:
چون معلم هر روز آن را نگاه مي كند و نمره مي دهد.
پدر گفت: دفتر زندگي خود را نيز پاك نگاه دار، چون معلم هستي
هر لحظه آن را مي نگرد و به تو نمره مي دهد.
@mohsenjamei
@mohsenjamei
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنید
آدمهای مهربان در مقابل خوبی هایِ یکطرفه؛ هرگز احساس حماقت نمیکنند
چون خوب بودن برای آنها عادت شده است
آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند
آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند...
آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند
که نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند...
هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان هست
سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید...
❣مهربان باشید
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنید
آدمهای مهربان در مقابل خوبی هایِ یکطرفه؛ هرگز احساس حماقت نمیکنند
چون خوب بودن برای آنها عادت شده است
آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند
آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند...
آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند
که نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند...
هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان هست
سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید...
❣مهربان باشید
@mohsenjamei
آخرین_شعر_شهریار
یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند
آخر چه شد که حلقه بدین در نمیزنند
دایم پرنده اند به هر بام و بر دلی
دیگر به بام خانه ما سر نمی زنند
پنداشتند همچو درختی تکیده ام
سنگی از آن به شاخه بی بر نمی زنند
چرخد نظام کار به دوران به سیم و زر
دستی به کار مضطر بی زر نمی زنند
یا رب چه شد گروه طبیبان شهر ما
سر بر من فتاده به بستر نمی زنند
یاران چرا که لاله غداران روزگار
تیر نگه به قلب مکدر نمی زنند
دستی برم به زلف سمن ساکه عاشقان
چنگی چو من به زلف معنبر نمی زنند
بر مدعی بگو که ستیزد ز روبرو
مردان زپشت حربه و خنجر نمی زنند
با من مجنگ جان برادر که عاقلان
اندوده پیش مهر منور نمی زنند
من رندم و قلندر و مفلس در این دیار
دزدان راه ره به قلندر نمی زنند
جور و ستم گرفته سراسر جهان ما
یا رب چه شد که حد به ستمگر نمی زنند
مردم دریغ مرده پرستند شهریار
کاندر حیات سر به هنرور نمی زنند
#شهريار
آخرین_شعر_شهریار
یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند
آخر چه شد که حلقه بدین در نمیزنند
دایم پرنده اند به هر بام و بر دلی
دیگر به بام خانه ما سر نمی زنند
پنداشتند همچو درختی تکیده ام
سنگی از آن به شاخه بی بر نمی زنند
چرخد نظام کار به دوران به سیم و زر
دستی به کار مضطر بی زر نمی زنند
یا رب چه شد گروه طبیبان شهر ما
سر بر من فتاده به بستر نمی زنند
یاران چرا که لاله غداران روزگار
تیر نگه به قلب مکدر نمی زنند
دستی برم به زلف سمن ساکه عاشقان
چنگی چو من به زلف معنبر نمی زنند
بر مدعی بگو که ستیزد ز روبرو
مردان زپشت حربه و خنجر نمی زنند
با من مجنگ جان برادر که عاقلان
اندوده پیش مهر منور نمی زنند
من رندم و قلندر و مفلس در این دیار
دزدان راه ره به قلندر نمی زنند
جور و ستم گرفته سراسر جهان ما
یا رب چه شد که حد به ستمگر نمی زنند
مردم دریغ مرده پرستند شهریار
کاندر حیات سر به هنرور نمی زنند
#شهريار
دم مزن گر همدمی میبایدت
خسته شو گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی میبایدت
همچو غواصان دم اندر سینه کش
گر چو دریا همدمی میبایدت
از عبادت غم کشی و صد شفیع
پیشوای هر غمی میبایدت
عطار
@mohsenjamei
خسته شو گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی میبایدت
همچو غواصان دم اندر سینه کش
گر چو دریا همدمی میبایدت
از عبادت غم کشی و صد شفیع
پیشوای هر غمی میبایدت
عطار
@mohsenjamei
@mohsenjamei
دلفروشی مست هستم
قلب صادق می خری ؟
خسته از عشقم،بگو این
قلب عاشق می خری؟
شاعری دریاییم
دل را به دریا می زنم
غرق دارم میشوم
پاروی قایق می خری؟
دلفروشی مست هستم
قلب صادق می خری ؟
خسته از عشقم،بگو این
قلب عاشق می خری؟
شاعری دریاییم
دل را به دریا می زنم
غرق دارم میشوم
پاروی قایق می خری؟
آ فتاب آ مده امروز ..تو مهتاب..بیا
به سراغ دل دیوانه وبی تاب ...بیا
جمعه را روز حزین گفته تمام تاریخ
رسم دیرینه دگرگون و شاداب... بیا.
@mohsenjamei
به سراغ دل دیوانه وبی تاب ...بیا
جمعه را روز حزین گفته تمام تاریخ
رسم دیرینه دگرگون و شاداب... بیا.
@mohsenjamei
@mohsenjamei
منم و داغ نگاهی که به قلبم زده ای
آتش خرمن آهی که به قلبم زده ای
قول دادی همه ی دار و ندارم باشی
در تنم رخنه کنی، فصل بهارم باشی
من به بد قولی چشمان تو عادت کردم
به همین بودنت از دور قناعت کردم
ترسم این است بیایی و صدایم نکنی
کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی
ترسم این است صدایم به صدایت نرسد
بدوم با سر و سر باز به پایت نرسد
نکند جای تو را فاصله ات پر بکند
خاطره روی تورا سایه تصور بکند
منم و داغ نگاهی که به قلبم زده ای
آتش خرمن آهی که به قلبم زده ای
قول دادی همه ی دار و ندارم باشی
در تنم رخنه کنی، فصل بهارم باشی
من به بد قولی چشمان تو عادت کردم
به همین بودنت از دور قناعت کردم
ترسم این است بیایی و صدایم نکنی
کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی
ترسم این است صدایم به صدایت نرسد
بدوم با سر و سر باز به پایت نرسد
نکند جای تو را فاصله ات پر بکند
خاطره روی تورا سایه تصور بکند
@mohsenjamei
عاقبت با یک غزل، او را هوایی میکنم
بعدِ عاشق کردنش، خود را فدایی میکنم
گفته اند او عاشقِ شعر است و شاعر پیشگی
با همین ترفند، از او دلربـایی میکنم
من که #شاعر نیستم، اما به عشقِ او چنین
در میانِ دوستان، شاعر نمایی میکنم !
عاقبت با یک غزل، او را هوایی میکنم
بعدِ عاشق کردنش، خود را فدایی میکنم
گفته اند او عاشقِ شعر است و شاعر پیشگی
با همین ترفند، از او دلربـایی میکنم
من که #شاعر نیستم، اما به عشقِ او چنین
در میانِ دوستان، شاعر نمایی میکنم !
@mohsenjamei
سلام صبحتون پر از بهترینها
خوشبختی همسایه دیوار به دیوارخونه هاتون
دل مهربونتون شاد
کارهاتون بر وفق مراد
تنتون سالم
و عاقبتتون بخیر باشه
صبح قشنگ تابستونیتون بخیر و شادکامی
سلام صبحتون پر از بهترینها
خوشبختی همسایه دیوار به دیوارخونه هاتون
دل مهربونتون شاد
کارهاتون بر وفق مراد
تنتون سالم
و عاقبتتون بخیر باشه
صبح قشنگ تابستونیتون بخیر و شادکامی