🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
برایِ من، بِکُن کـــوتـاه امشب، دامنت را
هوا گرم است، وا کُن دکمهی پیراهنت را
زدم بر سیم آخر، عزم خود را جزم کردم
اگر زُلفت گُذارَد تا ببوسم گردنت را
زکاتِ نعمتِ وافر ضروری است، لطفاً
به سویِ من بچرخان چشم هایِ روشنت را
تو یک گنجینهی محضی، من آن کاشف که باید
به کند و کاو باشم تا بیابم معدنت را
مرا می رانی از خود، گرچه با چشمان گریان
تماشا می کنم از دور، موجِ خرمنت را
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
برایِ من، بِکُن کـــوتـاه امشب، دامنت را
هوا گرم است، وا کُن دکمهی پیراهنت را
زدم بر سیم آخر، عزم خود را جزم کردم
اگر زُلفت گُذارَد تا ببوسم گردنت را
زکاتِ نعمتِ وافر ضروری است، لطفاً
به سویِ من بچرخان چشم هایِ روشنت را
تو یک گنجینهی محضی، من آن کاشف که باید
به کند و کاو باشم تا بیابم معدنت را
مرا می رانی از خود، گرچه با چشمان گریان
تماشا می کنم از دور، موجِ خرمنت را
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
حرفی بزن ستاره ی دنباله دار من
گاهی بپرس از من و از کار و بار من
نزدیک تر بیا، بِچِش از دستپخت خود
با اشک ها یکی شده شام و نهار من
حرف از من و تو نیست که از ما فراتر است
این نُت نوشته های پر از زار زارِ من
از دور تر بگو و به من هدیه ای بده
پیوسته می روند همه، از کنار من
حتّی اگر برای گُذَر، لحظه ای بزن
یک سر به ایستگاه پُر از انتظار من
خوابم گرفته این دَمِ آخر، بگو کسی
کاری دگر نداشته باشد به کار من
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
حرفی بزن ستاره ی دنباله دار من
گاهی بپرس از من و از کار و بار من
نزدیک تر بیا، بِچِش از دستپخت خود
با اشک ها یکی شده شام و نهار من
حرف از من و تو نیست که از ما فراتر است
این نُت نوشته های پر از زار زارِ من
از دور تر بگو و به من هدیه ای بده
پیوسته می روند همه، از کنار من
حتّی اگر برای گُذَر، لحظه ای بزن
یک سر به ایستگاه پُر از انتظار من
خوابم گرفته این دَمِ آخر، بگو کسی
کاری دگر نداشته باشد به کار من
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
با من بیا بی غصه و بی غم برقصیم
این فرصت کوتاه را، با هم برقصیم
دستی به دُورِ گردن و دستی به موها
با نغمه یِ باران بیا، نم نم برقصیم
خود را به من بسپار و در آغوش من باش
دلگرم خواهی شد اگر کم کم برقصیم
دنیا پشیزی هم نمی ارزد، بیا پس
در پیش چشمِ عالم و آدم برقصیم
لطفاً بیا بی هیچ حرفی، تا قیامت
از عمق جان پیوسته و بی غم برقصیم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
با من بیا بی غصه و بی غم برقصیم
این فرصت کوتاه را، با هم برقصیم
دستی به دُورِ گردن و دستی به موها
با نغمه یِ باران بیا، نم نم برقصیم
خود را به من بسپار و در آغوش من باش
دلگرم خواهی شد اگر کم کم برقصیم
دنیا پشیزی هم نمی ارزد، بیا پس
در پیش چشمِ عالم و آدم برقصیم
لطفاً بیا بی هیچ حرفی، تا قیامت
از عمق جان پیوسته و بی غم برقصیم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
رُخی نمودی و امّیدوارمان کردی
به ماهوارهی رویت دُچارمان کردی
شبیه عکس سیاه و سفید، در پیشت
بدون رنگ و لعابیم و تارمان کردی
اگرکه حال خوشی بود، روی اسب سپید
اگرنه بر خَرِ شیطان سوارمان کردی
خیال مان که چو شیران بیشه ایم، ولی
شبیه برّه ی رامی، مهارمان کردی
هوای سلطنت افتاد در سرت، آنگاه
مُقابلت چو غُلامان قطارمان کردی
یکی به نعل و یکی هم به میخ کوبیدی
خزان شدیم و سپس نوبهار مان کردی
نظر به سوی تو کردند و غیرتی بودیم
برای داشتنت سر به دارمان کردی
ندیده ایم تو را، پس چگونه دل دادیم؟
چگونه شد که چنین بیقرار مان کردی؟
خودت بریدی و آنگاه دوختی، پس تو
هرآنچه خواسته ای را نثارمان کردی
اگرکه نیش و اگر نوش، مرحبا بر تو
که هرچه بوده و هستی، دچارمان کردی
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
رُخی نمودی و امّیدوارمان کردی
به ماهوارهی رویت دُچارمان کردی
شبیه عکس سیاه و سفید، در پیشت
بدون رنگ و لعابیم و تارمان کردی
اگرکه حال خوشی بود، روی اسب سپید
اگرنه بر خَرِ شیطان سوارمان کردی
خیال مان که چو شیران بیشه ایم، ولی
شبیه برّه ی رامی، مهارمان کردی
هوای سلطنت افتاد در سرت، آنگاه
مُقابلت چو غُلامان قطارمان کردی
یکی به نعل و یکی هم به میخ کوبیدی
خزان شدیم و سپس نوبهار مان کردی
نظر به سوی تو کردند و غیرتی بودیم
برای داشتنت سر به دارمان کردی
ندیده ایم تو را، پس چگونه دل دادیم؟
چگونه شد که چنین بیقرار مان کردی؟
خودت بریدی و آنگاه دوختی، پس تو
هرآنچه خواسته ای را نثارمان کردی
اگرکه نیش و اگر نوش، مرحبا بر تو
که هرچه بوده و هستی، دچارمان کردی
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
بیا پرنده ی کوچک، بیا به خانه ی من
قَدَم به چشم گُذار و نِشین به شانه ی من
من از گلوی تو صد شعر تازه می گویم
تو نیز از غم من ساز کن ترانه ی من
بخوان پرنده ی کوچک که بُغض آوازت
برای گریه شُده بهترین بهانه ی من
من آن جزیره ی متروکه ام که هیچکسی
به جُز تو راه نبرده ست، بر کرانه ی من
فقط بیا و کمی در کنار من بنشین
که دیدَنِ رُخِ ماهت شُد آب و دانه ی من
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
بیا پرنده ی کوچک، بیا به خانه ی من
قَدَم به چشم گُذار و نِشین به شانه ی من
من از گلوی تو صد شعر تازه می گویم
تو نیز از غم من ساز کن ترانه ی من
بخوان پرنده ی کوچک که بُغض آوازت
برای گریه شُده بهترین بهانه ی من
من آن جزیره ی متروکه ام که هیچکسی
به جُز تو راه نبرده ست، بر کرانه ی من
فقط بیا و کمی در کنار من بنشین
که دیدَنِ رُخِ ماهت شُد آب و دانه ی من
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
از باغ چشم های تو یک گُل ربوده ام
یک شعر سُرخ، از قِبَلِ آن سروده ام
من شاعرم، برایتَ اگر شعر گفته ام
آغوش خویش را به جهانت گشوده ام
من کیمیاگرم، ولی از سُرخ به سیاه
با بوسه های خویش، لبت را کبوده ام
پیچیده ام درون لباست چو یک نسیم
از شوق تو، همیشه جهانگرد بوده ام
دیدم که کوه مانع دیدار گشته است
تا آنکه بینمت، کمرش را خموده ام
آن شیر شرزه ام که پس از فتح قلب تو
در مرغزار سینه ی گرمت غنوده ام
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
از باغ چشم های تو یک گُل ربوده ام
یک شعر سُرخ، از قِبَلِ آن سروده ام
من شاعرم، برایتَ اگر شعر گفته ام
آغوش خویش را به جهانت گشوده ام
من کیمیاگرم، ولی از سُرخ به سیاه
با بوسه های خویش، لبت را کبوده ام
پیچیده ام درون لباست چو یک نسیم
از شوق تو، همیشه جهانگرد بوده ام
دیدم که کوه مانع دیدار گشته است
تا آنکه بینمت، کمرش را خموده ام
آن شیر شرزه ام که پس از فتح قلب تو
در مرغزار سینه ی گرمت غنوده ام
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
وقتش رسیده چشم هایم را ببندم
شاد و سبکبالانه بر دنیا بخندم
ای مرگ، رازِ زندگی را برملا کن
با من رفاقت کن، نمی خواهم بگندم
نامت اگر مرگ است رسمت زندگانیست
آیین چون آیینه ات را می پسندم
بگذار بی وقفه تو را در بر بگیرم
می خواهمت معشوقهی بالا بلندم
وقتی نگاهم بر بلندای تو باشد
چون نخل های با صلابت سربلندم
دعوت کُنی، با سر به دیدارت بیایم
من در جوابِ دوستان، بی چون و چندم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
وقتش رسیده چشم هایم را ببندم
شاد و سبکبالانه بر دنیا بخندم
ای مرگ، رازِ زندگی را برملا کن
با من رفاقت کن، نمی خواهم بگندم
نامت اگر مرگ است رسمت زندگانیست
آیین چون آیینه ات را می پسندم
بگذار بی وقفه تو را در بر بگیرم
می خواهمت معشوقهی بالا بلندم
وقتی نگاهم بر بلندای تو باشد
چون نخل های با صلابت سربلندم
دعوت کُنی، با سر به دیدارت بیایم
من در جوابِ دوستان، بی چون و چندم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
باید به جاده دل بسپارم، سفر کنم
از سختی مسیر نترسم، خطر کنم
خود می رسد هرآنچه که ترسیده ام از آن
از آن، اگرچه در همه عمرم حذر کنم
هی وعده های خواب و خوراک و خوراک و خواب
آخر چقدر عمر خودم را هدر کنم؟
ای تیر های حادثه مهمان من شوید
آماده ام که سینهی خود را سپر کنم
ای زندگی مجال بده این دو روز را
همراه عشق خستگی ام را به در کنم
از من بگیر هرچه که هست و هرآنچه نیست
اما دمی مخواه که بی عشق سر کنم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
باید به جاده دل بسپارم، سفر کنم
از سختی مسیر نترسم، خطر کنم
خود می رسد هرآنچه که ترسیده ام از آن
از آن، اگرچه در همه عمرم حذر کنم
هی وعده های خواب و خوراک و خوراک و خواب
آخر چقدر عمر خودم را هدر کنم؟
ای تیر های حادثه مهمان من شوید
آماده ام که سینهی خود را سپر کنم
ای زندگی مجال بده این دو روز را
همراه عشق خستگی ام را به در کنم
از من بگیر هرچه که هست و هرآنچه نیست
اما دمی مخواه که بی عشق سر کنم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
پس از تو مرز و مفهومِ تمامِ واژه ها گُم شد
خیالت چون حقیقت شد، حقیقت ها توهم شد
بریدی ریسمانی را که ما را متصل می کرد
سرم آهسته آهسته میان ابر ها گم شد
دلم چون جوی آرامی به راهِ خود گُذر می کرد
ولی از بعد دیدارت، وجودش در تلاطم شد
شبیهِ سرزمینی بی دفاع و بی سر و سامان
به دور از تو، به خاکِ قلبم از هر سو تهاجم شد
دلیلِ دوریِ عشاق، غیر از عشق چیزی نیست
میانِ عشق با معشوق، پنهانی تفاهم شد
کلاهت را ببر بالا، همانی شد که می خواهی
سَرِ هر کوی و برزن، ماجرایم نَقلِ مردم شد
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
پس از تو مرز و مفهومِ تمامِ واژه ها گُم شد
خیالت چون حقیقت شد، حقیقت ها توهم شد
بریدی ریسمانی را که ما را متصل می کرد
سرم آهسته آهسته میان ابر ها گم شد
دلم چون جوی آرامی به راهِ خود گُذر می کرد
ولی از بعد دیدارت، وجودش در تلاطم شد
شبیهِ سرزمینی بی دفاع و بی سر و سامان
به دور از تو، به خاکِ قلبم از هر سو تهاجم شد
دلیلِ دوریِ عشاق، غیر از عشق چیزی نیست
میانِ عشق با معشوق، پنهانی تفاهم شد
کلاهت را ببر بالا، همانی شد که می خواهی
سَرِ هر کوی و برزن، ماجرایم نَقلِ مردم شد
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
دردم فقط تویی، همهیِ درد من سلام
تنها نگاه توست، بر این درد التیام
بی اختیار نام تو سرخ است بر لبم
در ابتدای هر سخن و حُسنِ هر ختام
من ذره ذره چشم شدم تا ببینمت
تا با تمام خویش بَرَم لذّتِ تمام
در من هزار قُمری عاشق به های و هوست
این نغمهیِ من است، پُر از حرف و بی کلام
آدم هرآنچه می کشد از قلب عاشق است
قلبی که هرچه سوخت، ولی باز گشته خام
تنها دلیل زندگیِ من، نگاه توست
در چشم من نگاه تو عشق است، والسّلام
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
دردم فقط تویی، همهیِ درد من سلام
تنها نگاه توست، بر این درد التیام
بی اختیار نام تو سرخ است بر لبم
در ابتدای هر سخن و حُسنِ هر ختام
من ذره ذره چشم شدم تا ببینمت
تا با تمام خویش بَرَم لذّتِ تمام
در من هزار قُمری عاشق به های و هوست
این نغمهیِ من است، پُر از حرف و بی کلام
آدم هرآنچه می کشد از قلب عاشق است
قلبی که هرچه سوخت، ولی باز گشته خام
تنها دلیل زندگیِ من، نگاه توست
در چشم من نگاه تو عشق است، والسّلام
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
پس از مشاهده ات کوهی از تَرَک شده ام
به هرچه هست به جز تو، دچار شک شده ام
مرا شکسته ای و حُسنِ آن همین بس که
برای سنجش عشاق تو محک شده ام
من عاشقت شدم و درس عبرَتِ همه ام
در عمق حافظهیِ سنگ نیز، حک شده ام
هر آنکه سوخته ناگاه یادم آورده ست
برای سوختگان فصل مشترک شده ام
رسید هول و تکان های بی شُمار به من
در آسیاب زمان سوده و الک شده ام
طبیب گفته فقط خنده راه درمان است
مرا ببخش که اینگونه بی نمک شده ام
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
پس از مشاهده ات کوهی از تَرَک شده ام
به هرچه هست به جز تو، دچار شک شده ام
مرا شکسته ای و حُسنِ آن همین بس که
برای سنجش عشاق تو محک شده ام
من عاشقت شدم و درس عبرَتِ همه ام
در عمق حافظهیِ سنگ نیز، حک شده ام
هر آنکه سوخته ناگاه یادم آورده ست
برای سوختگان فصل مشترک شده ام
رسید هول و تکان های بی شُمار به من
در آسیاب زمان سوده و الک شده ام
طبیب گفته فقط خنده راه درمان است
مرا ببخش که اینگونه بی نمک شده ام
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
ایـن ذهنِ لعنتی پُرِ تشویش و التهاب
دنیا سکوت کرده و تقدیر غرقِ خواب
در بین آسمان و زمین گیر کرده ام
احساس می کنم که شبیهم به یک شهاب
تشخیص ردّ پای دلم کار مشکلیست
مانند خانه ای شده ام مانده روی آب
از وسعتت که چیز زیادی نخواستم
جـز لحظه ای قرار ملاقات بی نقاب
این روزها پر از هیجان های مبهمم
همسایه با حوادِث و در حالِ انقلاب
از امتداد کوچه و دیوار خسته ام
از نقشِ غیرِ قابلِ تـغییرِ یک سراب
من یک مسافرم که سوارم نمی کنند
حتّی درونِ خلوَتِ تصویرِ بینِ قاب
انگار وقتِ قصهی ما هم به سر رسید
ذهنم پُر از هُجومِ سوالاتِ بی جواب
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
ایـن ذهنِ لعنتی پُرِ تشویش و التهاب
دنیا سکوت کرده و تقدیر غرقِ خواب
در بین آسمان و زمین گیر کرده ام
احساس می کنم که شبیهم به یک شهاب
تشخیص ردّ پای دلم کار مشکلیست
مانند خانه ای شده ام مانده روی آب
از وسعتت که چیز زیادی نخواستم
جـز لحظه ای قرار ملاقات بی نقاب
این روزها پر از هیجان های مبهمم
همسایه با حوادِث و در حالِ انقلاب
از امتداد کوچه و دیوار خسته ام
از نقشِ غیرِ قابلِ تـغییرِ یک سراب
من یک مسافرم که سوارم نمی کنند
حتّی درونِ خلوَتِ تصویرِ بینِ قاب
انگار وقتِ قصهی ما هم به سر رسید
ذهنم پُر از هُجومِ سوالاتِ بی جواب
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
بهار می رود آنگونه که خزان رفتهست
چقدر خاطره از خاطِرِ جهان رفتهست
تویی که نقطهی ثقلی درون این دنیا
به خود بیا که به پلکی زدن زمان رفتهست
دمی رها مَکُن آن را که قلبِ تو، پِیِ او
تپیده است و همیشه دوان دوان رفتهست
بگیر دامن آن را که دوستش داری
به حسرتش ننشینی که ناگهان رفتهست
بگیر در بَغَلت، لمس کُن تَنِ او را
که حرف باد هوا است و آسمان رفتهست
مگو که فرصت ابراز عشق بسیار است
که پیر مانده و ناگاه یک جوان رفتهست
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
بهار می رود آنگونه که خزان رفتهست
چقدر خاطره از خاطِرِ جهان رفتهست
تویی که نقطهی ثقلی درون این دنیا
به خود بیا که به پلکی زدن زمان رفتهست
دمی رها مَکُن آن را که قلبِ تو، پِیِ او
تپیده است و همیشه دوان دوان رفتهست
بگیر دامن آن را که دوستش داری
به حسرتش ننشینی که ناگهان رفتهست
بگیر در بَغَلت، لمس کُن تَنِ او را
که حرف باد هوا است و آسمان رفتهست
مگو که فرصت ابراز عشق بسیار است
که پیر مانده و ناگاه یک جوان رفتهست
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
گرچه میراث خورِ علمِ ارسطو باشم
پُشتِ پا می زَنمش تا پِیِ آهو باشم
ویرش افتاده به جانم، بروم سینه ستبر
بینِ یک دسته ی زیبایِ پُر از قو باشم
آنچه ترسیده ام از آن، به دلش خواهم زد
مرگ هم بهتر از آن است که ترسو باشم
تا که گاهی به تو نزدیک شوم، می خواهم
دُورِ دستان تو مانند النگو باشم
از پس هندسه و جبر تنت می گذرم
می رسم محضر لب هات، هُنرجو باشم
درد بسیار...، ولی حرف نخواهم زد، چون
دل ندارم پَسِ چشمانِ تو ابرو باشم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
گرچه میراث خورِ علمِ ارسطو باشم
پُشتِ پا می زَنمش تا پِیِ آهو باشم
ویرش افتاده به جانم، بروم سینه ستبر
بینِ یک دسته ی زیبایِ پُر از قو باشم
آنچه ترسیده ام از آن، به دلش خواهم زد
مرگ هم بهتر از آن است که ترسو باشم
تا که گاهی به تو نزدیک شوم، می خواهم
دُورِ دستان تو مانند النگو باشم
از پس هندسه و جبر تنت می گذرم
می رسم محضر لب هات، هُنرجو باشم
درد بسیار...، ولی حرف نخواهم زد، چون
دل ندارم پَسِ چشمانِ تو ابرو باشم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
لبریز دار از کرمت کوزه یِ مرا
پُر کن به لطف کاسه ی دریوزه یِ مرا
بر آستان ناز تو بادا نیاز من
با خود گُذار قسمت هر روزه یِ مرا
چشمم به سفره است اگر، دل به مهر توست
افطار کن به یاد خودت روزه یِ مرا
مشحون خشم و شهوتم و غرق در غرور
ای مهربان مشاهده کن موزه یِ مرا
گُرگی درون من به کمین است و نیش او
هرگاه تیز شد، بِشِکن پوزه یِ مرا
چنگیزها هوای نِشابور می کنند
اما به دست شان مده فیروزه یِ مرا
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
لبریز دار از کرمت کوزه یِ مرا
پُر کن به لطف کاسه ی دریوزه یِ مرا
بر آستان ناز تو بادا نیاز من
با خود گُذار قسمت هر روزه یِ مرا
چشمم به سفره است اگر، دل به مهر توست
افطار کن به یاد خودت روزه یِ مرا
مشحون خشم و شهوتم و غرق در غرور
ای مهربان مشاهده کن موزه یِ مرا
گُرگی درون من به کمین است و نیش او
هرگاه تیز شد، بِشِکن پوزه یِ مرا
چنگیزها هوای نِشابور می کنند
اما به دست شان مده فیروزه یِ مرا
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
با استفاده از لینک پایین می تونید پیشواز گوشی تون رو با شعرخوانی یک شعر بهاری از بنده تنظیم کنید
http://4ly.ir/ZRjdFE
http://4ly.ir/ZRjdFE
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نوروز همان حادثهی دیدن توست
آغاز بهار، وقت تابیدن توست
سُرخی لبت چراغ سبزیست به من
یعنی که زمان، زمانِ بوسیدَنِ توست
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
#رباعی
#نوروز
آغاز بهار، وقت تابیدن توست
سُرخی لبت چراغ سبزیست به من
یعنی که زمان، زمانِ بوسیدَنِ توست
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
#رباعی
#نوروز
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
به صد اشاره به تو راه را نشان دادهست
هزار گوشه ی ابرو به تو تکان دادهست
ببوس کُنج لبش را، حریف از خُودِ توست
به راه های فراوان به تو زمان دادهست
زبان گُذار درونِ دهان حضرت یار
خدا به حکمت نابش به هرکه نان دادهست
برای آنکه نگهدار مهر هم باشیم
درون سینه خدا قلب مهربان دادهست
جوان و پیر ندارد، هرآنکه دل دادهست
به اختیار خودش پای یار جان دادهست
اگر برهنه شده، زخم بر تنش مزنیم
درخت هرچه که دارد به این و آن دادهست
دلت چو قبله نما است و هر جهت باشی
مسیر خانه ی دلدار را نشان دادهست
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
به صد اشاره به تو راه را نشان دادهست
هزار گوشه ی ابرو به تو تکان دادهست
ببوس کُنج لبش را، حریف از خُودِ توست
به راه های فراوان به تو زمان دادهست
زبان گُذار درونِ دهان حضرت یار
خدا به حکمت نابش به هرکه نان دادهست
برای آنکه نگهدار مهر هم باشیم
درون سینه خدا قلب مهربان دادهست
جوان و پیر ندارد، هرآنکه دل دادهست
به اختیار خودش پای یار جان دادهست
اگر برهنه شده، زخم بر تنش مزنیم
درخت هرچه که دارد به این و آن دادهست
دلت چو قبله نما است و هر جهت باشی
مسیر خانه ی دلدار را نشان دادهست
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
با اینکه به جز داغ، از او هیچ نمانده
چون آب مرا در عطش خویش نشانده
تا دید که بی تابم و آماده ی کِشتم
از عشق خودش دانه بر این خاک فشانده
آن دانهی کوچک شده یک پیچک و حالا
تا عمق وجود و دل من ریشه دوانده
رویای رسیدن به تو مانند پرنده
هوش از سر این عاشق بیچاره پرانده
من جرأت ابراز ندارم؟ چه دروغی
چشمان دهن لق که به گوشت نرسانده
کوچک تر از آنم که برایت بنویسم
این مرد به جز مشق شما درس نخوانده
من بی کس و کارم، چه بگویم؟ که خدا را
سرمایه ی عشق تو به این شعر کشانده
قربان خدایی که دمی مثل تو ما را
از چشم نینداخت و از خویش نرانده
باید سَرِ خود را بزنم بر سر یک سنگ
تا مرز جنون چند قدم بیش نمانده
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃
🍃🌺
🍃
با اینکه به جز داغ، از او هیچ نمانده
چون آب مرا در عطش خویش نشانده
تا دید که بی تابم و آماده ی کِشتم
از عشق خودش دانه بر این خاک فشانده
آن دانهی کوچک شده یک پیچک و حالا
تا عمق وجود و دل من ریشه دوانده
رویای رسیدن به تو مانند پرنده
هوش از سر این عاشق بیچاره پرانده
من جرأت ابراز ندارم؟ چه دروغی
چشمان دهن لق که به گوشت نرسانده
کوچک تر از آنم که برایت بنویسم
این مرد به جز مشق شما درس نخوانده
من بی کس و کارم، چه بگویم؟ که خدا را
سرمایه ی عشق تو به این شعر کشانده
قربان خدایی که دمی مثل تو ما را
از چشم نینداخت و از خویش نرانده
باید سَرِ خود را بزنم بر سر یک سنگ
تا مرز جنون چند قدم بیش نمانده
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طُرّه های باد
🍃
🍃🌺
🍃🍃🍃